گزیده متن

انتظار، دعوت به حماسه و اقدام است

خورشید مغرب (غیبت، انتظار، تکلیف) - ویکی‌نور، دانشنامۀ تخصصیقطعه‌ای از کتاب «خورشید مغرب»

نباید پنداشت که انتظار ظهور، و چشم به راه «مهدی موعود» بودن، به گونه‌‌ای، موجب از دست هشتن حرکتهای اصلاحی، و حماسه‌های دینی و اجتماعی است. هرگز چنین نیست. انتظار، دعوت به «نپذیرفتن» است، نه «پذیرفتن»، نپذیرفتن باطل، نپذیرفتن ستم، نپذیرفتن بردگی و ذلت. انتظار، درفش بنیادگر مقاومت است، در برابر هر ناحقّی، و هر ستمی، و هر ستمگری.

[…] چگونه انسانِ مؤمن و معتقد به عدالت و داد، و متعهد نسبت به اجرای عدالت و داد، خود، در سالهای سال دوران عمر خویش، ساکت می‌نشیند، و هر ظلم و ناحقی را تحمل می‌کند، و آرمان اعتقادی و تعهدی خویش را به کناری می‌نهد، تا پس از سالها و سده‌ها، ظهور تحقق یابد، و مصلح موعود بیاید، و عقاید و تعهدات او را تحقق بخشد؟ چگونه انسان معتقد متعهّد چنین خواهد کرد؟ و چگونه جامعه مؤمن و متعهّد چنین خواهد زیست؟ آنچه مصلح موعود و یاران او انجام می‌دهند، تکلیف خود آنان است در روزگار ظهور. تکلیف امروز ما چه خواهد شد؟ و اگر انجام ندهیم چگونه خواهد بود؟ نه… سستی و سکوت پذیرفته نیست. انتظار، دعوت به حماسه و اقدام است، و هدایت به حرکت و قیام. و چنانکه گفته‌اند: «خودداری از جنگ، وسیله آمدنِ اَبَرمرد نیست…».

(خورشید مغرب، محمدرضا حکیمی، انتشارات دلیل ما، ص263)

مرگ سقراط

کتاب سقراط عیسی بودا اثر فردریک لونوآر - فرزان روز | با تخفیف | 30بوک🍃 بخشی از فصل 8 کتاب «سقراط، عیسی، بودا – سه آموزگار زندگی»

حدود سال ۳۹۹ پیش از میلاد مسیح – این، تاریخی است که نویسندگان زندگینامه‌های سقراط اختیار کرده‌‌اند، اما چیزی جز تاریخی تقریبی نیست – سه شهروند آتنی سقراط را به محضر دادگاه می‌کشانند. سخن، بر سر آنوتوس بازرگان دولتمندی که به خاطر استعدادهایش در سخنوری شهره است اما از سوی دیگر مدافع بی‌امان حکومت مردم سالاری است. و دو تن از دوستانش ملیتوس شاعر و لوکون اسخن پرداز است. این سه قویا میگویند که سقراط خطری جدی برای نظام دولت-شهر است، و دو ادعانامه علیه او مطرح می‌کنند که افلاطون در دفاعیه سقراط چکیده آنها را این گونه آورده است: «سقراط به سبب فاسد گردانیدن جوانان و تصدیق نکردن خدایان دولت – شهر، بلکه، به جای آنها، تصدیق ایزدانی تازه گناهکار است».

اتهام دیگر به «نیرو یا روح ملازم» ی که او غالبا به آن اشاره می‌کرد ارجاع می‌دهد. سقراط، به همان گونه که قانون نیز اجازه این کار را به او می‌دهد، بهتر می‌داند تا به جای قرائت آن خطابه درخشانی که لوسیاس، دوستش، برای او تهیه کرده است، دفاع از خویشتن در برابر مجمع پانصد و یک تن داوران را خود صیانت کند. این محاکمه را، در اساس، افلاطون در دفاعیه سقراط خود گزارش کرده است […] . در پیشگاه هلیئه‌آ، دادگاه ملت، نخست دادستان رشته کلام را به دست می‌گیرد. سقراط با افشاء دروغهائی که در خطابه‌های درخشان ایرادشده سوی او سرازیر شده است پاسخی جانانه می‌دهد: «من خود خویشتن را نشناخته‌‌ام» و در رویارویی با آن خطابه‌ها اعلام می‌کند که همان زبان معمول خود را، همان را که در طول دهه‌ها بر میدانهای عمومی اختیار کرده است، به کار خواهد گرفت. پس، از قضات خویش می‌خواهد که به شکل خطابه او توجه نکنند، «بلکه تنها، به دقت، بنگرند که آیا آنچه من می‌گویم درست است یا نه. فضیلت قاضی در همین است » (دفاعیه ۱۸، آ). سقراط میداند که در دولت-شهر دارای شهرت خوبی نیست و او ناگزیر خواهد بود که در جریان محاکمه‌‌اش، علاوه بر مدعیان از پیش شناخته شده‌‌اش، با شمار بسیاری از «اشباح»، همه کسانی که با سیمایی پوشیده با نقاب بهتان‌هایی را بر ضد پراکنده‌‌اند به نبرد پردازد.

با همه اینها، او در همان وهله نخست و به شیوه‌‌ای روشن این حالت را به خود می‌گیرد که در هماهنگی با اصول خویش نقش بازی در آن محاکمه را به تمامی ایفا خواهد کرد: «باشد که هرآنچه خدایان را خشنود خواهد کرد روی دهد؛ باید از قانون اطاعت کرد و از خویشتن دفاع نمود.». اما مواظب است تا بیفزاید که پشتیبانی متعال دارد: آپولو، خدای آن دولت-شهر که به وسیله پیشگوی معبد دلفی نظرش را ابراز داشت و او را خردمندترین مردمان نامید. به روشنی، و البته با بدجنسی، به قاضیانی که او را به بی‌تقوائی متهم می‌کنند می‌گوید: «آپولو هیچ دروغ نمی‌گوید. یک خدا دروغ گفتن نمی‌داند».

پس از آن، سقراط همه شور و شوق‌‌اش را، همه گردونه‌های طنزش را به میدان می‌آورد تا آن دو ادعانامه را از اساس ویران سازد. او متهم است که جوانان آتن را فاسد کرده است؟ یادآور می‌شود که هیچگاه دستش را -. به شیوه سوفسطاییان – با گرفتن حق الزحمه‌‌ای از آن جوانان، که تازه در ناز و نعمت هم متولد شده‌‌اند، آشنا نگردانیده است. و آنگاه اوست که از این پی مدعیان خویش و به خصوص ملتیوس را به پرسش می‌گیرد. به او می‌گوید: «سخن بگو، به من پاسخ بده، به من بگو چه کسی احوال این جوانان را می‌تواند نیکوتر بگرداند؟»، «چه کسی می‌تواند تقوا را در وجودشان نقش و ملکه گرداند؟» ملتیوس در پاسخهایش فرومی ماند، و سقراط از به رخ کشیدن تناقضات او فروگذار نمی‌کند: «تو به قدر کفایت ثابت کرده‌‌ای که هیچگاه چندان نگران آموزش جوانان نبوده‌‌ای و خطابه‌های تو به روشنی نمایان ساخته‌‌اند که هیچگاه تو خودت به آن چیزی که به خاطرش به پیگرد من برخاسته‌‌ای نپرداخته‌‌ای» به او می‌تازد، به دروغگوئی متهم‌‌اش می‌کند، داوران را شاهد میگیرد نادانی‌‌اش را مسخره میکند و یک یک مستندات ادعانامه را از مرکب حقانیت به زیر می‌آورد. و روی سوی داوران می‌کند و عبارتی را بر چهره شان می‌نوازد که چکیده همه اصول اخلاقی اوست: «هر انسانی که وظیفه‌‌ای را اختیار کرده است، زیرا که آن را شریف‌ترین میدانسته است، یا کسی که به صوابدید خود در آن جایگاه قرار گرفته است به عقیده من می‌بایست در آن پابرجا بماند و نه به مرگ، نه به خطر، و نه به هیچ چیز دیگری جز به شرف نیندیشد».

داوران یقینا تا مغز استخوان شان میسوزد، به خصوص که در همان حال سقراط به آنان اعلام می‌کند که رأی شان هرچه که باشد و تا زمانی که من نفس میکشم و اندک نیروئی در من باقی است، یکدم از اهتمام در کار فلسفه، در دادن هشدار و اندرز به شما، و در پایبندی به زبان معمول خودم به هنگام سخن گفتن با همه کسانی که با ایشان برخورد می‌کنم دست نخواهم کشیده. و چون همهمه از جایگاه هیات داوران بر می‌خیزد، سقراط از آنان می‌خواهد که بگذارند خطابه‌‌اش را دنبال کند: «من بسیار چیزهای دیگر برای گفتن به شما دارم که شاید خروش خشم تان را به آسمان برساند، اما نگذارید که دستخوش این حرکات خشمگینانه شوید».

او آنان را، آمرانه، به تنها چیزی که به زندگی ارزش می‌دهد – یعنی تعالی روح – می‌خواند. زندگی خودش را، مبارزات‌‌اش را، بگومگوهایش را، و حرفه‌‌اش در کار فلسفه را برای ایشان تعریف می‌کند. به تأکید می‌گوید: «من هرگز آموزگار کسی نبوده‌‌ام، اما اگر کسی، پیر با جوان، مایل باشد که با من اختلاط کند و ببیند که من چگونه از پس رسالت‌‌ام برمی آیم، چنین رضایت خاطری را از هیچکس دریغ نمی‌ورزم». سقراط اما از فرونشاندن خشم شان، از التماس کردن به ایشان، از بازی با احساسات، از کشانیدن فرزندانش به جایگاه شهود خودداری می‌ورزد: «ارادۂ عدالت چنین است که ما رستگاری مان را مرهون خواهش و التماس مان نباشیم، به درگاه قاضی استغاثه نکنیم، بلکه ذهن او را روشن کنیم و متقاعدش گردانیم، زیرا قاضی نه برای قربانی کردن عدالت در مسلخ آرزوی خوشایند این و آن، بلکه برای تبعیت دقیق و وسواس آمیز از آن بر مسند قضا می‌نشیند. او سوگند خورده است، اما نه به اینکه هرکس را که خود از او خوشش بیاید از مجازات معاف کند، بلکه سوگند یاد کرده است که با پیروی از قوانین به داوری بنشیند».

سقراط می‌داند که با خطر مجازات مرگ روبه رو است، اما، در یک واپسین چالش، به دادگاه پیشنهاد میکند که او را، آن نیکوکار را – «با عدالت کامل» به مستقر گردیدن در پروتانیون، مکان مدنی و مقدس بلندمرتبه دولت به شهر که میهمانان برجسته را در آن گرامی می‌دارند، یا – اگر نشد – به پرداخت جریمه‌‌ای ناچیز که مبلغ‌‌اش را خود تعیین کند «محکوم گرداند». قاضیان جسارت‌‌اش را تاب نمی‌آورند. آنان را از بیگناهی خویش به لحاظ آن دو ادعانامه که سایه شان بر او سنگینی می‌کند متقاعد ساخته است؟ شاید، اما با اینهمه به مرگ، کیفر بی‌تقوایان، محکوم‌‌اش می‌کنند. به گفته دیوگیس لایرتوس، فیلسوف ما به همسرش کسانتیپه که از دیدن مرگ ناعادلانه او شیون می‌کند، این پاسخ بس بی‌همتا را می‌دهد: «پس می‌خواستی که عادلانه باشد؟»

 

«یکدگر را دوست بدارید، همچنان که من شما را دوست داشته‌ام»

🍃 قطعه‌ای از انجیل یوحنّا

عیسی که می‌دانست پدر همه چیز را بر دستان او سپرده است و از نزد خدا آمده و به سوی او می‌رود، از سر خوان برخاست و جامه‌های خویش از تن به در کرد و دستمالی برگرفت و بر کمر بست (1)جامه و وظیفه‌ای مختص بردگان. پس آنگاه آب در لگن ریخت و آغاز به شستن پاهای شاگردان کرد و با دستمالی که بر کمر بسته بود، آنها را خشک ساخت.

[…] پس چون پاهای ایشان را بشست، جامه‌های خویش بر تن کرد و دگربار بر سر خوان نشست و ایشان را گفت: در می‌یابید با شما چه کردم؟ مرا استاد و خداوند می‌خوانید و نیکو می‌گویید، زیرا چنین هستم. پس اگر من که خداوند و استادم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدگر را بشویید. چه این سرمشقی بود که بر شما بدادم تا شما نیز آنچنان کنید که من بهر شما کردم.

به راستی، به راستی شما را می‌گویم،
بنده نه از ارباب خویش بزرگ‌تر است،
و فرستاده نه از او که وی را گسیل داشته است.
چون این را دانستید، نیکبخت شما اگر بدان عمل کنید.

[…] پس چون برون شد عیسی بگفت:
[…] شما را حکمی تازه (2)این حکم که پیش از آن در شریعت موسی وجود داشته است از آن روی «تازه» است که عیسی آن را به کمال می‌رساند و گویی وجه تمایز دوران جدید را تشکیل می‌دهد که با مرگ عیسی آغاز و آشکار می‌شود. می‌دهم:
یکدگر را دوست بدارید؛
همچنان‌که من شما را دوست داشته‌ام،
یکدگر را دوست بدارید.
همگان شما را بدین شاگرد من خواهند شناخت
که به یکدگر محبت ورزید.

(عهد جدید، ترجمه پیروز سیّار، انجیل یوحنّا، ۳۵-۱۳:۴)

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 جامه و وظیفه‌ای مختص بردگان
2 این حکم که پیش از آن در شریعت موسی وجود داشته است از آن روی «تازه» است که عیسی آن را به کمال می‌رساند و گویی وجه تمایز دوران جدید را تشکیل می‌دهد که با مرگ عیسی آغاز و آشکار می‌شود.

وقتی ضعیف هستم، آن‌گاه قدرتمندم

موفقیت من در تلاش بی‌وقفه، فروتنانه، و صادقانه‌‌ام نهفته است. من راه را می‌شناسم. مستقیم و باریک است، مثل لبه تیغ، و از گام زدن بر روی آن احساس شادمانی می‌کنم. وقتی پایم می‌لغزد، در خود می‌گریم. سخن خدا این است که: «آن کس که می‌کوشد، هرگز نابود نمی‌شود.» من به این وعده ایمانی راسخ دارم، از این روست که با اینکه هزاربار در کوشش‌هایم ناکام می‌مانم، ولی باز ایمانم را از دست نمی‌دهم، بلکه این امید را در دل می‌پرورانم که وقتی تن خود را تحت انقیاد کامل درآورم، نور را خواهم دید؛ و این اتفاق روزی به وقوع می‌پیوندد.

***
کسانی هستند که تردید و ناامیدی، آنها را احاطه کرده است. برای اینان، از خدا فقط نامی وجود دارد. اما وعده خدا این است که هر آن کس که با ضعف و بیچارگی به درگاهش روی آورد، او را قوی و قدرتمند خواهد ساخت. « وقتی ضعیف هستم، آن‌گاه قدرتمندم.» شعری از اشعار سورداس است که می‌گوید: «راما قدرت ضعیفان است. قدرت او را نمی‌توان با بالا بردن دست نیاز یا کاری از این قبیل به کف آورد، بلکه باید خود را به تمامی به نام او سپرد.» راما چیزی نیست جز مترادفی برای واژه خدا. ممکن است او را خدا، الله یا هر نام دیگری بنامید، ولی اگر جز او به هیچ چیز و هیچ کس دیگری اتکا نکنید، قدرتمند می‌شوید و همه ناامیدی‌ها و شکست‌ها محو و نابود می‌شوند.

شعر سورداس به پادشاه فیل‌ها، که در دهان تمساح گرفتار آمده و غرق شدنش در آب عنقریب بود، اشاره دارد. فقط نوک خرطومش از آب بیرون مانده بود که به نام خدا متوسل شد و از او کمک خواست، پس نجات یافت. بدیهی است که این داستان تمثیلی بیش نیست، ولی حقیقتی را باز می‌نمایاند. من در زندگی خود به کرات چنین تجربه‌‌ای داشته ام. حتی در ناامیدی مطلق و در تاریک‌ترین لحظات، آنگاه که هیچ یاری گر و مایه تسکینی در این دنیای فراخ و بیکران نمی‌بینیم، نام او قدرت و استحکام را در ما می‌دمد و تمامی تردیدها و نا امیدی‌ها را از دلمان می‌زداید. شاید امروز ابری فشرده آسمان را پوشانده باشد، ولی نیایشی پرشور و صمیمانه به درگاه او برای پراکندن ابرها کافی است. به دلیل توسل به نیایش است که من ناامیدی را نمی‌شناسم… بیایید به نیایش بپردازیم و از او بخواهیم که قلب ما را از تنگ‌نظری و فرومایگی و فریب‌کاری پاک کند؛ و او نیز بی‌شک دعایمان را بی‌پاسخ نخواهد گذاشت.

***
بشر جایزالخطاست. با اعتراف به خطاها می‌توان آنها را به جای پایی مطمئن برای گام زدن به سوی کمال تبدیل کرد. از سوی دیگر، کسی که در پنهان کردن خطاهای خود می‌کوشد، به یک فریب‌کار تبدیل می‌شود و سقوط می‌کند. انسان نه جانوری درنده است و نه خدا، بلکه موجودی است بر گونه‌ی خدا که می‌کوشد جنبه خدایی‌‌اش را بیابد. توبه و تزکیه‌ی نفس، راه‌های رسیدن به این مقصودند. لحظه‌‌ای که توبه می‌کنیم و از خدا بخشایش خطاهایمان را می‌طلبیم گناهانمان تصفیه و پاک می‌شوند و زندگی جدیدی برایمان آغاز می‌شود. توبه‌ی حقیقی، پیش نیازی ضروری برای روی آوردن به نیایش است.

***

خدا حتی گناه کسانی را که در آخرین لحظات زندگی توبه می‌کنند می‌بخشد. ما باید در قلب خود آرزوی سعادت همه‌ی موجودات زنده‌‌ای را که روی کره خاک هستند بپرورانیم؛ خواه این موجودات کوچک باشند، خواه بزرگ. برای پروراندن چنین روحی باید، همه روزه سحرگاه و شامگاه، به درگاه خداوند قادر نیایش کنیم. آرزوی سعادت برای همگان، سعادت خود ما را نیز شامل می‌شود.

(برگرفته از کتاب «نیایش»، مهاتما گاندی، نشر نی)

کیست مولا؟ آنکه آزادت کند…

🔸قطعه‌ای از کتاب «روشنگری دینی»

… پس پیامبران نیامده‌‌اند، تا با چماق شریعت بر سر انسان بکوبند که آن کار را بکن و آن کار را نکن و حق چون و چرا هم نداری. بلکه تنها یادآوری‌کننده‌ی مقام انسان، به انسانند و بنابراین با پذیرفتن این برهان که تنها برهان عقلی برای بعثت انبیاست، نتیجه این خواهد بود که ما هرگز نمی‌توانیم در برابر دستورات پیامبران تسلیم بی‌چون و چرا باشیم و آنان نیز چنین نمی‌خواهند. آنها نیامده‌‌اند تا بر ما حکومت کنند و در نتیجه از ما انتظار اطاعت بی‌چون و چرا داشته باشند. آنها فقط خواسته‌‌اند ما را از عادت‌هایمان، از حب ذات و غبارهایی که بر اندیشه ما نشسته است، رهایی مان ببخشند.

کلام حضرت امیرالمؤمنین(ع) که یکی از زیباترین سخنان در این باره است، به همین موارد اشاره دارد. در نهج البلاغه آمده است: پیامبرانش را مبعوث کرد تا از مردم بخواهند حق میثاق فطرت را بگذارند، و نعمت فراموش شده را به آنان یادآور شوند […] و غبار از گنجینه‌های عقل برگیرند.

به تعبیر حضرت امیرالمؤمنین انسان بر روی گنجینه‌هایی نشسته است که. از آن بی‌خبر است، پیامبران غبار از این گنجینه‌ها که گنجینه‌های عقل است، کنار می‌زنند و انسان را به فطرت اصیل خود باز می‌گردانند. نقش انبیا جز این نیست: کنار زدن حجاب یا غبار از عقل و فطرت آدمی، برای رهایی او از «اغلال»(1)غل و زنجیرها و رهایی عقل انسان از حصارهای تنگ خودبینی، خود پرستی و انانیت، تا انسان خود حقیقت را به عقل خویش در یابد.

در اینجا تأمل در آیه مورد بحث(2)این قطعه از متن بحثی بر روی آیه‌ی 1 سوره‌ی فرقان بوده است: «تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیَکونَ للعالَمین نذیراً.» «بزرگ [و خجسته‌] است كسى كه بر بنده خود، فرقان را نازل فرمود، تا براى جهانيان هشداردهنده‌اى باشد.» ضرورت دارد. اگر توجه کنیم، معنای «فرقان» اکنون آشکار می‌شود. فرقان وسیله‌ای است که انسان با آن بتواند راه را از چاه تشخیص دهد، بر تاریکی نور بیفشاند و انسان را به سعادت برساند؛ فرقان شکافنده‌ی تاریکی‌هایی است که در برابر عقل آدمی قرار دارد.

(روشنگری دینی، مصطفی محقق داماد، جلد اول، ص61)

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 غل و زنجیرها
2 این قطعه از متن بحثی بر روی آیه‌ی 1 سوره‌ی فرقان بوده است: «تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیَکونَ للعالَمین نذیراً.» «بزرگ [و خجسته‌] است كسى كه بر بنده خود، فرقان را نازل فرمود، تا براى جهانيان هشداردهنده‌اى باشد.»

«باشد که راهی به من یابی، باشد که رهایی یابی…»

🔸 برش‌هایی از کتاب «گیتا»

🌿 آرجونا گفت: «سرورم، کریشنا! خود گفتی که حکمت از کردار برتر است؛ اینک چه گونه مرا به کار و پیکار می‌داری؟
«آرامش از من ربوده‌ای و ذهن‌‌ام را به آشوب آورده‌ای. خواهش دارم، راه وارستن از کردار را روشن کن.»

کریشنای پروردگار گفت: «آرجونا! در گیتی دو راه هست؛ یکی حکمت، راه اندیشه‌وران؛ و دیگر کردار، راه پیشه وران.
اما آرجونا! بی‌کرداری راه رستن از کردار نیست؛ این راه کمال نیست.
« آدمی دمی بی‌کار و کردار نتواند بود؛ سرشت‌‌اش او را به کار می‌دارد.
« ریاکار آن که از جا نمی‌جنبد، از هر کاری اجتناب دارد، اما ذهن‌‌اش آکنده از دل بستگی است.
« آرجونا؛ پیروزی از او است که ذهن‌‌اش بر حس‌‌اش چیره گشته؛ او است که حکمت کردار را داند، او است که از دل‌بستگی‌ها دور.
« آرجونا! کار کن، کاردان باش! کردار برتر از بی‌کرداری است. بقای تن بسته به کردار است، و عالم و آدم در بند کار، مگر که کردارشان پیش‌کشان باشد.
« پس، آرجونا! کاری کن که کردارت وارسته گردد، پیش‌کشی به پروردگار!

🌿 « نه زاده می‌شود، نه مرگ می‌گیرد؛ هست که شد، نیست نخواهد شد. این است روح: از ازل بوده، تا ابد خواهد بود.
تن که میرد، روح، آن قدیم قدیم‌ها، نخواهد مرد. آن که روح را نازاد و نامیرا داند، مردن و میراندن‌‌اش مراد نیست.
« آدمی رخت کهنه از تن به در کرده، رخت نو می‌پوشد، و روح نیز تن‌های کهنه رها کرده، به تنهای تازه در می‌آید.
روح روئینه است: تیری بر او کارگر نیافتد، آتش او را نسوزد، آب او را غرقه نسازد، باد او را از جا نبرد.
« روح رسوخ ناپذیر است: نه زخم می‌خورد، نه می‌سوزد، نه سرگردان می‌شود. . . . .
« روح ابدی است، بر همه حکم فرما، بی‌دگردیسی، استوار و پابرجا، قدیم قدیمها. روح نا پیدا است، پندار ناپذیر، و بی دگردیسی
« آرجونای قدر قدرت! روح را این سان شناسی، افسوس و اندوهی نخواهی داشت! .
« روح را در مرگ و زایشی مدام انگاری، این هم افسوس و اندوهی نیست!
« مردن تقدیر هر زنده است، و زیستن تقدیر آن که می‌میرد. آن چه مقدر باشد افسوس و اندوهی نیست.
« آغاز و انجام هستندگان پیدا نیست. تنها میانه‌‌اش پیدا است. آرجونا! افسوس و اندوه‌‌ات چیست؟

🌿 « آن که پستی را ستاید، به پستی پیوندد، آن که ابدیت را ستاید، ابدی خواهد شد.
« آن که ظلمت را پرستش کند به ظلمت خواهد شد، آن که مرا پرستش کند مرا خواهد یافت. .
« آرجونا! هرکه پاک و پایدار پیش کش کند، برگی، یا علف، یا که آبی، هرچه، خواهم پذیرفت.
« آرجونا! هر کرده و هر کار، هر پیش‌کش و پارسایی باید برای من باشد.
« باشد که بار کردارت به باد باشد، باشد که روح وارستگی هماره به یادت باشد، باشد که راهی به من یابی، و باشد که رهایی بیابی.
آرجونا! من بر همه یکسان‌‌ام، نه کینی از کس دارم، نه و بر کس. اما آن که سرسپار من باشد، سراسر در من است، و من‌‌ام سراسر در او.
گم راه و گنه کار اگر از دل پرستش کند، به نیکی خواهد رسید، راه راست را خواهد یافت. دیری نپاید که نیکی را یابد، آری، صلح سرمدی خواهد یافت.
حرام زاده، حرامی، بازرگان، و کارگر، هرکه مرا پناه خود گیرد به سرپناه سرمد خواهد رسید.
راه دشواری دارد او؛ اما حکیمان دربار پروردگار، فرزانگان فروزان، راه شان هموار.
آرجونا سلطان جهان شدی، مرا پرستش کن! گوش هوش‌ات به من بسپار!
خویشتن به من پیش‌کش کن! به من سر بسپار! مرا مقصد آمال انگار! من تو‌‌اَم، تو من خواهی بود!»

(گیتا؛ کتاب فرزانگی، ترجمه مهدی جواهریان و پیام یزدانجو، انتشارات مرکز)

اگر اندوهی در دلی است، آن دل از آنِ من است

کتاب متون عرفانی به زبان فارسیشیخ خرقان گفت: اگر از ترکستان تا شام کسی را خاری در انگشت شود، از آنِ من است؛ و اگر قدمی در سنگ آید، زیان مراست؛ و اگر اندوهی در دلی است، آن دل از آنِ من است.

(عطار، تذکرة الاولیاء)

***

و گفت: «هر که قرآن بخواند و به جنازه‌ی مسلمانان حاضر نشود و به عیادت بیماران نرود و یتیمان را نپرسد و دعوی این حدیث کند، بدانید که مدعی است.»

(عطار، تذکرة الاولیاء)

***

یکی از مریدان شیخ ما را پرسید که «یا شیخ، بندگی چیست؟»

شیخ ما گفت: خَلَقک الله حُرّاً فکُن کَما خَلَقَک

خدایت آزاد آفرید، آزاد باش.

گفت: یا شیخ، سرّ آن در بندگی است؟

شیخ گفت: ندانی تا بنده نگردی از دو کون آزاد نشوی؟

(محمد بن منور، اسرار التوحید)

 

(برگرفته از «متون عرفانی به زبان فارسی؛ از ابتدا تا قرن ششم، انتشارات سمت، ص 171، ص191 )

نبرد ابدی

کتاب نیایش گاندی🔸بخشی از کتاب «نیایش»، مهاتما گاندی

دوستی در نامه خود این گونه می‌نویسد:

«شما در مقاله‌‌ای تحت عنوان گره اهیمسا که در شماره یازدهم اکتبر روزنامه هند جوان منتشر شد، با اطمینان تمام گفته‌‌اید که ترسویی و اهیمسا (عدم خشونت) با یکدیگر ناسازگار و جمع‌ناپذیرند و در این جمله‌ی خود جای کوچک‌ترین ابهام و شکی را نیز باقی نگذاشته‌اید. ولی می‌خواستم از شما خواهش کنم که به ما بگویید ترسویی را چگونه می‌توان از شخصیت زدود؟ می‌دانیم که شخصیت انسان چیزی جز مجموعه‌‌ای از عاداتی که در او شکل گرفته‌‌اند، نیست. حال پرسش این است که چگونه می‌توان عادات کهنه را از خود دور کرد و به جای آن، عادات جدید شهامت و هوش و عمل را بنیان گذاشت؟ من معتقدم که عادات را می‌توان ریشه کن ساخت و به جای آنها عاداتی بهتر و ناب‌تر شکل داد که شخصیت جدید در انسان می‌آفرینند. چنین می‌پندارم که شما از شیوه و چگونگی نیایش، انضباط و مطالعاتی که انسان می‌تواند با توسل به آنها به تولدی دیگر دست یابد، آگاهی دارید. اگر ممکن است لطف بفرمایید و قدری دراین باره توضیح دهید و در یکی از شماره‌های روزنامه‌ی هند جوان، ما را از دانش و نصایح خود بهره مند سازید. لطفا درباره شیوه‌های نیایش و راه‌هایی که انسان می‌تواند با توسل به آنها خود را بازآفرینی کند توضیح دهید.»

این پرسش به نبردی ابدی بر می‌گردد، که در ماهاباراتا در لفافه واقعه‌‌ای تاریخی، به روشنی و وضوح توصیف شده است، نبردی که همه روزه در داخل میلیونها سینه در جریان است. هدف مقدر انسان، چیزی نیست جز استیلا یافتن بر عادات کهن و پیروزی بر شتری که در درون اوست و جایگزین ساختن نیکی در جایگاهی که حق آن است. اگر مذهب، راه دست یافتن به این پیروزی را به ما نیاموزد، هیچ چیز نیاموخته است. ولی واقعیت این است که هیچ راه طلایی و منحصر به فردی برای رسیدن به این حالت که حقیق‌ترین سودای زندگی است وجود ندارد. شاید جبن و ترسویی، بزرگ‌ترین بدی و شری باشد که ما دچارش هستیم و ازآن رنج می‌بریم و نیز شاید بزرگ‌ترین خشونت ممکن و بسیار خشونت بار‌تر از خون و خونریزی و اعمالی نظیر آن باشد که ما عموما آنها را تحت عنوان خشونت می‌شناسیم، زیرا ترسویی، ناشی از فقدان ایمان به خدا و جهل ورزیدن نسبت به صفات اوست.

اما متأسفانه آنگونه که نویسنده نامه خواسته است، من توانایی «بهره‌مند ساختن» کسی را از «دانش و نصایح خود» درباره شیوه‌های زدودن ترسویی و دیگر پلیدیها ندارم؛ ولی می‌توانم تجربه خود را در این باره بازگو کنم و بگویم نیایشی که از عمق جان می‌برخیزد، بی‌شک نیرومند‌ترین ابزاری است که بشر برای غلبه بر ترسویی و همه عادات کهنه و بد دیگر، در اختیار دارد. توسل به نیایش، بدون وجود ایمانی قوی به حضور خدا در درون انسان، امری ناشدنی و غیر ممکن است.

مسیحیت و اسلام، همین فرایند را به عنوان نبردی بین خدا و شیطان، نه در بیرون که در درون انسان توصیف می‌کنند؛ دین زرتشت، آن را نبردی بین اهورامزدا و اهریمن مینامد و هندوئیسم آن را نبردی بین نیروهای نیکی و نیروهای پلیدی می‌داند. در این میانه، ما ناچار به انتخاب هستیم و باید تصمیم بگیریم که ایا می‌خواهیم با نیروهای نیکی متحد شویم یا با نیروهای زشتی و پلیدی. و نیایش به درگاه خدا نیز چیزی نیست جز اتحادی مقدس بین خدا و بشر، و وسیله‌‌ای که انسان با توسل به آن از چنگ حاکم دیار ظلمت می‌گریزد و به رهایی و نجات می‌رسد. نیایش، نیازی است که از درون انسان سر می‌زند و در هر واژه، هر عمل، و حتی هر اندیشه وی خود را می‌نمایاند. هنگامی که اندیشه‌‌ای ناپاک به انسان هجوم می‌آورد، باید دانست که نیایش او نیایشی زبانی بوده است و نیز چنین است زمانی که سخنی نا پاک از دهان او بیرون می‌جهد یا عملی نادرست از وی سر می‌زند. نیایش واقعی، سپر و حصاری ہی کم و کاست برای محافظت انسان از این ناپاکیها و پلیدی‌های سه گانه است. در نیایشی چنین عمیق و حقیق، موفقیت همواره در گام‌های اولیه تلاش حاصل نمی‌شود. باید با خود به نبرد برخیزیم و علی رغم میل خود، به هدف باور داشته باشیم زیرا در این نبرد، هر ماه در چشم ما به اندازه سالی می‌گذرد. پس اگر می‌خواهیم به تأثیر نیایش پی ببریم باید شکیبایی و صبری بی‌نهایت و نامحدود را در خود بپرورانیم. در چنین راهی، تاریکی و ناامیدی و تجربه‌هایی حتی بدتر از آن هم در انتظار ماست؛ ولی باید شجاعت مقابله و مبارزه با همه اینها را در خود به وجود آوریم و در مقابل جبن و ترس تسلیم نشویم. برای مرد نیایش، چیزی به نام عقب نشینی و فرار وجود ندارد.

نکاتی که بازگو می‌کنم، داستانی افسانه‌‌ای نیستند و قصد ترسیم تصویری تخیلی را نیز ندارم. آنچه بیان کردم، مجموعه و خلاصه‌‌ای از شهادت افرادی بود که با توسل به نیایش بر هر مانعی بر سر راه صعود و تکامل خود غلبه کرده‌‌اند و من، شهادت فروتنانه خود را نیز بر آن می‌افزایم و می‌گویم هرچه بیشتر زندگی میکنم، بیشتر در می‌یابیم که تا چه میزان به ایمان و نیایش، که در نگاه من هر دو یک چیزند، مدیونم. آنچه من نقل می‌کنم، تجربه چند ساعت و چندروز و هفته نیست، بلکه تجربه‌‌ای است که نزدیک به چهل سالن بی‌وقفه و پیوسته ادامه یافته است.

من نیز به سهم خود استیصال تاریکی مطلق، ناامیدی، محافظه کاری، و وسوسه‌های پنهان غرور را از سرگذرانده‌‌ام؛ ولی می‌توانم بگویم ایمان من – که نیک می‌دانم هنوز بسیار اندک است و به هیچ روی، چندان که می‌خواهم قوی نیست – درنهایت و تا به حال، بر همه این مشکلات غلبه کرده است. اگر به خود ایمان داشته باشیم، اگر دارای قلبی نیایشگر باشیم، درصدد ترغیب خدا به انجام کاری و قائل شدن شرط برای او برنمی آییم. باید خود را تا حد صفر فرو کاهیم. بارودادال (برادر رابیندرانات تاگور) اندکی پیش از درگذشت، بیتی ارزشمند برای من فرستاد با این مضمون که مرد پارسایی و زهد، خود را تا حد صفر فرو می‌کاهد. تازمانی که خود را به «هیچ» نرسانده‌‌ایم، نمی‌توانیم بر بدی و پلیدی درون خود استیلا یابیم. خدا به چیزی کمتر از تسلیم محض انسان، به عنوان بهایی برای رسیدن به تنها آزادی حقیقی که ارزش دستیابی را دارد، راضی نیست. و انسان هنگامی که خویش را این چنین محو می‌کند، بلافاصله خود را در حال خدمت به همه موجودات زنده می‌یابد و آن را مایه شادمانی و نشاط خود می‌بیند. او دیگر انسانی جدید است که هیچ گاه از صرف خویشتن برای خدمت به مخلوقات خدا خسته نمی‌شود.

(نیایش، مهاتما گاندی، نشر نی، صص 54-50)

چرا رشد نمی‌تواند سبز باشد؟

برش‌هایی از مقاله‌ی «چرا رشد نمی‌تواند سبز باشد؟»، منتشر شده در وب‌سایت «میدان»

? هشدار درباره‌ی فروپاشیِ زیست‌محیطی همه‌جا به گوش می‌رسد. طیِ چند سالِ گذشته، روزنامه‌های بزرگی چون گاردین (Guardian)و نیویورک‌تایمز (New York Times) مطالبِ اخطاردهنده‌ای راجع‌به تخلیه‌ی خاک، جنگل‌زدایی، افتِ ذخایرِ ماهی و کاهشِ‌ جمعیتِ‌ حشرات منتشر کرده‌اند. عاملِ ایجادِ این بحران‌ها رشدِ اقتصادیِ جهانی و به تبعِ‌ آن بالارفتنِ مصرف است […] .

?بسیاری از سیاست‌گذاران، این هشدارها را با تلاش در جهتِ برقرار نمودنِ آنچه از آن به عنوانِ «رشدِ سبز»(Green Growth) نام می‌برند، پاسخ داده‌اند. ایشان ادعا می‌کنند که تنها با سرمایه‌گذاری در فن‌آوری‌های کارآمدتر و معرفیِ ارزش‌های درست می‌توانیم در عینِ پیشرفت، اثرمان را بر جهانِ طبیعی (که هم‌اکنون نیز در سطحِ ناپایدار است) کاهش دهیم.

?به نظر می‌رسد این روش راه‌حلی شسته‌ورفته، برای مشکلِ فاجعه‌بار باشد. تنها یک مانع وجود دارد: شواهدِ اخیر نشان می‌دهد «رشدِ سبز» نه تنها نوش‌دارویی که همه می‌پنداشتند نیست بلکه درواقع حتی غیر‌ممکن است.

?عبارتِ «رشدِ سبز» برای اولین بار در کنفرانسی که سازمان ملل راجع به توسعه‌ی پایدار در سال ۲۰۱۲ در ریودوژانیرو برگزار نمود، بر سر زبان‌ها افتاد. پیش از فرارسیدنِ کنفرانس، بانکِ جهانی، سازمانِ همکاری و توسعه‌ی اقتصادی، و برنامه‌ی محیطِ زیستِ سازمان‌ملل همگی گزارشاتی در جهتِ ترویجِ رشدِ سبز ارائه کردند. امروز رشدِ سبز یکی از ستون‌های اساسیِ اهدافِ توسعه‌ی پایدارِ سازمان‌ملل است.

?اما به نظر می‌رسد که وعده‌ی رشدِ سبز به‌جای اینکه مبتنی بر شواهد باشد، بر پندارِ آرزومندانه استوار بوده‌است. […] نتایجِ همه‌ی مطالعات یکی است. دانشمندان رفته‌رفته به این نتیجه می‌رسند که برای بهره‌برداری به طورِ مؤثر هم محدودیت‌های فیزیکی هست. ما مطمئناً خواهیم توانست شیوه‌ی مؤثرتری در تولیدِ اتومبیل‌، گوشیِ‌ موبایلِ آیفون و آسمان‌خراش به کار بندیم، اما نمی‌توانیم آن‌ها از هیچ بسازیم!

?همان‌طور که دانیل اونیل (Daniel O’neill)، اقتصاددان، اخیراً پیشنهاد داده؛ تنها شانسِ بشریت برای جلوگیری از فروپاشیِ زیست‌محیطی، در اِعمالِ‌ محدودیتِ‌ سنگین برای بهره‌برداری از منابع است. تنها با محدودیت‌هایی، که توسطِ دولت‌ها و یا معاهداتِ بین‌المللی اعمال شوند، می‌توان اطمینان حاصل‌کرد که بشر از خاک و آب بیش از ظرفیتِ بازسازی‌شان، بهره‌برداری نکند. همچنین می‌توانیم استفاده از «تولید ناخالصِ داخلی»[1] را به عنوانِ شاخصِ موفقیتِ‌ اقتصادی کنار بگذاریم و مقیاسِ متعادل‌تری چون «شاخصِ پیشرفتِ واقعی»[2] (GPI) را، که مواردی چون آلودگیِ هوا و تخریبِ منابعِ طبیعی در آن مؤثر است، به کاربریم. استفاده از GPI به ما کمک می‌کند تا با کم‌ترین تأثیرِ منفی بر محیط‌زیست بیشترین پیامدِ مثبتِ اجتماعی را داشته‌باشیم.

?[…] هیچ‌ راهِ گریزی از نتیجه‌ی آشکار نداریم. در نهایت، برگرداندنِ تمدن به درونِ مرزهای سیاره‌ای مستلزمِ آن است که بشر خود را از بندِ رشدِ اقتصادی رها کند و این مهم از کشور‌های ثروتمند آغاز شود. این موضوع ممکن است بیمناک‌تر از چیزی که واقعاً هست به‌نظررسد. پایانِ رشد به معنیِ تعطیل‌کردنِ فعالیت‌های اقتصادی نیست؛ تنها به این معنی است که سالِ آینده تولید و مصرفی بیشتر از امسال نخواهیم‌داشت. همچنین ممکن است به معنی کوچک‌کردن بخش‌های معینی که به طورِ خاص به محیط‌زیست آسیب می‌زنند و برای شکوفاییِ انسان غیرضروری‌اند باشد، بخش‌هایی چون تبلیغات، رفت‌وآمد به محل‌کار و محصولاتِ یک‌بارمصرف.

?اما پایانِ رشد به این معنا نیست که لزوماً ضربه‌ای به استانداردهای زندگی واردمی‌شود. سیاره‌ی زمین امکانِ تأمینِ همه‌ی انسان‌ها حتی بیش از نیازشان را دارد؛ مشکل این‌جاست که منابع به طورِ یکنواخت توزیع نشده‌ است. هم‌اکنون ما می‌توانیم تنها با به اشتراک‌گذاشتنِ عادلانه‌ترِ‌ آنچه داریم به جای غارتِ بیشترِ زمین، زندگیِ‌ انسان‌ها را بهبود بخشیم. پایانِ رشد شاید به معنای خدماتِ عمومیِ بهتر باشد. شاید به معنای حقوقِ پایه باشد. شاید به معنای کم‌کردنِ روزهای کاری باشد به صورتی که بتوان در عینِ استخدامِ تمام‌وقت مقیاسِ تولید را کوچک‌تر کرد. سیاست‌هایی از این قبیل –و مثال‌های بی‌شمارِ دیگر– نه‌تنها برای جانِ سالم به در بردن از قرنِ ۲۱، بلکه برای شکوفایی‌ در آن نیز حیاتی هستند.

متن کامل مقاله را در این آدرس مطالعه کنید.


    پی‌نوشت:
  1. Gross Domestic Product (GDP) تولیدِ ناخالصِ داخلی یکی از مقیاس‌های اصلی برای سنجشِ پیشرفتِ اقتصادیِ یک کشور است که ارزشِ کلِ محصولاتِ نهاییِ تولیدشده (کالا و خدمات) توسطِ واحدهای اقتصادیِ مقیمِ یک کشور در بازه‌ی زمانی معین را با استفاده از واحدِ پولِ جاری انداره‌گیری می‌کند.
  2. Genuine Progress Indicator (GPI) شاخص پیشرفت واقعی معیاری‌ست که به عنوانِ معیارِ جایگزین یا مکملِ تولیدِ ناخالصِ داخلی، پیشنهاد شده‌است. محاسبه‌ی GPI به گونه‌ای‌است که توجهِ‌ بیشتری به رفاهِ عمومی یک کشور دارد، تنها بخشی از آن به اندازه‌ی اقتصادِ کشور می‌پردازد که آن‌هم با در نظر گرفتن مواردی چون عواملِ محیط‌زیستی و اجتماعی ‌است (مواردی که در تولیدِ ناخالصِ داخلی لحاظ نمی‌گردند.) با استفاده از GPI می‌توان سنجید پیامد‌های محیط‌زیستی و هزینه‌های اجتماعیِ تولیدِ اقتصادی و مصرفِ آن در یک کشور، بر سلامت و رفاهِ عمومی مردم مثبت است یا منفی.

معرفی کتاب جنبش دانشجویی در آمریکا (رویدادها و قطعاتی از دهه‌ی ۶۰) 

«به باور ما، انسان موجودی است واجد ارزش‌های بیکران و ناشناخته که می‌تواند فراتر از هر مرز و معیاری، عشق بورزد، آزاد باشد و تعقل کند. […] در جامعه‌ی مطلوب ما، روابط انسانی بر پایه‌ی “برادری” شکل خواهد گرفت و اعتماد عمومی، هسته‌ی اصلی آن خواهد بود. حال آن‌که این جنس از روابط اجتماعی، درست در نقطه‌ی مقابل وضع موجودی است که با ایجاد مرزهای تبعیض‌آلود و غیرانسانی، به چندپارگی و جدایی انسان‌ها مشغول است.»

(بخشی از اساس‌نامه‌ی «انجمن دموکراتیک دانشجویان» آمریکا)

?گردآوری و ترجمه: نادر فتوره‌چی

?انتشارات: فرهنگ صبا (کتاب‌های کوچک ۷)

?این کتاب، با حمایت موسسه‌ی فرهنگی- هنری «رخ‌داد نو» به چاپ رسیده است

?چاپ اول: ۱۳۸۷

?تعداد صفحات: ۱۶۶ صفحه (قطع جیبی)

? فهرست تفصیلی محتوای کتاب و برش‌هایی از متن کتاب را در این آدرس مطالعه کنید.