«در میان بندگان من در آی، و در بهشت من داخل شو…» (به بهانهٔ آیهٔ ۲۱ سورهٔ طور)

«… هر کس در گرو آن چیزی است که کسب کرده [= عملی که انجام داده]» (سورهٔ طور، ۲۱)

🔸 این سخن، به تنهایی، برای اغلب ما چیزی از تهدید در خود دارد. بلافاصله یادمان به بدی‌هایمان می‌افتد، و اینکه سرنوشت ما و بازگشت‌گاه ما، در گرو بدی‌هایی است که کسب کرده‌ایم.

اما آیهٔ ۲۱ سورهٔ طور، در فضایی کاملاً متفاوت این سخن را مطرح می‌کند؛ بنا به تفسیر المیزان، این آیه را این‌گونه می‌توان فهمید:

و کسانی که ایمان آورده و فرزندانشان در ایمان از آنان پیروی کرده‌اند، فرزندانشان را هر چند ایمانشان کمتر باشد، در درجات بهشت به آنان ملحق می‌کنیم تا مایه سرورشان گردد، و هرگز از پاداش پدران نمی‌کاهیم، زیرا هر کسی در گروِ کاری است که انجام داده است؛ پس باید پاداش آن را دریافت کند و چیزی از آن کاسته نشود.

«هر کس در گرو کاری است که انجام داده»، پس آن که از شرک دوری گزید و راه پروردگارش را با اخلاص پیمود، لاجرم پیوستن فرزندانی شایسته به خود را شاهد خواهد بود.

🔸 این گفتهٔ خداوند، یادآور آیاتی از قرآن دربارهٔ ابراهیم(ع) است، آن گاه که از پرستش بت‌ها کناره گرفت و قومش او را از خود راندند:

سورهٔ مریم، ۴۹: پس هنگامی که از آنان و از آنچه به جای خدا می‌پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر گردانیدیم.

حاصل «عمل» پدر، فرزندی شایسته است که به او می‌پیوندد. طبیعتاً این بدان معنی نیست که فرزندان اختیاری ندارند، و نیز به این معنی نیست که فرزندان هر کاری هم که انجام دهند، به خاطر اعمال پدران‌شان به آنان خواهند پیوست. در همین آیه بر این تأکید شده که سخن از فرزندانی است که راه پدران‌شان را «در ایمان دنبال کرده‌اند».

آنچه در اینجا از آن سخن می‌رود، وعدهٔ خدا برای کامل کردن اعمال نیک، به یمن وجود اشخاصی دیگر در زندگی ماست. خدا این وعده را می‌دهد که اگر راه کسی را (از پدران، یا از اولیای خدا) شایسته یافتیم، و در آن راه کوشیدیم، هر چند که نتوانیم به نهایت آن راه دست پیدا کنیم، به یمن تلاش آن «پدر» یا آن «ولی» به او ملحق خواهیم شد.

🔸 از این رو، در این «سخن» که «هر کس در گروه عمل خویش است» بشارتی عظیم برای ما نهفته است، اگر به اعمال پدارن صالح، یا به اعمال پیشوایان دین، و رسول خدا(ص) بنگریم.

و این یادآور سخن حسین(ع) در خطبهٔ مکه، به هنگام رهسپار شدن به سوی کربلا نیز هست: «خاندان رسول خدا از او جدا نیستند و در میان پیامبر و پاره‌های تن وی هرگز جدایی نخواهد افتاد. آنان در حریم قدس کبریایی نزد او گرد آیند، چشم او به دیدارشان روشن شود و وعده‌ی خود را در حقشان وفا کند.» حسین(ع) نیز به آنچه که رسول خدا(ص) «کسب کرده»، و به امکان‌هایی که خدا به او عطا نموده، و به وعدهٔ او در حق کسانی که به نیکی پیروی‌اش کرده‌اند چشم دوخته است.

طبیعتاً این بشارت، در خود خوفی نیز نهفته دارد: حال که چنین شاهراهی پیش پایمان گشوده شده، نکند که آن را دنبال نکنیم و از بودن با چنین کسانی، در بهشت خداوند و در نزد او، محروم بمانیم.

🔸 اگر پیش‌تر برویم، بشارتی دیگر نیز در این آیه وجود دارد. هر کس دوست دارد از اعمال خود نتایج نیک ببیند. برترین «نتیجه» اما، از جنس «شخص» است! افرادی که محبتی حقیقی و شایسته، می‌تواند بین ما و ایشان جریان یابد. خدا وعده می‌دهد که نتیجهٔ کوشش در راه ایمان، چنین «کسان» و «فرزندانی» است که به ما خواهند پیوست.

پی‌نوشت

عنوان این مطلب بخشی از آیات پایانی سورهٔ فجر است:

سورهٔ فجر، ۳۰-۲۷: هان ای نفس مطمئنّه، * خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد، * و در میان بندگان من درآی، * و در بهشت من داخل شو.

آیات پیش‌تر سورهٔ فجر، ویژگی‌های آن کسی که چنین خطاب قرار می‌گیرد را آشکار می‌کند. به تعبیر پیامبر(ص)، این خطاب از آن کسی است که در راه خدا با برادران خود مواسات می‌ورزیده است.

 

«اکنون که خود را از ما دریغ داشتی…» (به بهانهٔ آیات ۵۷ و ۵۸ سورهٔ ذاریات)

سورهٔ ذاریات، ۵۸-۵۷: از آنان هیچ روزیی نمی‌خواهم، و نمی‌خواهم که مرا خوراک دهند. * خداست که خود روزی بخش نیرومند استوار است.

🔸 سخن قرآن در آیهٔ ۵۷ کمی عجیب جلوه می‌کند. چه کسی ممکن است تصور کند که باید چیزی همچون رزق یا غذا را برای خدا فراهم کند؟ ذکر این نکته چه معنا و ضرورتی داشته است؟

در تداعی اول، شاید بگوییم که این سخن مربوط به قربانی‌هایی است که اعراب جاهلی به بت‌ها اهدا می‌کردند. خدا اینجا خود را در جایگاهی متفاوت با بت‌ها قرار می‌دهد، و می‌گوید که من نیازی به چنین هدیه‌هایی ندارم.

قرآن البته سخن از قربانی کردن حیوانات در راه خدا گفته است. اما قرآن در مورد قربانی بر این تأکید دارد که «هرگز [نه‌] گوشت‌های آنها و نه خون‌هایشان به خدا نخواهد رسید، بلکه [این‌] تقوای شماست که به او می‌رسد»(1)سورهٔ حج، ۳۷. این سخن از پس سخن دیگری در مورد گوشت قربانی آمده که «از آنها بخورید و به تنگدست [سائل‌] و به بینوا[ی غیر سائل] بخورانید»(2)سورهٔ حج، ۳۶. گویی که از نظر خدا، یکی از مصادیق تقوی و «پروای» خداوند، توجه به خلق اوست. قربانی در راه خدا در این آیات، توجهی متقیانه به مخلوقات خداوند است؛ این امر کاملاً با اهدای گوشت و خون و غذا و … به بت‌ها متفاوت است.

🔸 اگر با دیدی وسیع به آیهٔ ۵۷ نگاه کنیم، شاید این آیه را یادآور رابطه‌های غیربالغانه با خداوند بیابیم؛ رابطه‌هایی که در آنها فرد تلاش می‌کند با «باج دادن» به خدا او را ترغیب به انجام عملی کند، یا از انجام عملی باز دارد.

خدا در جای دیگری از قرآن(3)سورهٔ توبه، ۹۸، از مردمی سخن می‌گوید که آنچه انفاق می‌کنند را «غرامت» می‌انگارند. گویی که خدایی زورمند ایشان را مجبور به پرداخت این غرامت کرده و ایشان به اجبار سر تسلیم فرود آورده‌اند. همین امروز هم کم نیستند دین‌دارانی که رابطه‌ای این چنین با خدا دارند؛ یعنی فرایض دینی از نظر ایشان «واجبی» است که از جانب خدایی زورمند به ایشان تحمیل شده، و اگر این واجب به جا آورده نشود باید انتظار خشم و خشونت آن خدا را کشید. چنین خدایی، مانند پدری است که «نیازمند» اطاعت و توجه بندگان به خود است. اگر این اطاعت و توجه وجود نداشته باشد، بندگان باید منتظر عواقبی چون بیماری، از کف دادن نعمت‌ها، یا از دست رفتن عزیزان‌شان باشند.

این شکل دین‌داری از حیث تاریخی به اقوام بدوی نسبت داده می‌شود؛ یعنی روزگاری که افراد به درگاه خدایی «قادر» – و در بسیاری مواقع بی‌توجه به حال مردم و غیر حکیم و کینه‌توز – دعا می‌کردند که محصولات‌شان را دچار آفت نکند، آنان را دچار قحطی نکند، یا بیماری‌های ناشناخته را به جان‌شان نیندازد.

🔸 این «بدویت» اما از میان مای «مدرن» رخت نبسته؛ در دل هر یک از ما یک «خود» بدوی زندگی می‌کند. «خود»ی که می‌خواهد با خدا وارد معامله شود، چیزی به او بدهد و او را راضی کند تا مطابق میلش عمل کند (مثلاً کاری کند که در دانشگاه قبول شود، یا فلان شغل را به دست آورد، یا جان بچه‌اش را نجات دهد). هنگامهٔ مرگ شاید مهم‌ترین عرصهٔ تلاش این «خود» باشد؛ آنجا که می‌کوشد تا چیزی به این خدای «قادر» «مهیب» اما بی‌منطق ببخشد و او را از میراندن خود منصرف کند!

🔸 خداوند اما نیازی به «چیز»های ما ندارد. او خود «رزاق»، یعنی بسیار روزی‌دهنده است. هر چیزی که بخواهیم به او ببخشیم را او خود به ما بخشیده. این شاید کلیدی برای فهم بازی باشد. وقتی که «رزاقی» که روزی سرشارش به سویمان سرازیر است (و همواره نیز چنین بوده)، از ما انفاقی را می‌خواهد، یا آسیبی به داشته‌هایمان می‌رساند، یا جان عزیزمان و یا خودمان را می‌گیرد، چه بسا که در تلاش برای رساندن روزی‌ای تازه به ما باشد؛ روزی‌ای مثل درکی تازه از حیات، شناختی تازه از خودمان، و آشنایی‌ای تازه با پروردگارمان.

کم هستند کسانی که آسیب در «اموال و جان‌ها و ثمرات» آنها را به این برساند که «ما از آنِ خدا هستیم … و به سوی او بازگردنده‌ایم»:

سورهٔ بقره، ۶-۱۵۵: و قطعاً شما را به چیزی از [قبیلِ‌] ترس و گرسنگی، و کاهشی در اموال و جانها و محصولات می‌آزماییم؛ و مژده ده شکیبایان را؛ [همان‌] کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد، می‌گویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می‌گردیم.»

این فهم که «من مال پروردگارم هستم» و دیدن اینکه «به سوی او بازگردنده‌ام» روزیِ کمی نیست؛ آن کس که خود را از آنِ «رزاق ذوالقوة المتین» می‌یابد، دیگر از چه باک خواهد داشت؟

🔸 «بلکه دل‌های ایشان از این سخت در غفلت است، و آنان کارهایی جز این دارند که به آنها می‌پردازند!»(4)سورهٔ مؤمنون، ۶۳

کارهایی، مسیرهایی، داشته‌هایی هستند که برایمان دوست‌داشتنی هستند، و بر ما گناهی نیست.

اما وقتی به شکلی نادرست به این‌ها می‌چسبیم، وقتی از رابطهٔ خانوادگی، از داشته‌ها، یا از آرزوهایی که برای زندگی دنیایی‌مان داریم وزنه‌هایی می‌سازیم که رفتن در راه پروردگارمان را دشمار می‌کند، خدا ما را به «نا شکیبایی» در راه و «عهدشکنی» متهم می‌کند:

بگو: «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آورده‌اید و تجارتی که از کسادش بیمناکید و سراهایی را که خوش می‌دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وی دوست‌داشتنی‌تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به میان] آورد»، و خداوند عهدشکنان را هدایت نمی‌کند.(5)سورهٔ توبه،۲۴

🔸 خدا «نیازی» به «باج»‌های ما ندارد! اگر چیزی از ما طلب می‌کند، یا حتی چیزی را به زور از ما می‌گیرد، این نیز در مسیر ربوبیت و رحمت است. او در حق بندگانش «غیور» است، و به چیزی که آنها برای خود کافی می‌دانند راضی نیست. او «بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی‌] که شما بر آن هستید، واگذارد، تا آنکه پلید را از پاک جدا کند»(6)سورهٔ آل‌عمران، ۱۷۹.

کاری که شایستهٔ آدمیزادی ماست، همراهی با خدا در راه تحقق نیکی‌هاست. و البته، اگر جایی هم آنچه که خدا می‌کند را عقلانی نمی‌یابیم، شایستهٔ آدمیزادی ما، گفتگو با او و «کَل زدن» با او و تلاش برای فهم کاری است که می‌کند. آنچه خدا از ما می‌خواهد بلوغ است؛ اینکه آنچه بدان دانش نداریم را دنبال نکنیم(7)سورهٔ اسراء، ۳۶، هر چند طرف حساب‌مان خدا باشد. و لازمهٔ بلوغ البته این هم هست که به بازیچه‌ها دل خوش نکنیم، و در مورد چیزهای مهم و غیربازیچه هم به کم راضی نشویم.

🔸 امام حسین(ع) در مسیر کربلا، به خیمهٔ «عبیدالله بن حرّ» برخورد کرد. پس نزد وی آمد و او را به همراهی خود فراخواند. ابن حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند من مى‌دانم که هر کس تو را همراهی کند در آخرت سعادتمند خواهد بود ولی گمان نمی‌کنم یاری من به حال تو سودی داشته باشد، و در کوفه کسی را ندیدم که مصمم به یاری و پشتیبانی شما باشد. پس به خدا سوگندت می‌دهم که مرا به این کار نکشانی که من از مرگ سخت گریزانم. ولی اسب خود را به تو می‌دهم، اسبی که با آن دشمنی را تعقیب نکرده‌ام جز اینکه به او رسیده‌ام و هیچ دشمنی مرا تعقیب ننموده است مگر اینکه از چنگال او نجات یافته‌ام.»
امام در پاسخ وی گفت: «اکنون که خود را از ما دریغ داشتی، ما را حاجتی به اسب تو نیست.»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ حج، ۳۷
2 سورهٔ حج، ۳۶
3 سورهٔ توبه، ۹۸
4 سورهٔ مؤمنون، ۶۳
5 سورهٔ توبه،۲۴
6 سورهٔ آل‌عمران، ۱۷۹
7 سورهٔ اسراء، ۳۶

«سر ز چَه بردار …» (به بهانهٔ آیاتی از سورهٔ ذاریات)

🔸 «اگر فقط بتوانم این ترفیع را بگیرم… اگر این مقاله‌ تکمیل شود… اگر بتوانم پسرم را در این مدرسه ثبت‌نام کنم … اگر بتوانم برای تعطیلات به این کشور بروم … اگر … »

صدها «اگر» از این «اگرها» دست در دست هم، همه زندگی‌مان را در ذهن و نگاه‌مان تعریف می‌کنند. کم‌کم توانمان را برای فکر کردن خارج از شبکهٔ ذهن‌بافتهٔ این «اگر»ها از دست می‌دهیم.

🔸«سوگند به بادهایی که ابرها و خاک‌ها را پراکنده می‌کنند … سوگند به ابرهایی که باری گران از آب حمل می‌کنند … سوگند به کشتی‌هایی که از دل دریاها به آسانی روانند … سوگند به فرشتگانی که فرمان خدا را در امور جهان میان خود تقسیم می‌کنند…» (آیات ابتدایی سورهٔ ذاریات)

این سوگندهای سخت و پی در پی، ما را از شبکه محدود زندگی‌ای که برای خود تصور کرده‌ایم بیرون می‌کشند و به جهانی که از شدت آشنایی فراموش شده می‌برند. جهانی حقیقی، زنده و پوینده، در دستان پروردگاری حاضر و حکیم.

🔸از خود که به درآیی و به این جهان نگاه کنی، فهم صدق آن «وعده» عجیب نیست (آیه ۵) جهان به سمت تحقق روان است. «دین»، نتیجه و میوه هر نیت و عمل، خواهد رسید (آیه ۶). بلکه «دین» هم‌اکنون نیز «واقع» است؛ برای آنکه چشم بینا دارد، اعمال همین امروز به نتایجی در جان و زندگی‌مان بدل می‌شوند.

🔸 «آسمانی دارای راه‌ها» (آیه ۷)؛ فرشتگان به امر پروردگار از آن فرود می‌آیند و اعمال به سوی خداوند بالا می‌رود، و «روزی» پروردگار از آن به سوی صاحبان عمل نازل می‌شود (آیه ۲۲).

کدام روزی؟ «آیا داستان مهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟…»

فرشتگان پروردگارمان، از آسمان صاحب راه‌ها، هر روز بر ما وارد می‌شوند؛ اینک باید در آنچه پیش آورده‌ایم نگریست، و دید که آیا نصیب‌مان از روزی پروردگار جهان «فرزندی صاحب دانش» است یا «سنگ و گِل».

پی‌نوشت

عنوان این یادداشت، برگرفته از اشعار زیر از مثنوی معنوی است:

این جهان پر آفتاب و نور ماه
او بهشته سر فرو برده به چاه

که اگر حق است پس کو روشنی
سر ز چَه بردار و بنگر ای دَنی

جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت
تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت

«سرِ راهِ ایمنی…» (به بهانهٔ آیات ۲۱ تا ۲۵ سورهٔ احقاف)

🔸 کسانی که رو در روی پیامبران می‌ایستند، سخن و دعوت‌شان را به چیزی دیگر تبدیل می‌کنند، تا بتوانند از خود «دفاع» کنند و در جایی که هستند محکم باقی بمانند. در آیهٔ ۲۱، هود(ع)، که قرآن او را «برادر اهل عاد» می‌خواند تا روشن کند که برادری او برای مردم ثابت شده بود، ایشان را به عبودیت الله می‌خواند، و از عواقب شرک می‌ترساند. چیزی که هود می‌گوید جدید هم نیست، پیش از او «انذار دهندگانی» آمده بودند. قوم او اما وانمود می‌کنند که سخن او را طور دیگری می‌فهمند، و جواب می‌دهند: «ما را تهدید می‌کنی؟! اصلاً اگر می‌توانی آن بلایی که ادعا می‌کنی را بر سر ما بیاور!» (آیهٔ ۲۲)

🔸 هود ادعا نکرده بود که می‌تواند بلایی بر سر آنان بیاورد! آن چیزی که گفته بود، اصلاً «تهدید» به معنای عرفی کلمه نبود. او گفته بود: «من برای شما می‌ترسم»؛ سخنی همچون سخن یک برادر! گفته بود: «روزی بزرگ در پیش است، که گروهی در آن به عذاب دچار می‌شوند».

کلمهٔ «عذاب» از ریشهٔ «عذب» به معنی بازداشتن است. «عذاب» آن چیزی است که خوشی و آسایش را از آدمی باز می‌دارد و سلب می‌کند. «روز بزرگی» که هود(ع) به آن اشاره دارد، روزی است که هر کس «آنچه انجام داده را می‌بیند، و پروردگارت به احدی ستم نمی‌کند» (سورهٔ کهف، ۴۹). «عذاب»، آنچه که خوشی‌ها را سلب می‌کند و اندوه و سختی به بار می‌آورد، در واقع همان چیزی است که مردم انجام داده بودند.

🔸 بنابراین، هود(ع) به قومش پاسخ می‌دهد (آیهٔ ۲۳): «علم» و آگاهی در نزد خداست: آگاهی به اعمال و احوال شما، و به سرانجام شما، و به چیزی که ممکن است شما را به راه بیاورد. من باید پیام او را به رسایی تمام برای شما بیان کنم، اما چنین می‌بینم که شما «نادانی می‌کنید» – یا: به نادانی‌تان رخصت می‌دهید تا بر شما فرمان براند.

🔸 پس قوم عاد، «آن عذاب را دیدند» («رأوه»، آیهٔ ۲۴). شاید واقعاً نشانه‌هایی وجود داشته که می‌شد فهمید اتفاقی ناگوار در راه است.

در قرآن، افراد یا اقوامی که در چنین موقعیتی قرار گرفته‌اند، چند نوع عکس‌العمل از خود نشان داده‌اند. مثلاً فرعون و اطرافیانش، زمانی که دشواری‌ای از جانب خدا برایشان پیش می‌آمد، از موسی(ع) طلب می‌کردند تا از پروردگارش بخواهد که آن دشواری را برطرف کند، و زمانی که آن دشواری برطرف می‌شد، به مسیر معمول خود بر می‌گشتند. آنان «عذاب» را چوبی می‌دیدند که باید از آن ترسید به هر ترتیب از آن گریخت، ولی بعد از فرار می‌توانی دزدکی کار خودت را بکنی!

🔸 خدای قرآن اما، در همین ماجرای فرعون و اطرافیانش، کار خود در پیش آوردن سختی‌ها را این گونه توصیف می‌کند:

سورهٔ زخرف، ۴۸: و [ما] نشانه‌ای به ایشان نمی‌نمودیم مگر اینکه آن از نظیر [و مشابه‌] آن بزرگتر بود، و به عذاب گرفتارشان کردیم تا مگر [به راه] باز آیند.

خدا، خواسته که گاهی «عذاب» را بچشیم، «عمل» خود و نتیجهٔ آن را حس کنیم. او چنین خواسته، زیرا امید داشته که این ما را از آن «عمل» به راه و عملی نیک‌تر – برای خودمان – باز گرداند. «عذاب»، چه در این دنیا و چه در آخرت، بخشی از پروژهٔ «ربوبیت» خداست.

🔸 در قرآن مواردی وجود دارد که چشندگان عذاب، پیام آن را به درستی درک می‌کنند. مثلاً قوم یونس(ع)، وقتی طلیعهٔ عذاب را می‌بینند، از شیوهٔ زندگی پیشین خود دست می‌شویند و عذاب نیز از آنان رو می‌گرداند (هر چند به ظاهر عذابی قطعی بر آنان مقدر شده بود). یا «صاحبان باغ» در سورهٔ قلم (آیات ۱۷ تا ۳۳)، وقتی باغ سوختهٔ خود را می‌بینند، آن را حاصل ستم و «طغیان»(1)طغیان: خروج از مسیر، مثل خروج آب از مسیر رود خود می‌دانند و پروردگار خود را تسبیح می‌گویند. خدا نیز در پایان داستان می‌گوید: «چنین است عذاب» (آیهٔ ۳۳) تا بر این تأکید کند که هدفش از عذاب همین یادآوری ستم و تلاش برای بازگرداندن به مسیر است.

🔸 قوم عاد به گونه‌ای دیگر با نشانه‌های عذاب روبه‌رو می‌شوند: «چیزی نیست… این ابری است که بر ما می‌بارد…». سخن‌شان یادآور گونه‌ای از امیدواری سطحی است که این روزها هم رایج است. گویی که تلاش می‌کردند حتی در شرایط بد وجه مثبت ماجرا را ببینند و امید خود را حفظ کنند! یا اینکه می‌خواستند خوشبینی خود را تا آخرین لحظه حفظ کنند!

سخن خدا اما، همچون آن چیزی که در راه بود، سخت و کوبنده است: «نه، بلکه همان چیزی است که به شتاب خواستارش بودید: بادی که در آن عذابی پر درد نهفته است. همه چیز را به امر پروردگارش بنیان‌کن می‌کند.»

🔸 آنچه اکنون همچون «عذاب» جلوه‌گر شده، «آیهٔ» پروردگار توست. چیزی از آنچه «هستی» به تو نموده شده، و خدا از چیزهای بسیاری درگذشته(2)شوری، ۳۰، و خدا هرگز به بندگانش ستمگر نیست(3)آل‌عمران، ۱۸۲ / انفال، ۵۱ / حج، ۱۰ / فصلت، ۴۶ / ق، ۲۹. پروردگار تو از این طریق با تو سخن می‌گوید، و آنچه نجاتت می‌دهد «شنیدن» و «پاسخ گفتن» است. بدون شک، رفتن به راهی که این «آیه» باز می‌نماید تو را به تمامی «ایمن» خواهد کرد، حتی اگر در دل عذاب باشی.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 طغیان: خروج از مسیر، مثل خروج آب از مسیر رود
2 شوری، ۳۰
3 آل‌عمران، ۱۸۲ / انفال، ۵۱ / حج، ۱۰ / فصلت، ۴۶ / ق، ۲۹

پروردگارِ زنجیره‌های حیات و عشق (به بهانهٔ آیهٔ ۱۵ سورهٔ احقاف)

سورهٔ احقاف، ۱۵: و انسان را [نسبت‌] به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم. مادرش با تحمّل رنج به او باردار شد و با تحمّل رنج او را به دنیا آورد. و باربرداشتن و از شیرگرفتن او سی ماه است، تا آنگاه که به رشد کامل خود برسد و به چهل سال برسد، می‌گوید: «پروردگارا، بر دلم بیفکن تا نعمتی را که به من و به پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای سپاس گویم و کار شایسته‌ای انجام دهم که آن را خوش داری، و نسل من را برایم شایسته گردان؛ در حقیقت، من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‌پذیرانم.»

🔸 از ویژگی‌های مهم خدای قرآن این است که به ماجراهای زندگی اهمیت می‌دهد. در این آیه، خدا رنج مادر در دوران بارداری، در وضع حمل و در دوران شیردهی به نوزاد را می‌بیند، و آن را دلیل بر توصیهٔ خود مبنی بر احسان به پدر و مادر می‌گرداند.

بر خلاف دیدی نسبتاً رایج، خدا در هیچ جای قرآن به اطاعت از پدر و مادر فرانخوانده است؛ تنهای چیزی که در قرآن نسبت به پدر و مادر توصیه شده، احسان است. بنا به این آیه، یک دلیل این توصیه نیز به جا آوردن سختی‌های والدین در تربیت فرزندان و قدردانی از نیکی آنهاست. و روشن است که نیکی پدر و مادر به فرزند در کودکی، نمی‌تواند مبنایی برای درخواست تبعیت باشد.

🔸 اما این آیه راجع به یک قدردانی ساده از والدین صحبت نمی‌کند. آن شخص مثالی که در این آیه از او سخنی نقل شده، وقتی به ماجرای زندگی خودش و پدر و مادرش نگاه می‌کند، از جمله به دوران بارداری مادرش و به دوران شیرخواری خودش، رو به «رب»(1)به یاد داشته باشیم که تربیت و «رب» از هم‌خانواده هستند. خود می‌کند و با او سخن را آغاز می‌کند. این شاید همان رویکرد خاصی باشد که قرآن در دل داستان‌های زندگی و در مواجهه با «خاطرات» از ما انتظار دارد: به جا آوردن پروردگار در درون زندگی، در درون نعمت‌ها، و گفتگو با او که گام به گام با تو آمده و اکنون در مقابلت ایستاده است.

🔸 نخستین کلام این گفتگو این است: «اوزعنی»، یعنی آنچه پس از این خواهم خواست را تو به من الهام کن. در ترجمه‌ای دیگر، وجهی لطیف‌تر از این کلمه را می‌بینیم: «در دلم جوششی پدید آور، تا شکر کنم نعمتی را که بر من و بر والدینم ارزانی داشتی». دعاکننده، از پروردگارش دلی پرشور در راه ادای شکر را طلب می‌کند. شکری از سر جوشش و اشتیاق دل؛ دلی که حضور پروردگارش را در نعمت‌ها به جا آورده، و به او مشتاق شده. دلی سرشار از ستایش نسبت به پروردگارش.

🔸 «در دلم جوششی پدید آور برای شکر…». نه شکر سادهٔ پدر و مادر به خاطر سختی‌هایی که در راه تربیت من تحمل کرده‌اند، بلکه شکر پروردگار نعمت بخش بر من و بر والدینم. اینکه شخص می‌گوید: «می‌خواهم نعمتی که بر والدینم عطا کردی را هم شکر کنم»، به این معناست که او نعمت‌بخشی خدا به والدینش را نیز نعمتی‌بخشی به خود می‌داند. و نعمتی که به پدر و مادر رسیده نیز به نعمت‌بخشی خداوند به پیشینیان متصل می‌شود؛ زنجیره‌ای بلند از نعمت‌بخشی خدا به مردم، از مسیر پدران و مادران به فرزندان.

به جا آوردن این زنجیره، و به جا آوردن پروردگار این زنجیره، که در دل بازی‌های زندگی نعمت خود را بر بندگانش به کمال می‌رساند، خود مایهٔ ستایش و شور است.

🔸 درخواست دیگر این شخص این است: «در دلم جوششی پدید آور … تا عمل صالحی انجام دهم که تو را راضی گرداند». شخص از «نعمت»، و از ماجرای زندگی خود و پدر و مادرش (و شاید نیز زندگی پیشینیان) به این پی می‌برد که پروردگارش او را به عملی فرامی‌خواند، پس هدایت به این عمل و شور و اشتیاق به آن را از پروردگار خود طلب می‌کند. عملی که حاصل آن رضایت پروردگار است و بس. عملی «خالص» برای پروردگار، به دور از آلودگی شرک، و حاصل شکری پاک روبه‌روی پروردگار.

🔸 «و در میان نسل من، برای من، صلاح و شایستگی مقرر دار»؛ گویی که او از پروردگارش به نهایت رسیدن نعمت‌بخشی را در این زنجیرهٔ حیات طلب می‌کند. می‌گوید: «برای من»، چرا که نعمتی برای نسل خویش می‌خواهد که برای خود او هم نعمت باشد؛ همان طور که پیش از این شکر نعمتی که بر خود رسیده را نیز در کنار نعمتی که به والدینش رسیده درخواست داشت.

او نسلی شکرگزار را طلب می‌کند؛ نسلی که نعمت پروردگار خویش را به جا آورند و به عملی که پروردگارشان از آن راضی است دست بزنند.

🔸 و سخن به این ترتیب به نهایت می‌رسد که: «من به سوی تو بازگشته‌ام، و از آنانم که به تو تسلیمند». «تسلیم» زیستن بر اساس ارادهٔ پروردگار است؛ کنش یک شخص عاقل، در کمال بلوغ، که پروردگار خود را شناخته و محبت به او را تجربه کرده، و تلاش برای تحقق ارادهٔ او را بهترین زندگی برای «خود» دانسته.

مقدمهٔ «تسلیم» بازگشت به اوست؛ بازگشتی از درون بازی زندگی، به سوی پروردگاری که از لحظهٔ ورود به این بازی، هر روز و در هر قدم، همراه‌مان بوده و از او غافل بوده‌ایم. پس از این بازگشت، بازی البته ادامه می‌یابد، ولی زیر نگاه او، در عین «تسلیم» به او و ارادهٔ پاکش.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 به یاد داشته باشیم که تربیت و «رب» از هم‌خانواده هستند.

«پروردگارت تو را می‌خواند…» (به بهانهٔ آیهٔ ۱۲ سورهٔ شوری)

سورهٔ شوری، ۱۲: لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ۖ يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ وَيَقدِرُ ۚ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَليمٌ ‎
کلیدهای آسمانها و زمین از آنِ اوست. برای هر کس که بخواهد روزی را گشاده یا تنگ می‌گرداند. اوست که بر هر چیزی داناست.

🔸 «کلید» آن چیزی است که قفل مخزن روزی را می‌گشاید؛ اختیار این امر از آن خداست، اوست که برای هر که بخواهد روزی را وسعت می‌دهد بر هر که بخواهد تنگ می‌گیرد؛ و این کار را بر اساس دانشی که به احوال تک تک مردم دارد انجام می‌دهد.

پس، می‌توان گفت که اگر کسی در روزی دچار تنگنا شده، کار، کار خداست! «روزی» معنای وسیعی دارد، ولی همین روزی معمول، یعنی اسباب معاش را هم شامل می‌شود. خدا بر اساس دانش و به قصدی خاص همین روزی را هم بر مردم تنگ می‌کند.

🔸 تا اینجای ماجرا قضیه سرراست است، ولی درست از همین نقطه کج‌فهمی و کوتاه‌همتی شروع به فعالیت می‌کند، و نتیجه‌های نابه‌جا از گوشه و کنار سر در می‌آورند! «اگر خدا چنین اراده کرده، چه کاری جز صبر از ما ساخته است؟» یا: «اگر خدا چنین کرده، چاره صرفاً در دعا و درخواست مصرّانه از اوست.» یا: «اینکه کسی دچار فقر شده، نتیجهٔ اعمال خود اوست، اعمالش او را مستوجب عقوبت خدا کرده‌اند!» یا … .

🔸 اما چه کسی می‌تواند بگوید که خدا از اینکه اراده کرده گروهی دچار فقر شوند، حقیقتاً دنبال چیست؟ یا چگونه می‌توان فهمید که خدا از اینکه روزی کسی را فراوان کرده، دقیقاً چه مقصودی داشته؟ به تعبیر قرآن:

«آیا می‌پندارند که آنچه از مال و پسران که بدیشان مدد می‌دهیم، [از آن روی است که‌] می‌خواهیم به سودشان در خیرات شتاب ورزیم؟ [نه،] بلکه نمی‌فهمند.» (سورهٔ مؤمنون، ۶-۵۵)

چرا باید اگر جایی دچار فقر شدیم، به این نتیجه برسیم که اکنون جای «تحمل» یا (به اصطلاح) «قناعت»است؟ چرا مثلاً فکر نمی‌کنیم که فقر، «پیام» خداوند است، برای اینکه حال فقرای دیگر را درک کنیم، و با هم برای برپایی عدالت به پا خیزیم؟
یا چرا باید نتیجهٔ ابتلا به فقر برایمان این باشد که به خدا التماس کنیم که شرایط را دگرگون کند، اما این سخن امام علی(ع) به یادمان نمی‌آید که: «باید امر به معروف و نهی از منکر کنید، وگرنه بَدانِ شما حکومت را در دست گیرند، و در این صورت نیکان شما دعا کنند و مستجاب نشود؟»
یا چرا به جای اینکه فقر دیگران را به قضاوت بنشینیم و آن را نتیجه اعمال خود ایشان بدانیم، نباید به این فکر کنیم که خدا ما را به فقر برادران‌مان آزمایش می‌کند، و انتظار دارد که در برابر فقر ایشان ساکت ننشینیم و کاری برای تحول انجام دهیم؟

🔸 قاعدهٔ همیشگی این است: اگر ما غرضی خاص داشته باشیم، به تصوری از خدا چنگ می‌زنیم که آن غرض را برآورده کند. مثلاً اگر نخواهیم برای برپایی عدالت کاری کنیم، خدایی را تصور می‌کنیم که فقرا را به خاطر اعمال‌شان عقوبت می‌کند! یا اگر نخواهیم مسئولیتی در تحول بپذیریم، خدایی یک‌دنده را تصور می‌کنیم که باید التماسش کرد تا کاری مطابق میل ما انجام دهد.

خدا اما، آن خدایی است که قرآن توصیف کرده. اگر خدای عالم کاری را اراده کرد، از جمله اگر روزی‌ای را نصیب‌مان کرد یا از ما باز داشت، باید ببینیم که خدایی همچون خدای قرآن از این کار چه قصدی دارد. هرگز نمی‌توان به تصویرهای ذهنی ساختگی از خدا کاملاً اعتماد کرد.

«بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ…» (به بهانهٔ آیهٔ ۷۸ سورهٔ غافر)

«…پس چون فرمان خدا برسد به حق داوری می‌شود، و آنجاست که باطل‌کاران زیان می‌کنند.» (سورهٔ غافر، ۷۸)

🔸 جملات زیادی از قرآن هستند، که صرف توجه به آنان – بی‌آنکه به توضیح و تفسیر زیادی احتیاج باشد – زندگی را زیر و زبر می‌کند. این جمله یکی از آنهاست. حقیقتی ساده و ژرف: چون «امر» خداوند برسد – که بی‌شک خواهد رسید – ملاک داوری «حقیقت» (واقعیت، آنچه که «هست») است، و هر که بر اساس «باطل» (امر پوچ، هیچ، توهم) کار می‌کرده زیان خواهد دید. و این حقیقت به زبانی بسیار مؤثر بیان شده است.

بزرگان دین عادت به آراستن سخنان خود به آیات قرآن داشته‌اند. به جای پرگویی، بهتر است نمونه‌ای از استفادهٔ امام علی(ع) از این آیه را در دل یک قصه و سخن مفصل ببینیم.

🔸 گفته‌اند: شريح پسر حارث، قاضى امير مؤمنان عليه السّلام در زمان حكومت آن حضرت خانه‌اى به هشتاد دينار خريد. اين خبر به امام رسيد، و آنگاه شريح را خواست و به او فرمود: «به من خبر دادند كه خانه‌اى به هشتاد دينار خريده‌اى و براى آن سندى نوشته‌اى و بر آن گواهانى گرفته‌اى‌؟»

شريح گفت: «آرى چنين است، اى امير مؤمنان.»

امام خشمگين به او نگريست، و سپس به او فرمود: اى شريح! آگاه باش كه به زودى كسى به سراغ تو مى‌آيد كه سند خانه را نگاه نمى‌كند، و از گواهت نمى‌پرسد، تا آنكه تو را از آن خانه بيرون نمايد، و تنها و بى هيچ چيز به گورت سپارد. اى شريح! بنگر مبادا اين خانه را از غير مال خود خريده باشى، يا بهاى آن را از غير حلال به دست آورده باشى، كه در اين صورت هم در دنيا زيان كرده‌اى و هم در آخرت.

آگاه باش، اگر هنگام خريد اين خانه به نزد من آمده بودى، برايت قباله‌اى مى‌نوشتم، به اين نسخه، و تو رغبت نمى‌كردى حتى يك درهم – چه رسد بالاتر – براى خريد آن بپردازى.

و آن قباله چنين است: اين خانه‌اى است كه آن را بنده‌اى خوار، از مرده‌اى كه براى كوچ كردن [به سراى ديگر] از آن خانه بيرونش كرده‌اند، خريده است. از او خانه‌اى از سراى فريب خريده است، از كوى نابود شوندگان، و سرزمين تباه شوندگان.

اين خانه را چهار حدّ در بر دارد: حدّ نخست به آفات و بلاها منتهى مى‌شود، و حدّ دوم به مصيبت‌ها، و حدّ سوم به هواها و هوس‌هاى تباه كننده، و حدّ چهارم به شيطان گمراه‌كننده ختم مى‌گردد. و درِ آن به حدّ چهارم باز مى‌شود. اين شخصِ فريفته به آرزو، اين خانه را از كسى كه اجل او را از جاى كَنده، به قيمت خروج از عزّت قناعت، و ورود در خوارى و پستى خريد. هر زيانى كه بر اين خريدار در آنچه خريده وارد شود، بر عهدۀ خراب‌كنندۀ بدن‌هاى پادشاهان، و گيرندۀ جانِ جبّاران، و نابود‌كنندۀ فرمانروايىِ فرعونيان است، كسانى چون پادشاهان ايران، روم، يمن و حِمْيَر، و آنان كه ثروت بر روى ثروت نهادند و همچنان بر آن افزودند، و آنان كه ساختند و استوار كردند، و آراستند و زينت نمودند، ذخيره ساختند، و به ظنّ و گمان خويش براى فرزند تدبيرى انديشيدند. فرشتۀ مرگ همۀ اينان را به محلّ عرضه [اعمال] و حساب، و جايگاه ثواب و عقاب روانه كند؛ آنگاه كه فرمان [خداوند] براى جدايى حق از باطل فرود آيد و «آنجاست كه باطل‌کاران زيان بَرَند».

بر اين قباله عقلى گواهى مى‌دهد كه از اسارت هوا و هوس بيرون آمده، و از وابستگى‌هاى دنيا سالم مانده. 

(نهج‌البلاغه، نامه ۳)

«ستایش از آن توست، ای پدیدآورندهٔ ستایش…» (به بهانهٔ آیهٔ ۵۵ سورهٔ غافر)

پس شکیبایی پیشه کن، که وعدهٔ خدا حق است و برای گناهت آمرزش بخواه و شامگاهان و بامدادان سپاسگزارانه پروردگارت را تسبیح گوی‌.

🔸 مخاطب این سخن، رسول خدا(ص) است. اما در ما نیز طلبی هست برای اینکه مخاطب این گفتهٔ خداوند قرار بگیریم. برای اینکه این طلب محقق شود، چاره‌ای جز این نیست که چشم‌انداز و آرزویمان به چشم‌انداز و آرزوی رسول نزدیک شود، و تلاش‌مان را برای رسیدن به آن آرزو به کار گیریم. چاره‌ای نیست جز اینکه جزو آن مؤمنینی شویم که در آیهٔ ۵۱ در کنار رسولان خدا یاد شده‌اند:

قطعاً ما فرستادگان خود و کسانی را که گرویده‌اند، در زندگی دنیا و روزی که گواهان برپای می‌ایستند یاری می‌کنیم …

🔸 خدا برای رسولان و مؤمنینی که با ایشان – در هر زمان – همراه می‌شوند، «وعده»ای قرار داده، وعدهٔ‌ «یاری». این زیباست که خدا به جای تأکید بر اعطای مقصود نهایی، به «یاری» خود اشاره می‌کند؛ او رسولان و مؤمنان را به خویشتن توجه می‌دهد، آن زمانی که در کنار ایشان در زندگی، و در قیامت و جایگاه بر پا ایستادن گواهان، ایستاده است.
مقصد و مقصود، با تمام جزئیات روشن نیست، و مؤمن انتظار می‌برد که در همراهی پرودگار خود و با بهره‌مند از یاری او، ببیند که «چه چیز از روشنی دیدگان برای او پنهان شده است»(1)سورهٔ سجده، آیهٔ ۱۷ .

این «روشنی چشم» فقط اخروی نیست؛ برای رسول و مؤمنان برپایی «مدینه»، یا مهیا شدن شرایط برای گسترش دین، نیز «روشنی دیده» و نعمت‌هایی حاصل یاری پروردگار هستند.

🔸 «صبر»، به معنی یک تحمل ساده نیست، بلکه پایمردی بر مسیر حق است. مؤمنی که وعدهٔ یاری خدا را دارد، به «صبر» و پایمردی بر مسیری فراخوانده می‌شود که در آن، همراهی خدا را درک می‌کند. اما، او چرا احتیاج به «استغفار»، احتیاج به «تسبیح به ستایش» پروردگار خود دارد؟

🔸 مؤمن، در تلاش خود در این دنیا، به سرعت می‌فهمد که روبه‌روی پروردگاری که «اگر بخوانی‌اش پاسخ می‌دهد»، تنها چیزی که موجب محرومیت است «خود»بزرگ‌بینی و نخواستن است (همین سوره، آیهٔ ۶۰). می‌فهمد که اعمالی که انجام داده، و گناهی که اکنون «خودی» و درونی شده، مانعی برای پاسخ گفتن تمام و کمال به دعوت پروردگارش شده. می‌داند که پاک شدن این «خود» نیز کار پروردگار است، پس صبح و شام پاکی را از پروردگارش می‌طلبد، چرا که می‌داند تحقق آرزوهای بزرگی که برای خود و دیگران دارد، و پاک شدن جهادش، در گرو پاکی«خود» است.

🔸 نگریستن به پروردگار پاک، اذعان به زیبایی او و صفات و اعمالش، و «ستایش» او، شاید مهم‌ترین راه برای پاک شدن «خود» باشد. مؤمن در «تسبیح به ستایش» پروردگارش، از همان آلودگی‌هایی رها می‌شود که مانع تحقق نیکی‌ها شده. جهادگرِ رها شده از آلودگی «خود» از طریق ستایش، نه تنها «روشنی دیدگان» خود را در یاری پروردگارش و دیدار «صبح و شام» او می‌یابد، بلکه موجب روشن شدن دیدگان بسیاری دیگر می‌شود. او بزرگ‌ترین اثرها را در عالم می‌گذارد.

🔸 نگریستن در ستایش مجاهدان، شاید راهی بگشاید برای ورود به این «بهشت». در دعای «عشرات» که از امام حسین(ع) نقل شده است می‌خوانیم:

خداوندا! ستایش از آن توست، ستایشی همیشگی به جاودانی تو […] و ستایش از آن توست، ستایشی که جز خشنودی تو پاداشی برای گوینده‌اش ندارد. ستایش از آن توست بر بردباری پس از دانایی‌ات، و ستایش از آن توست بر گذشت پس از توانایی‌ات، و ستایش از آن توست ای برانگیزندهٔ ستایش، و ستایش از آن توست ای وارث ستایش، و ستایش از آن توست ای پدیدآورنده‌ی ستایش، و ستایش از آن توست ای نهایت ستایش، و ستایش از آن توست ای خریدار ستایش … و ستایش از آن توست ای پاسخ‌دهندهٔ دعاها، ای بـزرگْ برکت، ای برون‌آورنده‌ی روشنایی از تاریـکی‌ها و ای برون‌آورندهٔ فروماندگان در تاریکی به سوی روشنایی.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ سجده، آیهٔ ۱۷

«آن که مرا نجوید مرا نیابد…» (به بهانهٔ آیهٔ ۳ سورهٔ زمر)

ترجمهٔ تفسیری آیهٔ ۳: ای مردم، بدانید که عبادت خالص و پیراسته از شرک، از آنِ خداوند است که جز این گونه عبادت را نمی‌پذیرد. و کسانی که به جای خدا معبودانی را برگرفته و به عبادت آنها پرداخته و می‌گویند: ما آنها را جز برای این که ما را به خدا نزدیک کنند و به منزلتی نزد او برسانند، نمی‌پرستیم، قطعاً خداوند میان اینان و کسانی که خالصانه او را می‌پرستند، در آنچه بر سرش اختلاف دارند، داوری خواهد کرد، و بی تردید خداوند کسی را که دروغگو و بسیار ناسپاس است به فرجام نیک نمی‌رساند.‌

در این دنیا ناگزیر هستیم از استفاده از انواع اسباب؛ سراغ غذا می‌رویم برای سیر شدن، سراغ وسیلهٔ کار و همکاری می‌رویم برای ساختن و تولید، سراغ دیگران می‌رویم برای رهایی از تنهایی و … .

به عنوان مسلمان، ادعایمان این است که استفاده از این اسباب و روابط تناقضی با خداپرستی ندارد و خدا خود این اسباب را پدید آورده و انتظار داشته تا از آنها استفاده کنیم. اگر مسلمانی جدی باشیم، ادعا می‌کنیم که این اسباب نه تنها تناقضی با خداپرستی ندارد، بلکه مسیر ما به سوی خدا از آنها می‌گذرد. در رابطه با والدین، دوستان، همسر و فرزندان، و دیگر مردم جامعه است که کم کم خدا را به جا می‌آوریم و به سوی او راه می‌یابیم.

این آیه، ادعای ما را نه رد می‌کند و نه تأیید، بلکه تنها می‌گوید: «خدا در مورد آنچه که در آن اختلاف می‌کردید داوری خواهد کرد»، و می‌گوید: «بی‌تردید خدا آنکه بسیار کذاب و بسیار ناسپاس است را [به خود] هدایت نمی‌کند». و ما می‌مانیم و این اندیشه که در روابط‌مان با والدین و دوستان و خانواده و مردم، «صدق» و «شکر» چه جایگاهی داشته است؟

این آیه می‌گوید: باشد، از اسباب استفاده می‌کنید و ادعای دین‌داری نیز دارید، اما این را بدانید: «تنها دین خالص از آن خداوند است» و خدا جز این دین و عبادتی را نمی‌پذیرد.

سورهٔ زمر، سورهٔ «توحید» است، و یاور ما در بازگشت به سوی پروردگاری یگانه، و رها شدن از چندپارگی است.


پی‌نوشت:

عنوان این مطلب مضمون بخشی از یک حدیث قدسی است.

 

نگاهی کوتاه به داستان حضرت داوود(ع) (آیات ۱۷ تا ۲۶ سورهٔ ص)

🔸 نخستین پیامبری که در سورهٔ ص از او یاد می‌شود، داوود(ع) است. او «بنده» خدا، «صاحب توان» و «بسیار بازگشت‌کننده» به سوی پروردگار خود بود (آیهٔ ۱۷).
شاید بتوان آیات ۱۸ تا ۲۰ را تفصیلی بر «صاحب توان» بودن او دانست:

ما کوهها را همراه او رام کرده بودیم که شامگاهان و بامدادان همنوا با او تسبیح می‌گفتند (۱۸) و پرندگان را که گرد آینده بودند و همه باز گردنده‌ (۱۹) و فرمانروایی او را استوار داشتیم و به او پیامبری و نفوذ کلامی فیصله‌بخش بخشیده بودیم‌ (۲۰)

در این صورت، شاید بتوانیم بگوییم که آیات ۲۰ تا ۲۵ تفصیلی برای «اواب» (بسیار بازگشت‌کننده) بودن وی هستند.

🔸 اتفاقی که در این آیات وصف شده، اتفاقی عجیب است. گروهی با بالا رفتن از دیوار محراب داوود(ع)، بر او وارد می‌شوند و او از ورود ایشان به وحشت می‌افتد. اما ایشان به او می‌گویند که نترس، و یکی از ایشان دعوایی را که با برادر (یا دوست) خود از قوم دیگر داشته مطرح می‌کند.

داوود(ع) صاحب «فصل الخطاب» بوده؛ به تعبیر المیزان، «دارای قدرت تجزیه و تحلیل کلام و جدا کردن حق از باطل بوده» و این قدرتی متمایز در داوری به او بخشیده بوده است. چنین شخصی خود را به شکلی نابهنگام و در موقعیتی عجیب، در جایگاه قضاوت می‌بیند، و در این جایگاه لغزشی از او سر می‌زند. وقتی که یکی از آن اشخاص ادعای خود را مطرح می‌کند، و می‌گوید که چگونه مورد ستم قرار گرفته، داوود(ع) پیش از آنکه ادعای طرف مقابل را بشنود اظهار نظری می‌کند.
طبق نظر المیزان، این اظهار نظر قضاوت نهایی نیست، گویی داوود(ع) می‌گوید: «به فرضی که برادر تو چنین کاری در حق تو کرده باشد، ستم کرده است». اما در مقام قضاوت، حتی چنین اظهار نظری هم خلاف است. اینجاست که داوود(ع) به سوی پروردگار خود به «انابه»(1)بنا به المیزان، «انابه» از ریشه «نوب» به معنی بازگشت پیاپی است. باز می‌گردد. خدا نیز مغفرت(2)پاک شدن آثار گناه از دل و جان. خود را نصیب او می‌کند و مقام «خلافت»(3)در المیزان آمده: مراد از آن خلافت خدايى است، و در نتيجه با خلافتى كه در آيه «و آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من قرار دهندهٔ جانشینی در زمین هستم» [سورهٔ بقره، ۳۰] آمده منطبق است. و يكى از شؤون خلیفه اين است كه: صفات و اعمال آنکه جانشین او شده را نشان دهد، و نماینده صفات او باشد و كار او را بكند. در نتيجه خليفه خدا در زمين بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى‌كند او اراده كند، و آنچه خدا حكم مى‌كند او همان را حكم كند و چون خدا همواره به حق حكم مى‌كند («وَ اَللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ» [غافر، ۲۰]) او نيز جز به حق حكم نكند و جز راه خدا راهى نرود، و از آن راه تجاوز و تعدى نكند. او را تثبیت می‌کند.

🔸 این بخشی از تصویری بود که در نظر اول از متن آیات برداشت می‌شود. بنا به این تصویر می‌توان در مورد پرسش‌هایی تأمل کرد؛ مثلاً اینکه این «آزمون» به منظور رساندن داوود(ع) به کدام کمال بوده؟ داوود(ع) چگونه این آزمون را گذرانده و به چه چیز دست یافته است؟ لغزش داوود(ع) به چه سبب رخ داده؟ (مثلاً طرفداری او از ستم‌دیدگان نقشی در این لغزش داشته؟) این موقعیت چه پیامی برای محمد(ص) دارد و او در دعوت خود چگونه از آن می‌تواند بهره بگیرد؟ و … .

اما داستان‌ها و «اسرائیلیاتی» که در مورد عاشق شدن داوود بر همسر فرمانده خود، در حالی‌که خود او همسران بسیار داشته، و کشتن آن فرمانده به منظور دست یافتن به همسر او و … نقل شده، نه با متن قرآن کوچک‌ترین سازگاری‌ای دارند، و نه با عقل و با شأن پیامبران (بلکه با شأن یک انسان معمولی) سازگار هستند.
باقی ماندن این داستان‌ها در ادبیات دینی اسلام، به جد جای عبرت و تأمل دارد؛ این پرسشی مهم است که چگونه ممکن است عده‌ای بسیار داستانی که به هیچ‌وجه با آیات قرآن سازگار نمی‌شود، را بپذیرند و نقل کنند؟ این بی‌اعتنایی به متن قرآن، و به عقل، ریشه در صفات و ویژگی‌هایی دارد که باید شناخت‌شان و نباید خود را از آن‌ها مبرّا دانست.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 بنا به المیزان، «انابه» از ریشه «نوب» به معنی بازگشت پیاپی است.
2 پاک شدن آثار گناه از دل و جان.
3 در المیزان آمده: مراد از آن خلافت خدايى است، و در نتيجه با خلافتى كه در آيه «و آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من قرار دهندهٔ جانشینی در زمین هستم» [سورهٔ بقره، ۳۰] آمده منطبق است. و يكى از شؤون خلیفه اين است كه: صفات و اعمال آنکه جانشین او شده را نشان دهد، و نماینده صفات او باشد و كار او را بكند. در نتيجه خليفه خدا در زمين بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى‌كند او اراده كند، و آنچه خدا حكم مى‌كند او همان را حكم كند و چون خدا همواره به حق حكم مى‌كند («وَ اَللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ» [غافر، ۲۰]) او نيز جز به حق حكم نكند و جز راه خدا راهى نرود، و از آن راه تجاوز و تعدى نكند.