فرمان «همسایه خود را مثل نفس خودت دوست بدار»، فقط با تفاوتهای جزئی در نحوه بیان، اصل اساسی مشترک در تمام ادیان نوعخواهانه است. اما اگر دوست داشتن و عشق ورزیدن آن طور که اغلب مردم فکر میکنند آسان بود، فهم و درک این نکته که چرا این معلمین بزرگ روحی بشر از انسان خواستهاند که همسایهاش را دوست بدارد، حقیقتاً مشکل میشد. ما چه چیز را عشق مینامیم؟ وابستگی، تمکین، … یا میل به تسلط را.
غالب افراد تصور میکنند که دوست داشتن آسان است، اما دوست داشته شدن بسیار مشکل. در جهتگیری سوداگرانهی ما، مردم فکر میکنند بدین جهت مورد محبت واقع نشدهاند که به قدر کافی جالب توجه و «جذاب» نیستند. جذابیت هم به نظر آنها به هر چیزی از ظاهر، لباس، فهم و شعور و پول و ثروت گرفته تا مقام اجتماعی و پرستیژ بستگی دارد. آنها متوجه نیستند که مسأله واقعی دوست داشته شدن نیست، بلکه دوست داشتن است؛ شخص تنها در صورتی که قدرت دوست داشتن را به دست آورد و نیروی عشق او در دیگری نیز تولید عشق کند مورد محبت واقع خواهد شد. و فهم این نکته نیز مهم است که کسب قدرت عشق واقعی، نه نسخه بدل آن، از مشکلترین کارها میباشد.
[…] هیچ دلیل دیگری دال بر اینکه حکم مذهبی «همسایهات را مثل نفس خودت دوست بدار» مهمترین هنجار زندگی است و نقض آن علت عمده ناخشنودی و ناراحتی فکری است، قانعکنندهتر از مدارک و شواهد جمعآوری شده توسط روانکاوان نیست. ریشهی هر قسم ناخوشی عصبی و هر گونه علایم بیماری، ناشی از شکست فرد در دوست داشتن است، به شرطی که مقصود ما از دوست داشتن توانایی تجربهی مهر و علاقه، حس مسئولیت، احترام به سایرین، و درک آنها و نیز تمایل شدید به رشد و پیشرفت آنها باشد. درمان تحلیلی اساساً تلاشی است برای یاری بیمار به منظور کسب، یا کسب مجدد استعداد دوست داشتن. اگر این هدف تحقق نپذیرد هیچ چیز جز تغییرات سطحی به دست نخواهد آمد.
روانکاوی همچنین نشان میدهد که عشق، بنا به طبیعت خود، نمیتواند به یک شخص محدود شود. هرکس فقط به یک نفر عشق میورزد و نسبت به «همسایهاش» محبتی در دل ندارد، ثابت میکند که عشق او به یک نفر وابستگی تمکینآمیز یا تسلطجویانه است. به علاوه، هر کس به همسایهاش عشق میورزد اما نسبت به خودش چنین احساسی ندارد نشان میدهد که عشق او به همسایهاش حقیقی نیست. عشق برپایه طرز فکری مثبت و توأم با احترام استوار است و اگر چنین طرز فکری نسبت به خود شخص، که به هر حال یک انسان و یک همسایه دیگر است، وجود نداشته باشد اصلاً عشق نمیتواند تحقق پذیرد.
واقعیت انسانی در پس مفهوم عشق انسان به خدا در ادیان نوعخواهانه، توانایی و ظرفیت انسان در عشق سازنده، عشق خالی از شائبهی حرص و طمع، عشق بدون تمکین و تفوقطلبی و عشق ناشی از کمال شخصیت اوست. درست به همان نحو که عشق خدایی مظهر عشق ناشی از توانایی است و نه ناشی از ضعف و عجز.
(از کتاب «روانکاوی و دین»، نوشتهی اریک فروم، ترجمهی آرسن نظریان، انتشارات مروارید، صص114-112)