حرکت کنید به سوی خدا و رسول او… (نگاهی به چند سخن در باب هجرت، به بهانۀ آیۀ 97 سورۀ نساء)

در قرآن «هجرت» کلید رهایی است؛ رهایی از ستم و رسیدن به زندگی‌ای که در آن بتوان دین را بدانگونه که شایسته است بر پا داشت.

از آیۀ 97 چنین بر می‌آید که زمین خدا وسیع است. او نیز خود خدای «واسع» است. پس، تن دادن به ستم‌های بیرونی و خود را «مستضعف» نامیدن، ستمی است که ما به خودمان می‌کنیم و این همان ستمی است که بدبختی ما را موجب می‌شود.

مصداق مهم هجرت در صدر اسلام، خروج از مکه و رفتن به سرزمینی بود که بتوان در آنجا بر اساس ارزش‌هایی پاک زیست. هجرت به یثرب هجرت اصلی و مهم صدر اسلام است. اما هجرت به حبشه که پیش‌تر از آن صورت گرفته بود نیز خالی از اهمیت نیست.

تغییر مکان زندگی اهمیت بسیاری در تعیین کیفیت زندگی‌مان دارد؛ هر چند باید معنی هجرت را گسترده‌تر از تغییر مکان زندگی بدانیم.

در ادامه بعضی از روایاتی که در مورد هجرت وجود دارد نقل شده، و توضیحی مختصر نیز پس از برخی روایت‌ها آمده است.

***

(1)
پیامبر خدا(ص): اى مردم! مهاجرت كنيد و به اسلام چنگ در زنيد؛ زيرا تا زمانى كه جهاد باشد هجرت قطع نمی‌شود.

هجرت تنها به یک تغییر مکان از یک شهر به یک شهر، که در یک تاریخ مشخص رخ داده اطلاق نمی‌شود. هجرت، حرکتی مستمر است؛ حرکتی که درون و بیرون را متحول می‌کند. در این روایت، جهاد یکی از مصادیق «هجرت» دانسته شده. ورود به جهاد، به معنای کلی آن، یعنی کوشش در راه خدا، حرکتی است که هم مصداق‌های روشن بیرونی دارد و هم درون ما را دگرگون می‌کند.

با این وصف از ما خواسته شده که هر جا که هستیم، به سوی خدا و رسولش هجرت کنیم. حتی یک انتخاب در یک شب برای مطالعۀ کتابی آگاهی‌بخش به جای دیدن تلویزیون می‌تواند مصداق هجرت باشد. همین‌طور است انواع جهادها، جاهایی که «بودنی» که بیشتر مورد رضای خدا و رسول است را به جای بودنی دیگر بر می‌گزینیم. مثلاً تغییر شغل، تغییر رشتۀ تحصیلی، تغییر گروه دوستان، تغییر شیوۀ تفریحات، و البته تغییر محل زندگی(1)یعنی تغییر محل زندگی همچون یک جهاد، نه چیزی برای تنوع!. هر یک از این‌ها اگر با نیتی درست صورت گیرد «هجرتی» است به سوی خدا و رسولش، و نتایج هجرت را نیز به دنبال دارد:

هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاه‌های فراوان و گشایشها خواهد یافت؛ و هر کس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او، از خانه‌اش به درآید، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.

و به این هم باید دقت کرد که بعضی «هجرت»ها بر اساس عرف جامعه بدنام شده‌اند. مثلاً طلاق می‌تواند مصداق «هجرت» در راه خدا و رسولش باشد. گاهی اوقات باقی ماندن در یک زندگی خانوادگی بزرگ‌ترین مانع برای زیستن بر اساس ارزش‌هاست، و خروج از چنین زندگی‌ای نیز «گشایش‌های فراوان» در پی دارد؛ گشایش‌هایی که سورۀ طلاق نیز به آنها اشاره کرده است.

***

(2)
پیامبر خدا(ص): هجرت دو گونه است: يك هجرت، دورى كردن از گناهان است و ديگرى آن است كه به سوى خداى متعال و رسول او هجرت كنى؛ و تا زمانى كه توبه پذيرفته می‌شود هجرت قطع نمی‌شود.

***

(3)
امام صادق(ع): هر كه مسلمان متولد شود او عرب است و هر كه بعد از آنكه بزرگ شد به اسلام در آيد، او مهاجر است.

این هجرت خاص، یعنی «مسلمان شدن» بعد از «مسلمان شناسنامه‌ای» بودن، چیزی است که بسیار به آن محتاجیم. بسیاری از بخش‌های دین، همچون یک سنت از پدران و مادران به ما رسیده و ما آن‌ها را انتخاب نکرده‌ایم.

مثلاً ما به قرآن احترام می‌گذاریم، ولی نه کاملاً به این خاطر که آن را کتابی مفید و گشایش‌بخش یافته‌ایم. یا به مراسم عاشورا احترام می‌گذاریم، اما نه به این خاطر که حرکت امام حسین(ع) را رهایی‌بخش و جواب دردهای امروزمان می‌دانیم.

چنین احترام‌گذاشتن‌هایی برای ما نشانۀ متولد شدن در ایران است، همین. اسلام حقیقی، پس از هجرت رخ می‌دهد؛ آن زمانی که به حقیقت قرآن را پاسخ دردهایمان بیابیم، و شفایی خاص را از قرآن تجربه کنیم. یا آن زمان که به حقیقت با حسین(ع) آشنا شویم و بر اساس حق و حقیقت (نه بر اساس «جو گیری» و تقلید و …) او را پیشوایی نیک بیابیم(2)امام حسین(ع)، زمانی که مردم را به حرکت به سوی کوفه فرا می‌خوانند، از این تعبیر استفاده می‌کنند: «من قبلنی بقبول الحق…»؛ یعنی: آن کس که به واسطۀ پذیرش حقیقت مرا پذیرفته با من همراه شود. امام در این حرکت هیچ علاقه و احتیاجی به همراهی کسانی که بدون آگاهی و از سر «جو گیری» یا جهل او را پذیرفته بودند نداشت..

***

(4)

پيامبر خدا(ص) در پاسخ به اين سؤال كه كدام ايمان برتر است؟ فرمود: هجرت.
عرض شد: هجرت چيست؟
فرمود: اينكه از بدی‌ها دور شوى.
عرض شد: پس كدام هجرت برتر است؟
فرمود: جهاد.

***

(5)
پیامبر خدا(ص): ماندن هر يك از شما در دنيا براى اينكه سخن حقّى را بگويد تا بدان باطلى را دفع كند يا حقّى را يارى رساند، مقامش برتر از [مقام و ارزش‏] هجرت با من است.

***

(6)
هركس براى دين خود از سرزمينى به سرزمينى ديگر، ولو به اندازه يك وجب زمين باشد، بگريزد، سزاوار بهشت باشد و همدم ابراهيم و محمّد است.

این سخن به یاد آورندۀ هجرت ابراهیم است. آن زمان که ابراهیم از پرستش بت‌ها سر باز زد، پدرش از او خواست از وی دور شود و او را به سنگسار شدن تهدید کرد. ابراهیم از سرزمین خارج، و این خروج را هجرت به سوی پروردگار خود دانست. نتیجۀ این هجرت، به شکلی مؤثر و مختصر در آیات زیر آمده است:

گفت: «من مهاجر به سوی پروردگار خود هستم، که اوست ارجمند حکیم(3)در ترجمۀ تفسیری چنین آمده: اوست آن مقتدری که هر که را یاری کند خوار نمی‌گردد، و اوست آن حکیمی که هر که را حراست کند تباه نمی‌شود..» * و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبرى و كتاب قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعاً او در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود(4)سورۀ عنکبوت، آیات 26 و 27.

***

(7)
امام باقر(ع)، درباره آيه «اى بندگان من كه ايمان آورده‏‌ايد! به راستى كه زمين من فراخ است، تنها مرا بپرستید»- فرمود: [يعنى‏] از زمامداران فاسق اطاعت نكنيد و اگر بيم آن داشتيد كه شما را از دينتان به دَر برند، [بدانيد كه‏] زمين من فراخ است. و خداوند می‌فرماید: «در چه وضعى بوديد؟» گويند: «ما در زمين مستضعف بوديم». پس فرمايد: «مگر زمين خدا فراخ نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟»

***

«تعرّب»، یا بادیه‌نشین شدن، در صدر اسلام به معنی بازگشت به بادیه و به میان کافران بعد از هجرت به مدینه به کار می‌رفت. زندگی کردن در میان اهل کفر، فراموشی دین را موجب می‌شد و زندگی دینی را سخت می‌کرد؛ بنابراین تعرّب از گناهان بزرگ به شمار می‌رفت.

اصطلاح نیز همچون هجرت معنایی وسیع‌تر یافت. چنان‌که می‌بینیم امام علی(ع)، در خطبۀ قاصعه (خطبۀ 192 نهج‌البلاغه)، مخاطبان خود را به خاطر بازگشت به ارزش‌های جاهلی «متعرّب» می‌داند:

بدانيد كه شما پس از هجرت، باديه نشين شده‏‌ايد و پس از دوستى و همبستگى، گروه گروه گشته‏‌ايد و از اسلام تنها به نام آن چسبيده‏‌ايد و از ايمان فقط ظاهرش را می‌شناسيد. می‌گوييد: [رفتن به‏] آتش آرى، اما [پذيرفتن‏] ننگ نَه! گويى می‌خواهيد اسلام را با دريدن پرده حرمتِ آن و شكستن عهد و پيمانش … وارونه كنيد.

***

بخشی از تفسیر المیزان دربارۀ این آیه:

جمله «يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ‏؛ اى بندگان مؤمن من! زمين من گسترده است پس تنها مرا بپرستيد»، را خداوند خطاب به مؤمنانى فرموده است كه در دیار کافران قرار گرفته‏‌اند و نمی‌توانند آشكارا دم از دين حق بزنند و به احكام و قوانين آن عمل كنند. دليل بر اين نكته، دنبالۀ آيه است.

جمله «إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ»، از سياق اين جمله بر می‌آيد كه مراد از «ارض» همين كره زمينى است كه در آن به سر می‌بريم و اضافه كردن آن به ضمير متكلّم («ارضى») براى اشاره كردن به اين مطلب است كه تمام كره زمين از آنِ خداست و براى خدا فرقى نمی‌كند كه در چه نقطه‏‌اى از آن عبادت شود. و فراخى زمين كنايه از اين است كه اگر در ناحيه‏‌اى از نواحى آن فراگرفتن دين حق و به كار بستن آن ممكن نشد، مناطق و نواحى ديگرى هستند كه اين كار در آنها شدنى است.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 یعنی تغییر محل زندگی همچون یک جهاد، نه چیزی برای تنوع!
2 امام حسین(ع)، زمانی که مردم را به حرکت به سوی کوفه فرا می‌خوانند، از این تعبیر استفاده می‌کنند: «من قبلنی بقبول الحق…»؛ یعنی: آن کس که به واسطۀ پذیرش حقیقت مرا پذیرفته با من همراه شود. امام در این حرکت هیچ علاقه و احتیاجی به همراهی کسانی که بدون آگاهی و از سر «جو گیری» یا جهل او را پذیرفته بودند نداشت.
3 در ترجمۀ تفسیری چنین آمده: اوست آن مقتدری که هر که را یاری کند خوار نمی‌گردد، و اوست آن حکیمی که هر که را حراست کند تباه نمی‌شود.
4 سورۀ عنکبوت، آیات 26 و 27

برخیز به شوق و درد … (نکاتی از تفسیر المیزان در مورد آیۀ 95 سورۀ نساء)

لا يَستَوِي القاعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم

🔸 كلمۀ «ضرر» به معناى نقصی است كه مانع شخص در امر جهاد شود؛ مثلاً نابینایی و معلولیت و بیماری. و مقصود از جهاد با اموال، انفاق آن در راه خدا و به منظور غلبه بر دشمنان است و مراد از «جهاد با انفس»(1)جهاد، هم‌ریشه با «جهد» و به معنی تلاش و کوشش است. اینکه جنگیدن «جهاد با جان» نامیده شده لطافتی دارد؛ گویی که شخص از جان خود برای کوشیدن در راه پروردگارش مایه می‌گذارد.

در عین حال استفاده از اصطلاح «جهاد با جان» باعث می‌شود که این کوشش را بتوان گسترده‌تر از جنگیدن در نظر گرفت؛ یعنی هر جهادی که در آن از وجود و جان خود مایه می‌گذاریم می‌تواند مصداق «جهاد با نفس» باشد.
جنگيدن است.

🔸 جملۀ «خداى تعالى به هر دو گروه (آنها كه به جهاد رفتند و آنها كه نرفتند) وعدۀ حسنى داده» دلالت دارد بر اينكه مراد از اين اشخاصى كه «قعود كردند»(2)نشستند، بر جای خود ماندند كسانى است كه رفتن به جنگ را در زمانى ترک كردند كه احتياجى به رفتن آنان به جبهه جنگ نبوده، چرا که افراد دیگری به قدر كفايت به میدان نبرد رفته بودند(3)چرا که خداوند به کسانی که به دلایل دیگری از جهاد خودداری می‌کنند وعدۀ نیک نمی‌دهد.. پس غرض از این سخن ترغيب و تحريك مسلمانان بر قيام به امر جهاد است، تا مسلمين در رفتن به جهاد شتاب نموده، از يكديگر پیشی بگيرند.

🔸 دليل ديگر بر این سخن(4)اين سخن که «قاعدین» در آیه آن مسلمانانی‌اند که به خاطر عدم نیاز به جنگ نرفته‌اند. اين است كه خداى سبحان «اولى الضرر»(بيماران و نابينايان و امثال آنان) را استثناء كرده، سپس ‍ فرموده که قاعدون و مجاهدين يكسان نيستند.

«اولى الضرر» نیز، مانند «قاعدین»، با مجاهدین مساوی نیستند. به فرض هم كه بگوئيم خداى تعالى ثواب و مصلحتى كه از دست «اولى الضرر» به خاطر نرفتنشان به جبهه جنگ رفته را بر طبق نياتشان تلافى مى كند، (اگر واقعا نابينائى متاسف است از اينكه چرا نمى تواند در جهاد شركت كند، خداى تعالى ثواب مجاهد به او مى‌دهد) اين معنا را نمى‌توانيم انكار كنيم كه اينگونه افراد فضيلت آن افرادى كه به جهاد رفتند يا شهيد شدند و يا بر دشمن پيروز گشتند را ندارند. خداى تعالى مجاهدين را بر «قاعدين» برترى داده ، هر چند كه «قاعدين» عذر موجه داشته باشند(5)به نظر می‌رسد این بخش از سخن المیزان دلیل موجهی ندارد. چنان‌که خودِ المیزان اشاره کرده، خداوند کسانی که عذر موجه دارند، مثلاً به خاطر بیماری نمی‌توانند در جنگ شرکت کنند در حالی‌که مشتاق جنگ هستند را از «قاعدین» جدا کرده. بنابراین از همین آیه نیز می‌تواند استنباط کرد که این اشخاص با مجاهدین یکسان هستند.

آنچه که شرط است، اشتیاق و درد صادقانه است. هیچ نکوهشی بر کسی که درد و اشتیاق شرکت در جهاد را داشته باشد، اما مانعی بر سر راه او باشد نیست. در آیات 91 و 92 سورۀ توبه می‌خوانیم:

بر ناتوانان و بیماران و تهیدستانی که هزینه سفر جنگ را ندارند جهاد مقرّر نشده است تا بر اثر آن دچار رنج و سختی شوند، از این رو سزاوار کیفر و نکوهش نیستند اگر که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی کنند و از خیانت به خدا و رسول بپرهیزند و کارها را بر ضدّ پیامبر و مؤمنان واژگونه نکنند. اینان از نیکوکارانند و هیچ راهی برای سرزنش نیکوکاران نیست، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
و نیز جهاد مقرّر نشده است بر کسانی که وقتی نزد تو می‌آیند تا مَرکبی به آنان بدهی و برای جهاد آماده شان کنی، می‌گویی: من مرکبی نمی‌یابم که شما را به آن مجهّز کنم و آنان باز می‌گردند در حالی که دیدگانشان از اندوهِ این که چیزی نمی‌یابند که در راه خدا هزینه کنند، اشکبار است.


شاید بگوییم که شکی در این نداریم که بر این افراد نکوهشی نیست، ولی به هر صورت ایشان از تجربه‌ای که جهادگران داشته‌اند، و در نتیجه از رشدی که نصیب ایشان شده بی‌بهره مانده‌اند. این پرسش مهمی است، و چیزی است که همۀ ما با آن درگیر هستیم. چرا که همۀ ما کسانی هستیم که در زمانه‌ای خاص زندگی می‌کنیم که در آن امکان مجاهده به بسیاری از شکل‌هایش دیگر وجود ندارد. یعنی، می‌توانیم فکر کنیم که اگر در مدینۀ پیامبر زندگی می‌کردیم، یا در زمان امام علی یا امام حسین زنده بودیم، یا اصلاً در زمان بعضی مجاهدان صادق پس از ایشان بودیم و فرصت همراهی با آنها را داشتیم، زندگی‌مان چیز دیگری از آب در می‌آمد.

بهتر است در پاسخ دادن به این پرسش عجله نکنیم، و درست به این فکر کنیم که چه «فرصت»هایی از کف ما رفته، چه «فرصت»هایی باقی است؟ و شکر «فرصت»های پیشِ رو آیا به حقیقت جبرانِ آن «ضرر»هایی که داریم را می‌کند یا نه؟ مثلاً اگر فرصت جهاد همراه پیامبر از دست رفته، آیا فرصت نوعی جهاد، که به مانند جهاد مسلمانان صدر اسلام ما را زیر و رو کند و از ما مشتاقانی صادق بسازد، و ما را با پیامبر همراه کند و به او برساند، وجود دارد؟

بی‌آنکه قصد پاسخ سریع به این پرسش را داشته باشم، خوب است نگاهی به خطبۀ 12 نهج‌البلاغه داشته باشیم:

وقتى امام در جنگ جمل پیروز شد، یکى از یارانش به او گفت: «دوست داشتم برادرم فلانى اینجا بود تا ببیند چگونه خداوند تو را بر دشمنانت پیروز کرد.»
امام علیه السّلام پرسید: آیا میل و خواست برادرت به [یارى] ما هست؟ گفت: آرى. امام فرمود: پس او با ما بوده است.
مردمى در این لشگر در کنار ما بوده‌اند که هم اکنون در صلب مردان و رحم زنان هستند. آنان به زودى متولد شوند، و دین و ایمان به وسیلۀ آنها نیرومند گردد.

دقت کنید که امام نمی‌گوید که اجر و پاداشی که این افراد دریافت می‌کنند شبیه اجر و پاداش یاران من است، یا حتی نمی‌گوید که این افراد «گویی که» با ما بوده‌اند؛ بلکه سخن صریح امام این است: «این افراد با ما هستند»!

شبیه به همین سخن در ماجرایی از پیامبر(ص) نیز نقل شده است. مضمون کلی این ماجرا این است که پیامبر(ص) در بازگشت از یکی از جنگ‌ها، از کسانی یاد کرد که هر چند در شهر مانده بودند، ولی در تمام لحظات جنگ و در مسیر و در طی هر پستی و بلندی، سپاه را همراهی می‌کردند. چون پرسیده شد که چگونه چنین چیزی ممکن است، پیامبر(ص) پاسخ داد که «بیماری ایشان را از آمدن به نبرد باز داشته بود.»

باید که در سخنانی از این دست با شگفتی بنگریم، و این چنین «همراهی‌»ای را جستجو کنیم. همراهی‌ای که صرفاً چیزی در ذهن نیست، خیالِ همراهی نیست، بلکه یک همراهی حقیقی با تمام نتایج آن است. مثلاً منجر به تحولات عینی در وجودمان می‌شود، درست همان‌طور که منجر به تحول جهادگرانی که پیامبر را همراهی می‌کردند می‌شد.
.

🔸 سخن كوتاه اينكه: اين آيه شريفه مى‌خواهد مؤمنين را تحريك و تشويق به جهاد نموده، و روح ايمان آنان را براى سبقت‌گيرى در خير و فضيلت بيدار كند.

***

فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم عَلَى القاعِدينَ دَرَجَةً ۚ وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الحُسنىٰ

🔸 مقصود از «و كلاً وعد اللّه الحسنى» اين است كه خداى عزّوجلّ به هر يك از دو گروه قاعدين و مجاهدين، و يا به هر يك از سه گروه قاعدين غير اولى الضرر و قاعدين اولى الضرر و مجاهدين، «وعدۀ حسنی» داده است. كلمۀ «حسنى» صفتى است كه موصوف آن حذف شده، مقصود كلام «عاقبت نیک» یا «اجر نیک» يا چيزى نظير اينها است(6)این وعده چیزی نیست که صرفاً در آخرت برآورده شود. برتری دادن خداوند، برتری‌ای بر مبنای حق و حقیقت است، و در وجود و هستی شخص از هم‌اکنون نمایان می‌شود..

اين جمله به دنبال رفع توهمی است که ممکن است پیش آید؛ مؤمنى كه به جهاد نرفته وقتى می‌شنود «مؤمنانِ وانشسته از جهاد … با آنان که در راه خدا پیکار می‌کنند یکسان نیستند»، ممكن است خیال كند كه پس او از هر اجر و جزای نیکی تهی‌دست است و فایده‌اى از ناحيه ايمانش و ساير اعمال صالحى كه دارد عايدش نمى‌شود. پس قرآن براى رفع اين توهم بود که فرمود: «و كلا وعد اللّه الحسنى».

***

وَفَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ عَلَى القاعِدينَ أَجرًا عَظيمًا

🔸 تأکید بر این برتری در پایان آیه، به این اشاره دارد که مومن سزاوار نيست به آن وعدۀ حسنى كه خداى تعالى به عموم مؤمنين داده بود قناعت كند و وعدۀ: «و كلا وعد اللّه الحسنى» را دست‌آويز قرار داده، از رفتن به جنگ و شركت در جهاد در راه خدا و تلاش در برتری دادن كلمۀ حق و كوبيدن باطل سستی بورزد. زيرا درست است كه خداى تعالى به قاعدين نيز «حسنى» مى‌دهد ولى مجاهدين را به درجاتى از مغفرت و رحمت اختصاص داده كه نمى‌توان آن را ناديده گرفت و در امر آن سهل‌انگارى نمود.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 جهاد، هم‌ریشه با «جهد» و به معنی تلاش و کوشش است. اینکه جنگیدن «جهاد با جان» نامیده شده لطافتی دارد؛ گویی که شخص از جان خود برای کوشیدن در راه پروردگارش مایه می‌گذارد.

در عین حال استفاده از اصطلاح «جهاد با جان» باعث می‌شود که این کوشش را بتوان گسترده‌تر از جنگیدن در نظر گرفت؛ یعنی هر جهادی که در آن از وجود و جان خود مایه می‌گذاریم می‌تواند مصداق «جهاد با نفس» باشد.

2 نشستند، بر جای خود ماندند
3 چرا که خداوند به کسانی که به دلایل دیگری از جهاد خودداری می‌کنند وعدۀ نیک نمی‌دهد.
4 اين سخن که «قاعدین» در آیه آن مسلمانانی‌اند که به خاطر عدم نیاز به جنگ نرفته‌اند.
5 به نظر می‌رسد این بخش از سخن المیزان دلیل موجهی ندارد. چنان‌که خودِ المیزان اشاره کرده، خداوند کسانی که عذر موجه دارند، مثلاً به خاطر بیماری نمی‌توانند در جنگ شرکت کنند در حالی‌که مشتاق جنگ هستند را از «قاعدین» جدا کرده. بنابراین از همین آیه نیز می‌تواند استنباط کرد که این اشخاص با مجاهدین یکسان هستند.

آنچه که شرط است، اشتیاق و درد صادقانه است. هیچ نکوهشی بر کسی که درد و اشتیاق شرکت در جهاد را داشته باشد، اما مانعی بر سر راه او باشد نیست. در آیات 91 و 92 سورۀ توبه می‌خوانیم:

بر ناتوانان و بیماران و تهیدستانی که هزینه سفر جنگ را ندارند جهاد مقرّر نشده است تا بر اثر آن دچار رنج و سختی شوند، از این رو سزاوار کیفر و نکوهش نیستند اگر که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی کنند و از خیانت به خدا و رسول بپرهیزند و کارها را بر ضدّ پیامبر و مؤمنان واژگونه نکنند. اینان از نیکوکارانند و هیچ راهی برای سرزنش نیکوکاران نیست، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
و نیز جهاد مقرّر نشده است بر کسانی که وقتی نزد تو می‌آیند تا مَرکبی به آنان بدهی و برای جهاد آماده شان کنی، می‌گویی: من مرکبی نمی‌یابم که شما را به آن مجهّز کنم و آنان باز می‌گردند در حالی که دیدگانشان از اندوهِ این که چیزی نمی‌یابند که در راه خدا هزینه کنند، اشکبار است.

شاید بگوییم که شکی در این نداریم که بر این افراد نکوهشی نیست، ولی به هر صورت ایشان از تجربه‌ای که جهادگران داشته‌اند، و در نتیجه از رشدی که نصیب ایشان شده بی‌بهره مانده‌اند. این پرسش مهمی است، و چیزی است که همۀ ما با آن درگیر هستیم. چرا که همۀ ما کسانی هستیم که در زمانه‌ای خاص زندگی می‌کنیم که در آن امکان مجاهده به بسیاری از شکل‌هایش دیگر وجود ندارد. یعنی، می‌توانیم فکر کنیم که اگر در مدینۀ پیامبر زندگی می‌کردیم، یا در زمان امام علی یا امام حسین زنده بودیم، یا اصلاً در زمان بعضی مجاهدان صادق پس از ایشان بودیم و فرصت همراهی با آنها را داشتیم، زندگی‌مان چیز دیگری از آب در می‌آمد.

بهتر است در پاسخ دادن به این پرسش عجله نکنیم، و درست به این فکر کنیم که چه «فرصت»هایی از کف ما رفته، چه «فرصت»هایی باقی است؟ و شکر «فرصت»های پیشِ رو آیا به حقیقت جبرانِ آن «ضرر»هایی که داریم را می‌کند یا نه؟ مثلاً اگر فرصت جهاد همراه پیامبر از دست رفته، آیا فرصت نوعی جهاد، که به مانند جهاد مسلمانان صدر اسلام ما را زیر و رو کند و از ما مشتاقانی صادق بسازد، و ما را با پیامبر همراه کند و به او برساند، وجود دارد؟

بی‌آنکه قصد پاسخ سریع به این پرسش را داشته باشم، خوب است نگاهی به خطبۀ 12 نهج‌البلاغه داشته باشیم:

وقتى امام در جنگ جمل پیروز شد، یکى از یارانش به او گفت: «دوست داشتم برادرم فلانى اینجا بود تا ببیند چگونه خداوند تو را بر دشمنانت پیروز کرد.»
امام علیه السّلام پرسید: آیا میل و خواست برادرت به [یارى] ما هست؟ گفت: آرى. امام فرمود: پس او با ما بوده است.
مردمى در این لشگر در کنار ما بوده‌اند که هم اکنون در صلب مردان و رحم زنان هستند. آنان به زودى متولد شوند، و دین و ایمان به وسیلۀ آنها نیرومند گردد.

دقت کنید که امام نمی‌گوید که اجر و پاداشی که این افراد دریافت می‌کنند شبیه اجر و پاداش یاران من است، یا حتی نمی‌گوید که این افراد «گویی که» با ما بوده‌اند؛ بلکه سخن صریح امام این است: «این افراد با ما هستند»!

شبیه به همین سخن در ماجرایی از پیامبر(ص) نیز نقل شده است. مضمون کلی این ماجرا این است که پیامبر(ص) در بازگشت از یکی از جنگ‌ها، از کسانی یاد کرد که هر چند در شهر مانده بودند، ولی در تمام لحظات جنگ و در مسیر و در طی هر پستی و بلندی، سپاه را همراهی می‌کردند. چون پرسیده شد که چگونه چنین چیزی ممکن است، پیامبر(ص) پاسخ داد که «بیماری ایشان را از آمدن به نبرد باز داشته بود.»

باید که در سخنانی از این دست با شگفتی بنگریم، و این چنین «همراهی‌»ای را جستجو کنیم. همراهی‌ای که صرفاً چیزی در ذهن نیست، خیالِ همراهی نیست، بلکه یک همراهی حقیقی با تمام نتایج آن است. مثلاً منجر به تحولات عینی در وجودمان می‌شود، درست همان‌طور که منجر به تحول جهادگرانی که پیامبر را همراهی می‌کردند می‌شد.

6 این وعده چیزی نیست که صرفاً در آخرت برآورده شود. برتری دادن خداوند، برتری‌ای بر مبنای حق و حقیقت است، و در وجود و هستی شخص از هم‌اکنون نمایان می‌شود.

مبارزه در راه خدا و آنان که ضعیف نگه داشته شده‌اند (نگاهی به آیۀ 75 سورۀ نساء)

🔸 در آیه ٧۵ سورۀ نساء، سخن از نبرد در راه خدا و در راه ضعیف نگه داشته‌شدگان است. این آیات مربوط به شرایطی است که مردم مدینه برای دفاع از خود در مقابل تهاجم قریش، به نبرد فرمان داده شدند. مسلمانان در طول ١٣ سالی که در مکه بودند و نیز در ماه‌های ابتدایی حضور در مدینه اجازۀ نبرد نداشتند (1)ابتدای آیۀ ٧٧ از سوره نساء نیز به این موضوع اشاره دارد. اجازۀ نبرد، مسئولیتی تازه را برای مسلمانان ایجاد کرد؛ مسئولیتی که بعضی از مؤمنین از آن بیم داشتند:

[…] چون كارزار بر آنان مقرر شد، بناگاه گروهى از آنان [=مسلمانان] از مردم [=مشركان مكّه‌] ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسى سخت‌تر. و گفتند: «پروردگارا، چرا بر ما كارزار مقرّر داشتى؟ چرا ما را تا مدتى كوتاه مهلت ندادى؟» (2)آیۀ 77

🔸 این ترس از آنِ مؤمنین است؛ همان کسانی که به تعبیر همین آیۀ 77، دعوت به برپایی نماز و دادن زکات را پذیرفته بودند. این ترسی است که در دل اغلب ما، اگر در موقعیتی مشابه قرار گیریم، وارد می‌شود. ترس از ناامنی و به خطر افتادن زندگی‌ای که برای خود ساخته‌ایم، خانواده‌مان، و جانمان.

این ترس دست و پایمان را می‌بندد و ما را به «بخل» و حفظ داشته‌هایمان، و به محافظه‌کاری می‌کشاند.

🔸 در آیۀ 75، خداوند نبرد در راه یاریِ «ضعیف‌داشته‌شدگان» را چسبیده به نبرد در راه خود ذکر می‌کند. گویی که نبرد برای رهایی ستم‌دیدگان مصداق مهمی از نبرد در راه خدا است.

یادآوری این نکته که هدف این نبرد چیست، این که به دنبال رهایی برادران و خواهران‌مان هستیم، تا همگی با یکدیگر به نزد پروردگارمان درآییم، شوقی بر می‌انگیزد که با آن می‌توان به مقابله با ترس‌ها رفت.

🔸 در آن روزگارِ خاص، نبرد آن روشی بوده که خدا و مؤمنان گمان می‌بردند هدف مطلوب را حاصل می‌کند. امروز اما باید نبردهایی را در شکل‌های متنوع برپا کنیم.

اگر هدف خارج کردن مردم از سیطرۀ ستم، و یاری ایشان در راه رسیدن به پروردگار باشد، باید به دقت به این فکر کنیم که چه مسیری ما را به این هدف می‌رساند.

🔸امروزه مصداق‌های ستم بسیار گسترده هستند. و در نتیجه راه‌های مبارزه با ستم هم گسترده و متنوعند.

مثلاً بسیاری از دانش‌آموزان جامعۀ ما اکنون تحت ستم هستند. مقصودم صرفاً دانش‌آموزان محرومی که به خاطر نداشتن امکانات برای فهم همین درس‌هایی که در کتاب‌های درسی وجود دارد دچار مشکلند، نیست. اگر فکر کنیم که زندگی در این جامعه مستلزم چه دانش‌ها و چه مهارت‌هایی است، متوجه می‌شویم که حتی دانش‌آموزان مرفه هم به خاطر بی‌بهرگی از آموزش‌های متناسب با این نیازها تحت ستم هستند.

بسیاری از دانش‌آموزان ما در طول 12 سال تحصیل چیز چندانی در مورد برقراری روابط سالم، همکاری با دیگران در راه یک هدف، هنر مطالعه و کسب دانش، عشق، کسب اخلاقی معیشت، سیاست، تأثیر اجتماع بر زندگی افراد، مسائل مهم جهانی، تاریخ، دین، ادبیات، حل مسئله، خودشناسی، و هزار چیز ضروری دیگر نمی‌آموزند. و این‌ها دانش‌هایی مستحب نیستند؛ بدون آنها زندگی مصیبت است!

کافی است به این فکر کنیم که دانستن چند نکتۀ کلیدی در مورد عشق ممکن است از یک ازدواج غلط جلوگیری کند؛ ازدواجی که می‌تواند تمام آیندۀ شخص را زیر و رو کند. یا دانستن اندک چیزی دربارۀ اثرگذاری اجتماعی، باعث وارد شدن به فعالیت‌های متفاوت، و آشنا شدن با آدم‌های متفاوت می‌شود، و زندگی‌ِ تازه‌ای ساخته می‌شود.

یا کافی است به این فکر کنیم که جهل در مورد «مرگ»، چطور آدم‌ها را ناامید، ترسو و ذلیل می‌کند و آنها را به انتخاب‌هایی فاجعه‌بار می‌کشاند.

جهل، دلیلِ اصلی بدترین اتفاق‌هایی که ممکن است بتوان برای کسی تصور کرد. این غیرمنصفانه نیست اگر بگوییم با نگه داشتن کودکان و نوجوانان این سرزمین در جهل، آن‌ها را با دست‌های خودمان به سمت دره‌های مرگبار هل می‌دهیم! و گاه در ما امیدی احمقانه (که به شکلی احمقانه‌تر خود را «توکل به خدا» می‌نامد) نیز سو سو می‌زند و در تلاش است تا مانع باور سقوط‌های مصیبت‌بار پیشِ رو شود!

🔸 نبرد برای تغییر این وضعیت شکل‌های گوناگونی دارد؛

  • آن والدین مطالبه‌گری که ارائۀ دانش‌های ضروری را از مدرسه‌ها می‌خواهند، و زیر بار رقابت‌های بی‌فایده و کلاس‌های خصوصی و … نمی‌روند،
  • کسی که برای در اختیار قرار دادن دانش‌های ضروری دانش‌آموزان می‌کوشد،
  • کسی که با نقد نظام آموزشی در تغییر آن می‌کوشد،
  • کسی که در آموزش والدین می‌کوشد،
  • کسی که دغدغۀ ایجاد عدالت آموزشی را دارد،

هر کدام به شکلی در مبارزه برای نجات این «ضعیف‌داشته‌شدگان» هستند.

و این تنها یک مثال از مبارزه‌های لازمِ امروزین است؛ باید به انواع مستضعفین دیگر در جامعۀ امروز به دقت فکر کنیم؛ زنان، سالمندان، تهیدستان، معلولین، زندانیان و … . و باید برای هر حوزه مبارزه‌ای شایسته تدارک ببینیم.

🔸 اکنون از خودمان بپرسیم، که به راستی «چرا در راه خدا و مردان و زنان و كودكان مستضعف مبارزه نمی‌کنیم؟»

این سخن خداوند یک شماتت کلی نیست، بلکه یک پرسش مشخص است. این پرسش به پاسخ‌هایی روشن و دقیق احتیاج دارد تا ما را به برنامه‌های عملیِ مشخصی برساند.

مثلاً باید روشن شود که:

  • برای چه هدفی می‌خواهیم مبارزه کنیم؟
  • مبارزه برای آن هدف چه مصداق‌هایی و چه راه‌هایی دارد؟
  • اولویت برای من شروع از کدام راه است؟
  • کِی و چگونه می‌خواهم کارم را شروع کنم؟

 

سپس برای اینکه روشن شود چرا مبارزه را شروع نمی‌کنیم، به این فکر کنیم که:

  • چه موانع بیرونی در راه وجود دارد؟ برای آنها می‌خواهم چه کنم؟
  • چه ترس‌های درونی دارم که دست و پایم را می‌بندند؟ برای آنها می‌خواهم چه کنم؟

 

🔸 از هر امکانی که داریم، فکر تیز، برنامه‌ریزی، کار گروهی، مطالعه و یادگیری، چیدن استراتژی‌های عملی و … باید استفاده کنیم در این مبارزه. این مبارزه چیزی نیست که با نارضایتی‌های کلی و «نق زدن» به فرجام برسد. و توصیف قرآن از یاری خدا به مؤمنان در جهادهایشان، تصویری به ما می‌دهد از همراهی خدا در جهادهایمان. از تحلیل‌های قرآن (مثلاً تحلیل جنگ احد در سورۀ آل‌عمران) می‌توانیم برای داشتن مبارزه‌ای پاک‌تر بهره بگیریم.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 ابتدای آیۀ ٧٧ از سوره نساء نیز به این موضوع اشاره دارد
2 آیۀ 77

«نخوت، وی را به گناه کشاند…» (نگاهی به آیات 49 و 50 سورۀ نساء)

🔸 (1)تیتر این مطلب از آیۀ 206 سورۀ بقره گرفته شده است: «و چون به او گفته شود: از خدا پروا كن، نخوت، وى را به گناه كشاند. پس جهنم براى او بس است، و چه بد بسترى است.» آیات 44 به بعد سورۀ نساء در مورد «اهل کتاب» است. «اهل کتاب» همچون یک اصطلاح برای اشاره به پیروان یهودیت و مسیحیت به کار می‌رود. اما در قرآن واقعاً همان معنای لغوی آن مهم و مدّ نظر بوده است. قرآن در مواردی نیز (2)از جمله در آیۀ 46 از کلماتی مانند «یهودیان» یا «نصاری» استفاده کرده، بنابراین باید بپرسیم که چرا مثلاً در ابتدای آیۀ 47 ایشان را به این ترتیب خطاب می‌کند که: «ای کسانی که به آنها کتاب داده شده»؟

🔸 یک احتمال برای این پرسش این است که قرآن می‌خواهد به «مسئولیت» و عهد کسانی که به ایشان کتاب داده شده اشاره کند. «کتاب»، که در اینجا ریشه‌ای خدایی دارد، در طول نسل‌ها توسط مردمی شریف حفظ شده و مبنای زندگی قرار گرفته تا به این نسل رسیده است. در قرآن بر این موضوع تأکیدی جدی وجود دارد:

ما تورات را كه در آن رهنمود و روشنايى بود نازل كرديم. پيامبرانى كه تسليم [فرمان خدا] بودند، به موجب آن براى يهود داورى مى‌كردند؛ و [همچنين‌] الهيّون و دانشمندان به سبب آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند. پس، از مردم نترسيد و از من بترسيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى مفروشيد؛ و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده‌اند، آنان خود كافرانند.(3)سورۀ مائده، 44

روی سخن خدا اکنون با کسانی است که چنین کتابی به آنان «داده شده»، بی‌لیاقتی خاص، و از سر رحمت، و به مدد مجاهدۀ مؤمنان پیشین. آیا کسانی که مورد چنین عطایی قرار گرفته‌اند می‌توانند به واسطۀ آن سرخوش باشند و خود را برگزیده و برتر از دیگران بدانند؟ هرگز. مهم‌ترین چیزی که همراه این عطای خداوندی می‌آید مسئولیت است.

🔸 ولی چنان‌که در آیۀ 49 و آیاتی دیگر از قرآن آمده، یهودیان زمان پیامبر(ص)، که در میان مردم امّی زندگی می‌کردند، توهمی از برگزیدگی و پاک شدن توسط خداوند را با خود داشتند. خداوند اما این باور را به شدت رد می‌کند، و در آیۀ 50 آن را افترایی بر خدا و گناهی آشکار می‌داند.

🔸 وقتی که به این شکل به «کسانی که به ایشان کتاب داده شده» فکر می‌کنیم، کاملاً طبیعی است که خودمان را نیز از زمرۀ این افراد به شمار آوریم. اکنون ما نیز کسانی هستیم که به آنها کتاب داده شده، که رحمتی از جانب خداست و به مدد مجاهدۀ پیامبر و اصحاب و تابعین به ما رسیده است.

و نکته اینجاست که اکنون نیز در میان ما نیز بسیاری کسان هستند که این موضوع را نه یک مسئولیت، که امتیازی برای خود می‌دانند. شاید چنین شخصیتی درون تک تک ما خانه‌ای ساخته باشد… شخصیتی که به دنبال اثبات خود به بهانۀ پذیرفتن یک دین خاص، بهره‌مندی از یک دانش خاص، یا پیروی از یک پیامبر و امام خاص است.

🔸 مذهب بسیار ساده می‌تواند به ابزاری برای «قبیله‌گرایی» و قوم‌پرستی (یا همان نفس‌پرستیِ جمعی) تبدیل شود. اینکه «ما» پاک، برگزیدۀ خداوند و برتر از دیگرانیم، می‌تواند به عنوان یک هویت جمعی نقش ایفا کند. نمونۀ بارز این موضوع را می‌توان در مسلک صهیونیسم دید. از سوی دیگر، ستم‌دیدگی و رنج‌کشیدگی قوم یهود در طول تاریخ نیز هویتی را رقم زده، تا ملغمه‌ای عجیب ساخته شود و ملتی برآید که سیاست‌مدارانش قواعد عقلانی را به صراحت نقض می‌کنند و زیر بار هیچ سخنی نمی‌روند تا جنایت‌های خود را توجیه کنند.

🔸 اما، اگر بپذیریم که مخاطب «ای کسانی که به ایشان کتاب داده شده» ما مسلمانان نیز هستیم، طبیعی است که فکر کنیم ما نیز باید مراقب این شکل از نفس‌پرستیِ گروهی باشیم. در ایرانِ شیعی، باید به شدت مراقب این باشیم که مذهب را وسیله‌ای برای پاک و برگزیده شمردن خود نکنیم. باید هر یک از ما، تک تک به خودمان یادآوری کنیم که «خدا هر که را بخواهد پاک می‌کند»؛ و باید درست به این فکر کنیم که خدا چه کسانی را پاک می‌کند؟ مسلماً خدا «خیال‌زدگانِ فخرفروش» را دوست ندارد(4)سورۀ نساء، آیۀ 36؛ بنابراین با ادعای پیروی قرآن و پیامبر و ادعای بهره‌مندی از ولایت، چیزی از هدایت نصیب‌مان نخواهد شد.

این سخن امام باقر(ع) جای یادآوری دارد:

به خدا سوگند ما از جانب خدا برائتی نداریم و میان ما و خدا خویشاوندی نیست و ما را بر خدا حجّتی نباشد و جز با طاعت به خدا نزدیك نشویم. پس هر كدام از شما كه فرمانبردار خدا باشد ولایت ما سودش رساند و هر كدام از شما كه خدا را نافرمانی كند ولایت ما سودش نرساند. وای بر شما، فریب نخورید! وای برشما، فریب نخورید!(5)میزان‌الحکمه، سریِ 15 جلدی، صفحۀ 975

این «فریب» بسیار به ما نزدیک است. هر یک از ما، هر جای زندگی که بخواهیم به جای عمل صادقانه و طاعت خدا، به نام پیوند با ولایت و ائمه خودمان را ثابت کنیم، فریب خورده‌ایم.

🔸 این «فریب» چیزی صرفاً شخصی نیست. در زمانۀ ما اجتماع و سیاست پر از مظاهر فریب است. به نام مقدسات شیعی، هر عملی انجام می‌شود بی‌آنکه هیچ تلاشی برای توضیح و توجیه عادلانه بودن آن صورت گیرد. حال آنکه مقدس بودن در دین، همان عادلانه بودن است. هیچ چیز ستمگرانه‌ای از نظر دین، و به خصوص از نظر مذهب تشیع، نمی‌تواند مقدس باشد(6)این مصداقی از اصل «عدل» در تشیع است، که علمای شیعه برای دفاع از آن سال‌ها جنگیده‌اند و زندگی‌شان را به پای آن گذاشته‌اند..

مثلاً می‌دانیم که مدح حاکمان از نظر عقل و دین، به شدت قبیح و کثیف است(7)رجوع کنید به این مطلب، به روایات بسیاری که در منع از مدح دیگران به خصوص حاکمان آمده. در جامعۀ ما اما کار به جایی رسیده که عده‌ای با استناد به مقولۀ ولایت، به مدح حاکم افتخار می‌کنند، و این مدح را به مدح و محبت ادعایی امام زمان نیز پیوند می‌زنند تا دهان مخالفان را به اسم مخالفت با مقدسات ببندند! روشن است که حتی گذری بسیار کوتاه و سطحی به متن دین، چنین رفتاری را به شدت رد می‌کند.

این تنها یک نمونه از فریب‌های جمعی رایج زمانۀ ماست. چنین فریب‌هایی راه را برای نوعی از خودمحوری جمعی باز می‌کند، و جماعتی را تشکیل می‌دهد که هویت خود را به مذهب خیالیِ و خودبافتۀ خود منتسب می‌کنند و به این هویت می‌نازند و به مدد آن بر دیگران می‌تازند.

🔸 اکنون ندای «خویشتن را پاک نشمارید» و «بنگر که چگونه بر خداوند افترا می‌بندند» و «دیدی کسانی را که نصیبی از کتاب به ایشان داده شده و به جبت(8)جبت به معنی چیزی است که خیری در آن نیست. و طاغوت(9)طاغوت، کسی است که «طغیان» کرده، همچون رودی که از بستر خود خارج می‌شود و طغیان می‌کند. این طغیان، خروج از تسلیم بودن به پروردگار است. هر چند هر انسانی می‌تواند در حد خود مصداقی از طاغوت باشد، این کلمه در مورد حاکمان ستمگر و دیگر کسانی که امکان اثرگذاری وسیع اجتماعی دارند جلوۀ خاصی دارد. ایمان می‌آورند» در گوش‌های ما طنین‌انداز است. تا چه عزم کنیم و چه چاره‌ای برای خروج از «فریب» و بازگشت به حقیقت و به بندگی پروردگارمان بیندیشیم.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 تیتر این مطلب از آیۀ 206 سورۀ بقره گرفته شده است: «و چون به او گفته شود: از خدا پروا كن، نخوت، وى را به گناه كشاند. پس جهنم براى او بس است، و چه بد بسترى است.»
2 از جمله در آیۀ 46
3 سورۀ مائده، 44
4 سورۀ نساء، آیۀ 36
5 میزان‌الحکمه، سریِ 15 جلدی، صفحۀ 975
6 این مصداقی از اصل «عدل» در تشیع است، که علمای شیعه برای دفاع از آن سال‌ها جنگیده‌اند و زندگی‌شان را به پای آن گذاشته‌اند.
7 رجوع کنید به این مطلب، به روایات بسیاری که در منع از مدح دیگران به خصوص حاکمان آمده
8 جبت به معنی چیزی است که خیری در آن نیست.
9 طاغوت، کسی است که «طغیان» کرده، همچون رودی که از بستر خود خارج می‌شود و طغیان می‌کند. این طغیان، خروج از تسلیم بودن به پروردگار است. هر چند هر انسانی می‌تواند در حد خود مصداقی از طاغوت باشد، این کلمه در مورد حاکمان ستمگر و دیگر کسانی که امکان اثرگذاری وسیع اجتماعی دارند جلوۀ خاصی دارد.

احسان: حذر از طاغوت و ایستادگی در برابر آن (نگاهی به آیات 36 تا 38 سورۀ نساء)

🔸 آیۀ 36، سر آغاز چند آیه در مورد احسان و آداب آن است. البته این آیه به آیات قبلی خود متصل است، به همین خاطر با «و» شروع می‌شود. این اتصال، به خواندن درست آیات قبل کمک می‌کند؛ گویی که از نظر خداوند آیات 34 و 35 حاوی مصداق‌هایی از «احسان» هستند. و چنان‌که پیش‌تر گفته شده و از آیۀ 36 هم مشخص است، احسان نیکی کردن عرفی نیست؛ بلکه عمل نیک کردن، و نیک کردن عمل از حیث نیت است. احسان عملی است که از شرک دور باشد.

به این ترتیب، با توجه به پیوند صریح آیات 34 و 36 می‌توان گفت که هر برداشتی از آیۀ 34 که احسان به همسر در آن لحاظ نشده باشد مردود است؛ یعنی هر برداشتی از این آیه که دست مرد را برای برخوردی نفسانی با همسرش باز بگذارد و در نتیجه عملش را آلوده به شرکِ نفس‌پرستی کند(1)این نفس‌پرستی انواع بسیاری دارد. مثلاً خشونت نسبت به همسر نشانه‌ای از میل به تسلط و درخواست اطاعت مطلق است، و این درخواست نفس است که همچون فرعون فریاد «من پروردگار اعلای شما هستم» می‌زند. حتی رابطۀ جنسی نیز در بسیاری از مواقع (اغلب قریب به اتفاق اوقات) نفس‌پرستی و در نتیجه شرک است. اگر در این رابطه طرف مقابل در مقام یک شیء قرار گیرد که از آن برای برآورده کردن نیازم استفاده می‌کنم، اگر انسانیت طرف مقابل و نیازش به رشدی حقیقی (از جمله در رابطه جنسی) نادیده گرفته شود، یا اگر این رابطه همراه با غفلتی از پروردگار و برنامۀ او برای رساندن ما به خودش باشد، طبیعتاً این رابطه را باید فقط مصداقی از نفس‌پرستی دانست.، یا او را مجاز به کاری بداند که عقل آن را نیک نمی‌داند، از نظر قرآن صراحتاً مردود است.

اکنون پرسشی که باقی می‌ماند این است که کدام برداشت از آیۀ 34 با آیات بعدی سوره، و نیز آیات قبلی از جمله آیۀ اول سوره سازگار است؟

🔸 آیۀ 36 با این سخن شروع می‌شود که «و خداوند را عبودیت کنید و چیزی را با او شریک مگردانید» و آیه بلافاصله با ذکر چند مصداق از احسان ادامه می‌یابد.

چنین به نظر می‌رسد که عبودیت خداوند و پرهیز از شرک با احسان به خلق کاملاً پیوند دارد. این پیوند را حداقل در دو جنبه می‌توان بررسی کرد.

اول اینکه عبودیت خدا خود را در میل به احسان، یعنی نیک کردن عمل برای خدا، و انجام اعمالی شبیه به اعمال خدا خودش را نشان می‌دهد. بدون این شیوۀ زندگی،‌ عبودیت فقط ادعا است. بنابراین یک موضوع که می‌توان بررسی کرد این است که عبودیت خدا و پرهیز از شرک، ما را به چه اعمالی فرا می‌خواند.

جنبۀ دیگری که می‌توان به آن فکر کرد،‌ این است که در اعمالی که به عنوان احسان می‌شناسیم شرک چگونه وارد می‌شود. آن زمانی که به کسی کمک می‌کنیم، مثلاً صدقه‌ای می‌دهیم، به سادگی می‌تواند به فرصتی برای خروج از عبودیت و نفس‌پرستی تبدیل شود.

🔸 آیات 37 و 38، دو خصلت مهم از کسانی که از سر عبودیت رو به احسان نمی‌آورند را بیان می‌کند: بخل و ریا.

در آیۀ 37، چنان‌که المیزان گفته، «امر کردن مردم به بخل» لزوماً به زبان نیست. ما با شکل زیستن خودمان می‌توانیم دیگران را به بخل دعوت کنیم. مثلاً اگر به آسایش اهمیت زیادی دهیم، و بکوشیم اسباب آسایش زیادی برای خود فراهم کنیم این پیام را به دیگران ارسال می‌کنیم که صرف کردن پول برای خودمان بیشتر اهمیت دارد تا رسیدگی به برادران.

🔸 ریا، که در آیۀ 38 به آن اشاره شده، خیلی ساده‌تر از چیزی که تصور می‌کنیم به کارهایمان وارد می‌شود. از پیامبر چنین نقل شده که:

چون هوی و هوس از میان برخیزد غیر مخلص از عمل شانه خالی می‌کند.

بنا به این سخن، یک راه خوب برای اینکه ببینیم که ریا در نیت‌مان وارد شده یا نه، این است که ببینیم با تغییر چه شرایطی باعث می‌شود انگیزه‌مان برای عمل را از دست می‌دهیم. مثلاً اگر به کسی کمکی کنم، ولی ببینم که قدردان من نیست، اگر دوباره به کمک نیاز داشت و حق هم همین بود که به او کمک کنم، برای این کار انگیزه دارم؟ یا اگر مطلبی را بنویسم که فکر کنم برای دیگران مفید است، اگر هیچ کس نفهمد که آن مطلب را من نوشته‌ام برای این کار انگیزه دارم؟

مراقب این وضعیت هم باید بود: گاهی هیچ کس از کاری که انجام می‌دهم مطلع نمی‌شود، ولی خودم در نزد خودم از آن کار چیزی برای رضا دادن به موقعیت و عُجب می‌تراشم. در چنین موقعیتی عمل وسیله‌ای برای ارضای هوی و هوس شده است و شرک وارد کار شده.

🔸 با این وصف، آیات 38 تا 40 را دوباره بخوانیم:

و كسانى كه اموالشان را براى نشان‌دادن به مردم انفاق مى‌كنند، و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند. و هر كس شيطان يار او باشد، چه بد همدمى است. (۳۸)
و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان مى‌آوردند، و از آنچه خدا به آنان روزى داده، انفاق مى‌كردند، چه زيانى برايشان داشت؟ و خدا به آنان آگاه است. (۳۹)
در حقيقت، خدا هم‌وزن ذره‌اى ستم نمى‌كند و اگر [آن] «نيكى» (حسنه) باشد دو چندانش مى‌كند، و از نزد خويش اجری بزرگ مى‌بخشد. (۴۰)

🔸 به آیۀ 36 برگردیم. چنان‌که گفته شد، تلاش برای عبودیت خدا و دوری از شرک، معادل به تلاش برای احسان است. اما مصداق‌های احسان کدامند؟

طبق عادت،‌ احسان‌های ساده را به یاد می‌آوریم: نیکی کردن به پدر و مادر، صدقه دادن، اطعام کردن، یاری درماندگان، رسیدگی به بیماران و … . اما احسان، بنا به تعریفی که گفتیم، مفهومی بسیار وسیع‌تر از این دارد. آیۀ 36 نیز ما را به این وسعت نظر فرا می‌خواند. با روش‌های ساده، مثلاً کمک‌های شخصی مستقیم، چگونه ممکن است به تمام کسانی که این آیه برشمرده احسان نمود؟ به نظر می‌رسد که خیلی طبیعی، تلاش برای عبودیت و دوری از شرک به نقد روال‌های اجتماعی موجود و تلاش برای تحول آنها می‌رسد.

🔸 هم‌اکنون هم‌وطنان‌مان در شهرهای خوزستان به مدیریت فاسد شهری و هزار مسئلۀ دیگر معترض هستند. مردم این شهرها سال‌هاست که از ستمی سازمان‌یافته و ریشه‌دار رنج می‌برند. و اکنون خود این اعتراضات نیز موقعیتی برای سرکوب و ستم مجدد شده است.

آن قرآن خواندنی که یادآور وضعیت مردم ستم‌دیده و وظیفۀ ما در مقابل ایشان نباشد، قرآن خواندنِ غافلانه است، و به قول پیامبر(ص):

بسا قاریِ قرآن که قرآن لعنتش می‌کند.

طبق همین آیۀ 36، عبودیت خدا و دوری از شرک، لاجرم به احسان به یتیم و مسکین، به احسان به «همسایگان دور»، و به احسان به در راه ماندگان می‌کشاند. «احسان» به کسانی که وضعیت تحمیل‌شدۀ زندگی آنان را از رسیدن به رشدی که خدا برای آنان می‌خواهد باز داشته. و احسان در اینجا حتماً شامل تلاش برای برقراری عدالت نیز می‌شود. آن درکی از عبودیت که این را در دل خود ندارد، هر چه که باشد، عبودیتی که قرآن به آن فرا می‌خواند نیست. پرستش طاغوتی است که خود را به جای خدا جا زده و ما هم با وجود هزار نشانه آن را به الوهیت گرفته‌ایم:

و آنان که خود را از طاغوت به دور می‌دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوی خدا بازگشته‌اند آنان را مژده باد… (2)سورۀ زمر، آیۀ 17

🔸 اکنون به این بیندیشیم که در این روزگارِ ستم و با دیدن وضعیت برادران و خواهران‌مان(3)بنا به آیۀ 1 سورۀ نساء، برادر و خواهر بودن ما از نظر قرآن یک «حقیقت» است، نه یک تعارف. و بر اساس همین آیه، داشتن پروای این خواهران و برادران، نتیجۀ پروای خداوند است. آنکه پروای برادران و خواهران ستم‌دیدۀ خود را ندارد، پروای خدا را هم ندارد. ، روی آوردن به عبودیت، و اجتناب از شرک، به معنی چگونه عزم‌هایی است؟ چگونه تعهدهایی؟ چگونه همراهی‌هایی؟ چگونه رابطه‌هایی؟ چگونه اعراض‌هایی؟ چگونه تلاش‌ها و جهادهایی؟ چگونه انفاق‌هایی؟ چگونه ترس‌هایی؟ و چگونه حیات و چگونه مردن‌هایی؟

به آنان که ایمان آورده‌اند بگو: اگر پدران و پسران و برادران و همسران و خویشاوندانتان و اموالی که گرد آورده‌اید و تجارتی که از کسادش بیم دارید و خانه‌هایی که آنها را خوش می‌دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او محبوب‌تر است، منتظر باشید تا خدا فرمان خود را اجرا کند، و بدانید که خداوند مردمی را که از مرز بندگی او خارج شوند هدایت نمی‌کند(4)سورۀ توبه، آیۀ 24 (بخشی از ترجمه بر اساس تفسیر المیزان) .

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 این نفس‌پرستی انواع بسیاری دارد. مثلاً خشونت نسبت به همسر نشانه‌ای از میل به تسلط و درخواست اطاعت مطلق است، و این درخواست نفس است که همچون فرعون فریاد «من پروردگار اعلای شما هستم» می‌زند. حتی رابطۀ جنسی نیز در بسیاری از مواقع (اغلب قریب به اتفاق اوقات) نفس‌پرستی و در نتیجه شرک است. اگر در این رابطه طرف مقابل در مقام یک شیء قرار گیرد که از آن برای برآورده کردن نیازم استفاده می‌کنم، اگر انسانیت طرف مقابل و نیازش به رشدی حقیقی (از جمله در رابطه جنسی) نادیده گرفته شود، یا اگر این رابطه همراه با غفلتی از پروردگار و برنامۀ او برای رساندن ما به خودش باشد، طبیعتاً این رابطه را باید فقط مصداقی از نفس‌پرستی دانست.
2 سورۀ زمر، آیۀ 17
3 بنا به آیۀ 1 سورۀ نساء، برادر و خواهر بودن ما از نظر قرآن یک «حقیقت» است، نه یک تعارف. و بر اساس همین آیه، داشتن پروای این خواهران و برادران، نتیجۀ پروای خداوند است. آنکه پروای برادران و خواهران ستم‌دیدۀ خود را ندارد، پروای خدا را هم ندارد.
4 سورۀ توبه، آیۀ 24 (بخشی از ترجمه بر اساس تفسیر المیزان)

نکات و پرسش‌هایی دربارۀ آیه 34 سورۀ نساء

🔸 آیه 34 سورۀ نساء مجادله‌برانگیزترین آیۀ قرآن است. و این طور که به نظر می‌رسد، وجود چنین آیه‌ای در قرآن آزمایشی جدی را برای بسیاری از متفکران پدید آورده است! در تلاش‌هایی که برای تفسیر (و در بسیاری موارد، توجیه برداشتی از) این آیه شده، روشن می‌شود که این متفکران در حوزۀ زنان به طور خاص، و در حوزۀ اجتماعی اسلام چه تصور و برداشتی دارند.

در ادامه به امید خدا اشاره‌ای به بعضی از چالش‌ها و پرسش‌های موجود خواهم داشت. یادآوری می‌کنم که طبق روال همیشگی، قصد من در نوشتن متن‌ها به هیچ وجه ارائۀ تحقیق‌های جامع راجع به آیات نیست. این متن‌ها همگی در فرصت‌های بسیار محدود نوشته می‌شوند، و هدف اصلی ایجاد درگیری و پرسش و اشتیاق برای تفکر و تحقیق است.

🔸به عنوان مقدمه، یادآوری دو نکتۀ مهم ضرورت دارد.

نکتۀ اول اینکه عمل به قرآن، مثل عمل به هر متن یا ایدۀ دیگری، باید عقلاً برای انسان‌ها سودمند باشند. اگر روشن باشد که عمل به برداشتی از قرآن عقلاً ضرر دارد، با تمسک به هیچ دلیلی (از جمله این این متن مقدس است، یا خدا بهتر از آدم خیر آدم را می‌شناسد، یا …) نمی‌توان آن عمل را موجه شمرد.

این موضوع از نظر عقل کاملاً واضح است، و مورد تأیید قرآن نیز هست:

وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ ۚ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا
و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد(1)سورۀ اسراء، 36
.

🔸 نکتۀ دوم، که به نظرم از حیث اهمیت دست کمی از نکتۀ اول ندارد، این است که آیات قرآن را نمی‌توان به صورت منفرد فهم کرد. یعنی برای فهم هر آیه، هم باید به آیات دیگر در کل قرآن توجه کرد، و هم باید به مقدمه و زمینه‌چینی بحث، یعنی به آیاتی که نهایتاً به آیۀ مورد نظر می‌رسد.

این مورد هم کاملاً واضح به نظر می‌رسد. در مورد هر متنی، اگر تصور کنیم که با گوینده‌ای عاقل سر و کار داریم، کاملاً طبیعی است که برای فهم بخشی از متن سراغ بخش‌های مرتبط برویم.

🔸 با وجود وضوح دو نکتۀ بالا، تفاسیر زیادی از آیۀ 34 وجود دارد که این نکات را در نظر نمی‌گیرند.

دو فرازی از آیه که بیشتر مورد بحث هستند این‌ها هستند:

1- «قوّام» بودن مردان بر زنان (که معمولاً به معنای «سرپرستی» در نظر گرفته می‌شود.)

2- اجازه دادن به مردان برای زدن زنان

تفسیرهایی وجود دارند که به سادگی این آیه را بر اساس برتری ذاتی مرد بر زن توجیه می‌کنند. برای مثال، ممکن است گفته شود که مردان به طور کلی از حیث عقلی بر زنان برتری دارند، و جنبۀ احساسی زنان پررنگ‌تر است، بنابراین طبیعی است که مردان سرپرست زنان باشند. یا طبیعی است که مردان، این زنانی را که به صورت احساسی ممکن است تصمیم غلطی بگیرند، تنبیه کنند تا سر عقل بیایند! وجالب این است که این تفسیرها به ظاهر خود را بر روایاتی هم متکی می‌کنند.

مشکل این تفسیرها کجاست؟ بر اساس دو نکتۀ گفته شده در مقدمه، دو مشکل بسیار مهم وجود دارد:

1- این تفسیرها به وضوح خلاف واقع هستند، و خلاف سود عقلانی انسان‌ها. برای مثال تنها با اندکی چشم باز کردن و نگاه به دنیای اطراف‌مان، می‌بینیم که مردان بی‌شماری تصمیم‌های احساسی بی‌پایه می‌گیرند، و زنان بی‌شماری تصمیم‌هایی می‌گیرند که بسیاری عقلانی هستند. این تفسیرها حقیقت دنیا و انسان را نادیده گرفته‌اند، و از این رو گزاف و باطل، و از این گذشته، غیر متقیانه(2)شاید این پرسش پیش بیاید که چرا غیرمتقیانه؟ سخنی به این مضمون از امام صادق(ع) نقل شده که: «اعتقاد به عدل [خداوند] این است که چیزی که از مخلوق ناپسند است را به خالق نسبت ندهی.» اگر این را بپذیریم که صدور حکم دربارۀ مردم بی‌توجه به شرایط واقعی مردم عملی ناپسند است، نسبت دادن این عمل به خالق «بی‌پروایی» است.هستند.

قائل بودن چنین برتری‌ِ بی‌دلیلی برای مردان و دادن یک جایگاه خاص در خانواده و جامعه بر این اساس به مردان، به زیان زنان، به زیان کل جامعه و حتی به زیان خود مردان است.

2- این تفسیرها خلاف قرآن هستند. قرآن در این موضوع صریح است که بین زن و مرد تفاوت ذاتی وجود ندارد؛ گوهر وجودی زن و مرد یک چیز است و نمی‌توان یکی را بر دیگری برتر دانست. تفاوت زن و مرد بنا به قرآن، تفاوتی است که صرفاً برای به وجود آمدن رابطه‌ای بین دو جنس مخالف، که نتیجۀ آن می‌تواند رسیدن به «آگاهی» باشد لازم است(3)بنا به آیۀ 13 سورۀ حجرات، و به هیچ وجه نمی‌تواند مستمسک غلبۀ ناعادلانۀ یک طرف بر دیگری باشد.

برای دیدن این موضوع لازم نیست از جاهای مختلف قرآن شاهد بیاوریم؛ چنان‌که در متن پیش گفته شد، اصلاً خودِ سورۀ نساء با همین سخن شروع می‌شود. آیۀ 1 سورۀ نساء مقدمۀ همۀ سوره، و سنگ بنای فهم آیات سوره است.

بنابراین این تفاسیر قرآن را، و حتی آیات پیشین خودِ همین سوره را در نظر نگرفته‌اند، و از این رو باز هم غیر متقیانه هستند. در واقع ادعای پنهان این تفاسیر این است که نازل‌کنندۀ قران موجودی غیر حکیم است که حرف‌هایی متناقض می‌زند.

🔸 درک مقصود قرآن از «قوّام» بودن ساده‌تر است. چنین به نظر می‌رسد که این به یک مسئولیت (و نه صرفاً یک حق) اشاره می‌کند، مسئولیت حفظ خانواده توسط مردان که به خصوص در جامعۀ زمان پیامبر(ص) بسیار پررنگ بوده است. در این متن اما در این مورد چیز بیشتری نخواهم نوشت.

🔸 اما اجازۀ زدن زنان در صورت ترس از «نشوز» ایشان، بسیار چالش‌برانگیزتر است. در مورد خود معنای «نشوز» بحث‌های زیادی وجود دارد. به طور کلی، می‌توانید تصور کنید که «نشوز» به وجود آمدن وضعیتی از جانب یکی از دو طرف (نه صرفاً زن(4)در آیۀ 128 سورۀ نساء در مورد نشوز مردان سخن رفته است. ) است که اصل پیوند ازدواج را تهدید می‌کند. در این متن در این مورد هم چیزی نخواهم گفت، و تنها به تلاش‌هایی که برای توضیح «فاضربوهنّ» صورت گرفته و پرسش‌هایی که باقی می‌مانند خواهم پرداخت.

در این متن کاری به مفسرانی که احکام کلی و بر اساس تصوری از ذات انسان در مورد روابط مردان و زنان صادر می‌کنند ندارم؛ کسانی که مثلاً می‌گویند با توجه به ماهیت وجودی زن و مرد، علی‌الاصول در شرایطی خاص مرد چاره‌ای ندارد از اینکه زن را کتک بزند، و شاید حتی از حیث روانی برای زنان هم خوب باشد که کتک بخورند!(5)از جمله رجوع کنید به تفسیر نمونۀ آقای ناصر مکارم شیرازی. جاهلانه و غیر متقیانه بودن چنین تفسیرهایی اظهر من الشمس است.

در ادامه بعضی تلاش‌های قابل احترام‌تری که به آنها برخورده‌ام را به شکلی خیلی مختصر می‌آورم، هر چند تصورم این است که این تلاش‌ها باز هم چالش را کاملاً حل نمی‌کنند. در هر مورد نقد خودم را هم بیان می‌کنم.

🔸 بعضی مفسران قائل به این هستند که کلمۀ «ضرب» اصلاً اینجا به معنی زدن نیست. معنی دیگر «ضرب» در زبان عربی به معنی پیمودن راه است. در آیات 94 و 101 از همین سورۀ نساء، فعل «ضربتم» به این معنی به کار رفته است.

برای مثال آقای خرمشاهی در ترجمۀ خود از قرآن این معنی را برگزیده و این بخش از آیه را چنین ترجمه کرده‌اند:

و زنانی که از نافرمانیشان نگرانید، باید نصیحتشان کنید و [سپس‌] در خوابگاهها از آنان دوری کنید [و سپس اگر لازم افتاد] آنان را ترک کنید آنگاه اگر از شما اطاعت کردند، دیگر بهانه جویی [و زیاده‌روی‌] نکنید، خداوند بلندمرتبه بزرگوار است‌.

اگر در نظر گرفتن این معنی برای لغت از حیث زبان عربی مشکلی نداشته باشد(6)من در این زمینه تخصص کافی ندارم.، کل آیه معنایی معقول خواهد داشت و با آیۀ بعد نیز سازگاری خوبی دارد.

مشکل اما اینجاست که چرا این معنی در طی سالیان، توسط هیچ یک از علمای اسلام به کار نرفته است؟ و چرا در روایات نقل شده فقط به همان معنای «زدن» اشاره شده است؟ بنابراین این چالش همچنان باقی می‌ماند که آیا واقعاً اجازه داریم این معنای لغوی جدید را در نظر بگیریم؟ و اگر منظور قرآن واقعاً این بوده، چرا کلمۀ دیگری را به کار نبرده که چنین دوپهلو نباشد؟

🔸 در سخن بعضی دیگر از مفسران بر این تأکید شده که بنا به آیات صریح قرآن، هیچ کس حق ندارد دیگری را از روی هوای نفس، و به هر شکلی که خواست تنبیه کند. تنبیه، صرفاً به قصد اصلاح، و با شرایطی دقیق موجه است. در روایت‌هایی هم بر این موضوع تأکید شده که تنبیه در این آیه به هیچ وجه نباید آزارنده باشد.

مشکل اما اینجاست که دقیقاً در چه شرایطی تنبیه بدنی جنبۀ اصلاحی پیدا می‌کند؟ اینکه به طور کلی بگوییم در «بعضی شرایط» این تنبیه ضروری است کفایت نمی‌کند، کدام شرایط؟ چگونه ممکن است شرایطی پیش بیاید که هیچ راه دیگری جز تنبیه کارساز نباشد؟ و آیا در چنین شرایط ممکن است تنبیه کارساز باشد؟ و از این گذشته، مسئله این است که آیا می‌توان چنین اجازه‌ای را برای عموم مردان یک جامعه صادر کرد؟ در حالی که بسیاری از آنها اصلاً توانایی درک صحیح شرایط را ندارند؟

🔸 برخی به این نکته اشاره کرده‌اند که بنا به همین آیه و دیگر دستورات قرآن، می‌توانیم نتیجه بگیریم که قرآن توصیه به زدن نکرده، بلکه آن را به تأخیر انداخته، و دو مرحلۀ دیگر (سخن گفتن و ترک کردن در بستر) را پیش از آن گذاشته. به عبارتی، برای مردانی که در آن زمان زدن زنان را حق خود می‌دانسته‌اند، بلکه طبق فرهنگ پیشین گاه اصلاً زنان را مایملک خود می‌دانسته‌اند، دو پیش‌شرط گذاشته و کارِ ایشان را دشوارتر کرده، و این در مسیرِ این هدف بوده که چنین حقی به تدریج برای مردان به کل از میان برود.

این سخن به جایی به نظر می‌رسد، قرآن در موارد دیگری نیز (مثلاً برده‌داری) که امکان حذف فوری یک سنت اجتماعی وجود نداشته، گام‌هایی تدریجی برای اصلاح آن تعریف کرده است. اما مسئله این است که در بعضی موارد نیز احکام اجتماعی قرآن به شدت انقلابی هستند، مثلاً ضرورت حذف ربا یا پرداخت زکات. باید به این پاسخ داد که چرا امکان حذف انقلابی رسمِ زدنِ زنان در صدر اسلام وجود نداشته؟

🔸 نکتۀ دیگری که گفته شده این است که احکام اجتماعی قرآن، همیشه وابسته به شرایط تاریخی انسانی هستند. به عبارتی، چیزی که در این آیه به آن توصیه شده، مناسب افرادی بوده که در شرایط خاص تاریخی اجتماعی در صدر اسلام زندگی می‌کرده‌اند. و گفته شده که ما همیشه باید حکمت احکام را مشخص کنیم، و بر اساس آن حکمت برای جامعه و شرایط خودمان حکم صادر کنیم. بنابراین نمی‌توانیم به آیه برای صدور احکامی در مورد جامعۀ خودمان استناد کنیم.

این سخن نیز سخنی معقول است. اما باز پرسش‌هایی باقی می‌ماند: شرایط خاص زمان پیامبر(ص) چه بوده که باعث می‌شده قرآن همچنان زدن زنان را به عنوان یک امکان باقی بگذارد؟ و وجود این آیه در قرآن، اکنون برای ما چه دارد؟

به عبارتی، در این شکی نیست که برای فهم آیات قرآن باید به شرایط خاص تاریخی زمان پیامبر نگاه کنیم. مثلاً از آیات مربوط به جنگ احد بهره کافی نخواهیم برد اگر شرایط تاریخی واقعه، وضعیت آدم‌ها و انتخاب‌هایی که داشتند را ندانیم. در آیۀ مورد بحث نیز برای فهم معنی «قوّام» بودن مردان و بقیه آیه، باید به آن شرایط نگاه کنیم. ولی پرسش اینجاست: نگاه به آن شرایط به ما، باعث می‌شود چه توضیحی در مورد آیه بدهیم؟

توضیحاتی در مورد «قوّام» بودن مردان با توجه به آن شرایط از جانب محققان ارائه شده است. بنای این توضیحات بر توصیف نظام قبیلگی و نقش مردان و زنان در جامعه است(7)آقای فرهاد شفتی یکی از محققانی هستند که به این باور دارند که احکام اجتماعی قرآن را صرفاً باید در زمینۀ تاریخی آن تفسیر کرد، و نمی‌توان این احکام را بدون توجه به آن زمینه در جامعۀ امروز به کار برد. توضیحاتی از ایشان در مورد بخش اول آیۀ 34 سورۀ نساء را می‌توانید در این آدرس بشنوید.. اما من جایی توضیحی در این مورد ندیده‌ام که «فاضربوهنّ» چگونه در جامعۀ آن زمان معقول و اخلاقی بوده است؟

🔸 به این ترتیب، به نظر من پرسش در مورد معنای این آیه، و حکمت نزول آن در قرآن همچنان باز می‌ماند.

در همان ابتدای شروع این دورۀ مطالعاتی قرآن، مطلب کوتاهی در مورد ضرورت حفظ پرسش‌ها در برابر قرآن نوشتم که مراجعه به آن در این مقام مفید است. این مطلب را در این آدرس مطالعه کنید.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورۀ اسراء، 36
2 شاید این پرسش پیش بیاید که چرا غیرمتقیانه؟ سخنی به این مضمون از امام صادق(ع) نقل شده که: «اعتقاد به عدل [خداوند] این است که چیزی که از مخلوق ناپسند است را به خالق نسبت ندهی.» اگر این را بپذیریم که صدور حکم دربارۀ مردم بی‌توجه به شرایط واقعی مردم عملی ناپسند است، نسبت دادن این عمل به خالق «بی‌پروایی» است.
3 بنا به آیۀ 13 سورۀ حجرات
4 در آیۀ 128 سورۀ نساء در مورد نشوز مردان سخن رفته است.
5 از جمله رجوع کنید به تفسیر نمونۀ آقای ناصر مکارم شیرازی.
6 من در این زمینه تخصص کافی ندارم.
7 آقای فرهاد شفتی یکی از محققانی هستند که به این باور دارند که احکام اجتماعی قرآن را صرفاً باید در زمینۀ تاریخی آن تفسیر کرد، و نمی‌توان این احکام را بدون توجه به آن زمینه در جامعۀ امروز به کار برد. توضیحاتی از ایشان در مورد بخش اول آیۀ 34 سورۀ نساء را می‌توانید در این آدرس بشنوید.

به جا آوردن خویشتنِ خویش در دیگری (گزیده‌ای از تفسیر المیزان دربارۀ آیۀ 1 سورۀ نساء)

يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُم مِن نَفسٍ واحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنها زَوجَها وَبَثَّ مِنهُما رِجالًا كَثيرًا وَنِساءً ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَساءَلونَ بِهِ وَالأَرحامَ ۚ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيكُم رَقيبًا ‎﴿١﴾‏
ای مردم، درباره همنوعان خود از پروردگارتان پروا کنید و حقوق یکدیگر را پاس دارید، همان کسی که شما را از یک تن (آدم) آفرید و همسرش را از نوع او خلق کرد، و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را پراکنده ساخت. آری، از خدایی که او را بزرگ و عزتمند می‌دانید و به نام او از یکدیگر درخواست می‌کنید، پروا بدارید و از [پایمال کردن حقوق] خویشاوندان خود نیز پروا کنید و همبستگی میان خود و آنان را محترم شمرید، که خدا بر شما نگهبان است و اعمال شما را برای پاداش و جزا محفوظ می‌دارد. (۱)

🔸 اين آيه مى‌خواهد مردم را به تقوا و پروا داشتن از پروردگار خويش دعوت كند، مردمى كه در اصل انسانيت و در حقيقت بشريت با هم متحدند و در اين حقيقت بين زن و مرد، کوچک و بزرگ، یا ضعیف و نیرومند فرقى نيست. و دعوت كند تا مردم درباره خويش به اين عدم تفاوت پى ببرند و از این رو مرد به زن و نیرومند به ناتوان ستم نكند و با ستم خود اجتماعی را كه خداوند آنان را به مدد آن هدايت نموده آلوده نسازند. اجتماعى كه به منظور کامل شدن سعادت مردم و با قوانينی نجات‌بخش تشكيل شده است. اجتماعی كه خداى عزوجل آنان را به تأسيس آن راه نمود، تا مسیر زندگيشان را هموار و آسان كند، و به علاوه، هستى و بقاى فرد فرد و مجموع‌شان را حفظ فرمايد.

🔸 از همين جا روشن مى‌شود كه چرا در آيه شريفه، خطاب را متوجه «ناس» (همۀ مردم) كرد و نه مؤمنين به صورت خاص. و نيز اینکه چرا فرمان «اتّقوا» را در مورد «ربّكم» به کار برد و نفرمود: «اتّقوا اللّه» «از خدا پروا كنيد»، بلكه فرمود: «از پروردگار خود پروا كنيد». چرا که صفتى از خداوند که اینجا به همۀ مردم یادآوری می‌شود این است که او «همه را از يك نفر خلق كرده »، و این صفتى است كه تمامی افراد بشر را زیر بال و پر خود می‌گیرد و اختصاصى به مؤمنين ندارد. اين صفت خود يكى از آثار ربوبيت او است چون منشأش «ربوبيت» خدا يعنى تدبير و تكميل است نه «الوهيت» او.

🔸 و اما اين كه فرمود: «خدائى كه شما را از يك نفس آفريد»، منظور از «نفس» به طورى كه از لغت برمى‌آيد عين هر چيز است. […] و نفس آدمی چيزى است كه انسان به واسطۀ آن انسان است.

🔸 ظاهر جمله مورد بحث يعنى جمله «و خلق منها زوجها» اين است كه همسر آدم از نوع خود آدم بود و انسانى بود مثل خود او(1)هر چند المیزان مراد از «نفس واحد» را آدم و «زوجها» را حوا گرفته، ولی از خود آیه نمی‌توان چنین برداشتی کرد. یعنی می‌توان جای این دو را در آیه عوض کرد، و «نفس واحد» را حوا و «زوجها» را آدم در نظر گرفت. به نظر می‌رسد اینجا مراد از «نفس واحد» مطلق انسان است (چنان‌که خود المیزان هم به آن اشاره کرده)، چه زن و چه مرد، و خدا برای این انسان زوجی قرار داده است. و از پیوند این «نفس» با زوجی که از حیث انسانی با او یکی بود و جنستی متفاوت داشت، انسان‌های بسیاری – از زنان و مردان – در دنیا پراکنده شدند… . و اين همه افراد بى‌شمار از انسان كه در سطح كره زمين منتشر شده‌اند همه از دو فرد انسان مثل هم و شبيه به هم منشاء گرفته‌اند. […] پس اينكه در بعضى از تفسيرها آمده كه مراد از آيه مورد بحث اين است كه همسر آدم از بدن او درست شده صحيح نيست.

🔸 در جملۀ «و بثّ منهما رجالا کثیرا و نساء»، معنی «بثّ» جدا شدن ذرات چیزی است، که مثلاً با پاشیده شدن صورت می‌گیرد. در قرآن در مورد واقعه‌های قیامت چنین آمده: «فکانت هباء منبثا»، یعنی کوه‌ها به صورت ذراتی متفرق در می‌آیند(2)گویی که آیه در صدد بیان این است که انسان‌ها، از مرد و زن، که اکنون به صورت ذراتی پراکنده در سرتاسر جهان پخش شده‌اند، همگی از نفسی واحد نشأت گرفته‌اند.

به جا آوردن این نفس مشترک در دیگری، یکی از راه‌های شناخت پروردگار مشترکمان، و کسب پروای او است. در همین زمینه خوب است به تفسیر آیۀ ۱۳ سورۀ حجرات نیز رجوع کنید:

یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثىٰ وَجَعَلناکُم شُعوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفوا ۚ إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ أَتقاکُم ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ

اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا شناسایى متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرواپیشه‌ترین شماست. بى‌تردید، خداوند داناى آگاه است.
.

🔸 منظور از «تسائل» به خدا اين است كه مردم با سوگند به خداى تعالى از يكديگر چيزى درخواست كنند. «تسائل» به خداى تعالى كنايه است از اينكه خداى سبحان در نظر آنان محترم و عظيم بوده، و او را دوست مى‌داشتند، چون آدمى به كسى و چيزى سوگند مى‌دهد كه او را عظيم بداند و محبوب بدارد(3)این معنای ذکر شده در المیزان در روایات و نیز در تفسیرهای دیگر نیز آمده است. اما به نظر می‌رسد «پروا از خدایی که به وسیلۀ او از یکدیگر چیزی می‌خواهید» معنایی ورای آنچه بیان شده داشته باشد. این موضوع شایستۀ تحقیق بیشتر است..

🔸 معنای «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَساءَلونَ بِهِ وَالأَرحامَ» این است که «پروای خداوندی که به نام او از یکدیگر درخواست می‌کنید را داشته باشید، و پروای رابطۀ خویشاوندی را داشته باشید.»(4)در آیات و روایات بسیار در مورد اهمیت رابطۀ خویشاوندی در نزد خداوند سخن رفته است. اما توجه داشته باشیم که در قرآن رابطۀ خویشاوندی از آن حیث اهمیت دارد که پرورندگی پروردگار از طریق پاس داشتن آن اتفاق می‌افتد. رابطه‌ای که با والدین و فرزندان و اقوام و خویشان در طول زندگی‌مان برقرار می‌کنیم، محملی است برای تجربۀ این پرورندگی، و آشنا شدن تدریجی با خداوند و نزدیک‌تر شدن به او.

بنابراین هر شکلی از حفظ رابطۀ خویشاوندی که به معنی مقابله با پرورندگی رب، و مقابله با با آنچه که برای ما خواسته است باشد، بی‌ارزش است و باید از آن دوری کرد.

خیلی ساده، نمی‌توان به اسم حفظ رابطۀ خویشاوندی خدا را «معصیت» کرد. برای مثال اگر مادری فرزندش را تحت فشار بگذارد تا تن به ازدواجی خاص بدهد و فرزند این ازدواج را برای خود «غلط» بداند، نباید تن به آن ازدواج بدهد، هر چند این کار منجر به قطع رابطۀ دائمی با مادرش شود. یا اگر لازمۀ همراهی با اقوام شرکت در محافلی است که مورد رضایت پروردگارمان نیست، نباید در آن محافل شرکت کرد، هر چند منجر به قطع رابطه با عده‌ای از اقوام شود (برای مثال، رجوع کنید به نامۀ 45 نهج‌البلاغه، نامۀ امام علی(ع) به عثمان بن حنیف، که با سرزنش ابن‌حنیف آغاز می‌شود به خاطر شرکت در مجلس غذایی که مخصوص اغنیا بوده فقیران به آن راه نداشته‌اند). طبیعتاً می‌توان زیر بار برخی شکل‌های رابطه نرفت ولی به شکل‌های دیگری فکر کرد؛ اما باید حاضر باشیم تا در صورت لزوم برخی روابط – حتی روابط نزدیک – را، در راه خدا، از دست بدهیم.

اگر دقت کنیم، در واقع پروای «ارحام» را داشتن اصلاً به معنی نیکی کردن مصطلح در همۀ شرایط نیست. در روایت کوتاه زیر از پیامبر(ص) این موضوع به شیوایی بیان شده است:

پیامبر خدا به یارانش گفت: برادرت را یاری کن، چه ظالم باشد و چه مظلوم! گفتند: چگونه یاری کنیم ظالم را؟- گفت که: او را از ظلم کردن باز دارید تا ظلم نکند.

اين قسمت از كلام خداى تعالى به منزله بیان موردی خاص بعد از موردی عام است. پیش از این فرمود که از خدا پروا کنید، از اين جهت كه رب همۀ شما است، و از اين جهت كه شما را خلق كرده و همۀ شما (افراد بشر) را از يك سنخ قرار داده، سنخ و ماده‌اى كه در همۀ افرادتان محفوظ است و با تكثر شما متكثر مى‌شود. آن سنخ واحد، و آن مادۀ محفوظ در تک تک شما اين است كه همه در دارای ذات انسانی هستید.

سپس، در قسمت دوم آیه، می‌فرماید که پروای وحدت خویشاوندی که خدا بین شما قرار داده است را داشته باشید؛ وحدتی که یک شاخه از وحدت کلّ نوع بشر است.

🔸 در جملۀ «ان اللّه کان علیکم رقیبا»، کلمۀ «رقیب» به معنای «حفیظ» است، و «مراقبت» به معنی محافظت است. در کلمۀ «مراقبت»، این معنی وجود دارد که مراقب حالات و کارهای شخص مورد مراقبت باشند، هم به منظور آگاهی، و هم به منظور اصلاح در صورت لزوم.

پس می‌بینید که خداوند به پروا داشتن در مورد وحدت انسانی امر می‌کند، وحدتی که در بین همۀ مردم ساری و جاری است، و برای اینکه این امر جدی گرفته شود چنین می‌گوید: خداوند بر شما «رقیب» است. این سخن، سخت‌ترین انذار و ترساندن را در خود دارد، و با دقت در این سخن روشن می‌شود که آیاتی که در مورد مسائلی همچون «بغى»، «ظلم»، «فساد در زمین»، «طغیان» بحث می‌کنند و آدمیان را از چنین رفتاری انذار می‌دهند، چه ارتباطى با این هدف الهى یعنى «حفظ وحدت انسانیت از فساد و سقوط» دارند.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 هر چند المیزان مراد از «نفس واحد» را آدم و «زوجها» را حوا گرفته، ولی از خود آیه نمی‌توان چنین برداشتی کرد. یعنی می‌توان جای این دو را در آیه عوض کرد، و «نفس واحد» را حوا و «زوجها» را آدم در نظر گرفت. به نظر می‌رسد اینجا مراد از «نفس واحد» مطلق انسان است (چنان‌که خود المیزان هم به آن اشاره کرده)، چه زن و چه مرد، و خدا برای این انسان زوجی قرار داده است. و از پیوند این «نفس» با زوجی که از حیث انسانی با او یکی بود و جنستی متفاوت داشت، انسان‌های بسیاری – از زنان و مردان – در دنیا پراکنده شدند… .
2 گویی که آیه در صدد بیان این است که انسان‌ها، از مرد و زن، که اکنون به صورت ذراتی پراکنده در سرتاسر جهان پخش شده‌اند، همگی از نفسی واحد نشأت گرفته‌اند.

به جا آوردن این نفس مشترک در دیگری، یکی از راه‌های شناخت پروردگار مشترکمان، و کسب پروای او است. در همین زمینه خوب است به تفسیر آیۀ ۱۳ سورۀ حجرات نیز رجوع کنید:

یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثىٰ وَجَعَلناکُم شُعوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفوا ۚ إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ أَتقاکُم ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ

اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا شناسایى متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرواپیشه‌ترین شماست. بى‌تردید، خداوند داناى آگاه است.

3 این معنای ذکر شده در المیزان در روایات و نیز در تفسیرهای دیگر نیز آمده است. اما به نظر می‌رسد «پروا از خدایی که به وسیلۀ او از یکدیگر چیزی می‌خواهید» معنایی ورای آنچه بیان شده داشته باشد. این موضوع شایستۀ تحقیق بیشتر است.
4 در آیات و روایات بسیار در مورد اهمیت رابطۀ خویشاوندی در نزد خداوند سخن رفته است. اما توجه داشته باشیم که در قرآن رابطۀ خویشاوندی از آن حیث اهمیت دارد که پرورندگی پروردگار از طریق پاس داشتن آن اتفاق می‌افتد. رابطه‌ای که با والدین و فرزندان و اقوام و خویشان در طول زندگی‌مان برقرار می‌کنیم، محملی است برای تجربۀ این پرورندگی، و آشنا شدن تدریجی با خداوند و نزدیک‌تر شدن به او.

بنابراین هر شکلی از حفظ رابطۀ خویشاوندی که به معنی مقابله با پرورندگی رب، و مقابله با با آنچه که برای ما خواسته است باشد، بی‌ارزش است و باید از آن دوری کرد.

خیلی ساده، نمی‌توان به اسم حفظ رابطۀ خویشاوندی خدا را «معصیت» کرد. برای مثال اگر مادری فرزندش را تحت فشار بگذارد تا تن به ازدواجی خاص بدهد و فرزند این ازدواج را برای خود «غلط» بداند، نباید تن به آن ازدواج بدهد، هر چند این کار منجر به قطع رابطۀ دائمی با مادرش شود. یا اگر لازمۀ همراهی با اقوام شرکت در محافلی است که مورد رضایت پروردگارمان نیست، نباید در آن محافل شرکت کرد، هر چند منجر به قطع رابطه با عده‌ای از اقوام شود (برای مثال، رجوع کنید به نامۀ 45 نهج‌البلاغه، نامۀ امام علی(ع) به عثمان بن حنیف، که با سرزنش ابن‌حنیف آغاز می‌شود به خاطر شرکت در مجلس غذایی که مخصوص اغنیا بوده فقیران به آن راه نداشته‌اند). طبیعتاً می‌توان زیر بار برخی شکل‌های رابطه نرفت ولی به شکل‌های دیگری فکر کرد؛ اما باید حاضر باشیم تا در صورت لزوم برخی روابط – حتی روابط نزدیک – را، در راه خدا، از دست بدهیم.

اگر دقت کنیم، در واقع پروای «ارحام» را داشتن اصلاً به معنی نیکی کردن مصطلح در همۀ شرایط نیست. در روایت کوتاه زیر از پیامبر(ص) این موضوع به شیوایی بیان شده است:

پیامبر خدا به یارانش گفت: برادرت را یاری کن، چه ظالم باشد و چه مظلوم! گفتند: چگونه یاری کنیم ظالم را؟- گفت که: او را از ظلم کردن باز دارید تا ظلم نکند.

به آمد و شد کافران در شهرها فریفته مشو… (نگاهی به آیۀ 196 سورۀ آل‌عمران)

🔸 در آیۀ 196، فعل «یغرنّک» هم‌ریشه با «غرور» به معنای فریب است. خدا رسولش را مورد خطاب قرار می‌دهد و او را از فریب خوردن برحذر می‌دارد. چنان‌که المیزان نیز اشاره دارد، این سخن خطابی به همۀ مسلمانان است.

آن‌چیزی که می‌تواند موجب فریب باشد این چنین وصف شده: «رفت و آمد آنان که کفر ورزیدند در شهرها». اشارۀ این سخن به امکانات و قدرت این افراد است، که به آنان اجازه می‌دهد در سرزمین‌ها جولان دهند. در زمانۀ ما، مصداق این سخن می‌تواند ستمگرانی باشند که به هر شکلی که مایلند عمل می‌کنند و کسی تاب مقابله با آنان را ندارد.

🔸 اما در مواجهه با این افراد، چه فریب‌هایی ممکن است وجود داشته باشد؟ و به طور خاص‌تر، چه فریب‌هایی ممکن است برای کسی که پیامبری را به عهده دارد وجود داشته باشد؟

بهتر است به مصداق‌های مختلف فریب فکر کنیم. در ادامه در مورد دو مصداق ممکن، که البته به هم کاملاً مربوط هستند، صحبت می‌کنیم(1)این مصداق‌هایی از فریب برای عموم مسلمانان هستند. باید به مصداق‌هایی از فریب در مسیر «پیامبری» نیز فکر کنیم. مثل این توهم که نوعی از قدرت برای جلب توجه مردم و هدایت آنان ضروری است..

🔸 یک مصداق، غبطه خوردن به حال توانگران است و آرزوی شبیه شدن به آنان را در سر پروردن.

این غبطه و آرزو در داستان قارون با تفصیل کافی بیان شده است. در آیه 79 سورۀ قصص، می‌خوانیم:

پس [قارون‌] با كوكبه خود بر قومش نمايان شد؛ كسانى كه خواستار زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [هم‌] داده مى‌شد، واقعاً او بهرۀ بزرگى دارد.»

البته بسیاری از ما ممکن است تمام همّ خودمان رسیدن به چیزی از دنیا قرار نداده باشیم. بنابراین کوکبۀ کسانی که امکانات و قدرتی برای خود دست و پا کرده‌اند، تماماً چشم ما را نمی‌گیرد. اما خوب است به بخشی از وجود خودمان توجه کنیم که حسرتی نسبت به قدرت این افراد را در خود دارد. انگار بخشی از وجودمان واقعاً بدش نمی‌آید که «مثل آنچه قارون دارد به ما هم داده شود»؛ مثلاً بتواند همچون ثروتمندان بی‌دغدغه روزگار بگذراند، یا از احترام و توجه برخوردار باشد، یا همچون آنان در اطرافیان و جامعۀ خود نفوذ و اثر داشته باشد.

🔸 نقطه مقابل این آرزو، در آیۀ 80، بیان می‌شود، اما از طرف چه کسانی؟ از طرف کسانی که نسبت به دنیا زاهد و بی‌رغبت هستند؟ یا کسانی که آخرت‌ چشم آنان را پر کرده؟ یا کسانی که فقط به رضای پروردگارشان فکر می‌کنند؟ آیۀ 80 کسان دیگری را گویندۀ سخن قرار می‌دهد: «کسانی که علم یافته بودند»:

و كسانى كه دانش يافته بودند، گفتند: «واى بر شما! براى كسى كه ایمان آورده و كار شايسته كرده پاداش خدا بهتر است، و جز شكيبايان آن را نيابند.»

غبطه به حال اغنیاء و قدرتمندان نشانۀ نادانی دانسته شده است. و آن چیزی که به آن احتیاج داریم برای اینکه وجود خودمان را از غبطۀ بیهوده و فریب پاک کنیم، «آگاهی» است. آگاهی، مثلاً به اینکه قدرت در چه چیزی است، یا چه چیزی ماندنی است و چه چیزی نابود شونده، به نحوی خیلی طبیعی باعث می‌شود که غبطۀ بیهوده از دل پاک شود.

🔸 یک مصداق دیگر فریب خوردن از «رفت و آمد آنان که کفر ورزیدند در شهرها»، خود را قربانی آنان دانستن، و توهم ناتوانی است.

این مصداق را از این رو ذکر می‌کنم که گمان می‌کنم در روزگار ما شایع است. در روزگاری که تصمیمات قدرتمندان زندگی ما را به نحوی جدی و مشهود تحت تأثیر قرار می‌دهد، و به ظاهر در مقابل این تصمیمات کاری جدی نمی‌توان انجام داد، این باور که ما قربانی این شرایط هستیم و دستان‌مان بسته است رایج می‌شود.

زنهار این آیه، از آن وجه که متوجه مسلمانان است، ایشان را از این نیز بر حذر می‌داند که زندگی و سرنوشت خود را در دست دیگران ببینند. این تأکیدی بر وعدۀ خداوند در آیۀ 195 است که «من عمل هیچ صاحب‌عملی از شما را، از مرد یا زن، که همه از یکدیگرید، تباه نمی‌کنم».

اصرار خداوند بر این است که خود روبه‌روی مؤمنین ایستاده، و هر اتفاقی که برای آنان بیفتد از جانب اوست. مسئولیت اصلی به عهدۀ مؤمنین است: آنان باید ایمان خود را، در دل و در زبان و در عمل پاس بدارند، در این صورت هیچ کس توان این را ندارد که زیانی به ایشان برساند. نتیجه این می‌شود که اگر شرایطی نامطلوب را در زندگی تجربه می‌کنیم، مسئولیت تغییر این شرایط به عهدۀ خودمان است.

روشن است که با اصلاح ایمان و شروع به جهاد جدی در راه خداوند، شرایط زندگی‌ای که قدرتمندان ایجاد کرده‌اند لزوماً بلافاصله تغییر نمی‌کند. ولی چنان‌که پیش از این تأکید کرده‌ام، جهادگرانی که پروای پروردگارشان را دارند، از همین دنیا خود را در باغ‌های بهشتی (آیۀ 198) می‌یابند. آنان استواری نفس و محبت به مردم و میل به عدالت و شوق به دیدار پروردگار را در خود می‌یابند و این شکلی ویژه از «رضایت» را برای آنان به همراه می‌آورد؛ رضایتی به شدت پویا، که به هیچ وجه معادل رضایت به وضع موجود نیست. رضایتی که حاصل جهاد مدام در راه پروردگار «اعلی» است.

حاصل سخن آنکه مؤمنان مسئولیت وضعیت دشوار خود را، هر چه که باشد، از فقر و ناداری و مصیبت در زندگی عزیزان و بیماری و گرفتاری، به گردن مردمان دیگر نمی‌اندازند. آنان مسئولیت خود را در قبال پروردگاری که «همه چیز در آسمان‌ها و زمین از آنِ اوست» به عهده می‌گیرند. و موقعیت را فرصتی برای جهاد در راه پروردگارشان می‌دانند.

🔸 در مورد نکتۀ قبل، تذکر دو موضوع اهمیت دارد.

اول اینکه از آنچه گفتم مقصودم این نبود که مسئولیتی به گردن قدرتمندان ستمگر نیست. آنان مسئولیت کار و گناه خود را بر عهده دارند. لبّ کلامم اما این بود که مؤمنان این افراد را مسئول بیچارگی خود نمی‌دانند و خود را قربانی تصور نمی‌کنند.

بی‌شک شرایطی مثل فقر به آدمی فشار می‌آورد. اما فشار فقر معادل بیچارگی و بدبختی نیست. فقیری که جنگنده است، و شاید حتی جان خود را در راه جنگندگی‌اش بگذارد بدبخت نیست. بیچارگی و بدبختی مربوط به تسلیم شرایط شدن است. این درست نقطه مقابل تسلیم خداوند بودن است.

دوم اینکه، تغییر شرایط بیرونی برای مؤمنان جهادگر اهمیت دارد. چنین نیست که این افراد به رضایت حاصل از جهاد در راه خدا کفایت کنند. یک جامعۀ عادلانه، یا جامعه‌ای که دانش به جای جهل در آن جاری است، از آن جهت مطلوب است که امکان دیدار پروردگار را نزدیک‌تر می‌کند؛ پروردگاری که دستش با جماعت است، و مطلوب و مقصودش هدایت همۀ مردم به سوی خود است.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 این مصداق‌هایی از فریب برای عموم مسلمانان هستند. باید به مصداق‌هایی از فریب در مسیر «پیامبری» نیز فکر کنیم. مثل این توهم که نوعی از قدرت برای جلب توجه مردم و هدایت آنان ضروری است.

زندگی در جستجوی پروردگار (تأملی در آیات 133 و 134 سورۀ آل‌عمران)

🔸 در متن پیش، در تأملی بر آیۀ 133 سورۀ آل‌عمران، گفته شد که «متقین»، آنان که پروای پروردگارشان را دارند، به «باغستان» او که برای ایشان آماده شده وارد می‌شوند. این ورود چیزی نیست که کاملاً به دنیای دیگر حواله داده شده باشد، بلکه زندگی بهشتی ایشان از همین دنیا نشانه‌های خود را آشکار می‌کند.

در آیات 134 تا 136 توصیف‌هایی از این «متقین» بیان شده است.

🔸 توجه داشته باشید که این آیات صرفاً بیان‌گر رفتارهایی نیک که باید در انجام‌شان بکوشیم نیستند. صفات بیان‌شده، صفات «متقی» است؛ آن‌که به جستجوی پروردگارش برآمده و «یافتن» او و ملاقات با او را، در حالی که قلبی سلیم دارد، هدف خود قرار داده است.

بنابراین، وقتی آیۀ 134 با این جمله شروع می‌شود که «آنان که در فراخی و تنگی انفاق می‌کنند…»، نباید تمام برداشت ما این باشد انفاق کار خوبی است و باید تلاش کنیم چنین رفتاری داشته باشیم. بلکه درست این است که فکر کنیم چرا متقی در فراخی و تنگی انفاق می‌کند؟ مگر او چه هدفی را دنبال می‌کند، مگر چشمش چه چیز را دیده و مگر دلش عزم چه چیز را کرده، که چه در هنگام فراخی نعمت و چه در اوج تنگدستی به دنبال انفاق است؟

به همین ترتیب، در مورد دیگر موارد بیان شده در این آیه و آیۀ بعد، باید به این فکر کنیم که ارتباط «تقوی»، یا پروای پروردگار، با اعمال و رفتار بیان شده چیست؟

🔸 در متن پیش گفته شد که میل به رباخواری، که در آیۀ 130 از آن سخن رفته، نتیجۀ به خدایی گرفتن مال است. ربا خوار، پروای این «پروردگار» را دارد و برای رسیدن به آن و قدرت ناشی از آن می‌کوشد.

نقطه مقابل رباخواری، که تلاش برای زیاد کردن مال است از طریق فشار آوردن به هم‌نوعان، انفاق است. این انفاق محبتی ساده به هم‌نوعان نیست، بلکه به پروای یافتن و دیدن «الله» است. این نیتی خاص است. انفاق به این نیت، مثلاً با انفاق از سر دلسوزی برای دیگران، یا انفاق به خاطر عذاب وجدان ناشی از دیدن رنج دیگران متفاوت است. شخص می‌کوشد در محبت حقیقی به دیگران، که به هیچ‌گونه خودبرتربینی یا منتی آلوده نیست، حضور خداوند در رابطۀ برادری را تجربه کند. یا، او به دنبال به وجود آمدن جامعه‌ای مبتنی بر برادری صادقانه و عدالت مبتنی بر محبت است، تا خدا را در این تجربۀ جمعی دریابد. از همین روست که او «در فراخی و تنگی» انفاق می‌کند؛ او در هر حال که هست و از هر چه که دارد برای تجربۀ این ملاقات بهره می‌برد.

🔸 در المیزان گفته شده که «غیظ» هیجان درونی برای مقابله با کسی است که موجب ناراحتی ما را فراهم کرده. این کلمه در زبان عربی با «غضب» متفاوت است، «غضب» به این هیجان اشاره ندارد، بلکه فقط به ارادۀ مقابله و جزا دادن اشاره می‌کند. از همین روست که وصف «غضب» در مورد خدا به کار می‌رود، ولی وصف «غیظ» به کار نمی‌رود.

«کظم غیظ» به معنی فرونشاندن این هیجان است. «عفو» اما از ریشه موجب خشم را از بین می‌برد و دلیلی برای خشمگین بودن باقی نمی‌گذارد.

این‌ها نیز از صفات «متقی» شمرده شده است. در مورد «کظم غیظ»، طبیعتاً باز هم می‌توان به نیت‌های مختلفی که ممکن است بر اساس آنها خشم خود را فرو بخوریم فکر کنیم. مثلاً ممکن است بخواهیم موقعیت را مدیریت کنیم، یا مثلاً شاید قائل به این باشیم که خشونت به هیچ شکلش درست نیست.

اما برای «کظم غیظ» متقی باید به نیت‌های دیگری فکر کنیم؛ نیت‌هایی که در آن‌ها یاد پروردگار و جستجوی او لحاظ شده باشد. مثلاً می‌توانیم داستانی که از پیامبر(ص) و یارانش نقل شده است را به خاطر بیاوریم. مضمون کلی این داستان این است که روزی پیامبر(ص) در جمع یاران پرسید: «محکم‌ترین دستاویز ایمان چیست؟» هر یک از اطرافیان پاسخی داد. یکی گفت: نماز، یکی گفت: روزه، یکی گفت: جهاد و مواردی دیگر. پاسخ پیامبر(ص) در برابر همۀ موارد این بود که «این خوب است، اما محکم‌ترین دستاویز نیست». نهایتاً خود پیامبر(ص) پاسخ داد: «محکم‌ترین دستاویز ایمان، دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.»

خشم، ناشی از دشمن داشتن رفتار یا منشی در یک شخص است. اما آن دشمن داشتن به خاطر چیست؟ دشمن داشتن‌های ما به نیت‌های بسیار گوناگون است؛ نیت‌هایی که بسیاری از آن‌ها به حق نیستند. مثلاً ممکن است صراحت لهجۀ کسی را دوست نداشته باشم و بیشتر مایل باشم که او سخنان تلخ را در لفافه به من بگوید. اما این می‌تواند از سر ضعف من باشد، و از سرِ ترسی که از فرو ریختن خودِ کاذبم دارم.
یا مثلاً ممکن است از کسی خشمگین باشم، چون روش انجام دادن کار یا روش فکر کردنش با آنچه من فکر می‌کنم درست است متفاوت است. اما این می‌تواند از سرِ صلب بودن من، و بی‌توجهی‌ام به روش‌های گوناگون تفکر و عمل باشد.

نمی‌توانیم به خوش‌آمد و بدآمدهای خودمان اعتماد کنیم. چاره‌ای نیست جز اینکه به این فکر کنیم که اگر چیزی را دوست داریم، چرا دوست داریم و اگر از چیزی خوش‌مان نمی‌آید، چرا خوش‌مان نمی‌آید. متقی می‌کوشد خوش‌آمد و بدآمدهایش بر اساس نزدیک شدن به پروردگارش یا دور شدن از او باشد. و طبق داستان پیامبر(ص) این «محکم‌ترین دستاویز ایمان» است.

به این ترتیب بسیاری از خشم‌هایی که از مردم داریم را باید کنار بگذاریم، خشم‌هایی که از سرِ نفس‌پرستی خود ما به وجود آمده‌اند.

🔸 اینجا راجع به همۀ انواع خشم صحبت نکرده‌ایم. خشم‌هایی هستند که به سادگی نمی‌توانیم بگوییم از سرِ نفس‌پرستی هستند. مثلاً وقتی که معلمی می‌بیند که دانش‌آموزانش کاملاً به دانشی که زندگی‌شان به آن وابسته است بی‌توجه هستند، ممکن است خشمگین شود. خشم او از سرِ دیدن وضعیت دانش‌آموزان و به خاطر آنان است.

در مورد این مثال و دیگر انواع خشم، باید با جزئیات بیشتری صحبت کرد، و باید ببینیم که این «کظم غیظ» متقی در مورد آنان نیز مصداق می‌یابد یا نه. اما طبق روال همیشگی، قصد این نوشته‌ها به هیچ وجه پرداختنی جامع به آیات نیست؛ امری که کاملاً ناشدنی است. اگر نتیجۀ مطالعۀ این نوشته‌ها برای مخاطب به وجود آمدن چند پرسش مهم برای تفکر روی آیات باشد، بخش مهمی از هدف به دست آمده است.

همین‌طور اینجا راجع به «عفو» و اینکه ریشۀ آن چیست و چطور باعث می‌شود که دلیل خشم از میان برود چیزی نمی‌گوییم.

🔸 آیۀ 134 با این جمله تمام می‌شود که «خداوند محسنین را دوست دارد». «محسن» را معمولاً نیکوکار ترجمه می‌کنند، یعنی کسی که کارهای نیک انجام می‌دهد. اما این ترجمه معنی دقیق کلمۀ «محسن» را نمی‌رساند. محسن کسی است که کار را به نیکوترین وجه ممکن انجام می‌دهد. به خصوص، او به پاک کردن نیت توجه جدی دارد.

در مثال‌های پیشین روشن شد که از صورت ظاهری عمل، مثلاً انفاق یا فرو خوردن خشم، بدون اینکه از نیت پشت آن خبر داشته باشیم نمی‌توانیم پی به ارزش عمل ببریم. خداوند اینجا راجع به اعمالی حرف می‌زند که نیت‌شان «تقوی» است. اگر «تقوی»، یعنی دل‌دادگی پروردگار، از این اعمال گرفته شود ظاهرشان به هیچ کاری نخواهد آمد.

در المیزان آمده که «محسن» آن است که به این نیت در اعمال توجه می‌کند. او کسی است که اگر کار نیکی هم انجام می‌دهد، به همین خاطر است که می‌خواهد روبه‌روی پروردگار خود خوب بازی کند، و او را در یابد.

از جمله شواهد قرآنی بر این معنای کلمۀ محسن که المیزان به آن اشاره دارد، آیۀ پایانی سورۀ عنکبوت است:

وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنينَ ‎﴿٦٩﴾‏
و كسانى كه در راه ما كوشيده‌اند، به يقين راه‌هاى خود را بر آنان مى‌نماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است. (۶۹)

در قرآن، این کوشش و استقامت در راه رسیدن به پروردگار است که «احسان» نامیده می‌شود. هر عملی اگر بخواهد نوعی «احسان» تلقی شود باید به این سنجه سنجیده شود.

🔸 حتماً بکوشید که در مورد آیۀ 135 نیز بر اساس نیتِ تقوای پروردگار تأمل کنید، و ببینید که چگونه این نیت منجر به بازگشت‌های آسان و سریع به سوی پروردگار حتی پس از ارتکاب بدترین گناهان می‌شود. به خلاف خودپرستی، که موجب گیر افتادن در گناه و یأس از رحمت می‌شود.

خوب است که در این مورد به داستان حضرت سلیمان و اسبان، در آیات 30 تا 35 سورۀ ص نیز رجوع کنید.

 

زیستن در باغستان خدا (نگاهی به آیات 130 تا 133 سورۀ آل‌عمران)

🔸 از آیۀ 121 سورۀ آل‌عمران، گزارشی از نبرد احد شروع می‌شود. این گزارش بسیار قابل توجه است، چرا که قرآن وضعیت درونی افرادی که در جهاد شرکت دارند و نیز افرادی که خود را کنار کشیده‌اند را به شکلی مفصل توصیف می‌کند.

در آیۀ 130 صحبت مستقیم راجع به ماجرای جنگ احد قطع می‌شود، و بحث به ظاهر به سمتی نامرتبط، یعنی نهی از رباخواری می‌رود. اما این آیات چندان هم نامرتبط با آیات قبل نیستند. آیه 131 یکی از وجوه ارتباط را روشن می‌کند:

وَاتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّت لِلكافِرينَ ‎﴿١٣١﴾‏
و از آتشى كه براى كافران آماده شده است پروا کنید. (۱۳۱)

این آیه مسلمانان را هشدار می‌دهد که مبادا به همان آتشی که برای کافرین آماده شده است درآیند. مسلمانان، آن زمان که صحبت از جنگ پیش آمده، ممکن است طبق عادت تصور کنند که این جنگ بین دو گروه با دو برچسب خاص است: «کافر» و «مسلمان»، و خدا با گروهی است که برچسب «مسلمان» را با خود دارند. قرآن این توهم را رفع می‌کند، و می‌گوید که در شما نیز خصوصیاتی هست که باعث می‌شود سرنوشتی همچون کافران داشته باشید.

میل به رباخواری یکی از این خصوصیات است. ریشۀ رباخواری، میل به زیاد شدن اموال و به دست آوردن قدرت از طریق مال است؛ میلی آن‌چنان شدید که باعث می‌شود رباخوار آنچه می‌خواهد را بدون ترحم از طریق فشار شدید به دیگران به دست آورد. مال، خدای شخص است، و او حاضر است برای رسیدن به خدای خود هر کاری بکند. این شکلی از کفر است(1)با توجه به این ریشه، مشخص است که خیلی شکل‌های دیگر مال‌پرستی نیز حاوی کفر به پروردگار هستند. حتی بسیاری از کسانی که به ظاهر طبق شرع کار می‌کنند، بنا به نگاهی که به مال دارند و اهمیتی که به مال‌اندوزی می‌دهند، گویی که مال را خدای خود گرفته‌اند.

این قضیه چیزی است که هیچ کس نمی‌تواند خود را از آن بری بداند. حتی اگر از مال دنیا بهرۀ چندانی نداشته باشیم، ممکن است اهمیت مال در چشم ما بسیار باشد و مال خدایمان. یعنی اگر چه فقیریم، ولی مال را کارساز خود می‌دانیم. از نبودش غصه‌داریم و اگر به دست بیاید شادمانیم.

شاید رباخواری کفری آشکارتر باشد، ولی همۀ انواع گرایش به مال حاوی میزانی از شرک در خود هستند. باید این شرک را به دقت شناخت و از وجود خود پاک کرد، وگرنه نمی‌توانیم خود را از «آتشی که برای کافران آماده شده» ایمن بدانیم. درست‌تر بگویم، الان هم در همین آتش هستیم، رنجی را در زندگی تجربه می‌کنیم که حاصل از این تعلق خاطر به مال و امید به کارسازی آن است.

در واقع اگر بخواهیم به وضعیت کافران مکه هم نگاه کنیم، مهم‌ترین دلیل مخالفت آنان با آیین پیامبر این بود که این آیین می‌خواست مال را از خداوندی خلع کند. قرآنِ پیامبر به صراحت به مال و مال‌پرستی می‌تاخت و ارزش را در انفاق و اشتراک‌گذاری اموال می‌دانست؛ آنان که زر و سیم می‌اندوزند را ذخیره‌کنندگان آتش می‌دانست و کسانی که به دیگران «قرضی نیکو» می‌دهند را به عنوان همراهان و یاوران خدا وصف می‌کرد.

بنابراین تعجبی ندارد که از بین انواع مختلف گرایش به کفر، درست در میانۀ گزارش جنگ با کافران، به مال‌دوستی و رباخواری اشاره شود تا مشخص شود که این یکی از ریشه‌های کفر و ستیز کافران با مسلمانان است، و هر کس از مسلمانان که این گرایش در او باشد را نیز باید در سپاه کافران دانست.

🔸 در آیۀ 132 مسلمانان به اطاعت از خدا و رسول دعوت می‌شوند. معنی اطاعت را طبق عادت بد می‌فهمیم: تصور می‌کنیم که اطاعت یعنی اطاعت بی‌چون و چرا. در حالی‌که اطاعت می‌تواند کاملاً عقلانی باشد: پاسخ گفتن به دعوتی که آن را حق یافته‌ام، و عقل می‌گوید که پاسخ به آن دعوت به نجات و رهایی‌ام منجر می‌شود.

خدا و رسول اطاعت بی‌چون و چرا را احتیاج ندارند. آنان «غنی» از گرایش کور کورانۀ مردم هستند، و اصلاً هدف اصلی‌شان بینا کردن مردم است. بنابراین به فرضِ اطاعت عده‌ای کثیر نیز به هدف خود دست پیدا نکرده‌اند، مگر اینکه این عده بهره‌ای از «بینایی» و آگاهی داشته باشند.

🔸 اما اطاعت عقلانی از خدا و رسول و ترک رباخواری (و دیگر انواع «خودپرستی») به کجا می‌انجامد؟ آیۀ 133 وصفی از چیزی که به این وسیله به دست می‌آید را بیان می‌کند: «باغستانی» که گستره‌اش آسمان و زمین است. گویی که این بهشت در هر لحظه و هر نقطه (یعنی حتی از همین دنیا هم) «آماده شده» و منتظر ورود ماست. و چه چیز ما را به آن وارد می‌کند؟ پروای پروردگارمان در همۀ لحظات زندگی، در همۀ «بودن‌»ها و در همۀ انتخاب‌ها و کارها.

🔸 دقت کنید که در آیۀ 133 گفته می‌شود که این باغستان «آماده شده»، که نقطه مقابل آیۀ 131 است که از آتشی که «آماده شده» سخن می‌گوید. هر دوی این‌ها حاضر و آماده‌اند، می‌توانیم از یکی به دیگری وارد شویم. این چیزی تنها مربوط به پس از مرگ نیست؛ وضعیت درونی ما، آگاهی‌های ما، فکرهای ما، شرایطی که در آن زندگی می‌کنیم، رابطه‌هایی که برقرار می‌کنیم، و کارها و انتخاب‌های بیرونی ما، تعیین می‌کنند که زندگی‌مان در آن باغستانِ «آماده شده» توسط پروردگارمان بگذرد، یا اینکه زندگی درون آتش را برگزینیم؛ همان آتشی که «به دل‌ها می‌افتد»، و در رنج‌های هر روزه‌مان تجربه‌اش می‌کنیم.

وصف پرواپیشگانی که از همین دنیا در باغستان‌های خدا روزگار می‌گذرانند، در آیات 134 به بعد آمده است. در متن بعد کمی راجع به این آیات سخن می‌گوییم.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 با توجه به این ریشه، مشخص است که خیلی شکل‌های دیگر مال‌پرستی نیز حاوی کفر به پروردگار هستند. حتی بسیاری از کسانی که به ظاهر طبق شرع کار می‌کنند، بنا به نگاهی که به مال دارند و اهمیتی که به مال‌اندوزی می‌دهند، گویی که مال را خدای خود گرفته‌اند.

این قضیه چیزی است که هیچ کس نمی‌تواند خود را از آن بری بداند. حتی اگر از مال دنیا بهرۀ چندانی نداشته باشیم، ممکن است اهمیت مال در چشم ما بسیار باشد و مال خدایمان. یعنی اگر چه فقیریم، ولی مال را کارساز خود می‌دانیم. از نبودش غصه‌داریم و اگر به دست بیاید شادمانیم.

شاید رباخواری کفری آشکارتر باشد، ولی همۀ انواع گرایش به مال حاوی میزانی از شرک در خود هستند. باید این شرک را به دقت شناخت و از وجود خود پاک کرد، وگرنه نمی‌توانیم خود را از «آتشی که برای کافران آماده شده» ایمن بدانیم. درست‌تر بگویم، الان هم در همین آتش هستیم، رنجی را در زندگی تجربه می‌کنیم که حاصل از این تعلق خاطر به مال و امید به کارسازی آن است.