مطالعه گروهی قرآن

سکوتت را بشکن! (یادداشتی در مورد تفسیر قرآن)

از پیامبر(ص) و پیشوایان سخنی به این مضمون نقل شده که «هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند، برای خود جایگاهی در آتش مهیا کرده است.»

شاید در بحث‌های دراز دامنی که در مورد معنا و مصادیق «تفسیر به رأی» در گرفته باشد، یک معنای واضح آن کمتر مورد توجه قرار گرفته باشد: اینکه شخص یا گروهی قرآن را برای رسیدن به منافع خود تفسیر کنند، بدون توجه به معنای عقلانی آن در زمینهٔ متن قرآن.

چنین «تفسیر»ی لازم نیست که تفسیر به معنای کلاسیک آن باشد. همین‌که صاحب قدرت آیه‌ای از قرآن را در سخنان خود استفاده کند و مقصودش رسیدن به مقصودی ستمگرانه باشد، وارد وادی تفسیر به رأی شده است. این «صاحب قدرت» می‌تواند رئیس حکومت، رئیس یک اداره، یا یک پدر یا مادر باشد.

معاویه وقتی که می‌خواست با حکومت علی(ع) مخالفت کند، خود را (بدون هیچ دلیلی) «ولی» خون عثمان معرفی کرد، و این آیه را خواند که: «و هر کس به ستم کشته شود، برای ولیّ او سلطه‌ای بر قاتل قرار داده‌ایم» (اسراء، ۳۳). این طور نبود که او نداند معنای «ولی» چیست، یا نداند که این در مورد قصاص شخص قاتل است و نمی‌توان از آن به عنوان بهانه‌ای برای جنگ استفاده کرد. (ادامهٔ آیه هم جالب است: «پس نباید در کشتن زیاده روی کند و چند تن را در برابر یک نفر بکشد یا کسی را جز قاتل به قتل رساند.»)

اما معاویه چنین آیاتی از قرآن را رمزی بین خود و یارانش قرار داد. یاران معاویه، که در نظرشان حفظ حکومت معاویه از هر چیز واجب‌تر بود، از این آیه از قرآن به عنوان یک «شعار» استفاده می‌کردند. از قضا در آن جامعه قرآن مقبولیت داشت و باید شعار را از قرآن می‌گرفتند. اگر در روزگار جاهلی بودند، آنان به شعارهای جاهلی یا بت‌های مقدس متمسک می‌شدند. در استفادهٔ معاویه از قرآن، متن قرآن هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که عده‌ای که هدف مشخصی دارند (در اینجا: حفظ حکومت اموی) حول چیزی «مقدس» گرد آیند.

همین روند در زمان یزید و رو در رویی با امام حسین(ع) هم وجود داشت. آیات قرآن و سخنان پیامبر(ص) به صورت گزینشی و برای تقویت حکومت یزید استفاده می‌شد. اما همه می‌دانستند که یزید و یارانش علاقه‌ای به قرآن یا سنت رسول(ص) ندارند. آنان چیزی به ظاهر «مقدس» می‌خواستند که افراد را حول آن گرد آورند، و مخالفت با حکومت خود را مخالفت با آن امر «مقدس» جلوه دهند.

این نوع «تفسیر به رأی» توسط حاکمان جائر احتمالاً مهم‌ترین مصداق تفسیر به رأی است؛ چرا که گستردگی اثرگذاری آن در اندیشه و عمل بسیار بالاست. سخنی از رسول خدا(ص) به این مضمون را نیز به یاد می‌آورم که «زمانی که بدعت‌ها در امت من آشکار شود، بر عالم است که علم خود را آشکار کند؛ از رحمت خدا دور باد هر آن کس که چنین نکند!» در گسترش چنین استفاده‌هایی از قرآن، آگاهانِ ساکت نقش مهمی دارند. آنان که می‌بینند حاکمی چون معاویه صرفاً به خاطر ماندن بر سر قدرت از آیات قرآن بهره می‌گیرد، اما بر او نمی‌آشوبند و حقیقت قرآن را بیان نمی‌کنند.

آنانی که دانش بیشتری دارند، طبیعتاً در این زمینه مسئولیت بیشتری هم دارند. اما قرآن خود زبانی گویا دارد؛ بنابراین هر کس که حداقل سواد خواندن را داشته باشد، به راحتی متوجه مغرضانه بودن بعضی استفاده‌ها از قرآن می‌شود. امروزه همهٔ ما جزو آگاهان هستیم، و اگر کسی از قرآن برای تقویت قدرت جائرانه بهره برد، همه باید به مدد قرآن بر او بشوریم.

 

همهٔ آنچه به دست آورده‌ای به باد می‌رود اگر … (به بهانهٔ آیهٔ ۱۸ سورهٔ ابراهیم(ع))

🔸 سورهٔ ابراهیم(ع)، ۱۸: مَثَل کسانی که به پروردگار خود کافر شدند، کردارهایشان به خاکستری می‌ماند که بادی تند در روزی طوفانی بر آن بوزد: از آنچه به دست آورده‌اند هیچ [بهره‌ای‌] نمی‌توانند بُرد. این است همان گمراهی دور و دراز.

🔸 «کفر آوردن به رب»، به معنی پوشاندن حقیقت پرورش پروردگار، حقیقت کاری که با ما کرده است. طبیعتاً برای هر کس، با توجه به تجربه‌هایی که با پروردگارش دارد، پوشاندن این حقیقت معنایی متفاوت دارد و به شکلی خاص آشکار می‌شود.

🔸 ماجرای بنی‌اسرائیل که در آیهٔ ۶ به آن اشاره شده یادآوری یکی از نعمت‌بخشی‌های «رب» است. آن زمانی که بنی‌اسرائیل را از حاکمی ستم‌پیشه و یاران او (آل فرعون) نجات بخشید، در حالی‌که چنین چیزی بنا به تحلیل‌های معمول غیرممکن می‌نمود. نجات از حاکم و نظامی که چنان سیطره یافته بود که بدون ترس از عاقبت کار کودکان را می‌کشت و زنان را برده می‌خواست.

🔸 ممکن شدن این غیرممکن، آشکار شدن حقیقت‌هایی در مورد پروردگار بنی‌اسرائیل است. در چنین واقعه‌هایی روشن می‌شود که پروردگار کیست و به دنبال چیست. و او پس از چنین واقعه‌هایی در میان مردم ندا در می‌دهد که هدف او کامل کردن نعمتی است که تاکنون بخشیده: «و آنگاه که پروردگارتان اِعلام کرد که اگر سپاسگزاری کنید، بر شما خواهم افزود…» (آیهٔ ۷).

🔸 شاید اکنون بنی‌اسرائیل خود را برگزیدهٔ خدا بدانند. پروردگارشان بر آنان رحمتی ویژه آورده و به آنان رو کرده است. وقتی که پادشاهی چون فرعون و سپاهیان انبوهش چنین مغلوب شدند، از این پس چه کسی جرأت خواهد داشت که با بنی‌اسرائیل دشمنی کند؟ آنان به رحمت پروردگارشان پشت‌گرم هستند و از کسی ترسی به دل راه نمی‌دهند. امکان‌های بی‌کران پیش روی آنان است.

🔸 اما همین بنی‌اسرائیل اگر آنچه که پروردگارشان با آنان کرده را فراموش کنند، و اگر به جای جستجوی پروردگارشان همان راه فرعون را در پیش بگیرند، بدون هیچ تردیدی همهٔ دستاوردهای آنان «به باد می‌رود». ذکر دستاوردهای گذشته هیچ فایده‌ای نخواهد داشت. آنچه که پس از این می‌کنند هم هیچ فایده‌ای به حالشان ندارد. همان قدر که می‌توان مشتی خاکستر را در روزی توفانی حفظ کرد، می‌توان از دستاوردها هم محافظت نمود.

🔸 پس از سال‌ها کوشش، پس از تجربه‌های گوناگون، پس از روی آوردن‌های پروردگار و «ملاقات»ها با او در واقعه‌های روزگار، اکنون بی‌چیز و بی‌سرمایه و تنها در سرما و تاریکی نشسته. او «گم شده» (آیهٔ ۱۸). در جایی «دور دست» (آیهٔ ۱۸). کسی از او یادی نمی‌کند؛ او «فراموش شده» (طه، ۱۲۶) [۱].

پی‌نوشت:

[۱] سورهٔ طه، ۱۲۶: نشانه‌های ما بر تو آمد و آن را به فراموشی سپردی، امروز همان‌گونه فراموش می‌شوی.

 

«آیا وفا کردم؟» (به بهانهٔ آیهٔ ۴۰ سورهٔ رعد)

سورهٔ رعد، ۴۰: و اگر پاره‌ای از آنچه را که به آنان وعده می‌دهیم به تو بنمایانیم، یا تو را بمیرانیم، جز این نیست که بر تو رساندن [پیام‌] است و بر ما حساب [آنان‌].

🔸 وقتی ستم‌های ستمگران را که می‌بینیم، اغلب آرزو می‌کنیم که ستم‌گر سزای خودش را ببیند. آن هم نه خیلی دیر، آرزو می‌کنیم که این سزا دیدنش را شاهد باشیم، تا یک جورهایی دلمان خنک شود!

البته گاهی هم انگیزهٔ تمیزتری داریم؛ می‌خواهیم جور ستمگر از میان برخیزد تا مردم بتوانند «زندگی» کنند و استعدادهای‌شان را محقق کنند. یا حتی شاید این را ببینیم که ستم مانع‌هایی ایجاد کرده برای اینکه مردم پروردگارشان را به جا آورند. دلمان می‌خواهد که ستمگر نباشد تا «دین برای خدا باشد» نه برای طاغوت.

🔸 علاقه‌مان برای از میان رفتن ستمگران هر انگیزه‌ای که داشته باشد، یک چیز را باید خوب متوجه شویم: خدا هیچ جا وعده نداده که حق ظالم را به سرعت کف دستش می‌گذارد. بر عکس، حتی به پیامبرش می‌گوید که ممکن است از دار دنیا بروی و آن چیزی که در مورد ستمگران وعده داده شده را نبینی.

🔸 البته خدا نمی‌گوید «اگر از دار دنیا بروی»، بلکه می‌گوید «اگر تو را توفی کنیم».معنی جمله این است که: تو را به تمام و کمال «دریافت کنیم». سخن از نوعی هجرت است و سکونت در نزد پروردگار. جایی که به یک معنا «دیدن» سرانجام خود و مردم هم وجود دارد. جایی که پیامبر(ص) «شاهد» امتش خواهد بود. و البته، جایی که پیامبر(ص) در مورد انجام وظیفهٔ خود در دنیا نیز مورد پرسش قرار می‌گیرد.

🔸 از همین رو می‌توان فهمید که پیامبر(ص) وقتی به ملاقاتش با پروردگار خود و خلق فکر می‌کند، بیش از هر چیز این سخن در وجودش طنین‌انداز می‌شود که «انّ علیک البلاغ»؛ رساندن شایستهٔ این پیام به عهدهٔ توست. او به جهادی فکر می‌کند که در این راه در پیش دارد، به اینکه چگونه پروردگار خود را یاری کند در رسیدن به رؤیایی که برای مردم دارد. او به «حساب» پروردگار در مورد خودش نیز فکر می‌کند.

🔸 «حساب» مردم بر عهدهٔ خداست،‌ نه هیچ کس دیگر. خدایی که «گمراه نمی‌شود، و فراموش نمی‌کند» (طه، ۵۲). خدایی که به راز سینه‌ها آگاه است (زمر، ۷ و …). خدایی که معنی حقیقی اعمال را می‌داند (زمر، ۷ و …). خدایی که همه «مال» او هستند و در حال بازگشت به سوی او (بقره، ۱۵۶).

به پروردگارمان در این «حساب» جز گمان نیک نمی‌رود. بیمی از هیچ شکلی از ستم از جانب او وجود ندارد (فصلت، ۴۶ و …). نگرانی حقیقی آنجاست که به «حساب» خودمان فکر می‌کنیم. آیا به آن هدفی که برایمان در نظر گرفته شده رسیده‌ایم؟ آیا «بلاغ» را انجام داده‌ایم؟

آیا وفا کرده‌ایم؟

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب از سخن یکی از یاران امام حسین(ع) گرفته شده است. او سخت جنگید و زخم‌های بسیار برداشت و بر خاک افتاد، و در واپسین لحظات عمر امام را بر بالین خود یافت. از او پرسید: «آیا وفا کردم، ای پسر رسول خدا؟» پرسشی حقیقی، از سر اشتیاق و نگرانی.

هزاران دیده و دل آب و خون است / که تا بیرون‌شو این کار چون است

«طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت» (به بهانهٔ آیهٔ ۲۸ سورهٔ رعد)

سورهٔ رعد، ۲۸: همان کسانی که ایمان آورده‌اند و دلهایشان به یاد خدا آرام می‌گیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد.

🔸 این وعدهٔ «اطمینان قلب» ناشی از «ذکر خدا» است، در طول تاریخ اسلام همواره مورد توجه کثیری از مسلمانان بوده است. احتمالاً تشویش‌ها زمانه و اضطراب‌های بسیاری ناشی از دشواری‌های این روزگار، اقبال به این آیه (و آیاتی از این دست) را بیشتر هم می‌کند؛ چرا که این آیه وعدهٔ «اطمینانی» به رغم شرایط دشوار زمانه را می‌دهد. اطمینانی که حاصل ذکر و یاد است، که در دسترس می‌نماید و هیچ نوع شرایطی نمی‌تواند آن را از آدمی باز دارد.

🔸 خدا از چنین «اطمینان» و آرام گرفتن قلبی در جاهایی از قرآن سخن گفته است. برای مثال، در سورهٔ فتح، آن زمان که مسلمانان از احتمال حملهٔ مشرکان قریش بیم‌ناک بودند و همگی در زیر درختی با پیامبر(ص) بیعت کردند که از او و دین خدا دفاع کنند، خداوند در مورد وضعیت ایشان گفت:

سورهٔ فتح، ۱۸: به راستی خدا هنگامی که مؤمنان، زیر آن درخت با تو بیعت می‌کردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دل‌هایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها پاداش داد.

یا در گزارش قرآن از وضع مؤمنان در جنگ احزاب که گروه‌های بسیاری از دشمنان در آن شرکت داشتند، چنین می‌خوانیم:

سورهٔ احزاب، ۲۲: و چون مؤمنان دسته‌های دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است که خدا و فرستاده‌اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده‌اش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمانبرداری آنان نیفزود.

🔸 اینکه خداوند در این آیات از آرامش خاطر مؤمنان در صحنهٔ نبرد سخن می‌گوید، به یادمان می‌آورد که آرامش در حذر کردن از جهاد به دست نمی‌آید. چه بسا اضطراب و فشاری که تجربه می‌کنیم به خاطر گریزی است که از جهاد داریم. مثلاً می‌دانیم که تن دادن به ستم در محیط کار نادرست است ولی کاری برای مقابله با آن نمی‌کنیم، یا می‌دانیم که کسب درآمد بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران ناروا است اما به آن راضی می‌شویم، یا می‌دانیم که زندگی خانوادگی‌‌ای که اکنون داریم با حقوقی که خدا به گردن‌مان دارد تعارض دارد و کاری نمی‌کنیم. در چنین مواردی، تلاش برای رفع تشویش و اضطراب با پناه بردن به معنویات، و «ذکر» در معنای ذهنی آن، در بهترین حالت یک مسکن موقت خواهد بود، نه درمان.

🔸 «ذکر خدا» اگر فقط در ذهن باشد و تبدیل به کنش نشود، اصلاً ذکر «خدا» نیست؛ بلکه ذکر یک وهم است که به آن خو گرفته‌ایم. اگر از ذکر چنین توهمی آرامشی هم حاصل شود اصیل نیست؛ چنین آرامش‌هایی را می‌توان با آرامش‌هایی که در انواع اعتیاد تجربه می‌شود مقایسه کرد.

در سنت اسلامی، «ذکر خدا» به خصوص در انتخاب‌های زندگی معنا می‌یابد. مؤمن، در مواجهه با یک موقعیت، مثلاً جایی که ممکن است حقوق دیگران ضایع شود، یا جایی که ستمی را می‌بیند، خدا را یاد می‌کند، بینا می‌شود، و بر اساس بینش خود عمل می‌کند.

🔸 اطمینان خاطری که خدا در این آیه از آن سخن می‌گوید، اطمینان خاطر کسی است که «ایمان آورده و اعمال صالح انجام می‌دهد» (آیهٔ ۲۹). این اطمینان خاطر یک جهادگر است. کسی که در جای خود ایستاده، کسی که رغبتی به اعمال صالح و رغبتی به «بازگشت‌گاه نیک» خدا (آیهٔ ۲۹) ندارد، از اطمینان خاطری که در این آیه از آن سخن گفته شده بی‌بهره است.

🔸 به بیان دیگر، اطمینان خاطری که از جانب خدا عطا می‌شود اطمینانی در راه انجام نیکی‌ها و مبارزه با بدی‌هاست. اطمینانی برای اصلاح یا حتی کنار گذاشتن یک زندگی خانوادگی که معارض با زندگی پاک است، اطمینانی برای رها کردن یک شغل که در آن اجحاف در حق دیگران وجود دارد، اطمینانی برای اعتراض به ستم در محیط کار.

هر تفسیر محافظه‌کارانه از این آیه را باید کنار گذاشت (و در زمانهٔ تشویش و سختی، جایی که همه تشنه‌لب به دنبال جرعه‌ای آب می‌گردند، باید به جد مراقب تفسیرهای محافظه‌کارانه از دین بود).

🔸 این اطمینان نصیب کسی می‌شود که از بدی و پلیدی به سوی پروردگار پاک خود «انابه» کند (آیهٔ ۲۷). خداوند خود هدایت این بازگشت‌کنندگان را به عهده می‌گیرد، و این هدایت به شکل اطمینانی در قلب ظاهر می‌شود. اطمینان بر راه، نه بر رسیدن به هدف نهایی. اطمینان به «انابه» و بازگشت مدام، به سوی بهترین بازگشت‌گاه (آیهٔ ۲۹).

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب از این بیت مولانا گرفته شده است:

جملهٔ بی‌قراری‌ات، از طلب قرار توست
طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت

 

کدام «خدا» را اجابت می‌کنی؟ (به بهانهٔ آیهٔ ۱۸ سورهٔ رعد)

🔸 سورهٔ رعد، ۱۸: برای کسانی که پروردگارشان را اجابت کرده‌اند، نیکی است. و کسانی که وی را اجابت نکرده‌اند، اگر سراسر آنچه در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، قطعاً آن را برای بازخرید خود خواهند داد. آنان به سختی بازخواست شوند و جایشان در دوزخ است و چه بد جایگاهی است.

🔸 پروردگار ما دعوت‌هایی دارد؛ مثلاً دعوت به عدالت، نیکی، محبت به مردم، و همهٔ اینها در دل محبت به خودش و دعوت به سوی خودش می‌گنجد. آن کسی که دعوت پروردگارش را اجابت نمی‌کند، در کار اجابت دعوت «خدایان» دیگری است.

🔸 این «خدایان» دروغین که برای بردگان خود دعوت‌هایی دارند، وعده‌هایی نیز به آنها می‌دهند. به هوس همین وعده‌هاست که بردگان ایشان را می‌خوانند؛ اما خواندنی که شایسته و بر اساس حقیقت باشد، تنها از آنِ خداوند است (آیهٔ ۱۴).

مثلاً طاغوتی همچون فرعون، به بردگان خود وعدهٔ امنیت، رفاه و بهره‌مندی از امکانات خاص، مورد توجه قرار گرفتن، و داشتن یک «هویت» معتبر و محترم را می‌دهد. او این وعده‌ها را مشروط به اجابت دعوت‌های خود می‌کند؛ دعوت به اطاعت، بزرگ‌شماری و احترام، تصدیق کردن طاغوت در همهٔ امور و پرهیز از نقد او، تحقیر کسانی که او کوچک می‌شمارد، و کمک در سرکوب کسانی که دشمن می‌داند.

🔸 خوب است که این تصویر قرآن را در چنین مواردی نیز بازخوانی کنیم. کسی که طاغوتی همچون فرعون را می‌خواند، چون «تشنه‌»ای است که دست به سوی آب می‌گشاید، ولی چیزی از آن آب به کامش نمی‌رسد (آیهٔ ۱۴). و روزی که خورشید حقیقت همه جا را روشن کند، کسی که طاغوتی همچون فرعون را به جای پروردگار حقیقی‌اش اجابت می‌کند، «اگر سراسر آنچه در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، قطعاً آن را برای بازخرید خود خواهد داد»، چرا که «به سختی بازخواست شود و جایش در دوزخ است و چه بد جایگاهی است.» (آیهٔ ۱۸).

🔸 سورهٔ هود، ۹۸: [فرعون] روز قیامت پیشاپیش قومش می‌رود و آنان را به آتش درمی‌آورد، و آن چه ورودگاه بدی برای واردان است.

🔸 پیامبراکرم(ص): چون روز قیامت فرارسد، منادی بانگ کند: «کجایند ستمگران و دستیاران ستمگران: کسی که لیقه‌ای در دوات ایشان گذاشته یا سر کیسه‌ای برای ایشان بسته یا یک بار برای ایشان قلم به دوات زده است، همه را با آنان محشور کنید.»

«کودکی» که در راه است… (به بهانهٔ آیهٔ ۸ سورهٔ رعد)

🔸سورهٔ رعد، آیهٔ ۸: خداوند می‌داند که هر مادینه‌ای چه در رَحِم خود حمل می‌کند، و نیز از آنچه که رحم جذب می‌کند [و به مصرف غذای جنین می‌رساند] و آنچه زیاد آورده [و مصرف نمی‌کند] آگاه است. هر چیزی در نزد او اندازه‌ای معین دارد.

این آگاهی خداوند، آگاهی‌ای بیهوده نیست. پروردگار، آگاهی خود را در راه پرورش به کار می‌گیرد. موجودی که می‌خواهد پا به عرصهٔ حیات بگذارد، کاملاً در احاطهٔ آگاهی و پرورش پروردگار خود است. آن بزرگِ فراگیری که دانش او نهانی‌ها را (از جمله کودک نهان شده در بطن مادر) و آشکار را در بر می‌گیرد، و آن بلندمرتبه‌ای که راه رشد و «قد کشیدن» هر موجودی به سوی تعالی را هموار می‌کند.

🔸در آیهٔ ۱۱ می‌بینیم که متنی که تاکنون راجع به خلقت یک فرد سخن می‌گفت، با یک جهش راجع به یک قوم می‌گوید: تا زمانی که قومی خویشتن خویش را تغیین ندهند خداوند نیز در آنچه با آن قوم می‌کند تغییری حاصل نمی‌کند. گویی که پرورش و نعمت‌بخشی خدا بر هر شخص و هر قومی دائمی است، مگر آنکه آن شخص یا قوم آنچه در خود دارد را تغییر دهد. نمونه‌ای از این تغییر را در این آیه می‌بینیم که: «اگر می‌خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات‌] بالا می‌بردیم، اما او به زمین [=دنیا] گرایید و از هوای نَفْس خود پیروی کرد.» (سورهٔ اعراف، ۱۷۶)

بنا به اینکه قرآن شخص را در کنار یک قوم قرار داده، موجه می‌نماید که آیهٔ ۸ را در مورد زاده شدن یک جریان تازه در دل یک جامعه نیز به کار ببریم. نطفهٔ یک دغدغه، مثلاً رفع یک سنت تبعیض‌آمیز، در درون یک جامعه بسته می‌شود. به تدریج از تلاش‌های انسان‌های گوناگون تغذیه می‌کند، رشد می‌کند و پا می‌گیرد و سرانجام در موعد مقرر متولد می‌شود.

🔸دیدن تحول جامعه به این تصویر فوایدی دارد. نخست آنکه روشن می‌شود پرورش این «کودک»، این جامعهٔ متحول شده، در دستان پروردگارش است؛ و این «کودک» «فرشتگانی در پی دارد که همواره از پیش روی و از پشت سرش او را احاطه کرده‌اند و به فرمان خدا او را از گزندهایی که برخاسته از فرمان خداست حفظ می‌کنند» (آیهٔ ۱۱). بنابراین شکلی از اطمینان در «والد» این «کودک»، یعنی مایی که منتظر ظهور جامعهٔ جدید هستیم به وجود می‌آید.

فایدهٔ دیگر اینکه عجلهٔ زائد برای تحول جامعه از میان برمی‌خیزد. با این تصویر، متوجه می‌شویم که درست همانند یک کودک که باید دوره‌ای را در رحم مادر طی کند، یک جامعهٔ تحول‌یافته نیز باید دوره‌ای را در رحم طی کند، تغذیه کند، رشد کند، و به موقع متولد شود. در این تصویر نقش خود را نیز بهتر به جا می‌آوریم. ما ممکن است والد، یاری‌گر، یا ماما باشیم. می‌دانیم که خالق کودک نیستیم. اما در جایگاه خود، به این فکر می‌کنیم که چگونه می‌توانیم کمکی کنیم تا کودکی سالم و تندرست به دنیال بیاید.

🔸این «کودک» می‌تواند بیمار و ناقص به دنیا بیاید، یا پس از تولد نپاید. آن حفظ خداوند را، بنا به آیهٔ ۱۱، تنها یک چیز برمی‌دارد و ما را مستوجب بلا و محنت نقص این کودک می‌کند. این چیز، در بیانی خیلی کلی، «دگرگون ساختن خویشتن» توصیف شده است. در جاهای مختلفی از قرآن در مورد این تغییر گفته شده است؛ مثلاً:

سورهٔ اعراف، ۱۹۰-۱۸۹ (ترجمهٔ تفسیری): خداست آن که شما را از یک تن آفرید و همسرش را از نوع او قرار داد تا در کنارش بیارامد، پس چون با وی درآمیخت، همسرش به نطفه او که باری سبک بود باردار شد و مدتی را با آن سپری کرد تا آن که جنینی سنگین شد، و چون بدان گرانبار گشت، هر دو تن (پدر و مادر) خداوند، پروردگارشان را خواندند و با او چنین پیمان بستند که اگر فرزندی سالم و درخورِ بقا به ما عطا کنی قطعاً از سپاسگزاران تو خواهیم بود. * پس هنگامی که به آن دو فرزندی شایسته عطا کرد، برای خدا در آنچه به آنان داده بود شریکانی قرار دادند، پس خداوند برتر از آن است که آدمیان به او شرک ورزند.

شکر، به جا آوردن جایگاه پروردگار است در نعمتی که داده، و روان شدن به سوی او. نقطه مقابل آن، شرک است، اینکه پرودگارت را به جا نیاوری، و نعمت را از کسان دیگری بدانی، و روزی فرزندت را از آن کسان درخواست کنی.

🔸شرک، تغییر پیمانی است که با خدا بسته‌ایم، و تغییر آن چیزی است که در درون داشتیم. شرک است که باعث می‌شود «حفظ» خدا را از دست بدهیم، و از فرزندی که تندرست متولد شده، بهره‌ای نصیب‌مان نشود.

(یادمان باشد که شرک مصداق‌های گوناگون دارد؛ مثلاً، پرستش شخصیت‌ها، کنار گذاشتن عقل – عقلی که رسول خدا است – و رو آوردن به قوانین من در آوردی، هوس‌رانی و جاه‌طلبی، قدرت خود را به رخ دیگر جوامع کشیدن، به بردگی کشیدن مردم، بی‌اعتنایی به رأی مردم، ریاکاری و اشاعهٔ ریا، چند نمونه از اعمال و انتخاب‌هایی هستند که ریشه در شرک دارند.)

 

و سرابی که تو را می‌خواند … (به بهانهٔ آیهٔ ۱۰۶ سورهٔ یوسف)

سورهٔ یوسف(ع)، ۱۰۶: و بسیاری از ایشان ایمان نمی‌آورند جز اینکه مشرکند.

🔸 ایمان‌مان به خدا، چه بسا که آغشته به شرک باشد. اینجا بحث از ناخالص بودن یک اعتقاد نیست؛ این آیه می‌گوید آنان مشرک «هستند». یعنی راجع به گونه‌ای از بودن صحبت می‌کنیم.

برادران یوسف(ع) را به یاد بیاوریم. فارغ از اینکه عقیدهٔ آنان راجع به خدا چه بود، شیوهٔ عملکرد آنان (مثلاً حسد آوردن به برادر کوچک‌تر، تلاش برای جلب توجه پدر، رضایت دادن به رها کردن برادر و …) در تضاد با پرستش خدای واحد است. پرستندهٔ خدا، به دنبال ملاقات او و تحقق نام‌های پاک او در خود و جهان است، نه به دنبال اثبات خویشتنی حقیر.

🔸 شرک در این معنا، شریک کردن یک مقصود، یک هدف، با خداوند است. چیزی جز خدا را طلب می‌کنی، می‌خواهی جایی دیگر جز نزد او باشی، و بر اسبابی خاص توکل می‌کنی برای رسیدن به آن مقصود. آن مقصود و آن هدف، چیزی که چشمت را پر کرده، «تو» را و چگونه بودن و چگونه زیستنت را تعیین می‌کند.

🔸 آیهٔ ۱۰۶ را می‌توانیم مثل یک اخطار و یک انذار در مورد خودمان بشنویم؛ خطابی می‌شنویم که می‌گوید: ای مؤمن، نیک بنگر، شاید که مشرک باشی. نیک بنگر، چه بسا نشانه‌های «او» در آسمان‌های و زمین که بر آنها گذر می‌کنی، و از آنها رو می‌گردانی (آیهٔ ۱۰۵). نیک بنگر، مبادا که عذاب (=آنچه تو را از خواسته‌هایت باز می‌دارد) تو را دریابد، مبادا که «ساعت» ملاقات در رسد، و بی‌خبر و در جستجوی یک توهم باشی (آیهٔ ۱۰۷).

🔸 در انواع انتخاب‌های ریز و درشتی که داریم، چه مقصودهایی را مراد کرده‌ایم؟ شاید به مقصودمان صراحتاً فکر نکنیم، شاید نتوانیم آن را سریع به یاد بیاوریم، ولی این معنی عدم وجود آن مقصود نیست. برادران یوسف(ع) وقتی که تصمیم گرفتند برادرشان را به چاه بیندازند، مقصودشان این بود که خود را در نزد پدرشان عزیز کنند. یا آن زمان که تصمیم گرفتند بنیامین را با خودشان ببرند، مقصودشان این بود که آذوقهٔ بیشتری به دست آورند. یعقوب(ع) هم وقتی که فرزندانش گریان آمدند و گفتند که یوسف(ع) را گرگ خورده، گرد آمدن خانواده و بهره‌مند شدن هم از رحمت خدا را مراد کرد و بر اساس آن سخن گفت و عمل کرد. یا وقتی که برادران را به رحمت خدا امیدوار کرد، بهره‌مندی خودش از رحمت را نیز مراد کرده بود و از غضب خداوند می‌گریخت.

🔸 از امام علی(ع) نقل شده که «ارزش آدمی به آن چیزی است که در دیده‌اش زیباست». در هر روز زندگی، سر کار، در زندگی خانوادگی، در دوستی، در تلاش‌های اجتماعی، چه چیزهایی در نظرمان زیباست؟ چه مقصودهایی را برگزیده‌ایم؟

اگر انذار خداوند را جدی بگیریم، اگر بترسیم از شرک و از باز ماندن از خواسته‌های حقیقی‌مان، به شکلی انتقادی هر آنچه در نظرمان زیباست را بررسی می‌کنیم و می‌کوشیم آن‌ها را با مقصودهایی برتر جایگزین کنیم. این کاری است که هر کس و در هر مقامی ناگزیر از انجام آن است؛ حتی خود پیامبر(ص) هم از خدا درخواست آگاهی بیشتر برای داشتن مقصودهای زیباتر را دارد (سورهٔ طه، ۱۱۴).

در مورد هر مقصودی، هر چند موجه و هر چند مورد تأیید دیگران و جامعه، این انذار بر جای خود باقی است که: بنگر، شاید که مشرک باشی. انذاری نه از سر وسواس، بلکه از سر اشتیاق به حقیقت و به زیبایی.

🔸 و رسول ما را به راهی خاص دعوت می‌کند. می‌گوید: این راه من است و راه آن کسانی که مرا دنبال کردند؛ راهی به سوی خداوند. تو را به قدم نهادن در راه آن مقصد دعوت می‌کنم. و تو را بر اساس بینشی حقیقی، و عاری از توهم دعوت می‌کنم. به راه خداوندی که از هر نقص و کاستی پیراسته است. و من هرگز از مشرکان نیستم، هیچ مقصودی را به جای او نمی‌نشانم (آیهٔ ۱۰۸).

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب ناظر بر آیهٔ زیر است:

سورهٔ نور، ۳۹: و کسانی که کفر ورزیدند، کارهایشان چون سرابی در زمینی هموار است که تشنه، آن را آبی می‌پندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است.

«به شما می‌گویم که: باجگیران و فاحشه‌ها قبل از شما داخل ملکوت خدا می‌گردند…» (به بهانهٔ آیهٔ ۸۷ سورهٔ یوسف)

🔸 یوسف(ع)، ۸۷:ای پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی‌شود.

🔸 آیهٔ ۸۷ جوهر عمل خداوند و یعقوب(ع) و یوسف(ع)، و یکی از امیدبخش‌ترین آیات قرآن است. اما معمولاً فراموش می‌شود که این آیه فقط به دنبال ایجاد امید به رحمت خدا نیست، بلکه یک خط مرز مشخص بین ایمان به خدا و کفر به او نیز ترسیم می‌کند: «کسی جز گروه کافر از رحمت خدا نومید نمی‌شود.»

🔸 امام علی(ع) از این سخن قرآن، استنباطی روشن دارد: «حتی برای بدترین فردِ این امت از رحمت خدا نومید مشو، زیرا که خداوند متعال فرموده است: همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران.» (نهج‏‌البلاغه، حکمت ۳۷۷)

«ناامید نشدن از رحمت خدا در مورد دیگران» چیزی ذهنی و انتزاعی نیست، بلکه مصادیق عینی مشخصی دارد. اول اینکه باید حذر کنیم و نگران باشیم از ستم کردن به کسی که ممکن است مورد رحمت خدا قرار گیرد و از دوستان او درآید. و دوم اینکه خود ما نیز باید به این رحمت‌گری خدا تخلق پیدا کنیم، و نگران باشیم از اینکه مبادا آنچه می‌خواهیم مخالف باشد با آنچه خدا می‌خواهد؛ ما بدبختی و تیره‌روزی دیگران را می‌خواهیم و خدا به دنبال رحمت آوردن به ایشان است.

🔸 در عمل مثال‌های بی‌شماری از تفاوت کسانی که به رحمت خدا در حق دیگران امید دارند، با کسانی که از این رحمت مأیوس هستند می‌توان آورد.
مثلاً اگر کسی به خاطر اشتباه دوستی کینهٔ او را به دل بگیرد و به هیچ وجه عذرش را قبول نکند، نمی‌تواند مدعی این باشد که به رحمت خدا برای او امیدوار است. یا کسی که دیگران را به خاطر مقید نبودن به شریعت مورد نظر خود (مثلاً در زمینهٔ نماز و حجاب) حقیر و کوچک می‌شمارد، باید یأس از رحمت خدا در حق دیگران را در خود به جا بیاورد. به همین ترتیب، یأس از رحمت خدا در کارِ حکومتی که اقلیت‌های دینی را تحقیر می‌کند و آنان را از حقوق انسانی خود محروم می‌کند راه یافته است.

🔸 هر فرد و هر نظامی، اگر مدعی امید به رحمت خدا در حق دیگران است، باید برنامه‌هایی مشخص بر اساس این امید داشته باشد. فکر می‌کنم جستجو برای چنین برنامه‌هایی در سیرهٔ امام علی(ع) آموزنده است. برای مثال، شیوهٔ برخورد امام علی(ع) با معاویه و سپاهیانش و نیز با خوارج را می‌توان بر اساس چنین امیدی تحلیل کرد. به عنوان یک نمونه:

[در صفین، پس از آنکه شریعه فرات در اختیار سپاه علی(ع) قرار گرفت و او، مخالف آنچه معاویه پیشتر کرده بود، هر دو لشکر را برای استفاده از آب آزاد گذاشت، نبرد را متوقف کرد. تأخیر علی(ع) در جنگ باعث ایجاد نارضایتی و شایعاتی در میان لشکریانش شد، پس در پاسخ آنان فرمود:] … به خدا سوگند هر روزی که جنگ را به تأخیر می‏‌اندازم از این روست که آرزو دارم عده‏‌ای از آنها به ما بپیوندند و هدایت شوند … و این برای من از کشتن آنان در حالی که گمراهند بهتر و محبوب‏‌تر است. (نهج‌‏البلاغه، خطبه ۵۵)

🔸 معمولاً این نکته نیز فراموش می‌شود که امیدوار بودن به رحمت خدا در حق دیگران، نشانهٔ کَرَم و بزرگواری نیست؛ بلکه نومیدی از رحمت خدا است که نشانهٔ کفر به خدا و بخل و بدخواهی در حق بندگان خدا است! یعقوب(ع) که برادران را به جستجوی رحمت خدا امید می‌بخشید، می‌دانست که اگر چنین نکند غضب خدا را به جان خریده است. یوسف(ع) نیز برادران را که مورد خطاب قرار می‌داد، گفت: «آیا دانستید، وقتی که جاهل بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟»؛ یعنی بر این تأکید کرد که آن کار مربوط به یک دورهٔ نادانی خاص بوده، و از هر گونه طعن و سرزنش و تحقیری دوری کرد. او می‌دانست که اگر چنین نکند خلاف روش پروردگار خود عمل کرده و او را خشمگین ساخته است.

🔸 نومید نبودن از رحمت خدا در حق دیگران، و حذر کردن از اعمالی که شاهد این نومیدی است، کاری مستحب نیست. این یکی از مرزهای کفر و ایمان است. مأیوس بودن از دیگران مستلزم کبر و بزرگ شمردن مقام خود است. و هر کس کبر در او باشد بوی بهشت را احساس نخواهد کرد – نه در این دنیا و نه در آخرت.

🔸 عیسی مسیح(ع): دو نفر یکی فریسی و دیگری باج‏گیر به معبد رفتند تا عبادت کنند * آن فریسی ایستاده بدین‏‌طور با خود دعا کرد که «خدایا تو را شکر می‏کنم که مثل سایر مردم حریص و ظالم و زناکار نیستم و نه مثل این باج‏گیر. * هر هفته دو مرتبه روزه می‏‌دارم و از آنچه پیدا می‏‌کنم یک دهم را می‏‌دهم.» * اما آن باج‏گیر دور ایستاده نخواست چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند بلکه به سینهٔ خود زده گفت: «خدایا بر منِ گنهکار ترحم فرما!» * به شما می‏‌گویم که این شخص عادل کرده شده به خانهٔ خود رفت، به خلاف آن دیگر. زیرا هر که خود را برافرازد پست گردد و هرکس خویشتن را فروتن سازد سرفرازی یابد. (انجیل لوقا 14:18-10)

پی‌نوشت:

عنوان این متن بخشی از سخن نقل شده از عیسی مسیح(ع) در انجیل متی است. عیسی(ع) در در معبد گفتگویی با بزرگان دین دارد، و بخشی از سخنان او چنین است:

شخصی را دو پسر بود. نزد نخستین آمده، گفت، ای فرزند امروز به تاکستان من رفته، به کار مشغول شو.
او در جواب گفت، نخواهم رفت. امّا بعد پشیمان گشته، برفت.
و به دوّمین نیز همچنین گفت. او در جواب گفت، ای آقا من می‌روم. ولی نرفت.
کدام یک از این دو خواهش پدر را بجا آورد؟
[عالمان و مشایخ دین پاسخ] گفتند: اوّلی.
عیسی بدیشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم که باجگیران و فاحشه‌ها قبل از شما داخل ملکوت خدا می‌گردند،
زانرو که یحیی از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ایمان نیاوردید، امّا باجگیران و فاحشه‌ها بدو ایمان آوردند و شما چون دیدید، آخر هم پشیمان نشدید تا بدو ایمان آورید.

«امید است که خدا همگی‌شان را باز آورد …» (به بهانهٔ آیهٔ ۸۳ سورهٔ یوسف)

🔸 سورهٔ یوسف(ع)، ۸۳: [یعقوب‌] گفت: «[چنین نیست،] بلکه نفس شما امری [نادرست‌] را برای شما آراسته است. پس [صبر من‌] صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد، که او دانای حکیم است.» 

🔸 این موقعیتی است که برادران به ظاهر در آن خطایی نکرده‌اند، اما یعقوب این سخن خود را تکرار می‌کند که «بلکه نفس شما کاری را برایتان آراسته است.»

گاهی اینکه همان چیزی که چشمت می‌بیند را تأیید کنی و بگویی، دروغ است. اینکه تمام تجاربت از برادری که یک عمر با تو بوده را فراموش کنی و به پدر بگویی «پسرت دزدی کرد»، ستم است. برادر بزرگ‌تر، آگاه شده و با فروتنی به آنچه پیش از این با یوسف(ع) کرده اذعان دارد، اما هنوز از «دیدن» برادرش و مبرّا دانستن او از خطایی فاحش ناتوان است.

برادر بزرگ‌تر پشیمان است، اما هنوز چشمانش از گذر از خود و وضعیت خود عاجز است؛ توان دیدن غیر را ندارد. هنوز آن روحیهٔ خودبینی و خودمحوری در او زنده است؛ همان روحیه‌ای که باعث می‌شد زمانی خود را (که «جوانی برومند» بود) در رابطه با پدرش «ستم‌دیده» حس کند، و بخواهد یوسف(ع) را از میان بردارد.

🔸 بنا به این روحیه شاید بتوانیم بگوییم که او در این ماجرا توان دیدن خدا را هم ندارد؛ تذکر یقعوب(ع) که «از رحمت خدا مأیوس نباشید» تلاشی است برای متوجه کردن فرزندان به حضور خداوند رحمت‌گر در صحنه.

🔸 این «ندیدن» و به جا نیاوردن برادر، و از آن بالاتر و ریشه‌ای‌تر، ندیدن و به جا نیاوردن خداوندی که همهٔ این بازی به دست او در جریان است، و مأیوس شدن از رحمت این خداوند زنده و حاضر، همه کارهایی هستند که نفس آن را آراسته است؛ نفسی خودمحور که از می‌کوشد خود را تثبیت کند و جز خود را نفی کند.

🔸 یعقوب(ع) اما در نقطهٔ مقابل ایستاده است. خدایی که «از او چیزهایی می‌داند که دیگران نمی‌دانند»، چشمانش را پر کرده و با او در گفتگو است. او فرزندانش را به خوبی «می‌بیند»؛ نه تنها یوسف(ع) و بنیامین را، که دیگر برادران را هم. شرّ و بدی را در آنها مطلق نمی‌داند. می‌گوید: «نفس کاری را در نظرشان آراسته» و خطا کرده‌اند، و در پاسخ ناامیدان (که خود فرزندان هم جزو آنها هستند) می‌گوید: امید که خداوند همهٔ آنان را به من باز آورد، اوست که به هر چیز آگاه است (به حال من و حقیقت وضعیت و افعال فرزندانم نیز)، و اوست که سنجیده‌کار است (و آنچه که رخ می‌دهد بیهوده و نابه‌جا نیست).

 

«هر کجا پنداشت توست، دوزخ است!» (به بهانهٔ آیهٔ ۶۴ سورهٔ یوسف)

سورهٔ یوسف(ع)، ۶۴: [یعقوب‌] گفت: «آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم، بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.»

🔸 این سخن یعقوب(ع) را شاید مانند سخنی طعنه‌آمیز بشنویم که در آن فرزندانش را به خاطر آن چیزی که پیش‌تر با یوسف(ع) کرده‌اند سرزنش می‌کند.اما در این سخن طعنی وجود ندارد. یعقوب(ع) که آرزویش گرد آمدن مجدد خانواده است، هرگز با «سرکوفت زدن» فرزندانش را نمی‌رماند و از رحمت خدا ناامید نمی‌کند.

🔸 آنچه یعقوب(ع) در این جمله می‌گوید، یادآوری سلیمانهٔ یک حقیقت مهم است. سخن پیشین برادران این بوده است:

پس چون به سوی پدر خود بازگشتند، گفتند: «ای پدر، پیمانه از ما منع شد. برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و قطعاً ما نگهبان او خواهیم بود.»

قسمت آخر سخن را ببینید: «ما قطعاً حافظ او خواهیم بود.» این سخن شبیه به سخن پیشین برادران است زمانی که یوسف(ع) را در کودکی با خود می‌بردند: «ما گروهی نیرومندیم! اگر گرگ او را بخورد قطعاً زیانکار خواهیم بود!» یک ویژگی برادران از آن زمان تا کنون تغییری نکرده: آنان خود را بر حفظ شرایط به آن‌گونه که می‌خواهند، قادر می‌پندارند. در کار آنان چیزی از شناخت پروردگاری که «بر کار خویش غالب است» و ماجراهای عالم را به هر سو که بخواهد پیش می‌برد وجود ندارد.

 یعقوب(ع) در مقابل این سخن، به فرزندانش این حقیقت را یادآوری می‌کند: شما پیش از این نیز خود را حافظ یوسف(ع) می‌دانستید، اما نتوانستید او را حفظ کنید. بلکه «خداوند بهترین حافظ است» (فالله خیرٌ حافظاً) و من و شما باید به حفظ او تکیه کنیم. و این همان کسی است که یعقوب(ع) در مورد یوسف(ع)، و دیگر فرزندانش، و همهٔ کسانی که دوست‌شان دارد به او تکیه دارد. خداوندی که از همه‌ٔ رحمت‌گران (از جمله خودِ یعقوب) رحمتش عمیق‌تر، فراگیرتر و قابل اتکا تر است (و هو ارحم الراحمین).

🔸 در آیهٔ ۶۷ یعقوب(ع) به فرزندانش توصیه می‌کند که از درهای مختلفی وارد شوند. دلیل این توصیه روشن نیست، شاید این توصیه با توجه به شرایط اجتماعی آن زمانه توجیه خاصی داشته است. قرآن به دلیل این توصیهٔ یعقوب(ع) اشاره‌ای نکرده، شاید به این دلیل که این موضوع اهمیت چندانی نداشته است. آنچه در این ماجرا اهمیت دارد و متن روی آن تأکید می‌کند، رویکرد خاص یعقوب است؛ رویکردی که نقطهٔ مقابل رویکرد برادران است.

یعقوب(ع) توصیه‌ برای حفظ فرزندانش را در فضایی خاص مطرح می‌کند: «چیزی از جانب خدا را از شما باز نمی‌توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل‌کنندگان باید بر او توکل کنند.» او توصیهٔ خود را، که چیزی در جهت حفظ فرزندانش است، از ارادهٔ خدا جدا نمی‌کند. تأکید می‌کند که بر خدا توکل دارد، و اگر کوششی می‌کند، در آن کوشش و به مدد آن کوشش، روبه‌روی خداوند «دعا» و درخواست دارد.

🔸 اغلب در این مورد شکی نداریم که «توکل» بر خدا به معنی دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن نیست. اما چه تفاوتی وجود دارد بین کسی که به پروردگارش توکل کرده، و کسی که به ارادهٔ خود و اسباب در دسترسش تکیه دارد؟ این تفاوت، تفاوت رویکرد یک «پیامبر»، یعنی یعقوب، و رویکرد دیگر مردم است. این تفاوت، تفاوت «محسن» است با کسی که بر اساس معیارهای سادهٔ دنیوی زندگی می‌کند (در مورد «احسان»، این متن را ببینید.)

🔸 تنها آن زمان برادران برای شناخت یوسف(ع) (و نیز شناخت پدرشان، و خداوندِ خود و یوسف(ع) و پدرشان) مهیا می‌شوند، که از این باور توهم‌آمیز که جهان بر مدار ارادهٔ آنان می‌چرخد دست می‌شویند. آن زمان، زمانی است که خودمحوری از میان برخاسته، این «نفس» شکسته، این امکان پیش آمده که «دیگری» و زیبایی‌هایش بی‌غرض دیده شود.
در این زمان است که آن کسی که «برومند» بود و خود را بر «حفظ» قادر می‌دید، فروتنانه به ستمی که در حق یوسف(ع) کرده بود اذعان می‌کند و رضایت پدر و «حکم» خداوند در حق خود را طلب می‌کند، و از همهٔ این‌ها مهم‌تر، خدا را «بهترین حکم‌کنندگان» می‌داند (آیهٔ ۸۰).

این وضعیت، شباهتی به تواضع و «شکسته شدن» یونس(ع) دارد، آن‌گاه که در «تاریکی‌ها» پروردگارش را ندا در داد که: «خدایی نیست جز تو، منزهی تو، من از ستمکاران بودم.» (سورهٔ انبیاء، ۸۷).

پی‌نوشت:

عنوان این متن برگرفته از این سخن از ابوسعید ابوالخیر است: «هر کجا پنداشت تست دروزخ است و هر کجا تو نیستی بهشت است.»