روز: 25 آبان 1401

و سرابی که تو را می‌خواند … (به بهانهٔ آیهٔ ۱۰۶ سورهٔ یوسف)

سورهٔ یوسف(ع)، ۱۰۶: و بسیاری از ایشان ایمان نمی‌آورند جز اینکه مشرکند.

🔸 ایمان‌مان به خدا، چه بسا که آغشته به شرک باشد. اینجا بحث از ناخالص بودن یک اعتقاد نیست؛ این آیه می‌گوید آنان مشرک «هستند». یعنی راجع به گونه‌ای از بودن صحبت می‌کنیم.

برادران یوسف(ع) را به یاد بیاوریم. فارغ از اینکه عقیدهٔ آنان راجع به خدا چه بود، شیوهٔ عملکرد آنان (مثلاً حسد آوردن به برادر کوچک‌تر، تلاش برای جلب توجه پدر، رضایت دادن به رها کردن برادر و …) در تضاد با پرستش خدای واحد است. پرستندهٔ خدا، به دنبال ملاقات او و تحقق نام‌های پاک او در خود و جهان است، نه به دنبال اثبات خویشتنی حقیر.

🔸 شرک در این معنا، شریک کردن یک مقصود، یک هدف، با خداوند است. چیزی جز خدا را طلب می‌کنی، می‌خواهی جایی دیگر جز نزد او باشی، و بر اسبابی خاص توکل می‌کنی برای رسیدن به آن مقصود. آن مقصود و آن هدف، چیزی که چشمت را پر کرده، «تو» را و چگونه بودن و چگونه زیستنت را تعیین می‌کند.

🔸 آیهٔ ۱۰۶ را می‌توانیم مثل یک اخطار و یک انذار در مورد خودمان بشنویم؛ خطابی می‌شنویم که می‌گوید: ای مؤمن، نیک بنگر، شاید که مشرک باشی. نیک بنگر، چه بسا نشانه‌های «او» در آسمان‌های و زمین که بر آنها گذر می‌کنی، و از آنها رو می‌گردانی (آیهٔ ۱۰۵). نیک بنگر، مبادا که عذاب (=آنچه تو را از خواسته‌هایت باز می‌دارد) تو را دریابد، مبادا که «ساعت» ملاقات در رسد، و بی‌خبر و در جستجوی یک توهم باشی (آیهٔ ۱۰۷).

🔸 در انواع انتخاب‌های ریز و درشتی که داریم، چه مقصودهایی را مراد کرده‌ایم؟ شاید به مقصودمان صراحتاً فکر نکنیم، شاید نتوانیم آن را سریع به یاد بیاوریم، ولی این معنی عدم وجود آن مقصود نیست. برادران یوسف(ع) وقتی که تصمیم گرفتند برادرشان را به چاه بیندازند، مقصودشان این بود که خود را در نزد پدرشان عزیز کنند. یا آن زمان که تصمیم گرفتند بنیامین را با خودشان ببرند، مقصودشان این بود که آذوقهٔ بیشتری به دست آورند. یعقوب(ع) هم وقتی که فرزندانش گریان آمدند و گفتند که یوسف(ع) را گرگ خورده، گرد آمدن خانواده و بهره‌مند شدن هم از رحمت خدا را مراد کرد و بر اساس آن سخن گفت و عمل کرد. یا وقتی که برادران را به رحمت خدا امیدوار کرد، بهره‌مندی خودش از رحمت را نیز مراد کرده بود و از غضب خداوند می‌گریخت.

🔸 از امام علی(ع) نقل شده که «ارزش آدمی به آن چیزی است که در دیده‌اش زیباست». در هر روز زندگی، سر کار، در زندگی خانوادگی، در دوستی، در تلاش‌های اجتماعی، چه چیزهایی در نظرمان زیباست؟ چه مقصودهایی را برگزیده‌ایم؟

اگر انذار خداوند را جدی بگیریم، اگر بترسیم از شرک و از باز ماندن از خواسته‌های حقیقی‌مان، به شکلی انتقادی هر آنچه در نظرمان زیباست را بررسی می‌کنیم و می‌کوشیم آن‌ها را با مقصودهایی برتر جایگزین کنیم. این کاری است که هر کس و در هر مقامی ناگزیر از انجام آن است؛ حتی خود پیامبر(ص) هم از خدا درخواست آگاهی بیشتر برای داشتن مقصودهای زیباتر را دارد (سورهٔ طه، ۱۱۴).

در مورد هر مقصودی، هر چند موجه و هر چند مورد تأیید دیگران و جامعه، این انذار بر جای خود باقی است که: بنگر، شاید که مشرک باشی. انذاری نه از سر وسواس، بلکه از سر اشتیاق به حقیقت و به زیبایی.

🔸 و رسول ما را به راهی خاص دعوت می‌کند. می‌گوید: این راه من است و راه آن کسانی که مرا دنبال کردند؛ راهی به سوی خداوند. تو را به قدم نهادن در راه آن مقصد دعوت می‌کنم. و تو را بر اساس بینشی حقیقی، و عاری از توهم دعوت می‌کنم. به راه خداوندی که از هر نقص و کاستی پیراسته است. و من هرگز از مشرکان نیستم، هیچ مقصودی را به جای او نمی‌نشانم (آیهٔ ۱۰۸).

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب ناظر بر آیهٔ زیر است:

سورهٔ نور، ۳۹: و کسانی که کفر ورزیدند، کارهایشان چون سرابی در زمینی هموار است که تشنه، آن را آبی می‌پندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است.