ماه: دی 1401

«این سخا شاخی است از سرو بهشت …» (به بهانهٔ آیهٔ ۱۰۰ سورهٔ اسراء)

سورهٔ اسراء، آیه ۱۰۰: بگو: اگر شما مالک گنجینه‌های رحمت پروردگارم بودید، در آن صورت قطعاً از بیم تنگدستی امساک می‌کردید و به مردم چیزی نمی‌دادید، چرا که انسان سخت بخیل است.

🔸 زمانی به سخنی از امام صادق(ع) برخوردم که می‌گفت: من هر صبح از بخل به خدا پناه می‌برم. دو موضوع در این سخن جالب توجه بود: اینکه کسی مثل امام صادق(ع) خود را از بخل در امان نمی‌داند، و یکی اینکه او فکر می‌کند این صفت چیزی نیست که به نیروی خود بتوان از آن گریخت و این خداست که باید آدمی را در پناه خود بگیرد.

در تصور ابتدایی‌ام، فکر می‌کردم که بخل مهم است، اما نه چیزی خیلی مهم، چیزی که فکر کنی اگر در تو ریشه داشته باشد نابودی‌ات حتمی است. از طرف دیگر، فکر می‌کردم که بخل چیزی است که از یک جا به بعد دیگر می‌توانی خود را از آن نسبتاً مبرّا بدانی؛ مثلاً آنجا که روشن شد به مال دنیا تعلق خاطر چندانی نداری و می‌توانی از آن ببخشی، دیگر نمی‌توان تو را بخیل دانست.

اما انگار امام صادق(ع) نظر متفاوتی داشت؛ او آلودگی به بخل را بسیار محتمل می‌دانست، و آن را بسیار خطرناک.

🔸 بخل یکی از مهم‌ترین (شاید همان مهم‌ترین) نابودگران ما است. چرا؟ تصور کنید که می‌خواهید پولی را در راهی که خود درست و به حق می‌دانید، ببخشید. اما ترسی نابه‌جا شما را از این کار منصرف می‌کند. اینجا انتخاب بین دادن یا ندادن پول نیست، با ندادن پول در واقع دارید در مورد «خود»تان حکمی می‌دهید؛ دارید می‌گویید: چنان وابستهٔ پول هستم که نمی‌توانم آن را صرف ارزش‌هایم کنم. نمی‌توانم پول را صرف دوست داشتن دیگران، صرف گسترش عدالت، صرف محبت به خدا، یا صرف هر ارزش مهم دیگری که خودم می‌شناسم کنم. اینجا دیگر پول یک وسیله در دست شما نیست، پول صاحب شما شده است. بخل آن «خود حقیقی» دوست‌دار ارزش‌ها را دفن کرده است.

🔸 در مقابل، پیش آوردن «سخا» برکشیدن «خود حقیقی» است. حکم می‌کنی به اهمیت ارزش‌هایت، و از هم‌اکنون به واسطهٔ آن ارزش‌ها (به واسطهٔ محبت یا عدالت‌جویی یا …) در راه بهشت، بلکه در بهشت قرار می‌گیری.

🔸 وابستگی به مال چیزی نیست که کسی، هیچ کسی، بتواند خود را از آن در امان بداند. در روایتی آمده که «شیطان آدمی را همه جا می‌گرداند و هنگامی که خسته شد در بزنگاه مال گردنش را می‌گیرد». باید فرضمان این باشد که پول حالا حالا ها، اگر نه کاملاً، حداقل تا حدی صاحب ماست.
و این جالب است، که وقتی خدا حرف از «کافر شدن به آیات» (آیهٔ ۹۸) یا انکار قیامت (آیات ۹۸ و ۹۹) می‌زند، بلافاصله به بخل می‌رسد. این کفر، یک وضعیت اعتقادی و چیزی در ذهن نیست؛ بلکه زندگی بخیل زندگی‌ای کافرانه است. چه فایده‌ای دارد که کسی بگوید به آخرت معتقد است، اما وقتی پای ادای حق مال در میان بیاید جا بزند؟

🔸 بخل فقط در مال نیست. مثلاً در روایات بخل در دانش بدتر از بخل در مال دانسته شده است. نیز می‌توان در توان، زمان، موقعیت اجتماعی و هر نعمت دیگری که باید به جریان بیفتد بخل ورزید. می‌توان به جای اینکه این‌ها را صرف ارزش‌های مهم کرد، در صندوق گذاشت و به وجودشان دلگرم بود.

🔸 باید تصورمان این باشد که این سخن که «انسان سخت بخیل است» (آیهٔ ۱۰۰) در موردمان مصداق دارد «مگر آنکه پروردگارمان رحم آورد» (یوسف، ۵۳). و پناه بردن به خدا، هر چند در دعا و به زبان لازم است – چنان که امام صادق(ع) انجام می‌داد – ولی اصولاً یک شیوهٔ زندگی است. پناه بردن به خدا، مثلاً جایی رخ می‌دهد که با نیتی درست قول می‌دهم در یک کنش عدالت‌جویانه ساعات مشخصی را داوطلبانه فعالیت کنم. یعنی آنجا که به جای اعتماد به خودم، خودم را در یک رابطهٔ مفید یا در یک روال وارد می‌کنم و تلاش می‌کنم تا «سخن» خدا را در آن چیزی که پیش می‌آید بفهمم.

در این «بازی‌»های زندگی است که خدا «ولایت» بنده را به عهده می‌گیرد و او را به پناه خود در می‌آورد.

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب مصرعی از مثنوی معنوی است:

لب ببند و کف پر زر بر گشا
بخل تن بگذار و پیش آور سخا

ترک شهوتها و لذتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست

این سخا شاخیست از سرو بهشت
وای او کز کف چنین شاخی بهشت

عروة الوثقاست این ترک هوا
برکشد این شاخ جان را بر سما

تا برد شاخ سخا ای خوب‌کیش
مر تو را بالاکشان تا اصل خویش

گفتگو با خدایان دروغین را رها کن… (به بهانهٔ آیات ۷۸ و ۷۹ سورهٔ اسراء)

سورهٔ اسراء: أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ ۖ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا ‎﴿٧٨﴾‏ وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَىٰ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا ‎﴿٧٩﴾

🔸 پیامبر خدا(ص) با امید تحقق وعدهٔ خدا و دست‌یابی به «جایگاهی مورد ستایش» (مورد ستایش خدا، فرشتگان و مردم) به «تهجد» فراخوانده می‌شود؛ تحقق چه صفاتی در پیامبر(ص) او را شایستهٔ این جایگاه می‌کند؟ در این حال، خدا و فرشتگان و مردم چه چیز در او می‌بینند که او را می‌ستایند؟

🔸 در روایات، مقام «ستوده» مقام شفاعت دانسته شده است. شفاعت چیزی از جنس «پارتی‌بازی» نیست، بلکه امتداد روالی معقول است که در همین دنیا نیز وجود داشته است؛ اینکه کسی بتواند بر هستی و زندگی کسی دیگر تأثیری نیک بگذارد و موجب کاسته شدن از بدی‌های او شود. یک مصداق مهم این روال در این دنیا، کار عالمان به حق است. از همین روست که عالم نیز در قیامت صاحب شفاعت دانسته شده است؛ مقام شفاعت مختص پیامبر(ص) و ائمه نیست.

🔸 در این تصویر از مقام «ستوده» یک صفت رسول(ص) که همگان را به ستایش وامی‌دارد برجسته می‌شود: تلاش بی‌کران او برای رساندن رحمت به همهٔ آدمیان. تهجد رسول(ص) او را از رحمت به مخلوقات جدا نمی‌کند. او با خدایی که در ذهن بافته در دل شب خلوت نمی‌کند؛ بلکه با «رب العالمین» (پرورش‌دهندهٔ همهٔ مخلوقات) خلوت می‌کند، و می‌کوشد تا اوهام و کژبینی‌ها و بدخواهی‌ها را از خود بزداید، و رحمت و دانش خود برای هدایت را به کمال برساند،. او چنین دعایی در حق خود را به درگاه پروردگار خود می‌برد.

🔸 اگر این را بپذیریم، جا دارد به این فکر کنیم که عبادت‌های ما تا چه حد مایهٔ رحمتی برای خلق هستند؟ آیا این عبادت‌ها هستی‌مان را به نحوی دگرگون می‌کنند که مردم از شر ما در امان بمانند و به خیرمان امید داشته باشند؟ آیا به ما دانش و بینش جدیدی می‌بخشند که به مدد آن خودمان هدایت شویم و دیگران را نیز مدد کنیم؟ اصلاً آیا عبادت موجب تحولی در «خود» ما می‌شود؟ تحولی که شاهدش در زندگی و روابط روشن و آشکار باشد؟

بنگر که در پی چه کس روانی … (به بهانهٔ آیات ۶۷ تا ۷۲ سورهٔ اسراء)

🔸 نعمت‌هایی هستند که گاه در آنها غوطه‌ور هستیم اما حتی توجهی به وجودشان نمی‌کنیم، چه برسد به اینکه به فکر «شکر» آنها باشیم. سلامتی یکی از آنها است. ایمنی، به مفهومی خیلی عام، یکی دیگر است. وجود چنین نعمت‌هایی برای ما پیش‌فرض شده‌اند. اما این عجیب نیست؟ همهٔ ما می‌دانیم که سلامتی می‌تواند نباشد. می‌شود یک روز صبح از خواب بیدار شویم و بفهمیم که بیمار هستیم. یا آن چیزهایی که به مددشان ایمنی کسب می‌کنیم به سادگی ممکن است دیگر کار نکنند. با چنین وضعیتی از دنیا – آن هم در کشوری مثل کشور ما – چرا اغلب ابا داریم از فکر کردن به اینکه این مواهب می‌توانند نباشند؟

🔸 یک دلیل مقاومت در برابر این فکر این است که این نوع تفکر را به عنوان تفکر «منفی» می‌شناسیم. کسی که امروز از سلامتی برخوردار است، چرا باید به روزگار بیماری فکر کند و موهبت سلامتی را بر خودش تلخ کند؟ کسی که از ثروتی برخوردار است چرا باید به این فکر کند که ثروت ممکن است از دستش برود و از خوشی فعلی‌ای که ثروت نصیبش می‌کند بهره‌مند نشود؟

فکر به زوال نعمت می‌تواند به شدت گمراه‌کننده باشد. مثلاً کسی که به این فکر می‌کند که شاید ثروتش را از دست بدهد، ممکن است به این نتیجه برسد که باید ثروت بیشتری گرد آورد، یا اموالش را به شکلی در آورد که احتمال از بین رفتن‌شان کمتر باشد یا بخیل‌تر از قبل شود. کسی که از بیماری می‌ترسد، ممکن است به شکلی وسواس‌گونه نگران سلامت خودش شود و زندگی‌ای به شدت محتاطانه را در پیش گیرد و از بسیاری مواهب حیات محروم بماند.

🔸 اما به هر حال، آیا اینکه نعمت‌ها می‌توانند از میان بروند حقیقت نیست؟ چه بخواهیم «افکار منفی» را به خود راه دهیم و چه نه، حقیقتی که در قالب بیماری یا مرگ با آن مواجه خواهیم شد، ممکن است برایمان بسیار مهیب باشد.

🔸 وقتی کسی می‌گوید «ممکن است روزی سالم نباشم؛ سلامتی‌ام چیزی تضمین شده نیست»، یک مسیر فکری که می‌توان پیش گرفت این است: «سلامتی» چیزی است که من اکنون آن را «دارم»، و باید آن را با تمام قوا «حفظ کنم» وگرنه از دستم می‌رود، و من بیچاره می‌شوم! و در دنیایی که نعمت‌هایی چون سلامتی را نمی‌توان «حفظ کرد»، این مسیر فکری منجر به اضطراب و سردرگمی می‌شود و عکس‌العمل‌های نادرستی را به بار می‌آورد.

🔸 اما در توجه به این موضوع که «ممکن بود سالم نباشم» می‌شود مسیر فکری بسیار متفاوتی را پیش گرفت: امروز سالم هستم، و خود قادر نبودم این سلامتی را به دست بیاورم؛ این سلامتی از کجا آمد؟ در این شیوهٔ تفکر، سخن پروردگار (در آیهٔ ۷۰) جلوه‌گر می‌شود که «همانا بنی‌آدم را گرامی داشتیم…».

اینک «نعمت»، مثلاً سلامتی، چیزی است که پروردگاری حاضر آن را به ما می‌بخشد و به وسیلهٔ آن گرامی‌مان می‌دارد. اینجا، چشم‌مان از خود و از «داشته‌»هایمان فراتر می‌رود و به پروردگاری «وهاب» که همهٔ مواهب از اوست متوجه می‌شود. این صبحی که سالم هستم، وقتی به سلامتی‌ام توجه می‌کنم، و اینکه این نعمت می‌توانست نباشد، وجودم پر از ستایش می‌شود نسبت به آن کس که نعمت به دست اوست. و البته پر از پرسش می‌شوم، به اینکه این نعمت چگونه مرا به او خواهد رساند؛ اینکه چگونه باید «شکر» بگزارم؟

🔸 در چنین جهانی، اگر نیک بدانیم، حتی گرفته شدن نعمت هم نوعی نعمت است. حداقل چیزی که گرفته شدن یک نعمت برایمان دارد، این است که فرصتی به ما می‌دهد تا از غفلت‌مان خارج شویم، و به جای اینکه نعمت‌ها چشمان‌مان را پر کند به پروردگار نعمت‌بخش رو کنیم.

🔸 خداوند بندگان خود را گرامی داشته است، و آنان را در «زمین» – در داستان‌های زندگی – راه نموده و ایشان را روزی‌های پاک بخشیده است (آیهٔ ۷۰). او این بازی را به عبث شروع نکرده. قصد دارد که نعمت‌بخشی خود را به کمال برساند، و بندگانش را به گرامی‌ترین جایگاه در آورد. از همین روست که از بندگانش می‌خواهد که نعمت‌ها را شکر کنند، و از این طریق به سوی او روانه شوند.

مهم‌ترین نعمت‌های خدا در افرادی ظهور می‌کند که از طریق ایشان هدایت خدا ممکن می‌شود. مهم‌ترین نعمت خدا رسول اوست. مهم‌ترین نعمت خدا، علی(ع) است، و همهٔ پیشوایانی که راه به حقیقت برده‌اند. فکر کردن به اینکه «چه می‌شد اگر محمد را نمی‌شناختم»، یادآوری‌مان می‌کند که خدا چگونه اکرام‌مان کرده است. شکر آشنایی رسول است که نعمت خدا را در حق‌مان تمام می‌کند و بودن‌مان با خدا و او و پیشوایان را همیشگی.

شاید از همین روست که بلافاصله بعد از آیهٔ ۷۰، می‌خوانیم: «یاد کن روزی را که هر گروهی را با پیشوایی که برگزیده و از او پیروی کرده است فرا می‌خوانیم…».

🔸 شکر پیشوا، شناخت او و شناخت راه او، و رفتن به آن راه و متخلق شدن به اخلاق اوست. اگر پیشوای به حق را شکر نکنی، پیشوایی دیگر را دنبال می‌کنی. هر کس را لاجرم پیشوایی است و خداوند او را به پیشوایش ملحق می‌کند.

آن درخت تناور لعنت‌شده… (نکته‌هایی دربارهٔ آیهٔ 60 سورهٔ اسراء)

🔸 برای اصطلاح «درخت لعنت‌شده» در آیهٔ ۶۰ حداقل دو تفسیر ارائه شده است؛ یک تفسیر این درخت را همان درخت زقوم جهنم که وصف آن در جاهای دیگری از قرآن آمده می‌داند، و تفسیر دیگر آن را گروهی از مردم می‌داند که همچون درخت در جامعهٔ مسلمانان ریشه دوانده و استحکام یافته‌اند.

تفسیر دوم را می‌توان با روایتی تاریخی نیز همراه کرد که می‌گوید پیامبر(ص) در خواب دید میمون‌هایی بر منبر او جست و خیز می‌کنند، و این آن رؤیایی است که در این آیه از آن سخن رفته است. بنی‌امیه به عنوان یک مصداق از این رؤیای پیامبر(ص) دانسته شده‌اند. همین‌طور بنی‌امیه مصداقی از درخت لعنت‌شده‌ای که ریشه‌های خود را در اعماق جامعهٔ مسلمانان فرو برده است دانسته شده است.

🔸 خداوند این رؤیا – که گویای رخدادی در آینده بود – و این «درخت» را – یعنی غلبهٔ این گروه بر مسلمانان را – آزمایش خود برای مسلمانان می‌داند. از نظر خدا، غلبهٔ ایشان به هیچ عنوان «سبقت» بر خداوند نبوده (آیهٔ ۴ سورهٔ عنکبوت)، بلکه از خداوند از طریق ایشان مردم را می‌آزماید و آنان را برای «دیدار» خود آماده می‌کند (آیهٔ ۵ سورهٔ عنکبوت). کسانی «دیدار» نیک خدا را درک می‌کنند که در این آزمون به بهترین نحو «جهاد» کنند (آیهٔ ۶ سورهٔ عنکبوت).

🔸 طبیعتاً بنی‌امیه تنها یک مصداق از «میمون‌های بر منبر پیامبر(ص)» یا «درخت لعنت‌شده» هستند. هر گروه دیگری که از مضامین دینی و منبر رسول خدا(ص) برای غلبه بر مسلمانان و رسیدن به مقاصد و منافع خود استفاده کنند، و ریشه‌های خود را در زمین جامعهٔ مسلمین مستحکم کنند، به نحوی که غلبه بر ایشان دشوار باشد مصداق این آیه قرار می‌گیرند.

🔸 المیزان آیهٔ ۵۸ (در مورد هلاک شدن امت‌ها) را به آیهٔ ۱۶ مربوط دانسته است؛ یعنی روند هلاک شدن از طریق غلبهٔ «مترفین» – توانگران و مرفهان – است. این موضوع در مورد بنی‌امیه نیز مصداق دارد؛ انگیزهٔ مهم ایشان برای سلطه بر مسلمانان این بود که می‌خواستند دارایی‌ها و امکانات مسلمانان را به خود اختصاص دهند و بر بهرهٔ خود در این دنیا بیفزایند. هلاکت مسلمانان در راضی شدن به این روند بود، و حیات ایشان در جهاد بر علیه بنی‌امیه؛ جهادی که پیشوایان شیعه، از امام علی(ع) تا امام صادق(ع)، به شیوه‌های گوناگون در آن درگیر بودند.

🔸 مسلمانانی که مبتلا به گروه‌هایی شبیه به بنی‌امیه می‌شوند، چاره‌ای جز مخالفت با ایشان و «جهاد» در راه خدا بر علیه ایشان ندارند. این ابتلا، زمین بازی خداست؛ و خدا «همراه» کسانی است که او در کار او جهاد می‌کنند (سورهٔ عنکبوت، آیهٔ ۶۹). او در چنین مسیری هر بدی را از سینهٔ مؤمنان می‌زداید و آنان را آمادهٔ دیدار خویش و بودن در میان بندگان خاص خود می‌کند (آیات آخر سورهٔ فجر).

 

شیطان را برادر مباش! (نکاتی در مورد آیات ۲۶ تا ۲۸ سورهٔ اسراء)

🔸 در آیهٔ ۲۶، مقصود از «لا تبذر تبذیراً» این است که در صرف مال هرگز اسراف نکن (مثلاً مصرف بیش از حد نیاز یا از سر خودنمایی)، و مال را به صاحبان حقوق آن (خویشاوند نیازمند، و بینوا، و در راه مانده) باز گردان. (طبیعتاً معنی آیه این نیست که در رسیدگی به بینوایان اسراف نکن!)

🔸 بنا به تفسیر المیزان، دلیل اینکه اسراف‌پیشگان برادران شیاطین نامیده شده‌اند، این است که ایشان همچون ابلیس (و شیاطینِ میراث‌دار او) نعمت‌های خدا، یعنی «آنچه از قدرت و ابزار بندگی» به ایشان داده شده، را «در راه اغواء و فریب بندگان خدا و وادار كردن آنان به نافرمانی و دعوتشان به خطاكاری و كفران نعمت» صرف می‌کنند.

مصداق‌های چنین رفتاری بسیارند. کسی که مال مازاد بر نیازهای ضروری خود را به جای اصلاح امور مسلمانان و نیازمندان، صرف خودنمایی (مثل ساختن خانه‌ای چشم‌گیر)، و برآوردن خواسته‌های بیهودهٔ خود، یا صرف خواسته‌های بی‌نیازان (مثل اغلب ولیمه‌ها) می‌کند، از نظر این آیه از جمله برادران شیاطین است. او با شیوهٔ زندگی خود مردم را می‌فریبد و به راه خود دعوت می‌کند.

🔸 از امام صادق(ع) روایت شده است:

آیا‌ تصوّر می‏‌كنی‌ كه‌ اگر خداوند به كسانی‌ مالی‌ داده است، بدین علت بوده که احترامی‌ نزد او داشته‏‌اند‌، و اگر به كسانی‌ مال نداده است، از آن روست که در نظرش قدر و منزلتی‌ نداشته‌اند‌؟ نه! بلكه‌ مال، مال خداست؛ و آن را در نزد برخی‌ به امانت می‌‏گذارد‌، و بر آنان روا می‌دارد كه از این مال با میانه‌روی بخورند و بیاشامند و بپوشند و ازدواج كنند و از وسیلهٔ سواری بهره‌مند شوند، و آنچه می‌ماند را به فقرای مؤمنان بدهند، و نابسامانی زندگی آنان را به سامان آورند. پس هر كس چنین كند، آنچه می‌خورد و می‌آشامد و سوار می‌شود و ازدواج می‌كند، بر وی حلال است، و آنچه از این‌اندازه بگذرد بر وی حرام است.
[سپس امام این آیه را خواند:] «اسراف مكنید كه خدا اسراف‌كنندگان را دوست نمی‌دارد» [سوره انعام، ۱۴۱] [و فرمود:] آیا خیال می‌كنید كه خدا مردی را بر مالی كه به او عطا كرده است امین می‌داند، كه برای خود اسبی به ده هزار درهم بخرد، با اینكه اسب بیست درهمی برای او بس است […] حال آنکه فرموده است: « اسراف مكنید كه خدا اسراف‌كنندگان را دوست نمی‌دارد»؟!

🔸 آیهٔ ۲۸ در مورد موقعیتی صحبت می‌کند که شخص از برآوردن نیاز نیازمندی روی می‌گرداند، چون که توان برآوردن آن نیاز را ندارد، و در عین حال رحمت پروردگار خود را جستجو می‌کند؛ رحمتی که او را قادر می‌کند نیاز نیازمندان را برآورد.

پس، (۱) این اعراض از روی ناتوانی است (نه از سر بخل و …)، و (۲) شخص در پیشگاه پروردگار خود دعا و درخواستی و تلاشی دارد برای برآوردن نیاز برادرش، و به رحمت پروردگارش در این راه امید دارد.

 

«شعله‌ای از آتش بخل شما» (نکته‌هایی به بهانهٔ آیهٔ ۱۶ سورهٔ اسراء)

سورهٔ اسراء، ۱۶: و چون زمان آن فرا رسد که دیاری را نابود کنیم، بر نعمت توانگران و مرفّهان آن می‌افزاییم و آنان با سرمستی بندگی خدا را رها می‌کنند و در آن دیار به فسق و فجور می‌پردازند، در نتیجه آن سخن (وعده عذاب) درباره آنان تحقق می‌یابد و آن جا را به کلّی نابود می‌کنیم.

🔸 این آیه را می‌توان تفسیری برای برخی از آیات پیشین سوره دانست. در آیهٔ ۴ راجع به «فساد بزرگ در زمین» و «سرکشی در زمین» می‌خوانیم. مصداق دقیق این فساد و سرکشی روشن نشده، و با توجه به آیهٔ ۱۶ می‌توان فهمید که یکی از مصداق‌های مهم فساد و سرکشی، فساد و سرکشی از طریق زیاده‌خواهی در مال و تجمل‌طلبی است.

به همین ترتیب می‌توانیم یک مصداق مهم «بدی» در آیهٔ ۷ را نیز همین بدانیم، و یک مصداق مهم «نیکی» را میانه‌روی کردن در دخل و خرج و رعایت انصاف و عدالت در حق عموم مردم.

🔸 همین‌جا خوب است اشاره‌ای به مفهوم «افساد فی الارض» داشته باشیم. همواره گرایش‌هایی به این وجود داشته که «فساد در زمین» را به جرایمی ساده و مشخص، مثل درگیری و نزاع یا تلاش برای قتل کسی تفسیر کنند. اما مفهوم «فساد» بسیار کلی‌تر از این‌ها است، و تفسیر اینکه در هر روزگاری چه چیزی «فساد» تلقی می‌شود کاملاً به شرایط زمانه بستگی دارد.

چیزی که به قطع می‌توان گفت، این است که در قرآن فساد و تباهی در «سرزمین» به شکلی گسترده مورد نظر است، نه یک اقدام که تنها عده‌ای اندک و در یک زمان مشخص از آن تأثیر می‌پذیرند. و با توجه به پیوند آیات سورهٔ اسراء، بعید نیست که بتوانیم بگوییم از نظر قرآن، رفاه‌جویان و زیاده‌خواهان از ایجادکنندگان چنین فسادی هستند. آنان که از هیچ تلاشی برای حفظ اموال خود و افزودن بر آن مضایقه ندارند، و ساز و کارهایی را در جامعه به وجود آورده‌اند تا از امنیت ثروت خود مطمئن شوند. کسانی که درآمدهای حاصله از زحمت مردم را به ناروا به خود اختصاص می‌دهند، و مردم را در فقر و تنگدستی نگه می‌دارند، و به این ترتیب مسیر رشد را برای آنان تقریباً مسدود می‌کنند.

طبیعتاً این افراد به شیوه‌های مختلف تلاش می‌کنند آنچه که انجام می‌دهند را «اصلاح» به شمار آورند، و تعریف «مفسد در سرزمین» را تغییر دهند و عده‌ای که مرتکب جرایم محدود می‌شوند را مصداق مفسد بدانند.

🔸 این آیه دربارهٔ فرآیند سقوط یک جامعه است؛ فرآیندی که کاملاً جبری نیست و امکان بازگشت از آن وجود دارد. این جمله در آیهٔ ۸ که «و ان عدتم  عدنا» «اگر باز گردید ما نیز باز می‌گردیم»، حکمی کلی است که هم بازگشت به سمت خیر و نیکی و هم بازگشت به سمت شر و بدی را شامل می‌شود.

در عین حال شکی در این نیست که وقتی رفاه‌جویان و آنان که حق مردم را به خود اختصاص می‌دهند در جامعه قدرت یافتند، بازداشتن ایشان کاری به واقع دشوار است. این بازداشتن – که هر چه زودتر رخ دهد، امید بیشتری به تحقق آن می‌رود – مصداق مهمی از «امر به معروف و نهی از منکر» است. وانهادن همین «امر به معروف و نهی از منکر» است که باعث می‌شود مردم معمولی نیز در سرنوشت «مترفین» شریک شوند.

🔸 بسیاری از مردم جامعه هر چند که خود از رفاه چندانی برخوردار نباشند، آرزوی بودن در جمع «مترفین» را در سر دارند. زمانی که قارون با ثروت خود در میان جمعیت ظاهر می‌شد، «کسانی که خواستار زندگی دنیا بودند گفتند: ای کاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [هم‌] داده می‌شد، واقعاً او بهره بزرگی [از ثروت‌] دارد»(1)سورهٔ قصص، ۷۹.

چنین مردمی در جهت متوقف کردن این رفاه‌جویان و حرکت به سوی جامعه‌ای عادلانه‌تر بر نمی‌آیند؛ بلکه خود نیز می‌کوشند که به بهرهٔ بزرگی از ثروت دست پیدا کنند. این تلاش، که بی‌توجه به مقولاتی همچون عدالت و انصاف صورت می‌گیرد، وضعیت ستم‌دیدگان را بدتر از پیش می‌کند. گسترش ارزش‌های «مترفین» در جامعه حتی ممکن است ستم‌دیدگان را نیز به این باور برساند که بهره‌مندی از ثروت بسیار خودبه‌خود چیز بدی نیست، و ایشان تنها از بخت بد است که جزو محرومین قرار گرفته‌اند. آنان ارتباط بین ثروتمند بودن عده‌ای و فقیر بودن خود را تشخیص نمی‌دهند.

🔸 مشکل با «توصیهٔ اخلاقی» به آنان که ثروت‌های جامعه را قبضه کرده‌اند، حل نمی‌شود. باید ببینیم کدام ساختارها این فرصت را برای چنین کسانی به وجود آورده، و تلاش کنیم تا به تدریج ساختارهایی جدید به وجود آوریم که در آنها این امکان وجود نداشته باشد که مال «در میان توانگران دست به دست گردد»(2)سورهٔ حشر، آیهٔ ۷.

توضیح در مورد عنوان:

عنوان این مطلب از حکایتی از مثنوی معنوی گرفته شده است:

آتشی افتاد در عهد عمر
همچو چوب خشک می‌خورد او حجر

در فتاد اندر بنا و خانه‌ها
تا زد اندر پر مرغ و لانه‌ها

نیم شهر از شعله‌ها آتش گرفت
آب می‌ترسید از آن و می‌شکفت

مشکهای آب و سرکه می‌زدند
بر سر آتش کسان هوشمند

آتش از استیزه افزون می‌شدی
می‌رسید او را مدد از بی حدی

خلق آمد جانب عمر شتاب
کآتش ما می‌نمیرد هیچ از آب

گفت آن آتش ز آیات خداست
شعله‌ای از آتش بخل شماست

آب و سرکه چیست نان قسمت کنید
بخل بگذارید اگر آل منید

خلق گفتندش که در بگشوده‌ایم
ما سخی و اهل فتوت بوده‌ایم

گفت نان در رسم و عادت داده‌اید
دست از بهر خدا نگشاده‌اید

بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز
نه از برای ترس و تقوی و نیاز

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ قصص، ۷۹
2 سورهٔ حشر، آیهٔ ۷

بر درگاه کدام روزی‌دهنده نشسته‌ای؟ (به بهانهٔ آیهٔ ۱۱۴ سورهٔ نحل)

آیهٔ ۱۱۴ سورهٔ نحل: «پس، از آنچه خدا روزیِ شما کرده که حلال و پاکیزه است بخورید و نعمت‌های خدا را شکر گزارید، اگر فقط او را می‌پرستید.»

🔸 برداشت اول از آیه: خدا به ما اجازه داده که از روزی‌های او بخوریم؛ روزی‌هایی که برای مؤمنان حلال و پاکیزه قرار داده. و البته بعد از خوردن باید بگوییم: خدا را شکر (!).

تکلیف چندانی به عهدهٔ ما نیست. این آیه «اذن خوردن» است، فقط شکر (یا تشکر از خدایی که خوردنی‌ها را به ما داده) را باید به حافظه سپرد.

🔸 مسئله اما کمی جدی‌تر می‌شود وقتی که در آیهٔ ۱۱۲ می‌بینیم که جماعتی به خاطر شکر نگزاردن نعمت (کفران)، از نعمت محروم شده‌اند، و به خاطر این «ظلم» به عذاب خدا دچار شده‌اند.

اگر «شکر» همان تشکر کردن و قدردانی ساده باشد، واقعاً ترک آن باید کسی را مستحق عذاب چنین خدای کریمی کند؟

🔸 در صفحهٔ بعد، در آیهٔ ۱۲۱، وصفی از ابراهیم(ع) می‌بینیم که: «سپاس‌گزار نعمت‌های او [=خدا] بود.» این وصف درست بعد از این وصف است که او «فرمان‌بردار خدا و حق‌گرا بود و هرگز از مشرکان نبود». و بر این موضوع که «او از مشرکان نبود» بار دیگر در آیهٔ ۱۲۳ تأکید می‌شود.

به این ترتیب تصویری دیگر از شکر خودش را آشکار می‌کند؛ شکری که پیوسته با «توحید» است، و تنها پروردگار را در مقام نعمت‌بخش به جا می‌آورد و کسی را با او شریک نمی‌کند.

🔸 زندگی ابراهیم(ع) تصوری که از «شکر» داریم را نقد می‌کند. فقط این برهه از زندگی او را ببینید: در جوانی، «شکر» نعمت پروردگار، او را به جستجوی پروردگار می‌کشاند، و این جستجو او را رو در روی پدر و قبیله‌اش قرار می‌دهد. برای بسیاری از مردم این وضعیتی ترس‌آور است؛ در جامعه‌ای قبیله‌گرا، طرد شدن از قبیله و خانواده عواقب شدیدی دارد. به علاوه، پیوندهای عاطفی‌ای او را با پدر و قبیله متصل کرده است، و نوعی از اخلاقیات هم هست که به «احترام» به پدر فرا می‌خواند و به قدردان تلاش‌های او بودن.

در وضعیتی شبیه به این وضع ابراهیم(ع)، زمانی که ترس از بی‌کس و بی‌پناه ماندن تهدید می‌کند، و زمانی که دیگران (و نیز صدایی در درون خود آدمی) ما را به قدردان نبودن متهم می‌کند، سخن خدا در آیهٔ ۱۱۴ پژواک دیگری پیدا می‌کند: «از آن چیزی که خدا به شما روزی کرده، حلال و پاکیزه، بخورید و نعمت خدا را شکر گزارید، اگر تنها او را می‌پرستید.» اکنون این آیه به یادمان می‌آورد که تنها روزی‌دهنده خداست و کسی با او شریک نیست. در مرتبهٔ نخست این خداست که باید در مقام پروردگار شکر گزارده شود نه پدر یا هر کس دیگری، و در مرتبهٔ نخست از خدا امید روزی‌بخشی در آینده می‌رود، نه از پدر یا هر کس دیگری.

🔸 این حقیقت، این وفای به خداوند حق، و شاکر نعمت‌های او بودن، ابراهیم(ع) را روبه‌روی پدر و قومش شجاعت می‌بخشد. او هیچ جا بی‌حرمتی نمی‌کند، اما در دعوت خود هم کم نمی‌گذارد و کوتاه نمی‌آید. به همین خاطر است که پدر نمی‌تواند وجودش را تحمل کند، و ابراهیم(ع) از او دور می‌شود، بی‌آنکه ملالت یا نومیدی‌ای از پروردگار خود – که اولین و آخرین روزی‌بخش اوست – در خاطر داشته باشد.

🔸 معمولاً از یاد می‌بریم که «شکر» مقوله‌ای به شدت انتقادی است. نمی‌شود خود را شاکر نعمت‌های پروردگار دانست، ولی در عمل همچون کسی که وابسته به نعمت‌بخشی بنده‌ای از بندگان (پدر و مادر، رئیس، صاحب قدرت سیاسی، …) است، زندگی کرد.

رستگاری مشترک (بازنویسی بخش‌هایی از تفسیر المیزان دربارهٔ آیهٔ ۹۰ سورهٔ نحل)

سورهٔ نحل، ۹۰: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ ۚ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

🔸 انسان‌ها هر چند فرد فرد هستند، و هر یک برای خود شخصیت و خیر و شری دارند، ولی هر انسانی طبیعتی اجتماعی دارد و ریشهٔ سعادت او در صلاح جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند. رستگاری فرد در جامعه‌ای فاسد، بسیاری دشوار، و بلکه بنا آنچه معمولاً مشاهده می‌شود، تقریباً محال است(1)تمام قطعات این متن از تفسیر المیزان گرفته شده است؛ اما بنا به فهم خودم، و به قصد گویاتر شدن مطالب برای خوانندهٔ امروزین، متن تفسیر را بازنویسی کرده‌ام..

از همین روست که اسلام اهتمامی جدی در امور اجتماعی دارد، و به همهٔ عبادات نیز – از جمله نماز و روزه و حج – بُعدی اجتماعی بخشیده، تا انسان‌ها را هم از حیث درونی و هم در زمینهٔ اجتماعی صالح سازد.

🔸 لغت «عدل»، هم‌خانواده با معادله، معنای «مساوات» (مثلاً مساوات وزن دو چیز و رو در رو قرار گرفتن دو کفهٔ ترازو) را در خود دارد. می‌توان گفت که عدل به معنای تقسیم دو چیز به صورت مساوی است.

در این آیه، عدل به معنای رعایت مساوات در جزای عمل به کار رفته است؛ اینکه جزای کسی که نیکی پیش آورده نیکی‌ای معادل، و جزای آنکه بدی پیش آورده بدی‌ای معادل باشد. «احسان» به این معنا است که خیر را با خیری بیشتر پاسخ دهی، و شر را با شری کمتر پاسخ گویی.

🔸 این معنای کلی «عدالت» – مساوات در امور – را به این صورت نیز می‌توان بیان کرد که به هر امری پاسخی سزاوار بدهی تا همهٔ امور «مساوی» شوند، و هر یک در جایی که مستحق آن است قرار گیرد. پس عدالت در اعتقاد این است که به آنچه حقیقت است ایمان آوری؛ و عدالت در عمل فردی آن است که کاری کنی که سعادتت در آن باشد، و کاری که مایهٔ بدبختی را با پیروی از هوای نفس انجام ندهی؛ و عدالت بین مردم آن است که هر کس را بنا به حکم عقل یا شرع در جای خود قرار دهی، نیکوکار را به خاطر نیکی‌اش احسان کنی، و بدکار را به خاطر بدی‌اش عقاب نمایی، حق مظلوم را از ظالم بستانی و در اجرای قانون تبعیض قائل نشوی.

🔸 عدالت همیشه مساوی و همراه با «حسن» است، چرا که ما برای «حسن» معنایی جز آنچه طبع بدان میل کند و به سویش جذب شود قائل نیستیم. قرار دادن هر چیزی در جایی که سزاوار آن است، چیزی است که طبع انسانی به آن متمایل است و به خوبی آن اعتراف دارد؛ هر چند که اختلاف در مصداق آن بسیار است.

🔸 به هر حال، هر چند که عدالت را می‌توان در هر دو شکل عدالت فردی (مثلاً در امور اعتقادی و اخلاقی)، و عدالت نسبت به دیگران (عدالت اجتماعی) در نظر گرفت، از ظاهر این آیه چنین بر می‌آید که مقصود از عدل در این آیه عدالت اجتماعی است؛ اینکه با هر یک از افراد جامعه طوری رفتار شود که مستحق آن است و در جایگاهی قرار گیرد که سزاوار آن است. این خصلتی اجتماعی است که فرد فرد مکلفین مأمور به انجام آن هستند؛ هر فرد جامعه باید عدالت را پیشه کند، و البته طبیعتاً این حکم به کل جامعه و زمام‌داران نیز سرایت پیدا می‌کند.

🔸 مقصود از «احسان» نیز اینجا به معنای مطلق نیکو سازی عمل نیست، بلکه «احسان» در این آیه باید حاوی خیر رساندن به دیگران باشد؛ آن هم نه به خاطر جبران خیری که کسی انجام داده، بلکه باید عمل خیر را با خیری بیشتر پاسخ داد، یا اینکه ابتداء به خیر کرد. به همین ترتیب باید شر را با شری کمتر [یا با خیر] پاسخ داد.

احسان مایه اصلاح حال مسکینان و درماندگان است. احسان موجب انتشار رحمت و ایجاد محبت بین افراد یک جامعه است. احسان موجب گردش ثروت در اجتماع، پدید آمدن امنیت عمومی و سلامتی، و نزدیک شدن قلب‌ها است.

🔸 «ایتاء ذی القربی» یعنی دادن مال به خویشاوندان، یکی از اقسام احسان است. اگر این مورد به صورت خاص ذکر شده، برای تأکید اهمیت توجه به این اجتماع کوچک، یعنی خاندان بوده است. اصلاح چنین مجتمع‌های کوچکی است که نهایتاً می‌تواند اصلاح اجتماع بزرگ را رقم بزند. مراد از «ذی القربی» یک فرد نیست، بلکه مقصود عموم خویشاوندان است.

🔸 «فحشاء» به معنی کردار یا گفتار زشتی است که زشتی‌اش بزرگ باشد. «منکر» کاری است که مردم جامعه آن را ترک کرده باشند و آن را «نشناسند»، به خاطر زشتی آن کار یا به خاطر جرم بودن آن. «بغی» در اصل به معنی طلب است، ولی بسیار پیش می‌آید که در معنای طلب حق دیگران از طریق ظلم و تجاوز و سلطه‌جویی استفاده می‌شود.

اعمالی که مصداق یکی از این سه عنوان می‌شوند، موجب ایجاد خللی عمیق در عملکرد یک اجتماع می‌شوند. روندهای اجتماعی به خاطر چنین اعمالی به نتیجه‌ای که از آن‌ها انتظار می‌رود نمی‌رسند، نیروها هدر می‌رود، وحدت عمل از میان می‌رود، نظام اجتماعی فاسد و جامعه به سمت انحلال کشیده می‌شود، هر چند که در ظاهر سر پا باشد. وقتی نظام اجتماعی از هم پاشیده شد، از میان رفتن سعادت افراد آن حتمی است.

🔸 پس نهی از فحشاء و منکر و بغی، در حقیقت دعوت به اتحادی راستین در اجتماع است، تا اجزای اجتماع یکدیگر را از خود بدانند، اعمال افراد هم‌سو باشد، بعضی بر بعضی دیگر سلطه‌جویی نکنند، و دست ستم بر یکدیگر نگشایند، و از یکدیگر جز خوبی – یعنی عملی که آن را «می‌شناسند» نبینند. در این هنگام است که رحمت در آن جامعه جایگیر می‌شود، محبت و الفت بین مردم رواج می‌یابد، نیروی جامعه در راستای خیر اعضای آن متمرکز می‌شود، خشم و دشمنی و نفرت و هر خصلت بدی که منجر به تفرقه و هلاکت شود از میان‌شان رخت بر می‌بندد.

🔸 خداى سبحان اين آيه را با جملهٔ «يعظكم لعلكم تذكرون» ختم فرمود؛ گویی که می‌فرماید: «تا متذكر شويد و بدانيد آنچه خدا شما را بدان مى‌خواند مايه حيات و سعادت شما است.»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 تمام قطعات این متن از تفسیر المیزان گرفته شده است؛ اما بنا به فهم خودم، و به قصد گویاتر شدن مطالب برای خوانندهٔ امروزین، متن تفسیر را بازنویسی کرده‌ام.

کجایش جُستی که نیافتی؟ (به بهانهٔ آیات ۹ و ۱۰ سورهٔ نحل)

🔸 جهان ما جهان ایمان نیست. برای بسیاری از مردم، حتی اگر خود را پیرو دینی مشخص بدانند و آداب آن دین را به جا آورند، پدیده‌های عالم و رخدادها، «پیام»های خدا نیستند؛ بلکه چیزهایی هستند که طبق روندی مشخص رخ می‌دهند.

بارانی که بیرون می‌بارد، یک پدیدهٔ طبیعی است که به خاطر شرایط خاص جوی به وجود آمده است. البته اگر نبارد، مایهٔ نگرانی است؛ شاید خشک‌سالی شرایط‌مان را سخت کند. پس اکنون که می‌بارد باید به فکر ذخیره کردن آن بود. باید دوراندیش بود. این باران زیبا و شاعرانه هم هست. می‌توان از پشت پنجره نگاهش کرد، یا در آن قدم زد. و … و … .

🔸  این تصویرها از باران و دیگر تصویرهای رایج، هر چند با هم بسیار متفاوتند، اما در یک نکته مشترکند: در آنها حضور خدایی مشاهده نمی‌شود. باران «فرستنده» ندارد، حامل «پیام» نیست، ما را با پروردگارمان «آشنا» نمی‌کند، به او نزدیک‌مان نمی‌کند. قرآن اما به اصرار بر این تأکید دارد که این «او» است که باران را نازل کرده:

هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً ۖ لَّكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ
اوست آن که از آسمان آبی فرو فرستاده است که بخشی از آن نوشیدنی شماست، و گیاهانی که دام‌ها را در آن می‌چرانید از آن برمی آید(1)نحل، ۱۰.

و نه فقط باران از جانب اوست، بلکه – بنا به همین آیات ابتدایی سورهٔ نحل – اوست که «تو» را به میان می‌آورد، خوراک و پوشاکت را تأمین می‌کند، اسباب حیات و سرزندگی را برایت فراهم می‌کند، برای گذران زندگی‌ات وسایل لازم را فراهم می‌کند، گیاهان را بر می‌آورد، تو را در روز و شب در می‌آورد، فرصت سفر در سرزمین‌ها را فراهم می‌کند، و … .

🔸 در هر یک از این‌ها، در باران و درخت و آسمان و ستاره و آب و غذا، در لحظه لحظهٔ زندگی ما، نشانی از پرورنده‌ای است و راهی به سوی او: «وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ…» «آفرینش راه درست که رهروان آن را به نیکبختی برساند و نیز نشان دادن آن راه برعهده خداست»(2)ترجمه بر اساس تفسیر المیزان؛ و البته می‌توان در این‌ها و در دیگر واقعه‌های عالم راه‌هایی دیگر را در پیش گرفت: «و منها جائر» «و برخی راه‌ها منحرفند و رهروان خود را به مقصد نمی‌رسانند»(3)ترجمه بر اساس تفسیر المیزان: می‌توان این‌ها را اموری «عادی» و «طبیعی» انگاشت، و موضوع برآوردن هوی و هوس. می‌توان خوراک را انباشت از ترس قحطی، آب را در سدها ذخیره کرد از ترس خشکسالی، باران و درخت را موضوع تمایلات زیبایی‌شناسانهٔ کوچک کرد، ستاره را موضوع تحقیق کرد، و … .

🔸  می‌توان ایمان را در دل کُشت و در دنیا زیست. دیگر اما بهجت زندگی در یک دنیای زنده و تسبیح‌گو و رونده به سوی پروردگار را نمی‌توان دریافت. زندگی «تنگ» و کوچک می‌شود، و دیدگان‌مان نزدیک‌بین. پروردگارمان به فراموشی سپرده می‌شود، و این‌چنین خودمان نیز «گم می‌شویم»:

و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگی تنگ [و سختی‌] خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور می‌کنیم.»
می‌گوید: «پروردگارا، چرا مرا نابینا محشور کردی با آنکه بینا بودم؟»
می‌فرماید: «همان طور که نشانه‌های ما بر تو آمد و آن را به فراموشی سپردی، امروز همان گونه فراموش می‌شوی.»(4)طه، ۶-۱۲۴

 

توضیح در مورد عنوان:

عنوان این مطلب از سخنی از ابوسعید ابوالخیر گرفته شده است:

نقل است که درویشی گفت: «او را کجا جوئیم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟ اگر یک قدم به صدق در راه طلب کنی در هرچه نگری او را بینی.»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 نحل، ۱۰
2, 3 ترجمه بر اساس تفسیر المیزان
4 طه، ۶-۱۲۴

زنهار از بیماری ابلیس (به بهانهٔ آیهٔ ۳۳ سورهٔ حجر)

🔸 سورهٔ حجر، ۳۳: [ابلیس] گفت: «من آن نیستم که برای بشری که او را از گِلی خشک، از گِلی سیاه و بدبو، آفریده‌ای، سجده کنم.»

🔸 امام علی(ع) در یکی از خطبه‌های نقل شده در نهج‌البلاغه(1)خطبه قاصعه از این می‌گویند که ممکن است ابلیس ما را به بیماری خود مبتلا کند؛ بیماری کبر و منیّت. در قصهٔ قرآن، ابلیس به خود نگاه می‌کند و آفرینش خود را برتر از آفرینش بشری خلق شده از «گلی سیاه و بدبو» می‌داند.

این ماجرا یادآور انواعی از خودبرتربینی‌ها است. یادآور آدمیانی که به خاطر خلقت خاص خود، به خاطر رنگ پوست و نژاد، خود را بالاتر از انسان‌هایی دیگر دانسته‌اند. یادآور فرعون‌هایی که به خاطر ثروت و شوکت خود را خدای بعضی دیگر به شمار آورده‌اند و ایشان را برده ساخته‌اند. یادآور مردانی که خود را برتر از زنان به حساب آورده‌اند و آنان را حقیر و کوچک خواسته‌اند. و … .

نگاه کردن به دیدهٔ حقارت در انسانی دیگر، به مدد ملاک‌هایی همچون نژاد و جنسیت و مذهب و ملیت یا وضعیت اقتصادی، بیماری سرایت پیدا کرده از ابلیس به انسان است.

🔸 یک نکتهٔ مهم این است که به هیچ انسانی نمی‌توان به دیدهٔ حقارت نگاه کرد، حتی کسانی که خطاهایی واضح – همچون ستم‌های آشکار به دیگران – دارند. روبه‌روی خطاکار، بنا به موقعیت و نوع خطا، انواعی از انتخاب‌ها وجود دارد؛ می‌توان او را آموزش داد، می‌توان مطابق قانون مجازاتش کرد، می‌توان با او جنگید، حتی می‌توان در این جنگ او را به قتل رساند، اما در هیچ حالتی نمی‌توان به دیدهٔ حقارت در او نگاه کرد و خوارش شمرد.

🔸 طبیعتاً منع از خوار شمردن دیگر انسان‌ها، باعث می‌شود که در مقابل عمل خطاکار بعضی از انتخاب‌ها هم ممنوع شود. برای مثال، به یاد می‌آوریم که امام علی(ع) با استناد به سخنی از پیامبر(ص) مردم را از این بر حذر داشت که قاتل او (ابن ملجم) را مُثله کنند. این شکل تحقیر پس از قتل، حاوی خودبرتر بینی و آلوده به بیماری ابلیس است. یا می‌توان این قاعده در سنت اسلامی را به یاد آورد که هیچ کس حق کوچک‌ترین توهین به کسی که به قصاص محکوم شده را ندارد.

🔸 در هر موقعیت و در مقابله با هر شخص یا گروه، چه به عنوان تذکری در حوزهٔ اخلاق فردی، چه به عنوان یادآوری‌ای در حوزهٔ قانون‌گذاری و تعیین قواعد و روال‌ها، روایت زیر از جای تأمل و توجه جدی دارد:

امام صادق(ع) به یاران خود گفت: هر كه بر این باور باشد كه از دیگران برتر است، در شمارمستكبران است.

شخصی از یاران پرسید: اگر گنهكاری را ببیند و به سبب بی‏‌گناهی و پاكدامنی خود، خویشتن را از او برتر بداند چه؟

امام پاسخ داد: هیهات، هیهات! چه بسا كه اوآمرزیده شود اما تو را برای حسابرسی نگه دارند، مگر داستان جادوگران موسی (ع) رانخوانده‌ای؟

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 خطبه قاصعه