روز: 17 آبان 1401

«آن روز کجا بازیابم که تو مرا بودی و من نبودم؟» (به بهانهٔ آیهٔ ۳۳ سورهٔ یوسف)

🔸 یوسف(ع) در موقعیتی قرار می‌گیرد که عده‌ای از زنان اشراف مصر قصد سوءاستفاده از او را دارند. در چنین شرایطی، او با پروردگار حاضر و زندهٔ خود، شروع به سخن می‌کند. می‌گوید که زندان را از آنچه به آن دعوت شده بیشتر دوست دارد، و از پروردگارش برای رفع حیله‌هایی که در جریان است مدد می‌جوید.

یوسف(ع) (و خدای یوسف) اصرار زیادی بر مدد جستن از پروردگار دارد. اگر ما در موقعیتی مشابه موقعیت یوسف(ع) قرار بگیریم، احتمالاً بیش از هر چیز بر ارادهٔ خود تکیه می‌کنیم، و بر ارزش‌هایی که در طول زمان در ما شکل گرفته است. مثلاً، اگر مسئولیتی اداری داشته باشیم و به پیشنهاد رشوه شود، در بهترین حالت، به یاد می‌آوریم که هرگز اهل گرفتن چنین پول‌هایی نیستیم و با قوت آن پیشنهاد را رد می‌کنیم.

🔸 هر چند این رویکرد ستوده است، ولی کامل نیست. رویکرد یوسف(ع) با این رویکرد متفاوت است. زمانی که یوسف(ع) نخستین بار خود را در معرض خطا می‌بیند (آیهٔ ۲۳)، چیزی که به یاد می‌آورد این است: «به خداوند پناه می‌برم، او پروردگار من است، که جایگاه مرا نیکو قرار داده است. همانا ستمگران به رستگاری نمی‌رسند.»

او وفا به پروردگاری که پرورشش به عهدهٔ اوست را به یاد می‌آورد. «پناه بردن به خدا»، چیزی تعارفی یا صوری نیست. از نظر یوسف، این موقعیت موقعیتی است که فقط می‌توان در پناه خدا، همان کسی که تا کنون او را پرورده و جایگاهش را نیکو داشته، از آن به سلامت گذشت.

🔸 خداوند نیز این رویکرد یوسف(ع) را تأیید می‌کند و می‌گوید «اگر او برهان پروردگارش را ندیده بود دچار لغزش می‌شد.» برهان پروردگار، شناختی است که یوسف(ع) در طول زندگی‌اش از پروردگارش حاصل کرده، شناختی که خود به مدد پروردگار حاصل آمده است (به نوشتهٔ قبل رجوع کنید). مهم‌ترین حاصل آن برهان، توحید است؛ یوسف(ع) خود را به تمامی از آنِ یک خدا می‌داند. و همین خدا است که در برابر خطاها به او پناه می‌جوید و بر او تکیه دارد.

🔸 در آیهٔ ۳۳ نیز، زمانی که یوسف(ع) با مکر زنان روبه‌رو می‌شود، همین رویکرد را در او می‌بینیم. او در دعا به پروردگارش می‌گوید: «اگر نیرنگ‌شان را از من بازنگردانی به آنان گرایش پیدا می‌کنم و از جاهلان خواهم شد.»

و باز، زمانی که یوسف(ع) از زندان آزاد می‌شود، می‌بینیم که می‌گوید: «من نفس خود را [از گرایش به بدی] تبرئه نمی‌کنم، چرا که نفس بسیار به بدی فرمان می‌دهد، مگر کسی را که پروردگارم به او رحمت آورَد.» او رهایی از وسوسهٔ نفس را تنها به واسطهٔ رحمت خدا ممکن می‌داند.

🔸 رویکرد معمول ما، که در آن ارادهٔ خود را برای غلبه بر وسوسهٔ خطاها کافی می‌دانیم، آغشته به کافی دیدن خود و داشته‌های خود است. اما، «حقیقت» عالم، در دل تجربه‌های زندگی به ما نشان می‌دهد که آنچه هستیم و آنچه داریم به هیچ وجه کافی نیست.

ما ناچار از دریافت رحمت پروردگارمان هستیم. بدون این رحمت، ممکن نیست که خواستهٔ حقیقی‌مان را حتی بشناسیم، چه برسد به اینکه آن را دریابیم. ناچار از دریافت رحمت او هستیم، تا گرایش اصیل خود را به ملاقات با او به جا آوریم، و زندگی خود را به اشتیاق و امید این ملاقات سامان دهیم.

🔸 اما، در عمل، گمان ما (چه به آن اذعان داشته باشیم و چه نه) این است که هدف نهایی‌مان را همین الان نیک می‌شناسیم و با اسبابی مشخص و از طریق اراده به آن خواهیم رسید. در عمل گویی که می‌گوییم: اگر در این رشته قبول شوم، اگر این کسب و کار راه بیفتد، اگر بچه‌ام در این جامعه سالم تربیت شود، اگر جامعه‌ای آزاد داشته باشیم، اگر قوانینی عادلانه داشته باشیم، اگر … اگر …، رضایت خاطر تام و کاملی به دست خواهیم آورد.

اما می‌دانیم که چنین نیست. اگر نتوانیم نوعی یگانگی با هستی، با منشأ هستی، با پروردگارمان را تجربه کنیم، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند راضی‌مان کند. ما به این نیاز داریم که از ارباب متفرق رها شویم، و به طور مطلق متعلق به، و پیوسته با یک حقیقت، یک «کس» باشیم (آیهٔ ۳۹).

🔸 در رویکرد یوسف(ع) این درخواست موج می‌زند، و یوسف(ع) می‌داند که رسیدن به این مقصود، چیزی نیست که تضمین شده باشد. می‌داند که باید درخواستش را – در هر موقعیت و به هر بهانه – به درگاه پروردگارش ببرد. در این درخواست امیدهای بزرگی دارد، و همچون یعقوب، می‌گوید که: «از خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید.»

🔸 روایتی از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع): مردمان همه هلاک شدند مگر آگاهان، و آگاهان همه هلاک شدند مگر آنان که طبق آگاهی خود عمل کنند، و عاملان همه هلاک شدند مگر مخلصان، و مخلصان در خطر عظیمند، و بنده نگران است که عاقبت کار چه خواهد شد.

پی‌نوشت:

تیتر این مطلب، بخشی از سخنی از خواجه عبدالله انصاری است:

خدایا، اگر کسی تو را به جستن یافت، من تو را به گریختن یافتم؛ اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت، من تو را به خود فراموش کردن یافتم؛ اگر کسی تو را به طلب یافت، من خود طلب از تو یافتم؛ خدایا وسیلت به تو هم تویی؛ اول تو بودی و آخر هم تویی و بس، و باقی هوس.
خدایا، آن روز کجا بازیابم که تو مرا بودی و من نبودم؛ تا باز به آن روز نرسم میان آتش و دودم […] و اگر بودِ تو خود را دریابم، به نبودِ خود خشنودم.