علاقه به سرنوشت نیک برای یکدیگر، لازمۀ ایمان (تأملی در آیات 104 و 110 سورۀ آل‌عمران)

🔸 در آیۀ 103 از درآویختن به ریسمان الهی و برقراری پیوند برادری سخن رفته است. چنان‌که در متن پیشین گفته شد، این درآویختن را می‌توان به عنوان اتحاد بر اساس قرآن و سنت رسول تعبیر کرد. پس از این آیه، در آیۀ 104 از یکی از مهم‌ترین لوازم چنین پیوندی سخن می‌رود: دعوت یکدیگر به خیر، فراخواندن به «معروف» و بازداشتن از «منکر»(1)«معروف» در لغت به معنی شناخته‌شده است، و به نیکی و خوبی معروف گفته شده، چرا که در نزد عقل شناخته‌شده و آشنا است. «منکر» نیز به معنی ناشناخته است، و به شرّ و بدی منکر گفته شده، چون در نزد عقل آشنا و پسندیده نیستند..

در همین ابتدا، به این توجه کنیم که این دعوت نقطه مقابل تفکری بسیار پرقدرت در زمانۀ ماست؛ این تفکر که چون دیگران از شرایط ما آگاه نیستند، «حق ندارند» در مورد ما و وضعیت ما اظهار نظر کنند. قرآن اما به نوعی از اظهار نظر راجع به یکدیگر فرامی‌خواند.

🔸 دعوت قرآن به یک معنا دعوتی کاملاً «طبیعی» است. اگر الفت و برادری در راه حقیقت باشد، همۀ برادران دوست دارند یکدیگر را کوشندۀ در راه حقیقت ببینند، و به نحوی طبیعی در مورد راه و بیراهه با هم سخن می‌گویند. آنها با یکدیگر در باب خیر و نیکی گفتگو می‌کنند، راه‌های خیر را به مدد هم می‌شناسند و دیگران را به آن دعوت می‌کنند، انواع نیکی‌ها (در نیت و عمل) را تشخیص می‌دهند و راه رسیدن به آن‌ها را به انواع شیوه‌ها (مثلاً با گسترش دانش) تسهیل می‌کنند، و بدی‌ها (در نیت و عمل) را می‌شناسند و یکدیگر را برای اجتناب از آنها مدد می‌دهند.

🔸 تاریخ ما به نحوی رقم خورده که اغلب در جامعۀ ما این دعوت و بازداشتن، نه در یک رابطۀ برادری و با حفظ شرایط این رابطه(2)شرایط رابطۀ برادری در سنت اسلامی با دقت زیادی توصیف شده است. از مهم‌ترین شرایط این رابطه این است که هیچ کس نمی‌تواند خود را از برادرش برتر بداند. این نه یک دستور اخلاقی ساده، بلکه مبتنی بر یک حقیقت است: در اسلام، برتری تنها به برتری در نزد خداوند است، و هیچ کس از جایگاه خود و دیگری، در اکنون و آینده، در نزد خدا آگاه نیست. بلکه به شکلی قیّم‌مآبانه صورت گرفته است. مثلاً به اسم امر به معروف و نهی از منکر حجاب اجباری توجیه شده، یا شرکت اجباری در نماز جماعت باب شده است. اما بر هیچ عاقلی پوشیده نیست که در این فرآیند آنچه رواج یافته نه «معروف» بلکه ریا و خشم نسبت به آیین‌های مذهبی است!

اما این تاریخ برای ما عذری نخواهد بود برای اینکه حقِ دوستی را به جا نیاوریم و با یکدیگر با صراحت و صداقت گفتگو نکنیم. نیاز به به گفتگوهای صادقانه، و شنیدن سخن تلخ حق از دیگری، سخنی که شاید خودمان به تنهایی به آن نرسیم، کاملاً درونی و واضح است و غلط‌کاری‌های عده‌ای جاهل نمی‌تواند این نیاز را از میان ببرد.

🔸 وقتی می‌گوییم گفتگوی صادقانه و با صراحت، منظور این نیست که رعایت هیچ آدابی در گفتن حقیقت به دیگران لازم نیست. طبیعتاً «برادری» شرط مهمی است و کسی که بخواهد به این شرط پایبند باشد، انواع خاصی از گفتگو را برمی‌گزیند و از انواعی دیگر حذر می‌کند. و علاوه بر گفتن، «شنیدن» نیز آدابی دارد، که شاید راجع به آنها کمتر صحبت می‌شود. صحبت راجع به آداب گفتگو و پایبند بودن به آنها بسیار مهم است.

اما این آداب هر چه که باشند، نمی‌توانند اصل گفتگو را زیر سوال ببرند. مثلاً نمی‌شود به دوست گفت که «راجع به کارهای من هیچ اظهار نظری نکن، چون به نظر من از جمله آداب گفتگو این است که از شرایط من اطلاع دقیق داشته باشی، و هیچ کس نمی‌تواند با دقت تمام از شرایط من مطلع شود»! اینجا دیگر مسئلۀ رعایت آداب نیست، ما داریم اصل دوستی را زیر سوال می‌بریم. وگرنه چه اشکالی دارد که دوست من، حتی بدون اطلاع از شرایط خاص من، راجع به کارهایم اظهار نظر کند و من بشنوم و به هر مقدار که می‌توانم عمل کنم؟

🔸 آن کسی که می‌داند در وجود خود مسائل و مشکلاتی دارد، و به پاک شدن می‌اندیشد، حتماً از گفتگوهای انتقادی استقبال می‌کند، هر چند همۀ آداب گفتگو در آنها رعایت نشود. او می‌کوشد خود را چنان تربیت کند که حقیقت موجود در سخنان دیگران را، هر چند بد بیان شده باشد بگیرد و از آنها استفاده کند.

با توجه به آیۀ 110 از همین سوره، این ویژگی اهل ایمان، و بهترین ویژگی آنها است. اهل ایمان کسانی نیستند که کاملاً پاک هستند، بلکه کسانی‌اند که به پاک شدن می‌اندیشند، و یک راه بسیار مهم این پاک شدن را گفتگوهای انتقادی بر مبنای «معروف» و «منکر» عقلانی یافته‌اند.

از آن سو، آن چیزی که باعث می‌شود از این فرآیند استقبال نکنیم، ترس و بزدلی است. امام علی(ع) در یک موقعیت خطاب به عده‌ای از مسلمانان کوفه چنین می‌گوید:

کسی از شما عیبِ برادر [دینی] خود را ـ که از آن بیم دارد ـ پیش روی او نمی‌گوید، چون می‌ترسد که او نیز مانند آن عیب را ـ که در اوست ـ برای او باز گوید. در واگذاشتن آخرت و دوستی دنیا با هم یک‌دل شده‌اید و هر یک از شما دین را به بازیچه بر سر زبان دارید(3)نهج‌البلاغه، خطبۀ 113.

علاوه بر ترس، امام علی(ع) از محبت دنیا و واگذاشتن حقیقت نیز به عنوان ریشۀ این وضعیت یاد می‌کند. این کلمات را باید خارج از کلیشه‌هایی که از آنها ساخته شده است فهمید. دنیا(4)هم‌خانواده با «دنی» هر چیز پست و حقیری است که به خاطر خو گرفتن به آن حاضر به ترکش نیستیم. آخرت حقیقت والایی است که عقل ما به آن گرایش دارد. بنابراین، مثلاً گرایش به دنیا در زندگی خانوادگی مرا به این وا می‌دارد که آسایش زندگی را با مطرح کردن عیب‌های همسرم به هم نزنم. و تلاش برای اینکه عیب‌ها از وجود او و خودم پاک شود، و به حقیقت «نیک‌تر» شویم، شکلی از آخرت‌جویی است.

🔸 آیۀ 103 چنین شروع می‌شود: «باید از شما امتی باشند که …». بنا به این بیان ممکن است تصور شود که این وظیفه فقط به عهدۀ عده‌ای خاص از مردم است. اما چنان‌که المیزان تأکید کرده، مقصود آیه این است که در جامعه همواره باید چنین گروهی وجود داشته باشند. اگر دعوت آنان در یک حوزۀ خاص کفایت نکرد، دیگران باید وارد شوند و آنان را یاری دهند. بنابراین این وظیفه‌ای است که همۀ مسلمانان باید در مورد آن حساسیت داشته باشند و برای اجرای آن بکوشند.

از آیۀ 110 نیز می‌توان این را فهمید که قرآن این موضوع را وظیفۀ هر مسلمانی می‌داند.

🔸 در اینجا فرصتی برای بسط بیشتر موضوع نیست. مثلاً راجع به این نگفتیم که در سنت اسلامی، مهم‌ترین مصداق دعوت به نیکی و باز داشتن از بدی، انجام این کار در مقابل حکومت است. یعنی آن جایی که ریشۀ بسیاری از معروف‌ها و منکرهایی است که در جامعه جریان پیدا می‌کنند. وانهادن قدرت به حال خود، و سرگرم کردن خود با معروف و منکرهای کوچک خود می‌تواند نوعی فرار باشد.

پیشنهادم این است که حتماً مجموعه سخنان زیر را که بر اساس این موضوع گردآوری شده مطالعه کنید:

بولتن «در باب ضرورت و کیفیت دعوت به کار نیک و نهی از زشت‌کاری‌ها»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 «معروف» در لغت به معنی شناخته‌شده است، و به نیکی و خوبی معروف گفته شده، چرا که در نزد عقل شناخته‌شده و آشنا است. «منکر» نیز به معنی ناشناخته است، و به شرّ و بدی منکر گفته شده، چون در نزد عقل آشنا و پسندیده نیستند.
2 شرایط رابطۀ برادری در سنت اسلامی با دقت زیادی توصیف شده است. از مهم‌ترین شرایط این رابطه این است که هیچ کس نمی‌تواند خود را از برادرش برتر بداند. این نه یک دستور اخلاقی ساده، بلکه مبتنی بر یک حقیقت است: در اسلام، برتری تنها به برتری در نزد خداوند است، و هیچ کس از جایگاه خود و دیگری، در اکنون و آینده، در نزد خدا آگاه نیست.
3 نهج‌البلاغه، خطبۀ 113
4 هم‌خانواده با «دنی»

رهایی از کین و دشمنی (تأملی در آیۀ 103 سورۀ آل‌عمران)

🔸 در آیۀ 100، روی سخن از اهل کتاب به سوی مسلمانانی که با پیامبر(ص) بودند باز می‌گردد. در بیان این آیه دو نکته اهمیت دارد. یکی اینکه اینجا بحث از «اطاعت» از اهل کتاب است، نه مثلاً گفتگو با ایشان. و دوم اینکه بحث از «گروهی از اهل کتاب» است نه همۀ آنان.

این آیه مسلمانان را به این فرا می‌خواند که تجربۀ ایمان خود را انکار نکنند، و به سمت کفر‌ (پوشاندن حقیقت) گرایش نیابند. طبیعتاً این گرایش ممکن است به روش‌های گوناگونی رخ دهد، و اینجا یکی از این روش‌ها یاد شده است: اطاعت از اهل کتاب. اما دلایل چنین اطاعتی از این گروه چه می‌توانسته باشد؟ شاید ترس از ایشان، یا دوستی با ایشان، یا ابهت داشتن ایشان در دل، یا غلّ و غش داشتن نسبت به مسلمانان دیگر.

🔸 در آیات بعد، خداوند از مسلمانان می‌خواهد که حول قرآن و رسول گرد آیند. به تعبیر المیزان، این همان معنای چنگ زدن به ریسمان الهی استن. این گرد آمدن، مایۀ رهایی از اختلاف و دشمنی، و دست یافتن به برادری است.

قرآن پراکندگی پیشین مخاطبانش را در آیۀ 103 به یاد ایشان می‌آورد؛ زمانی که ایشان دشمنان هم بودند و بر لبۀ پرتگاهی از آتش قرار داشتند. چنان‌که مفسران گفته‌اند، این تعبیر قرآن بیانگر این است که ممکن بود دشمنی دائم بین قبایل عرب باعث نابودی همیشگی این مردم شوند. اما به نظر می‌رسد بهتر است این تعبیر را در معنایی اخروی نیز در نظر بگیریم: در آن روزی که حقیقت آشکار می‌شود، کین‌توزی و دشمنی با مردم که ممکن است درون ما زنده و فعال باشد، خود را همچون آتشی فروکشنده نمایان می‌کند.

🔸 در صدر اسلام، آتش این دشمنی به یمن «کلام» خدا (که هم سخن او و هم عمل او در تاریخ است) و به مدد رسول خدا فرو نشست و به جای آن نزدیک شدن دل‌ها و برادری غالب شد. خداوند این الفت و برادری را «نعمت» خود خوانده است؛ یعنی چیزی که خود عطا کرده و کسی این امکان را ندارد که آن را از جای دیگری حاصل کند.

یک پرسش این است که آیا اکنون نیز قرآن و سنت رسول، توان از میان بردن دشمنی‌ها و ایجاد پیوند و برادری را دارند؟ این سوال برای ما اهمیت دارد، چرا که گسترش دشمنی و کینه را در بسیاری روابط، از روابط خیلی ابتدایی مثل رابطه بین اعضای یک خانواده گرفته تا روابط در سطح کلان مثل رابطه بین ملت‌ها، می‌بینیم. و نیز می‌بینیم که این دشمنی‌ها چه جهنم‌هایی (در درون و بیرون) برای ما ساخته است. اکنون از جانب قرآن این ادعا وجود دارد که چنگ زدن به ریسمان خدا، یعنی سامان دادن عقیده و زندگی بر اساس قرآن و سنت رسول، می‌تواند موجب پیوند حقیقی دل‌ها و برادری واقعی شود. این امر چگونه می‌تواند در زندگی امروز ما رخ دهد؟

من این پرسش را باز می‌گذارم، چرا که توان و فرصت لازم برای پرداختن به آن را ندارم. به طور کلی تصور می‌کنم که این «اعتصام به حبل الله»، اگر به جد اتفاق بیفتد، و اگر بدانیم معنی آن در عمل چیست(1)مثلاً ببینید که در آیات بعد سخن از دعوت به خیر و فراخواندن به نیکی و نهی از بدی است؛ این را می‌توان از استلزامات چنگ زدن به ریسمان خدا دانست. کسی نمی‌تواند ادعا کند به ریسمان خدا چنگ زده، در حالی که نسبت به سرنوشت دیگر مسلمانان بی‌تفاوت است. به همین ترتیب، کسی نمی‌تواند ادعای چنگ زدن به ریسمان خدا را داشته باشد، و خود را از شنیدن دعوت‌ها و بازداشتن‌های دیگران غنی بداند. ظرفیت شگفت‌انگیزی برای ایجاد تحول دارد. چیزی که در این روند اتفاق می‌افتد این است که ملاک تصمیم و عمل، به جای اینکه «خود» ما باشد، که اغلب خودمحورانه به دنبال منافع خود هستیم، به آنچه خدا و رسول خواسته است منتقل می‌شود.

🔸 احتیاج داریم که با شناخت قرآن و سنت رسول خدا، دقیقاً بگوییم که التزام به آن‌ها در روابطی که در موقعیت‌های مختلف تجربه می‌کنیم چه معناهایی دارد.

خوب است که به عنوان یک نمونۀ کوچک، و صرفاً به عنوان چیزی که راه تفکر را بگشاید، ببینیم که در زندگی خانوادگی التزام به قرآن، صرفاً با توجه به همین آیات 102 تا 104 سورۀ آل‌عمران، چه معناهایی ممکن است داشته باشد:

  • دیگران پیش و بیش از هر کس در مقابل خدا مسئول هستند(2)مسئولیت در قبال خدا، هر چند که احتیاج به فکر و بحث دارد، ولی با توجه به آیات قرآن چیزی است نسبتاً روشن. به علاوه می‌توان دید که رضای خدای اسلام چیزی مغایر با رضای عقل نیست.
    در سنت اسلامی، عقل رسول خداوند تلقی می‌شود، یعنی آنچه که عقل آدمی می‌پسندد و دوست دارد، همان چیزی است که خدا نیز به آن رضایت دارد. از این روست که خلاف خواست خدا کار کردن، در واقع خلاف خواست «خود»ی والا کار کردن است.
    ؛ بنابراین نباید انتظاراتم از آنان با مسئولیت آنان در قبال خدا متناقض باشد.
    مثلاً نمی‌توانم انتظار داشته باشم که همسرم چنان به وقت گذراندن با من مقید باشد که نتواند به آن عهدی که با خدا دارد (مثلاً جهاد در راه گسترش عدالت و رفع ستم) به نحوی جدی پایبند بماند.
  • من پیش و بیش از هر کس در مقابل خدا مسئول هستم؛ اگر به خاطر اصرار کسی از خانواده به چیزی که مورد رضایت خدا نیست عمل کنم، زیان کرده‌ام و زیان زده‌ام.
    مثلاً نمی‌توانم به خاطر اصرار پدر و مادرم تن به ازدواجی بدهم که تصور می‌کنم امکان عمل به عهدهای خدا را دشوار می‌کند (حتی اگر شدت اصرار پدر یا مادرم به حدی باشد که رد کردن درخواست آنها منجر به آسیب جسمانی به ایشان شود).
  • در رابطه با اعضای خانواده، کینه و دشمنی آتشی است که باید راهی برای رهایی از آن بیابم. حتی اگر کینه در ظاهرم نیاید و فقط در دل باشد، زیان خودش را خواهد داشت. بنابراین ظاهرسازی و حفظ صلح و آرامش دردی را درمان نمی‌کند.
  • ما همه احتیاج داریم که دعوت‌هایی به سوی خیر بشنویم. بنابراین تلاش می‌کنم برای اعضای خانواده‌ام اهل دعوت به خیر باشم، و به آنان نشان می‌دهم که مشتاق شنیدن چنین دعوت‌هایی هستم.
  • جدای از دعوت به خیر، ما احتیاج به این داریم که یاری‌گر یکدیگر در راه خیر باشیم. بنابراین می‌کوشم مانعی بر سر راه عمل به خیر از جانب اعضای خانواده‌ام نباشم، بلکه همراه و یاری‌گر آنها در چنین راه‌هایی باشم.
  • من حتماً اشتباه‌هایی دارم و گاه به گاه از راهی که به هدفم می‌رساند منحرف می‌شوم. بنابراین احتیاج دارم هم‌نشینانم با صراحت و صداقت در مورد اشتباه‌هایی که در کارم می‌بینند با من سخن بگویم. به آنها نشان می‌دهم که از چنین گفتگوهایی استقبال می‌کنم و مسیرم را اصلاح می‌کنم.

این فهرست کوچک فقط برای این بود که ببینیم درآویختن به ریسمان خدا، می‌تواند مصداق‌های خیلی روشنی در زندگی داشته باشد، و التزام عملی به آنها می‌تواند تغییراتی عینی و عمیق در زندگی ایجاد کند.

دقت کنید که پرسش مطرح‌شده در متن (که در آویختن به ریسمان خدا چگونه می‌تواند کینه و دشمنی‌ها را، در حوزه‌های مختلف، به الفت و برادری حقیقی تبدیل کند) هنوز کاملاً باز است و احتیاج است مفصل به آن پرداخته شود.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 مثلاً ببینید که در آیات بعد سخن از دعوت به خیر و فراخواندن به نیکی و نهی از بدی است؛ این را می‌توان از استلزامات چنگ زدن به ریسمان خدا دانست. کسی نمی‌تواند ادعا کند به ریسمان خدا چنگ زده، در حالی که نسبت به سرنوشت دیگر مسلمانان بی‌تفاوت است. به همین ترتیب، کسی نمی‌تواند ادعای چنگ زدن به ریسمان خدا را داشته باشد، و خود را از شنیدن دعوت‌ها و بازداشتن‌های دیگران غنی بداند.
2 مسئولیت در قبال خدا، هر چند که احتیاج به فکر و بحث دارد، ولی با توجه به آیات قرآن چیزی است نسبتاً روشن. به علاوه می‌توان دید که رضای خدای اسلام چیزی مغایر با رضای عقل نیست.
در سنت اسلامی، عقل رسول خداوند تلقی می‌شود، یعنی آنچه که عقل آدمی می‌پسندد و دوست دارد، همان چیزی است که خدا نیز به آن رضایت دارد. از این روست که خلاف خواست خدا کار کردن، در واقع خلاف خواست «خود»ی والا کار کردن است.

پرستیدن عالمان دین؟! (تأملی در آیۀ 79 سورۀ آل‌عمران)

🔸 آیۀ 79 سورۀ آل‌عمران چنین آغاز می‌شود: «ما کان لبشرٍ ان …». بنا به تفسیر المیزان، این جمله را چنین می‌توان معنا کرد: «هیچ کسی از بشر را نسزد که …».
ادامۀ آیه این است: «… که خداوند به او کتاب و داوری و نبوت را دهد». چنان‌که المیزان گفته، این توضیحی اضافه است و قضیه را به انبیاء، به خصوص عیسی(ع)، که مسیحیان زمان پیامبر(ص) ادعای الوهیت او را داشتند مرتبط می‌کند. ولی بدون این توضیح نیز جمله کامل و درست است: «هیچ بشری را نسزد که به مردم بگوید بندگان من باشید نه خداوند.»(1)در مورد خاص حضرت عیسی(ع)، آیات 117 تا 119 سورۀ مائده را نیز ببینید.

در عین حال، این آیه بیانگر این نیز هست که آن کسی که کتاب و حکم و نبوت را دریافت کرده، چشمش به حقیقتی باز شده که هرگز «نمی‌تواند» چنین درخواستی از مردم داشته باشد.

🔸 بنا به این آیه و آیۀ بعد، نبی هرگز دیگران را به «پرستش» خود یا هر چیزی جز خدا فرا نمی‌خواند، بلکه سخن او این است: از آن روی که کتاب آسمانی را به مردم می‌آموزید و نیز بدین سبب که معارف و احکام آن را فرا می‌گیرید، مردانی الهی باشید و در عبادت و بندگی او سخت بکوشید(2)ترجمه بر اساس تفسیر المیزان.

روی سخن این آیه هم به کسانی است که کتاب را به مردم می‌آموزند، و هم به کسانی که آن را یاد می‌گیرند. آیه از هر دو گروه می‌خواهد که «ربانی» باشند، یعنی کسانی که همۀ همت خود را برآوردن رضای رب‌شان قرار داده‌اند. گروهی که کتاب را به مردم می‌آموزند جداگانه و در ابتدا یاد شده‌اند، شاید از آن رو که هر چند همه باید «ربانی» باشند، اما برای این افراد این موضوع خیلی حیاتی‌تر است. آنان که میراث‌داران انبیاء به شمار می‌روند، باید در بیان و عمل مردم را به سوی پروردگارشان راه بنمایند، و به هیچ شکلی به پرستش چیزی جز خداوند دعوت نکنند.

شایسته است که این سخن امام علی(ع) را نیز در اینجا یادآوری کنیم:

مردم سه دسته‌اند: دانایی خداشناس (3)متن عربی: عالم ربانی، آموزنده‌ای که در راه رستگاری کوشاست، و باقی همه فرومایگانی همچون پشه‌های سرگردان در هوا که در پی هر صدایی روند و با هر باد به سویی می‌گرایند(4)نهج‌البلاغه، حکمت 147.

🔸 آیا ممکن است عالم دین مردم را به پرستش خود دعوت کند؟

در آیۀ 31 سورۀ توبه، دربارۀ گروهی از اهل کتاب چنین می‌خوانیم:

اتَّخَذوا أَحبارَهُم وَرُهبانَهُم أَربابًا مِن دونِ اللَّهِ وَالمَسيحَ ابنَ مَريَمَ وَما أُمِروا إِلّا لِيَعبُدوا إِلٰهًا واحِدًا ۖ لا إِلٰهَ إِلّا هُوَ ۚ سُبحانَهُ عَمّا يُشرِكونَ
اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیّت گرفتند، با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدایی یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست. منزه است او از آنچه [با وی‌] شریک می‌گردانند.

بنا به این آیه، بحث فقط بر سرِ به الوهیت گرفتن عیسی(ع) نیست، بلکه خدا به آنان از این نیز ایراد می‌گیرد که چرا دانشمندان دینی خود را به الوهیت گرفته بودند. اما معنی این سخن چیست؟ آیا آن عالمان به صراحت به آنان می‌گفتند که عبادت خدا را رها کنید، و ما را عبادت کنید؟

از امام صادق(ع) دربارۀ این آیه چنین نقل شده است:

به خدا سوگند آن علما و راهبان آنان را به عبادت خود فرا نخواندند. اگر ايشان را به عبادت خود دعوت مى‌كردند قطعاً مردم دعوتشان را نمى‌پذيرفتند؛ بلكه حرامى را براى آنان حلال كردند و حلالى را حرام، و بدين ترتيب، به نحوی که درک نمی‌کردند علما و راهبان خود را عبادت و بندگى كردند(5)میزان‌الحکمه، ج7، ص20.

امام صادق(ع)، به الوهیت گرفتن علما و راهبان را تبعیت کردن از آنان دانسته‌اند، نه عبادت کردن‌های ظاهری. در واقع عبادت‌های ظاهری به هیچ وجه تعیین‌کنندۀ این نیست که «خدا»ی ما چه کسی است؛ آنچه تعیین‌کننده است این است که در انتخاب‌های زندگی، خواستۀ چه کسی را ملاک قرار می‌دهیم و چه کسی را جستجو می‌کنیم.

وقتی امام می‌گویند «حرامی را حلال کردند و حلالی را حرام»، یعنی این علما و راهبان خواسته‌های خداوند را تغییر دادند. آنچه خداوند برای مردم پسندیده بود را ناپسندِ خدا جلوه دادند، یا آنچه ناپسندِ خدا بود را پسندیده در نزد او جلوه دادند. به این ترتیب «شریعت» (شیوۀ زندگی) دیگری بنا کردند، و مردم با پیروی این شریعت، بناکنندگان آن شریعت را «پرستش» کردند.

در مورد این آیه این سخن از امام باقر(ع) نیز حائز توجه است:

به خدا سوگند که برای ایشان نماز نگزاردند و روزه نگرفتند، بلکه از ایشان در معصیت خدا اطاعت کردند(6)ترجمۀ الحیاة، ج2، ص654.

🔸 خداوند چرا این مردم را نکوهش می‌کند؟ آنان می‌توانند این عذر را بیاورند که اصلاً ما حلال و حرام را از همین علما یاد گرفته‌ایم، آخر چطور می‌توانیم بفهمیم که آنان حلال و حرام را تغییر داده‌اند؟! یا آنان خود به ما گفته‌اند که چه چیزی تبعیت خدا است و چه چیزی معصیت او، چگونه از ما انتظار دارید که بفهمیم چیزی که ما را به آن فرا می‌خوانند معصیت خدا است؟

خداوند، به دلایل مختلفی می‌تواند بر این مردم حجت بیاورد(7)خوب است خودتان به بعضی دلایل ممکن فکر کنید.، ولی یکی از راه‌های مهم قرآن، حجت آوردن به رفتارهایی از عالمان و راهبان از که قبیح بودن آنها واضح است. در آیۀ 34 سورۀ توبه چنین می‌خوانیم:

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا می‌خورند، و [آنان را] از راه خدا باز می‌دارند، و کسانی که زر و سیم را گنجینه می‌کنند و آن را در راه خدا هزینه نمی‌کنند، ایشان را از عذابی دردناک خبر ده.

خوردن اموال مردم، چیزی نیست که مردم عادی متوجه ستم بودن آن نشوند. این فهم، بر مردم حجت است، و به این خاطر باید از علما بازخواست کنند و دیگر سخنان آنان را حجت ندانند. این امری کاملاً طبیعی و عقلانی است. اگر مردم رفتاری متفاوت داشتند، یعنی چنین عالمانی را محترم داشتند و به سخنان آنان گوش دادند، دلیل این رفتار را باید در منافع و مسائل اخلاقی و روانی آن مردم جستجو کرد.

اینکه چنین عالمانی می‌توانند در جامعه با خیال راحت در مقام خود بمانند و شریعت خدا را تحریف کنند، حاصل معصیت مردم است. اگر ایشان پرستندگانی نمی‌یافتند هرگز نمی‌توانستند این چنین خدایی کنند!

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 در مورد خاص حضرت عیسی(ع)، آیات 117 تا 119 سورۀ مائده را نیز ببینید.
2 ترجمه بر اساس تفسیر المیزان
3 متن عربی: عالم ربانی
4 نهج‌البلاغه، حکمت 147
5 میزان‌الحکمه، ج7، ص20
6 ترجمۀ الحیاة، ج2، ص654
7 خوب است خودتان به بعضی دلایل ممکن فکر کنید.

دین چیست و دین‌دار کیست؟ (تأملی در آیۀ 75 سورۀ آل‌عمران)

🔸 وقتی‌که می‌خواهیم شخصی دین‌دار و مذهبی را یاد کنیم، چگونه شخصی در ذهن‌مان تداعی می‌شود؟  

تصور کنید که در همین مورد از کسی سؤال کنید، و از او بخواهید بگوید که چه کسی را دین‌دارتر می‌داند؟ و تصور کنید پاسخ او این باشد: «یک چیز را می‌دانم: نه به این نگاه می‌کنم که چقدر نماز می‌خواند، نه اینکه چقدر روزه می‌گیرد، نه اینکه چقدر حج به جا می‌آورد، نه اینکه شب‌زنده‌داری و مناجات با خدا دارد یا نه، و حتی نه اینکه چقدر داد و دهش دارد!»

از او می‌پرسید: «پس چه ملاکی داری برای اینکه بگویی کسی به دین پایبندتر است؟»

پاسخ می‌دهد: «به این نگاه می‌کنم که در زندگی چقدر پایبند حفظ امانت و راستگویی است.»

تصورتان راجع به شخصی که چنین پاسخی می‌دهد چیست؟ طبیعتاً می‌توانید بگویید که اخلاق برای او اهمیت زیادی دارد. ولی آیا می‌توانید مطمئن باشید که چیزی که می‌گوید دینی هم هست؟ یعنی، آیا حاضرید قبول کنید که خدای ادیان نیز، وقتی که می‌خواهد به دین‌داری کسی بنگرد، نماز و روزه و حج و مناجات شبانه و داد و دهش او را هم به سنجۀ راستگویی و امانت‌داری او می‌سنجد؟

🔸 احتمالاً آن کسی که از او در مورد دین‌داری سوال کردید، کسی است که پیش‌تر از پیشوایان دین درس گرفته است! آنچه که او گفته، در واقع مضمون سخنی از پیامبر(ص) است:

 به زیادی نماز و روزه و حج و احسان و مناجات شبانه مردم نگاه نکنید، بلکه به راستگویی و امانت‌داری آنها بنگرید.

امام صادق(ع) این موضوع را با تفصیل بیشتری بیان می‌کنند:

فريب نماز و روزۀ مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه عادت مى‌كند كه اگر آنها را ترك گويد، احساس ترس مى‌كند؛ بلكه آنها را به راستگويى و امانت‌دارى بيازماييد.

🔸 این «عادت»، که اجازه نمی‌دهد شخص ظاهر مناسک دینی را رها کند، جسدی خالی شده از ایمان است. آدمی برای کسب احساسی از امنیت خودش را به انواع چیزها عادت می‌دهد و عادت به مناسک دینی نیز می‌تواند از همین سنخ باشد.

این سخنان، و سخنانی مشابه ملاک دین‌داری را از چیزی که می‌تواند مشمول عادت شود برمی‌دارند، و جای دیگری می‌گذارند؛ جایی که منافع شخص می‌تواند در تعامل با انسان‌های دیگر تهدید شود: آیا حاضر هستی آنجا که به زیان خودت یا نزدیکانت است، راست بگویی؟ و آیا حاضری آنچه نزد تو امانت گذاشته شده را با صداقت تمام بازپس دهی(1)در زمان رسول خدا، سپردن امانت کاری بسیار رایج بوده است. مردمی که به مسافرت می‌رفتند، از آنجا که بر اموال خود ایمنی نداشتند، مجبور بودند این اموال را به کسانی بسپارند. مسافرت ممکن بود چند ماه، یا حتی چند سال به طول بیانجامد، از این رو کسی که امانت به او سپرده شده بود این امکان را داشت که بعداً انکار کند که امانتی به او سپرده شده است. به نظر می‌رسد خود پیامبر(ص) نیز پیش از بعثت از مردم لقب «امین» را گرفته بوده، چرا که او را به عنوان شخصی مناسب برای سپردن امانت می‌دانستند.

در روزگار ما چنین شکلی از سپردن امانت کمتر رواج دارد. اما امانت تنها این یک شکل را ندارد. مثلاً کسانی که مسئولیت انجام کاری را به عهده می‌گیرند، انجام آن کار را باید همچون امانتی ببینند. برای مثال معلم باید تصور کند که دانش‌آموزان مانند امانتی به او سپرده شده‌اند و انتظار می‌رود در مدتی که پیش او هستند «سالم» بمانند و به رشدی که مطلوب است برسند.
؟ دین‌داری به این گره خورده است که آیا می‌توانی خلاف خواست نفس خودت، بر اساس آنچه که پروردگارت نیک می‌داند عمل کنی؟

🔸 مبنای سخنان این بزرگان، قرآن است. این ملاک را خود خداوند در قرآن به کار گرفته است. آیۀ 75 سورۀ آل‌عمران، نقدی بر دین‌داری اهل کتاب است.
با توجه به متن‌های پیشین، امیدوارم که تا الان دیگر کاملاً روشن شده باشد که مخاطب تمام این آیات خود ما هستیم؛ مایی که اکنون به یک معنا «اهل کتاب» محسوب می‌شویم، یعنی کسانی که کتاب قرآن به آنها داده شده است. بنابراین نقد این آیه دقیقاً خطاب به ما است و ملاک دین‌داری مسلمانان تلقی می‌شود:

و از اهل كتاب، كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمرى، آن را به تو برگرداند؛ و از آنان كسى است كه اگر او را بر دينارى امين شمرى، آن را به تو نمى‌پردازد، مگر آنكه دايماً بر [سر] وى به پا ايستى. اين بدان سبب است كه آنان [به پندار خود] گفتند: «در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست.» و بر خدا دروغ مى‌بندند با اينكه خودشان [هم‌] مى‌دانند.

نکتۀ جالب است که این به ظاهر دین‌داران، خودِ دین را بهانه‌ای قرار داده بودند برای اینکه امانت مردم را پس ندهند. اینجا در واقع نه تنها با پوستینی خالی از ایمان، بلکه با جسدی متعفن به نام دین سر و کار داریم که بهانۀ فساد و تباهی قرار گرفته است(2)به عنوان مثالی امروزین، به یاد می‌آورم که زمانی به یک حکم فقهی برخورد کردم که ربا دادن مسلمان به غیر مسلمان را جایز می‌شمرد!.

🔸 می‌توانیم بگوییم که تأکید خداوند بر امانت‌داری، همسو به آن چیزی است که در آیۀ 64 روح همۀ ادیان ابراهیمی شمرده شده است:

بگو: «اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.»

«شرک» احتیاج به تفصیل دارد، و خداوند با بیان مال‌دوستی اهل کتاب، از این می‌گوید که ایشان چطور مال را(3)در عهد جدید، از پرستش «مِمّونا» (Mammon) یا ثروت به جای خداوند سخن رفته است. در روایات اسلامی نیز از مال‌پرستی سخن به میان آمده است.، و در واقع نفس خود را(4)سورۀ جاثیه، 23: س آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديده‌اش پرده نهاده است؟ پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى‌گيريد؟، به عنوان خدای خود گرفته بودند.

🔸 به علاوه، با توجه به آیات 76 و 77 می‌توان این را هم گفت که خدا با ایشان، از طریق کتاب آسمانی، عهدهایی داشت که این عمل آنان در واقع نقض آن عهدها بود:

آرى، هر كه به پيمان خود وفا كند، و پروا پیشه کند، بى‌ترديد خداوند، پرواپیشگان را دوست دارد. 
كسانى كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مى‌فروشند، آنان را در آخرت بهره‌اى نيست؛ و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى‌گويد، و به ايشان نمى‌نگرد، و پاكشان نمى‌گرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت.

در این آیات، خداوند ادای امانت مردم را با وفای به عهد با خویش گره می‌زند. آن‌کس که دروغ‌گویی و خیانت را در پیش گرفته، در واقع در کار شکستن پیمان‌های خداوند است. در صدر همۀ پیمان‌های خدا همان است که: «جز مرا به خدایی نگیرید.» نیک که بنگریم، هیچ دروغ و خیانتی نیست مگر به خاطر خوش‌خدمتی به «خدا»یی دیگر، و به خاطر چشم امید داشتن از او یا ترس از او.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 در زمان رسول خدا، سپردن امانت کاری بسیار رایج بوده است. مردمی که به مسافرت می‌رفتند، از آنجا که بر اموال خود ایمنی نداشتند، مجبور بودند این اموال را به کسانی بسپارند. مسافرت ممکن بود چند ماه، یا حتی چند سال به طول بیانجامد، از این رو کسی که امانت به او سپرده شده بود این امکان را داشت که بعداً انکار کند که امانتی به او سپرده شده است. به نظر می‌رسد خود پیامبر(ص) نیز پیش از بعثت از مردم لقب «امین» را گرفته بوده، چرا که او را به عنوان شخصی مناسب برای سپردن امانت می‌دانستند.

در روزگار ما چنین شکلی از سپردن امانت کمتر رواج دارد. اما امانت تنها این یک شکل را ندارد. مثلاً کسانی که مسئولیت انجام کاری را به عهده می‌گیرند، انجام آن کار را باید همچون امانتی ببینند. برای مثال معلم باید تصور کند که دانش‌آموزان مانند امانتی به او سپرده شده‌اند و انتظار می‌رود در مدتی که پیش او هستند «سالم» بمانند و به رشدی که مطلوب است برسند.

2 به عنوان مثالی امروزین، به یاد می‌آورم که زمانی به یک حکم فقهی برخورد کردم که ربا دادن مسلمان به غیر مسلمان را جایز می‌شمرد!
3 در عهد جدید، از پرستش «مِمّونا» (Mammon) یا ثروت به جای خداوند سخن رفته است. در روایات اسلامی نیز از مال‌پرستی سخن به میان آمده است.
4 سورۀ جاثیه، 23: س آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديده‌اش پرده نهاده است؟ پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى‌گيريد؟

هیچ صاحب قدرتی را «رب» خود مدان! (تأملی در آیۀ 64 سورۀ آل‌عمران)

🔸 در آیۀ 64، بنا به تفسیر المیزان، مقصود از «کلمة سواء»، آن سخن و آن معنایی است که پذیرش آن و عمل به آن و به لوازم آن، برای هر دو گروه «مساوی» است؛ یعنی همه باید به این «کلمه» تمسک جویند. گویی که قرآن می‌گوید این کلمه، روح مشترک همۀ ادیان ابراهیمی است، و عمل به آن پیروان این ادیان را متحد و یکپارچه می‌کند.

در واقع می‌توان این نتیجه را هم گرفت که این روح مشترک، همان جوهر اصلی اسلام است، و تمام عناصر دیگر اسلام بیان تفصیل و جزئیات همین جوهر اصلی است(1)این جوهر را می‌توان چیزی شبیه قانون اساسی در نظر گرفت. جزئیات دین نباید با این قانون در تضاد قرار گیرد..

🔸 اما این معنای مشترک در ادیان ابراهیمی کدام است؟ قرآن این در بیان آن به سه چیز اشاره می‌کند:

  • جز «الله» را عبودیت نکنید،
  • چیزی را با او شریک نگیرید،
  • و برخی از شما برخی دیگر را به جای او «ربّ» خود نگیرند.

🔸 در المیزان چنین آمده که ممکن است کسی ادعا کند که «الله» را پرستش می‌کند، ولی در کار خدا شریکانی را نیز در نظر بگیرد. همچون برخی از اعراب زمان پیامبر(ص)، که به «الله» باور داشتند اما می‌گفتند که او برخی از امور را به ایزدان و ایزدبانوانی سپرده و خود مستقیماً عهده‌دار کارهای آنان نیست، و از همین رو باید این ایزدان و ایزدبانوان را پرستید.
خدا با این سخن که «چیزی را با او شریک نگیریم»، این توهم را برطرف کرده که می‌توان خدا را پرستش کرد، در حالی‌که این باور که او قادر مطلق است وجود ندارد و تصور می‌کنیم بعضی از امور به دست کسانی جز او جاری می‌شود.

🔸 جملۀ سوم، یعنی «برخی از ما برخی دیگر را به جای او رب خود خود نگیرند»، شرایط عبادت حقیقی برای الله را روشن‌تر می‌کند: کسی نمی‌تواند ادعا کند که به خدا ایمان دارد، اما در امور زمینی خود صاحب‌اختیاران و کارسازان دیگری را برای خود اختیار کند.

به این ترتیب می‌توانیم ببینیم که سخن «جز خدا را نپرستیم» در دو جملۀ بعدی با جزئیات و الزامات بیشتری بیان می‌شود، به نحوی که جای بهانه برای کسی باقی نماند. دیگر کسی نمی‌تواند بگوید که:

  1. من خدا را می‌پرستم، اما باور دارم که فلان شخص، فلان موجود، فلان شیء یا حتی فلان سبب وسیلۀ نزدیکی من به خدا و راه برآمدن حاجات من است.
  2. خدا را می‌پرستم ولی روزگار و زندگی طوری است که فعلاً باید چشم امید به فلان شخص یا اشخاص داشته باشم برای اینکه نیازهایم برآورده شود.

🔸 المیزان، پس از اینکه توضیح می‌دهد که حقیقت وجودی همۀ مردم یکی است، و همه بندۀ یک خداوند هستند، در مورد اینکه کسی نباید دیگری را ارباب خود بگیرد توضیحی روشنگر آورده است:

[…] سخن كوتاه اينكه افراد انسانِ جمع شده در يك اجتماع، شبيه به هم و از يك حقيقتند، حقيقتى متشابه، پس نبايد بعضى از اين اجتماع اراده و خواست خود را بر بعضى ديگر تحميل كنند، مگر آنكه خودشان هم از ديگران آن مقدار اراده و خواست را تحمل كنند، و اين همان تعاون در به دست آورى مزاياى حيات است. اما اينكه همۀ افراد اجتماع براى يك فرد و يا يك فرد براى فردى ديگر خاضع شود، طورى كه آن فرد را نتوان جزوی از اجتماع به شمار آورد و تافته‌اى جدا بافته شود و او را از سطح تساوى بالاتر برده، مسلط و مستكبر بر ديگران سازند و او بر آنان تحكم كند و خواست خود را بر سايرين تحميل نمايد، در حقيقت اين مجتمع او را رب خود گرفته، و خواست خود را تابع خواست او كرده و او را حاكم مطلق‌العنان بر خود نموده و امر و نهى او را اطاعت و در نتيجه فطرت خود را باطل و اساس انسانيت را منهدم ساخته است.

به عبارتی، المیزان این را تأیید می‌کند که در اجتماع چاره‌ای از این نیست که گاه به گاه افرادی در خدمت شخصی دیگر از همان اجتماع درآیند و طبق ارادۀ او عمل کنند، اما این امر فقط در صورتی جایز و خالی از اشکال است، که آن شخص نیز به همان میزان در خدمت افراد جامعه قرار گیرد و ارادۀ آنان را برآورده کند. در غیر این صورت، آن شخص برای خود جایگاهی ربوبی قائل شده است، همچون فرعون که خود را «ربّ اعلای» مردم می‌دانست.

روشن است که این یک تصویر خیلی کلی از اجتماع مطلوب است، و برای تبدیل این تصویر به مدلی که در عمل قابل اجرا باشد راهی طولانی در پیش است. اما این موضوع ما را از این باز نمی‌دارد که این تصویر کلی را برای نقد نظام‌های موجود در جامعه به کار گیریم.

🔸 به این هم دقت کنید که حتی پیامبران و ائمه نیز برای خود جایگاهی اجتماعی بالاتر و متمایز قائل نبودند، و به تعبیر المیزان، خود را تافتۀ جدا بافته نمی‌دانستند. در مواردی که ایشان به مسئولیتی اجتماعی دست یافته بودند، این مسئولیت تنها با موافقت مردم بود، و خود را در مقابل مردم پاسخ‌گو می‌دانستند.

متأسفانه بسیاری از رفتارهای پیامبر(ص) در مقام حاکم به نحوی تعبیر شده است که از آن‌ها تنها کرامت و بزرگواری پیامبر(ص) برداشت می‌شود؛ در حالی‌که سیرۀ پیامبر(ص) می‌تواند روشن‌کنندۀ وظیفۀ حاکمان باشد. برای مثال، گفته می‌شود که شخصی اعرابی از بیابان آمده بود و پیامبر(ص) را دید، و ردای پیامبر را که از پارچه‌ای زبر بود کشید، طوری که رد ردا بر گردن پیامبر(ص) باقی ماند. سپس گفت: «اى محمد، دستور بده از مال خدا كه نزد توست به من بدهند.» پیامبر(ص) لبخند زد و گفت که حق او را بدهند.

این داستان، جدای از اینکه حلم پیامبر(ص) را بیان می‌کند، حاوی این پیام نیز هست که حاکم، که به تعبیر آن اعرابی «مالِ خدا» در نزد او امانت است، وظیفه دارد که امانت را ادا کند و مال را با خوش‌رویی به بندگان خدا برساند. اگر حاکم این وظیفه را ادا نکند، مردم حق دارند از او بازخواست کنند، و اگر در این کار تندی کنند باکی نیست، چرا که حق خود را می‌خواهند. اصلاً پیامبر(ص) خود مردم را طوری پرورش داده بود که بتوانند حق خود را با صراحت لهجه و بدون ترس و لرز بخواهند، و شاید لبخند زدن پیامبر(ص) به اعرابی نه از سرِ خوش‌اخلاقیِ عادی، بلکه به این خاطر بوده که می‌دیده این خواستۀ او برآورده شده و مردم در درخواست حق خود شرم و ترسی ندارند. خوب است این گفتۀ امام علی(ع) در عهدنامۀ اشتری را نیز به یاد بیاوریم که: «از پیامبر خدا(ص) بارها شنیدم که می‏‌گفت: ملتی که حق ضعیفان را از قدرتمندان با صراحت و بدون ترس و واهمه نگیرد هرگز پاک نمی‏‌شود و روی سعادت نمی‏‌بیند.» 

ولی، همان‌طور که گفته شد، اغلب با خوانشی خاص، که به نظر من تحت تأثیر کسانی بوده که قدرتی داشته‌اند(2)یعنی حاکمان، روحانیان، بازاریان، یا حتی والدینی که بر فرزندان خود قدرت داشته‌اند!، رفتار پیامبر(ص) را جلوۀ فضیلت‌های شخصی او، و نه الگویی برای اصحاب قدرت دانسته‌ایم! از رفتارهای پیامبر(ص) استنباط کرده‌ایم که مهربانی با مردم خوب است، ولی  استنباط نکرده‌ایم که «تکلیف» هر صاحب قدرتی نزدیک بودن به مردم و رعایت عدالت است.

نکته این است که به تعبیر المیزان، صاحب قدرت اگر چنین ویژگی‌هایی را نداشته باشد، خود را در مقام «رب» قرار داده است، و این همان چیزی است که این آیه از آن نهی نموده است. و آنجا که کسانی مثل پیامبر(ص) و امام علی(ع) به شدت مراقبت می‌کرده‌اند که مبادا در چنین مقامی قرار گیرند(3)خوب است خطبۀ 216 نهج‌البلاغه را ببینید، و نیز این مطلب در مورد بخشی از این خطبه را که قبلاً منتشر شده است.، دیگر تکلیف بقیه کسانی که به نام دین بر مردم حکومت می‌کنند روشن است!

🔸 در عین حال این فقط حاکمان نیستند که ممکن است در جایگاه رب قرار گیرند. ما حتی در مقام یک والد، ممکن است از فرزندمان انتظار داشته باشیم که ما را «رب» خود بداند، به این معنا که در انتخاب مسیر زندگی و رشته تحصیلی و شغل و انتخاب شخص مناسب برای ازدواج و …، رضایت ما را کاملاً به دست آورد. چنین انتظارهایی در روابط دیگر نیز می‌توان وجود داشته باشد.

نفس ما، میلی دارد به «علو» و سرکشی و کنترل کردن دیگران، و اینکه خود را همچون فرعون «رب اعلای» دیگران کند. اگر این تمایل نفس را نشناسیم و با آن به جد نستیزیم، به ناگاه خود را در موقعیت‌هایی می‌بینیم که تلاش می‌کنیم جایگاه ربوبیت پروردگارمان را اشغال کنیم و شریک او شویم.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 این جوهر را می‌توان چیزی شبیه قانون اساسی در نظر گرفت. جزئیات دین نباید با این قانون در تضاد قرار گیرد.
2 یعنی حاکمان، روحانیان، بازاریان، یا حتی والدینی که بر فرزندان خود قدرت داشته‌اند!
3 خوب است خطبۀ 216 نهج‌البلاغه را ببینید، و نیز این مطلب در مورد بخشی از این خطبه را که قبلاً منتشر شده است.

حذر کن از «دور باشِ» خدا… (تأملی در آیۀ 61 سورۀ آل‌عمران)

🔸 آیۀ 61، موسوم به آیۀ «مباهله» است. مباهله هم‌خانواده به لغت «ابتهال» است، که بنا به تفسیر المیزان در اصل به معنی لعنت کردن بوده، ولی بعدها به معنی دعا کردن جدی به کار رفته است.

معنی «لعن» در اصل راندن و دور کردن است. مقصود از «لعنت خداوند»، طرد شدن از آستان اوست، یعنی بی‌بهرگی از رحمت او در دنیا و آخرت. نخستین کسی که این لغت در مورد وی به کار رفته است، ابلیس است(1)مثلاً در آیۀ 78 سورۀ ص، کسی که از جانب خداوند طرد شد و از رحمت او محروم گشت.

🔸 خداوند پیامبر(ص) را دعوت می‌کند که در یک مرحله از صحبت، پیشنهاد مباهله را مطرح کند. طبیعتاً این پیشنهاد مربوط به همان ابتدای سخن نیست. به نظر می‌آید که چنین پیشنهادی در زمانی مطرح شده که طرف مقابل، علی‌رغم وجود دلایل روشن، حق را نمی‌پذیرفته است. به علاوه این پیشنهاد مربوط به موقعیتی است که طرف مقابل ادعای ایمان به خداوند را داشته و به دعا باورمند باشد.

🔸 چنان‌که در روایات آمده، پیامبر(ص) در یک مورد برای مباهله اقدام کرده، و آن هم در مورد عده‌ای از عالمان مسیحی «نجد» بوده که ادعای الوهیت عیسی(ع) را داشته‌اند. البته در این مورد نیز مباهله صورت نگرفت، چون که آن مسیحیان با دیدن رسول خدا(ص) و کسانی که با او برای مباهله آماده شده بودند، یعنی علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع)، از مباهله منصرف شدند.

🔸 یک پرسش این است که پیامبری که رحمتی برای عالمیان است، چگونه در این مقام حاضر می‌شود «لعنت خدا»، یعنی دور شدن از رحمت را برای عده‌ای از مردم درخواست کند؟

این پرسش را بهتر است باز نگه داریم. اما به عنوان یک نکته، به این باید توجه کرد که خداوندِ رحمان نیز، یعنی آن‌که رحمتی گسترده دارد و همۀ مخلوقات به پاس این رحمت است که به هستی خود ادامه می‌دهند، عده‌ای را از رحمت خود در همین دنیا و آخرت محروم می‌کند. رسول این خداوند نمی‌تواند رحمتی متفاوت، به یک معنا شامل‌تر داشته باشد!
به عبارتی آن چیزی که رسول خدا(ص) به دعا از خداوند می‌خواهد، همان خواستۀ خداست که بر زبان او جاری شده است.

باید در معنای رحمت، چه در مورد خدا و چه در مورد رسولش، دوباره تأمل کنیم. خداوند در قرآن، رحمت‌گری بی‌انتهای خود را در تضاد با این نمی‌داند که مخلوقی بتواند بنا به انتخاب خودش، از رحمت دور شود. به همین دلیل است که خداوند رحمان، ابلیس را به خاطر انتخابی که خود کرد طرد می‌کند. یا هم‌او به صراحت از این سخن می‌گوید که نسبت به آنان که با حقیقت می‌ستیزند، خشم دارد(2)مثلاً در سورۀ حمد، خشمی که در دوزخ متجلی می‌شود.

انسان آزاد است راه خود را انتخاب کند، و وجود چنین اختیاری، خود می‌تواند نشان از رحمتی وسیع‌تر و دستِ بالاتر باشد؛ رحمتی که با اعطای «مسئولیت» و حق انتخاب به آدمی، این فرصت را برای او فراهم می‌کند که بتواند «یاور»(3)اگر به یاد داشته باشید، حواریون عیسی در یکی از آیات پیشین خود را «انصار الله» خواندند. و همراه و همسایۀ خداوند شود. ولی با استفاده از همین حق انتخاب می‌توان دشمنی با خدا و همراه و یار ابلیس شدن را نیز برگزید. و خداوند رحمان بر آن نیست که به این انتخاب احترام نگذارد، بلکه نتایج این انتخاب را برای انتخاب‌گران پیش خواهد آورد – و این خود، رحمتی از جانب او است(4)معنایی که گاه از رحمت و مهر خدا تداعی می‌کنیم، در خود تحقیری نسبت به انسان و انتخاب‌هایش، و نیز نسبت به برنامه‌ای که خدا برای انسان داشته، دارد. مثلاً انتظار داریم در هر صورتی، و علی‌رغم هر عملی، نتیجه‌ای نیک برای انسان به دست بیاید. گویی که انسان هرگز از هیچ شکلی از قوای عقلانی برخوردار نبوده، و هیچ مسئولیتی در مورد انتخاب‌هایش متوجه او نیست.

البته خدا هرگز چیزی بیش از وسع را بر کسی تکلیف نکرده، و بلکه در همان عرصۀ وسع هم بر آدمی سخت‌گیر نیست. به علاوه، او مترصد «بازگشت» کسانی است که راه‌های دیگری را انتخاب کرده‌اند، و مسیر بازگشت را برای ایشان تسهیل می‌کند. ولی خدا هرگز بر آن نیست که قاعدۀ عقلانی «جزا» را نقض کند؛ اینکه هر کس نتیجۀ انتخاب‌های اختیاری‌اش را ببیند. او می‌فرماید:

أَم نَجعَلُ الَّذينَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالمُفسِدينَ فِي الأَرضِ أَم نَجعَلُ المُتَّقينَ كَالفُجّارِ
يا [مگر] كسانى را كه گرويده و كارهاى شايسته كرده‌اند، چون مفسدان در زمين مى‌گردانيم، يا پروا پیشگان را چون پليدكاران قرار مى‌دهيم؟ (سورۀ ص، 28)
.

🔸 آیۀ مباهله، آیه‌ای است که از طرف شیعیان به عنوان اثبات کرامت و بزرگی اهل بیت به کار رفته است. برای دیدن شرح مفصل این استفاده، که در جای خود اهمیت دارد، می‌توانید به تفسیر المیزان رجوع کنید.

اما اینجا من قصد دارم به این بهانه به موضوع دیگری اشاره کنم. ما، به عنوان شیعه، و مسلمان، طبق یک عادت ناپسند وقتی آیاتی این چنین را می‌خوانیم بی هیچ تردیدی خودمان را در سمت رسول خدا(ص) تصور می‌کنیم! گویی که ما نیز افرادی هستیم همچون علی و فاطمه و حسن و حسین، که همراه پیامبر در صحنه حاضر شده‌ایم!

ما به کل فراموش می‌کنیم که ملاک اصلی سخن خدا، حق و حقیقت است. اگر زندگی ما بر اساس باطل استوار شده باشد، اگر در مورد حقیقتی که شناخته‌ایم تردید آورده باشیم، یا آن علمی که برای ما آمده را انکار کرده کرده باشیم(5)اشاره به آیۀ 60 و ابتدای آیۀ 61 است، اگر کسانی دیگر جز خدای واحد را خدایان خود گرفته باشیم و از آنان در زندگی‌مان تبعیت کرده باشیم، اکنون ما در مقابل رسول و خاندانش هستیم، نه همراه با آنان!

اکنون این ماییم که باید از این «دورباش» خدا و رسولش بترسیم، باشد که این ترس ما را به خودمان بیاورد، و به مسیر حقیقت برگردیم.

🔸 از عیسی مسیح(ع) نقل شده است: «در عیب‌های مردم همچون بندگان بنگرید، نه همچون خواجگان.» اگر بخواهیم همچون خواجگان در عیب مسیحیان نجد که روبه‌روی پیامبر(ص) بودند بنگریم، سری تکان می‌دهیم و به حال آنها تأسف می‌خوریم! و می‌گوییم واقعاً چطور ممکن است کسی قائل به الوهیت یک انسان باشد!!

ولی وقتی همچون بندگان به ایشان نگاه کنیم، حالِ خودمان را فرا یاد می‌آوریم با آن خدایان بسیاری که در زندگی می‌پرستیم! خدایانی همچون پول، رئیس، حرف مردم، انتظارات والدین یا همسر یا فرزندان، و امیال مختلفی که ما را به سمت خود می‌کشند.

آن وقت است که شاید بترسیم از دور شدن از رحمت خدا، و از مقابله با رسول خدا و کسانی که همراه او هستند منصرف شویم. و شاید، روزی رحمت خدا را چنان دریافتیم، که همراهی ایشان هم روزی‌مان شد.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 مثلاً در آیۀ 78 سورۀ ص
2 مثلاً در سورۀ حمد
3 اگر به یاد داشته باشید، حواریون عیسی در یکی از آیات پیشین خود را «انصار الله» خواندند.
4 معنایی که گاه از رحمت و مهر خدا تداعی می‌کنیم، در خود تحقیری نسبت به انسان و انتخاب‌هایش، و نیز نسبت به برنامه‌ای که خدا برای انسان داشته، دارد. مثلاً انتظار داریم در هر صورتی، و علی‌رغم هر عملی، نتیجه‌ای نیک برای انسان به دست بیاید. گویی که انسان هرگز از هیچ شکلی از قوای عقلانی برخوردار نبوده، و هیچ مسئولیتی در مورد انتخاب‌هایش متوجه او نیست.

البته خدا هرگز چیزی بیش از وسع را بر کسی تکلیف نکرده، و بلکه در همان عرصۀ وسع هم بر آدمی سخت‌گیر نیست. به علاوه، او مترصد «بازگشت» کسانی است که راه‌های دیگری را انتخاب کرده‌اند، و مسیر بازگشت را برای ایشان تسهیل می‌کند. ولی خدا هرگز بر آن نیست که قاعدۀ عقلانی «جزا» را نقض کند؛ اینکه هر کس نتیجۀ انتخاب‌های اختیاری‌اش را ببیند. او می‌فرماید:

أَم نَجعَلُ الَّذينَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالمُفسِدينَ فِي الأَرضِ أَم نَجعَلُ المُتَّقينَ كَالفُجّارِ
يا [مگر] كسانى را كه گرويده و كارهاى شايسته كرده‌اند، چون مفسدان در زمين مى‌گردانيم، يا پروا پیشگان را چون پليدكاران قرار مى‌دهيم؟ (سورۀ ص، 28)

5 اشاره به آیۀ 60 و ابتدای آیۀ 61 است

«کیست یاور من به سوی خدا؟» (نگاهی به آیۀ 52 سورۀ آل‌عمران)

🔸 آیات صفحۀ 56 به ذکر ماجراهایی از دوران رسالت عیسی(ع) می‌پردازد. برای درک بهتر این آیات، باید به یاد بیاوریم که این ماجراها در چه زمینه‌ای نقل شده است. برای این منظور مروری بر بعضی آیات پیشین سوره خواهیم داشت.

از ابتدای سوره، در آیۀ 3، خداوند از نازل کردن تورات و انجیل(1)در اینکه این انجیل مورد نظر قرآن کدام کتاب است بحث‌هایی وجود دارد. به نظر می‌رسد آنچه در دست مسیحیان زمان پیامبر(ص) بوده، چهار انجیل بوده، که همگی توسط افرادی مشخص، و مدتی پس از پایان زندگی زمینی عیسی(ع) نوشته شده‌اند. از این رو گویی که خداوند در مورد کتاب دیگری سخن می‌گوید. سخن می‌گوید و خود را صاحب این کتاب‌ها، و در نتیجه صاحب شریعت موسی و عیسی می‌داند.  خداوندی «که هیچ خدایی جز او نیست، او که زنده است، و پاینده است»(2)آیۀ 2، صاحب این شریعت‌هاست و در طول سوره «اهل کتاب»، یعنی پیروان آیین‌های موسی(ع) و عیسی(ع)، را مخاطب قرار خواهد داد.

🔸 در آیۀ 18، خداوندی که همواره به قسط و عدل قیام دارد، و ملائکه و اهل علم به یگانگی خداوند شهادت می‌دهند، و گفته می‌شود که دین در نزد خدا «اسلام» است. از اینجا به طور مستقیم سخن با «اهل کتاب» آغاز می‌شود.

«اسلام»، تنها دینی خوانده شده که نزد خدا معتبر است. «اسلام» به معنی تسلیم بودن روبه‌روی حقیقت، و روبه‌روی خداوندی است که همان حق است. «اسلام» در این آیه، یک نام و یک کلیشۀ دیگر، همچون «یهودیت» یا «مسیحیت» نیست. «اسلام» همان است که در آیۀ 20 چنین توصیف می‌شود:

پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو: من با تمام وجود تسلیم خدا هستم، و کسانی که مرا پیروی کرده‌اند نیز این گونه‌اند. و به اهل کتاب و به مشرکان که از کتاب آسمانی بی‌بهره‌اند بگو: آیا شما تسلیم خدا شده‌اید؟ پس اگر تسلیم شوند هدایت یافته‌اند، و اگر روی برتابند بر تو فقط ابلاغ پیام است و خداوند به حال و کار بندگان بیناست.

بنا به این آیه، بسی واضح است که قرآن حتماً مسلمانان را نیز مخاطب قرار می‌دهد و آن‌ها را به «اسلام»، یعنی تسلیم بودن با تمامی وجود روبه‌روی خداوند فرا می‌خواند.

🔸 احتجاج خداوند در این آیات با «اهل کتاب» است، کسانی که خود را پیرو کتاب‌های خداوند می‌دانند. چنان‌که می‌بینیم خداوندِ صاحب کتاب‌ها، روبه‌روی اهل کتاب به دعوت و انذار بر می‌خیزد (آیات 21 تا 25 را ببینید).

اهل کتاب، گروهی از مردم بودند که دین خدا و کتاب او را از پسِ قرن‌ها به ارث برده بودند. ایشان به خود می‌بالیدند که در میان جامعۀ اعراب بدوی، که فرهنگ جاهلی بر آنان حکم‌روا بود، به قوانین و فرهنگی برگرفته از آیات الهی دسترسی دارند.

و اکنون خداوند خود ظاهر شده است، و در حالی‌که تفاوتی بین ایشان و آن اعراب بدوی نمی‌گذارد(3)قل للذین اوتوا الکتاب و الامیین… همگی را به «تسلیم» شدن روبه‌روی حقیقت و روبه‌روی خود فرا می‌خواند؛ گویی که ایشان نیز، همچون مشرکین، سال‌هاست از این «تسلیم» بودن فاصله گرفته‌اند.
خدا سپس در سخنی سخت انذار‌آمیز، بلافاصله بعد از این دعوت، ماجرای قتل انبیاء بنی‌اسرائیل را یادآوری می‌کند. گویی که او کسانی که اکنون از پذیرش حقیقت سر باز می‌زنند را شبیه به کشندگان انبیاء، و کشندگان آن کسانی که به عدالت فرامی‌خوانند قلمداد می‌کند:

انَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِآياتِ اللَّهِ وَيَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقٍّ وَيَقتُلونَ الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذابٍ أَليمٍ
کسانی که به آیات خدا کفر میورزند و پیامبران را بی هیچ حقی می‌کشند و از میان مردم کسانی را که به عدل و داد فرمان می‌دهند به قتل می‌رسانند، آنان را به عذابی دردناک نوید ده.

🔸 در زمانۀ ما، مسلمانانی که کتاب قرآن به ایشان به میراث رسیده نیز، به یک بیان «اهل کتاب» محسوب می‌شوند، یعنی کسانی که «کتاب» به ایشان داده شده است. اکنون این ندای خداوند به ماست: «به آنان که بِدیشان کتاب داده شده بگو: آیا تسلیم هستید؟» و این احمقانه است که در جواب بگوییم: «بله، ما تسلیم هستیم، چون اسم‌مان مسلمان است!»

تسلیم شدن روبه‌روی خداوند نشانه‌های عینی و مشخصی در دل و در عمل دارد؛ نشانه‌هایی که بدون آنها به هیچ روی نمی‌توان ادعای «مسلمانی» کرد. کسی نمی‌تواند بگوید «مسلمان» هستم، در حالی‌که حق و حقیقت هیچ اهمیتی برایش ندارد. کسی نمی‌تواند بگوید «مسلمان» هستم، در حالی‌که امر «طاغوت» – کوچک یا بزرگ – را از دل و جان می‌پذیرد. کسی نمی‌تواند بگوید «مسلمان» هستم در حالی که هوای نفسش بر او چیره است و برآوردن امیال نفسش او را به خود مشغول کرده است.
و کسی نمی‌تواند بگوید «مسلمان» است در حالی‌که «کتاب» هیچ نقشی در زندگی‌اش ندارد.

🔸 خداوند از آیۀ 33 ذکر ماجراهایی که به زندگی عیسی(ع) می‌رسد را آغاز می‌کند؛ آن کسی که خداوند به او «کتاب و حکمت و تورات و انجیل را آموخت، و رسولی به سوی بنی‌اسرائیل قرار داد» (آیات 48 و 49). و عیسی، که رسول خدا و تصدیق‌کنندۀ تورات است، با مخالفت «اهل کتاب» خود روبه‌رو می‌شود: «فلمّا احسّ عیسی منهم الکفر…»(4)آیۀ 52.

این موقعیت شبیه موقعیت کنونی پیامبر خدا(ص)، و انذاری است برای «اهل کتاب» که مبادا مانند بنی‌اسرائیل روبه‌روی عیسی(ع) «کفر» بورزند و حق را بپوشانند(5)این انذار برای مسیحیان که قائل به مصلوب شدن عیسی(ع) توسط یهودیان بودند پژواکی ویژه دارد: مبادا این بار خود مصلوب‌کنندگان رسول پروردگارتان باشید!.

🔸 خداوند در آیه 52 عکس‌العمل عیسی(ع) را، زمانی که با این‌ «کفر» روبه‌رو شد، نقل می‌کند:

فَلَمّا أَحَسَّ عيسىٰ مِنهُمُ الكُفرَ قالَ مَن أَنصاري إِلَى اللَّهِ ۖ قالَ الحَوارِيّونَ نَحنُ أَنصارُ اللَّهِ آمَنّا بِاللَّهِ وَاشهَد بِأَنّا مُسلِمونَ
پس هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر نمود، گفت: چه کسانی مرا در مسیرم به سوی خدا یاری می‌دهند؟ حواریون گفتند: ماییم یاران خدا که تو را کمک خواهیم کرد. به خدا ایمان آورده‌ایم، و گواه باش که ما تسلیم هستیم.

زمانی که آن کسانی که خود را اهل دین و کتاب می‌انگاشتند، یاریِ عیسی را فرو گذاشتند و به حقیقتی که با خود آورده بود کفر ورزیدند، عیسی در میان مردم ندا در داد: «یاوران من به سوی خدا چه کسانی‌اند؟»
و کسانی گرد او جمع آمدند؛ کسانی که شاید در نظر دین‌داران آن زمان افرادی حقیر و بی‌ارزش بودند، اما چون ایمان حقیقی به خداوند را در دل داشتند و در برابر او تسلیم بودند، دعوت عیسی(ع) را پاسخ گفتند، و «یاوران خدا» شدند.

🔸 ذکر این واقعه می‌تواند برای رسول خدا(ص) یک راهنمایی باشد. انتظار چنین بوده که اهل کتاب، کسانی که ظاهراً ایمان به خدا و عمل به آنچه خدا خواسته را مهم می‌انگاشتند، پیش از هر کسی دعوت رسول خدا(ص) را پاسخ گویند. اما خدا به رسولش می‌گوید اگر چنین نشد، تو با همین مردم «امّی» و «ناآگاه» از خداوند سخن بگو، و به دنبال آن یاوران حقیقی در مسیر به سوی خدا باش.

و چنین شد که کسانی که دیده‌ها ایشان را خوار و حقیر می‌شمردند، کسانی همچون عمّار یاسر و بلال حبشی، دعوت رسول(ص) را پاسخ گفتند و در زمرۀ «یاوران خداوند» به برپایی دین او کمک کردند.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 در اینکه این انجیل مورد نظر قرآن کدام کتاب است بحث‌هایی وجود دارد. به نظر می‌رسد آنچه در دست مسیحیان زمان پیامبر(ص) بوده، چهار انجیل بوده، که همگی توسط افرادی مشخص، و مدتی پس از پایان زندگی زمینی عیسی(ع) نوشته شده‌اند. از این رو گویی که خداوند در مورد کتاب دیگری سخن می‌گوید.
2 آیۀ 2
3 قل للذین اوتوا الکتاب و الامیین…
4 آیۀ 52
5 این انذار برای مسیحیان که قائل به مصلوب شدن عیسی(ع) توسط یهودیان بودند پژواکی ویژه دارد: مبادا این بار خود مصلوب‌کنندگان رسول پروردگارتان باشید!

به جستجوی روزی بی‌حساب (تأملی در آیۀ 38 سورۀ آل‌عمران)

🔸 از آیۀ 33 سورۀ آل‌عمران، خداوند نقل داستان‌هایی از «برگزیدگان»(1)«ان الله اصطفی…»؛ مقصود از «اصطفاء»، این است که خدا شخصی را برای خود برمی‌گزیند. خود را آغاز می‌کند. شاید بتوان این داستان‌ها را در ادمۀ آیات قبل، و پاسخی به این پرسش دانست که خداوند چگونه کسانی را دوست دارد؟ و این دوست داشتن به چه شکل‌ها و در چه داستان‌هایی نمود پیدا می‌کند؟

قطعاً این داستان‌های را می‌توان نمودهای زنده‌ای از این حقیقت که در آیۀ ابتدایی سوره مطرح شد نیز دید: «الله لا اله الّا هو الحی القیوم». پس از بیان داستان‌ها نیز، در آیۀ 62، بیانی از این حقیقت به این بیان آمده است:

إِنَّ هٰذا لَهُوَ القَصَصُ الحَقُّ ۚ وَما مِن إِلٰهٍ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ العَزيزُ الحَكيمُ
آرى، این داستان‌گوییِ به حق است؛ و معبودى جز خدا نيست، و خداست كه در واقع، همان شكست‌ناپذير حكيم است.

🔸 در آیۀ 38، می‌بینیم که زکریا که با دیدن امکان کسب روزیِ بی‌حساب خداوند، به این پی برده که با چگونه خدایی(2)روایتی به این مضمون از امام علی(ع) وجود دارد که: آگاه‌ترین شما به خدای‌تعالی آن کسی است که بیشتر از او درخواست کند (یا، چیز بزرگ‌تری را درخواست کند). روبه‌رو است، از او امری به ظاهر ناممکن را طلب می‌کند: داشتن فرزند در کهن‌سالی.

این رویکرد، هر چند ممکن است کاملاً طبیعی بنماید، اما نهایت حقیقت‌بینی و تواضع(3)تواضع، ناشی از حقیقت‌بینی و فهم رابطۀ خود و پروردگار خود است. زکریا را می‌رساند. به راستی اگر ما، در کهن‌سالی، می‌دیدیم که دختری جوان که او را بزرگ کرده‌ایم، به چنان مقامی دست یافته، با خدا دچار ستیز نمی‌شدیم؟ که چرا خدا عبادت‌های بی‌شمار ما را نادیده گرفته، و دختری که کار چندانی را نکرده این طور تحویل می‌گیرد؟ یا اگر کمی سالم‌تر بودیم، شاید به این فکر می‌کردیم که برویم و به این فکر کنیم که کجای کارمان ایراد داشته که از روزی خدا محروم مانده‌ایم.

ولی زکریا کاری را می‌کند که از همۀ کارهای دیگر طبیعی‌تر، عقلانی‌تر و عبودی‌تر است: او دعا می‌کند. آنچه برای مریم رخ داده، او را به این واقف می‌کند که پروردگار خودش را آن‌چنان که باید نشناخته؛ پروردگاری که بی‌حساب روزی می‌دهد.

🔸 اما نباید این دعا را درخواستی از سرِ میلی ساده در نظر گرفت. در واقع، درخواست برآورده شدن امیال از خدا، می‌تواند کمال بی‌ادبی باشد. آنچه که زکریا در واقعۀ مریم با آن روبه‌رو شده، حضور خودِ خداوند است، نه نعمت خاصی که به مریم داده شده. فقط تصور کنید که زکریا بعد از این واقعه دعا کرده بود که: خدایا، من هم خسته شدم از اینکه برای تهیۀ یک لقمه نان این همه کار کردم، به من هم از چنین غذاهایی که به مریم دادی بده!

بی‌ادبی چنین درخواستی را متوجه می‌شویم، اما ممکن است تصور کنیم درخواست فرزند از جنسی دیگر است. اما لزوماً این طور نیست. طلب فرزند، تنها ممکن است میلی باشد، با شدتی بیشتر از مثلاً گرسنگی. اینکه برآورده شدن میلی که شدیدتر از گرسنگی است را از خدا بخواهیم، در اصل موقعیت تغییری نمی‌دهد؛ مسئلۀ اصلی این است که حضور شخصِ خدا در موقعیت در نظر گرفته نشده است. از او بازیچه‌ای طلب کرده‌ایم و به دنبال کارمان رفته‌ایم.

چنان‌که در متن پیش هم آمد، حتی طلب نعمت‌های بهشتی هم می‌تواند به همین ترتیب بی‌ادبانه و «تاجر مآبانه» باشد، چه برسد به نعمت‌های این دنیایی.

🔸 بنابراین باید فرض کنیم که زکریا در این درخواست، خودِ خدا را به نحوی ویژه مراد کرده است. این درخواست در سورۀ آل‌عمران تفصیل چندانی ندارد؛ زکریا از خدا «ذریه طیبه» خواسته است. «ذریه»، هم به معنی فرزند است و هم به معنی نسل. «طیبه»، پاک و پاکیزه از هر آلودگی‌ای، صفتی کلی است. به طور کلی می‌توانیم بگوییم که این پاکی از هر گونه شرکی به پروردگار است.

در آیات ابتدایی سورۀ مریم اما، درخواست زکریا با تفصیل بیشتری آمده است:

[اين‌] يادى از رحمت پروردگار تو [در باره‌] بنده‌اش زكرياست. (۲)

آنگاه كه پروردگارش را آهسته ندا كرد. (۳)

گفت: پروردگارا، من استخوانم سست گرديده و [موى‌] سرم از پيرى سپيد گشته، و -اى پروردگار من- هرگز در دعاى تو نااميد نبوده‌ام. (۴)

و من پس از خويشتن از بستگانم بيمناكم، و زنم نازاست، پس از جانب خود ولىّ [و جانشينى‌] به من ببخش، (۵)

كه از من ارث برد و از خاندان يعقوب [نيز] ارث برد، و او را -اى پروردگار من- پسنديده گردان. (۶)

در این تصویر می‌توانیم زکریای نبی را ببینیم. کسی که از جانب پروردگار خود مأموریت ابلاغ پیام حق، و رهانیدن مردم از شرک و بدی را به عهده دارد. اکنون پیری وی را دریافته و از جانب بستگانش بیم‌ناک است. بیم‌ناکی او، از این جهت است که آیا ایشان میراث‌دار خوبی برای پیام او خواهند بود یا نه؟ و گویا تصور می‌کند که این میراث از میان خواهد رفت. اینجا است که زکریا گمان می‌کند خداوند می‌تواند یک «ولیّ»، یعنی کسی که سرپرستی امر خانواده و نزدیکانش را عهده‌دار شود و ایشان را به راه ایمان ببرد، به میان بیاورد. «ولی»ای که پاسدار میراث خاندان یعقوب باشد و آن را به آیندگان برساند. این، درخواست زکریا از پروردگارش است.

چنان‌که می‌توان دید، این درخواستی کاملاً متفاوت با آرزوی برآورده شدن یک میل نسنجیده به فرزنددار شدن است(4)برآورده شدن هیچ میلی را نمی‌توان نسنجیده آرزو کرد. وجود یک میل در آدمی، هر چند طبیعی بنماید، به هیچ وجه دلیلی به دست نمی‌دهد که بکوشیم آن میل برآورده شود. حاکم را باید تنها عقل دانست و بس. و اگر عقل حاکم باشد، چه بسا بسیاری از میل‌ها را، از جمله میل به بچه‌دار شدن، باید کنار گذاشت، مگر آنکه نیتی عقلانی به میان بیاید.

خوب است به این دقت کنید که عقل، هم‌ریشه با «عقال»، آن نیروی درونی است که به امیال آدمی بند می‌زند تا وی در راهی که باید برود باقی بماند. راهی که در پیش داریم کدام راه است؟ ارزش‌های اصلی ما کدامند؟ هدفی که داریم کدام است؟ تنها بر اساس این‌هاست که باید تصمیم بگیریم که مثلاً بچه‌دار بشویم یا نه.

و این را هم باید بگویم که تصور من این است که در این زمانه اغلب قریب به اتفاق فرزنددار شدن‌ها تنها پیگیری نسنجیدۀ امیال و کاری بلهوسانه است.
.

🔸 در آیات سورۀ مریم، خوب است به آداب درخواست زکریا نیز توجه کنیم. از مهم‌ترین این آداب، اذعان به این است که فقر و نیازمندیِ جدی وجود دارد؛ یعنی بحرانی جدی وجود دارد و درخواستی داریم که هیچ کس جز خدا امکان برآورده کردن آن را ندارد.

دعا، بدون فهم این نیازِ جدی، و فهم اینکه تنها خدا چارۀ این نیاز است، نمی‌تواند دعایی صادقانه به درگاه خدا باشد. اگر راه دیگری برای برآوردن نیاز وجود دارد، چرا باید آن را از خدا طلب کرد؟

موضع زکریا موضع فقر است و او به زیبایی این را بیان می‌کند: می‌گوید «استخوانم سست گردیده … گرد پیری بر سرم نشسته …»، و از خانواده‌ و نزدیکانی می‌گوید که برای آنان بیم‌ناک است. و بیم‌ناک از اینکه میراث خاندان یعقوب به سرانجامی که باید نرسد. بیم‌ناک است و ناتوان.

این موضعی است که به استجابت نزدیک است. موضعی که اگر عقل‌مان فعال باشد، همیشه می‌کوشیم که خود را در آن قرار دهیم، موضعی که تنها خدا چاره است و بس. این موضع است که رزق بی‌حساب پروردگار را به همراه می‌آورد.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 «ان الله اصطفی…»؛ مقصود از «اصطفاء»، این است که خدا شخصی را برای خود برمی‌گزیند.
2 روایتی به این مضمون از امام علی(ع) وجود دارد که: آگاه‌ترین شما به خدای‌تعالی آن کسی است که بیشتر از او درخواست کند (یا، چیز بزرگ‌تری را درخواست کند).
3 تواضع، ناشی از حقیقت‌بینی و فهم رابطۀ خود و پروردگار خود است.
4 برآورده شدن هیچ میلی را نمی‌توان نسنجیده آرزو کرد. وجود یک میل در آدمی، هر چند طبیعی بنماید، به هیچ وجه دلیلی به دست نمی‌دهد که بکوشیم آن میل برآورده شود. حاکم را باید تنها عقل دانست و بس. و اگر عقل حاکم باشد، چه بسا بسیاری از میل‌ها را، از جمله میل به بچه‌دار شدن، باید کنار گذاشت، مگر آنکه نیتی عقلانی به میان بیاید.

خوب است به این دقت کنید که عقل، هم‌ریشه با «عقال»، آن نیروی درونی است که به امیال آدمی بند می‌زند تا وی در راهی که باید برود باقی بماند. راهی که در پیش داریم کدام راه است؟ ارزش‌های اصلی ما کدامند؟ هدفی که داریم کدام است؟ تنها بر اساس این‌هاست که باید تصمیم بگیریم که مثلاً بچه‌دار بشویم یا نه.

و این را هم باید بگویم که تصور من این است که در این زمانه اغلب قریب به اتفاق فرزنددار شدن‌ها تنها پیگیری نسنجیدۀ امیال و کاری بلهوسانه است.

گزیده‌ای از المیزان در تفسیر آیۀ 31 آل‌عمران

متن زیر برش‌هایی از تفسیر المیزان در تفسیر آیۀ ۳۱ سورۀ آل‌عمران با اندکی ویرایش است.

🔸 خداى سبحان به طورى که کلام مجیدش با بانگ رسا اعلام مى‌دارد و جاى تردید باقى نمى‌گذارد، بنده خود را به سوى ایمان و پرستش خالصانه خود، و اجتناب از شرک دعوت مى کند، از آن جمله مى فرماید: «الا للّه الدین الخالص»، و نیز مى‌فرماید: «و ما امروا الا لیعبدوا اللّه مخلصین له الدین» و آیاتى دیگر از این قبیل.

در این هم شکى نیست که اخلاص در دین وقتى به معناى واقعى کلمه، محقق مى شود که شخص همانطور که هیچ چیزى را اراده نمى‌کند مگر با حب قلبى و علاقه درونى، در عبادتش هم چیزى به جز خود خدا نخواهد، تنها معبود و مطلوبش خدا باشد، نه بت، و نه هیچ شریک دیگر، و نه هیچ هدفى دنیوى، بلکه و حتى هیچ هدف اخروى، یعنى رسیدن به بهشت و خلاصى از آتش و امثال اینها، پس خالص داشتن دین براى خدا به همین است که در عبادتش محبتى به غیر خدا نداشته باشد.

🔸 حب وسیله‌اى است براى اینکه میان هر طالبى با مطلوبش رابطه برقرار کند و هر خواهانی را به آنچه می‌خواهد برساند، و حب اگر خواهان را به خواسته‌شده و طالب را به مطلوب و محب را به محبوب مى رساند، براى این است که نقص محب را به وسیله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارد دارا شود، و کمبودش تمام و کامل گردد.

پس براى محب هیچ بشارتى بزرگتر از این نیست که به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد، اینجا است که دو حب با هم تلاقى مى کنند و از دو سو غنج و دلال رد و بدل مى‌شود.

🔸 انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوى آن کشیده مى شود و در صدد تهیه کردنش بر مى آید، براى این است که به وسیله آن نقصى را که در خود احساس مى کند برطرف نماید، یا اگر عمل زناشوئى را دوست مى دارد و در صدد رسیدن به آن بر مى آید براى این است که نقصى را که در خود سراغ دارد از خود برطرف نماید.
همچنین دلش براى دیدن دوستش پر مى زند و این علاقه باعث مى شود که بپا خیزد و در صدد دیدار با او برآید. و به وسیله انس با او، تنگى حوصله خود را جبران کند.

پس بنده مخلص که اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مى دارد، هیچ هدفى جز این ندارد که خدا هم او را دوست بدارد، همان‌طور که او خدا را دوست مى دارد و خدا براى او باشد همان‌طور که او براى خدا است، این است حقیقت امر.

🔸 چیزى که هست خداى سبحان در کلام مجیدش هر حبّى را حب نمى شمارد چون حب (که حقیقتش علقه و رابطه‌اى است میان دو چیز)، وقتى حب واقعى است که با ناموس حبّ حاکم در عالم وجود، هماهنگ باشد؛ چون دوست داشتن هر چیز مستلزم دوست داشتن همه متعلقات آنست و باعث مى شود که انسان در برابر هر چیزى که در جانب محبوب است تسلیم باشد.

کسى که خدا را دوست مى دارد باید به قدر طاقت و کشش ادراک و شعورش از دین او پیروى کند… .

🔸 رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) طریقه و راهى را که پیموده، راه توحید و طریقه اخلاص ‍ معرفى نموده است، چون پروردگارش او را دستور داده که راه خود را چنین معرفى کند و فرموده: «قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره، انا و من اتبعنى، و سبحان اللّه و ما انا من المشرکین» که در این آیه سبیل خود را عبارت دانسته از دعوت به سوى خدا با بصیرت، و پرستش خالصانه و بدون شرک. پس سبیل پیامبر اسلام، سبیلِ دعوت و اخلاص و پیروى او نیز در همین زمینه‌های دعوت و اخلاص است. پس دعوت و اخلاص در اصل صفت خود آن جناب و به تَبَع، صفت پیروان او است.

آنگاه در آیه: «ثم جعلناک على شریعه من الامر فاتبعها» مى فرماید: شریعتى را که تشریع کرده تبلور دهنده این سبیل، یعنى سبیل دعوت و اخلاص است.

و نیز در آیه: «فان حاجوک فقل اسلمت وجه ى للّه و من اتبعن» آن سبیل را براى بار دوم روش تسلیم خدا شدن خوانده؛ و در آیه شریفه: «و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه» روش اسلام را به خودش نسبت داده، و آن را صراط مستقیم خود خوانده است.

🔸 پس با این بیان و این آیات روشن گردید که اسلام یعنى شریعتى که براى پیامبر اسلام تشریع شده، و عبارت است از مجموع معارف اصولى و اخلاقى و عملى و سیره آن جناب در زندگى(1)توجه کنید که علامه طباطبایی، مفهوم شریعت را بسیار وسیع‌تر از آنچه عرفاً شریعت می‌دانیم، یعنی دستورات فقهی اسلام، در نظر می‌گیرند.، همان سبیل اخلاص است، اخلاص براى خداى سبحان که زیربنایش حب است پس اسلام دین اخلاص و دین حب است.

🔸 با این توضیحات، مراد از آیه «و خدا داناتر است» این است که اگر مى خواهید در عبادت خود خالص شوید و عبادت شما بر اساس حب حقیقى باشد، این شریعت را که زیر بنایش حب است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام مى باشد و صراط مستقیم خدا است و سالک خود را با نزدیک‌ترین راه به خدا مى رساند، پیروى کنید، که اگر مرا در سبیل و طریقه‌‌ام که چنین وضعى دارد پیروى کنید، خداى تعالى شما را دوست مى دارد و همین بزرگترین بشارت براى محب است. در اینجا است که آنچه را مى خواهید مى یابید، و همین است آن هدف واقعى و جدى که هر محبى در محبتش به دنبال آن است.

🔸 و اگر در آیه مورد بحث به جاى ولایت خدا حب خدا را آورده، جهتش این است که اساس، و زیر بناى ولایت حب است و اگر تنها به ذکر حب خدا اکتفا نمود و سخنى از «حب» رسول و سایر دوستان خدا نکرد، براى این بود که در حقیقت ولایت و دوستى با رسول خدا و مؤمنین، به دوستى خدا برگشت مى‌کند.

🔸 رحمت وسیع خداوند و فیض ظاهری و معنوىِ نامتناهى که نزد خدا است، منحصر به شخص و یا گروهی خاص از بندگانش نیست، و هیچ استثنائى نمى‌تواند حکم افاضۀ بی‌قید و شرط خدا را مقید کند، و هیچ چیزى نمى‌تواند او را وادار به امساک و خوددارى از افاضه نماید، مگر اینکه مخاطب استعداد بهره‌گیری از افاضۀ او را نداشته باشد و یا خودش مانعى را به سوء اختیار خود پدید آورد، و در نتیجه از فیض او محروم شود.

و آن مانعى که مى‌تواند از فیض الهى جلوگیرى کند گناهان است که نمى‌گذارد بندۀ او از کرامت قرب به او و لوازم قرب(2)آنچه همراه با قرب می‌آید(بهشت و آنچه در آن است) برخوردار گردد، و از میان بردن اثر گناه از قلب، و آمرزش و بخشیدن آن تنها کلیدى است که در سعادت را باز مى کند، و آدمى را به دار کرامت وارد مى سازد، و بدین جهت است که دنبال جمله «یحببکم اللّه» فرمود: «و یغفر لکم ذنوبکم»؛ چون کلمه حب همانطور که در سابق گذشت محب را به سوى محبوب جذب مى کند.

پس همان‌طور که حب بنده باعث قرب او به خدا گشته و او را خالص براى خدا مى سازد و بندگیش را منحصر در خدا مى‌کند، محبت خدا به او نیز باعث نزدیکى خدا به او مى گردد و در نتیجه حجاب‌هاى بعد و ابرهاى غیبت را از بین مى برد، و حجاب و ابرى به جز گناه نیست.

پس نزدیکى خدا به بنده، گناهان او را از بین مى‌برد و مى‌آمرزد و اما کرامت‌هاى بعد از مغفرت، دیگر هیچ بهانه نمى‌خواهد، بلکه افاضۀ وجود الهى کافى برای آن چیزی است که بیانش گذشت.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 توجه کنید که علامه طباطبایی، مفهوم شریعت را بسیار وسیع‌تر از آنچه عرفاً شریعت می‌دانیم، یعنی دستورات فقهی اسلام، در نظر می‌گیرند.
2 آنچه همراه با قرب می‌آید

اقتدا به رسولِ محبوبِ جان… (نگاهی به آیۀ 31 سورۀ آل‌عمران)

🔸 چنان‌که در متن پیش گفته شد، نهی خداوند از به دوستی گرفتن کافران در آیۀ 28، به آیۀ 31 منتهی می‌شود؛ جایی که قرآن از این می‌گوید که آنان که خدا را دوست دارند چگونه می‌توانند به مطلوب خود برسند… .

🔸 خدا مسیر رسیدن به مطلوب را تبعیت رسول خود می‌داند. حاصل این طریق چیست؟ خدا کسانی که این مسیر را دنبال کنند دوست خواهد داشت.

البته ممکن است به این فکر بیفتیم که خدا همۀ بندگان خود، بلکه همۀ مخلوقات خود را دوست دارد. اگر او بندگانش را دوست نداشت، به آن‌ها فرصت بودن نمی‌داد و شرایط رشد را برایشان مهیا نمی‌کرد.

این درست است، اما خداوند در قرآن کلمۀ «حب» را برای این سطح از دوست داشتن، که شامل همۀ بندگان می‌شود به کار نبرده است. وقت که خدا از این می‌گوید که بندگانی خاص را دوست دارد، مقصود سطح ویژه‌ای از محبت است، و شامل کسانی می‌شود که مسیری خاص را طی کرده‌اند و خود را به جایی رسانده‌اند که محبوب پروردگارشان قرار گیرند.

هر انسانی شایستۀ رسیدن به این نقطه است. نرسیدن به این نقطه مایۀ حسرت است. بنابراین، هرگز نباید به آموزه‌هایی (از مکاتب فکری گوناگون) که ما را، با همین وضعی که الان داریم، مورد محبت خدا جلوه می‌دهند و به این ترتیب ما را به وضعیت حقیری که داریم راضی می‌کنند، فریفته شد.

🔸 نکتۀ دیگری از آیه بر می‌آید، و آن اینکه خدا آن موجودی است که می‌توان او را دوست داشت. و خدا آن موجودی است که دوست داشته شدن توسط او، چیزی به غایت خواستنی است.

بنابراین، هر تصویری از خدا که قابل دوست داشته شدن نیست، و هر تصویری از خدا که امکان دوست داشتن را برای خدا ممکن نمی‌داند، اصلاً خدا نیست.

برای مثال، آن کس که از ترس به جهنم افکنده شدن خدا را پرستش می‌کند (به تعبیر امام علی، عبادت بردگان را دارد)، در واقع اصلاً خدا را پرستش نمی‌کند. خدای چنین کسی نه دوست‌داشتنی است، و نه در هیچ شرایط می‌تواند دوست داشته باشد.

به همین ترتیب، آن کس که به طمع نعمت‌های بهشتی خدا را عبادت می‌کند (به تعبیر امام علی، عبادت تاجران را دارد) نیز خدای حقیقی را پرستش نمی‌کند. خدای این شخص، خودش دوست‌داشتنی نیست. بله، نعمت‌هایی به دست اوست، و باید آن نعمت‌ها را از او طلب کرد. ولی وقتی نعمت‌ها به دست آمد، می‌توان او را رها کرد. به علاوه، اینکه او ما را دوست داشته باشد هم اصلاً مهم نیست؛ چون که چیزی که برای ما مهم است نعمت است. اگر باغی و اسباب عیش و نوش و کامرانی بی‌حد و حساب را بدهد دیگر چه اهمیتی دارد که ما را دوست داشته باشد؟!

🔸 روی سخن این آیه با کسانی است که خود را ناگزیر از خود خدا می‌بینند. کسانی که در وجود خود درخواستی می‌بینند برای رسیدن به پروردگار خود، و پی برده‌اند که این درخواست و این اشتیاق، به هیچ چیز دیگری جز او خاموشی نمی‌گیرد.

این‌ها به یک معنا افراد ویژه‌ای نیستند. هر کس، به شرط صداقت، می‌تواند از زمرۀ ایشان باشد. این نکتۀ مهمی است که قرآن، هر کس که این خواسته‌اش را دنبال نکند را سخت زیان‌دیده می‌داند. از نظر قرآن، همۀ ما این خواسته را در وجودمان داریم. این عهدی است با پروردگارمان، که در روز «الست» با او بسته‌ایم، و این عهد به نقش درخواستی سیری‌ناپذیر در وجودمان سرشته شده است(1)سورۀ اعراف، 172: هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «چرا، گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم..

🔸 خدا به طالبان این راه، وعدۀ «مغفرت» نیز می‌دهد. مغفرت آن است که آثار گناه را به کلی از دل پاک می‌کند، و دل را آمادۀ دیدار خدا می‌کند.

به تعبیر المیزان، فیض خداوندی که بخل به هیچ وجه در او راه ندارد، از وجود او سرازیر است. تنها چیزی که باعث می‌شود کسی از این فیض محروم بماند، محدودیتی در وجود خود اوست. گناه همان چیزی است که این محدودیت را به وجود می‌آورد.

🔸 خدا از رسولش می‌خواهد که محبان خدا را به تبعیت خود فرا بخواند. رسول، نه فقط با کلامی که از جانب خدا آورده، بلکه با شیوۀ زندگی و سلوک و اخلاق و منش خود، پیام خدا را منتقل می‌کند. او الگویی است برای هر کسی که بخواهد محبوب خداوند شود(2)دقت کنید که خداوند، خود حقیقت است. آن که محبوب خداوند شده، یعنی به حقیقت زیبا و دلپذیر شده است. خدا چیزی جدای از حقیقت عالم و حقیقت وجودی ما نیست؛ محبوب او شدن، یعنی به نهایتِ زیبایی از نظر خود رسیدن..

🔸 این موضوع را شاید به طور کلی بپذیریم. ولی، وقتی به زندگی خودمان نگاه می‌کنیم، چه بسا که تفاوتی بسیار عمیق بین زندگی‌مان و زندگی رسول پیدا کنیم. وجود این تفاوت به خودیِ خود ایرادی ندارد، ایراد اصلی اینجاست که به این تفاوت اذعان نداریم، و برای از میان برداشتن این تفاوت تلاشی نمی‌کنیم.

تصور نمی‌کنم لزومی داشته باشد مثال‌های بسیاری از زندگی رسول خدا(ص) نقل کنم برای اینکه مشخص شود زندگی ما چقدر با زندگی او متفاوت است(3)می‌توانید به سیرۀ رسول خدا(ص) در زمینۀ ارتباط با خدا، با خانواده، با مردم، رابطه با مسکینان، شیوۀ حکومت‌داری، برخورد با ستم و … رجوع کنید.؛ به این اکتفا می‌کنم که بخشی از خطبۀ 160 نهج‌البلاغه را نقل کنم، که در آن امام علی(ع) به شیوایی تمام فاصله‌ای که با رسول داریم را بیان کرده است.

تو از پیامبرِ پاکیزه و پاک‌تر خویش – صلى اللّه علیه و آله و سلم – پیروى کن که او براى الگوطلبان اسوه[اى نیکو] است، و براى خواهان انتسابْ بهترین کس است که به او منتسب شود. محبوب‌ترین بندگان در پیشگاه خداوند کسى است که از پیامبرش پیروى کند، و گام بر جاى پاى او نهد. از دنیا جز اندکى نخورد [و شکم از طعام دنیا پُر نساخت]، و گوشۀ چشمى بر آن نیفکند. از همۀ مردم دنیا لاغرتر، و از همه گرسنه‌تر بود. دنیا بر او عرضه شد اما از پذیرفتنش خوددارى کرد.

دانست خداوند چیزى را دشمن داشته پس آن را دشمن داشت، و چیزى را ناچیز شمرده پس آن را ناچیز شمرد، و چیزى را کوچک دانسته پس آن را کوچک به حساب آورد. اگر هیچ‌عیبى در ما نباشد جزا اینکه دوست بداریم آنچه را خدا و رسولش دشمن داشته‌اند، و بزرگ بدانیم آنچه را خدا و رسولش کوچک شمرده‌اند، براى نشان دادنِ مخالفت ما با خدا، و سرپیچى ما از فرمانش کافى است.

پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم بر روى زمین غذا مى‌خورد، و همچون بندگان مى‌نشست، و با دست خود کفشش را وصله مى‌زد، و پارگىِ جامه‌اش را مى‌دوخت. بر الاغ برهنه مى‌نشست، و کسى را نیز پشت سر خود مى‌نشاند. پرده‌اى با نقش و نگار بر درِ خانه‌اش آویخته بود، به یکى از همسرانش فرمود: «اى فلانى! این پرده را از جلوى چشمم دور کن، که هر گاه آن را مى‌بینم به یاد دنیا و زینت‌هاى آن مى‌افتم.» پیامبر دل خویش را از دنیا کنده و به آن پشت کرده، و خاطرۀ آن را در ذهنش کُشته بود، و دوست داشت زینت و زیور دنیا از دیده‌اش دور باشد، تا از آن جامۀ فاخر برنگیرد، جایگاه قرار و آرامشش نداند، و به ماندن در آن امیدوار نگردد. دنیا را از دل خود بیرون کرد، از قلبش دور ساخت، و از دیده‌اش پنهان نمود. آرى، کسى که چیزى را دشمن داشته باشد، از اینکه آن را بنگرد، و نزدش یاد آن شود نیز بیزار است.

در سیرۀ رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم آموزه‌هایى وجود دارد که بدى‌ها و عیب‌هاى دنیا را به تو نشان مى‌دهد، زیرا پیامبر و خانواده‌اش در دنیا گرسنه بودند، و با تقرّب فراوانش به درگاه احدیّتْ زینت و زیور دنیا از او دور شده بود. پس مرد اندیشمند باید با عقل خود نیک بیندیشد: آیا خداوند با این کار پیامبرش را گرامى داشت یا خوار نمود؟ اگر بگوید: خوار نمود، به خداى بزرگ قسم مى‌خورم که دروغ گفته و بهتان بزرگى بر خداوند زده. و اگر بگوید او را گرامى داشت، باید بداند که خداوند دیگران را که سفرۀ دنیا را برایشان گشوده، خوار نموده، و دنیا را از گرامى‌ترین مردم نزد خود دور ساخته.

طالب الگو و مقتدا باید از پیامبر خود پیروى کند، و گام بر جاى پاى او نهد، و به آنجا درآید که او درآمد، و گرنه از هلاکت ایمن نخواهد بود، زیرا خداوند محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم را نشانۀ قیامت، و مژده دهندۀ بهشت، و ترسانندۀ از عقوبت قرار داد. با شکم خالى از دنیا رفت، و با سلامت وارد آخرت شد. سنگى بر روى سنگ ننهاد، تا آنکه از دنیا کوچ کرد، و دعوت خداوند را لبّیک گفت. چه بزرگ است منّت خدا بر ما که نعمت وجود پیامبر را به ما داد، تا پیشتازى باشد که از او پیروى کنیم، و پیشوایى باشد که گام بر جاى پایش بنهیم.

به خدا قسم این پیراهن پشمین خود را چندان وصله زده‌ام که از وصله کننده‌اش شرمسارم. کسى به من گفت: آن را دور نمى‌اندازى؟ به او گفتم: از من دور شو، که هنگام صبحْ مردمْ رهروان شب را ستایش مى‌کنند.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورۀ اعراف، 172: هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «چرا، گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم.
2 دقت کنید که خداوند، خود حقیقت است. آن که محبوب خداوند شده، یعنی به حقیقت زیبا و دلپذیر شده است. خدا چیزی جدای از حقیقت عالم و حقیقت وجودی ما نیست؛ محبوب او شدن، یعنی به نهایتِ زیبایی از نظر خود رسیدن.
3 می‌توانید به سیرۀ رسول خدا(ص) در زمینۀ ارتباط با خدا، با خانواده، با مردم، رابطه با مسکینان، شیوۀ حکومت‌داری، برخورد با ستم و … رجوع کنید.