قرآن، سیره و حدیث

بندگان کدام خداییم؟ (تأمل بر سخنی از امام حسین(ع))

در منابع تاریخی می‌خوانیم که امام حسین(ع) زمانی که وارد سرزمین کربلا شد، در بخشی از سخنان خود خطاب به همراهانش، گفت: «مردم بندگان دنیایند، و دین، بازیچه‌ای بر سرِ زبان آن‌هاست؛ تا زمانی که زندگی‌شان بچرخد، حول دین می‌گردند، اما چون به بلاها آزموده شوند دینداران اندکند.»(1)سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص195

این سخن امام در بین ما همچون نقدی بر دین‌داری سطحی و دروغین مردم و سرزنش ایشان معروف است. اینجا می‌کوشیم تا تأمل مختصری دربارهٔ این سخن داشته باشیم، و آن را نه به صورت یک شماتت ساده یا شکایت از روزگار، بلکه به صورت بیان یک حقیقت عینی و موجود بخوانیم؛ حقیقتی که درک آن می‌تواند راهی به رهایی داشته باشد.

(۱) «مردم بندگان دنیا هستند»

در زمینهٔ تاریخی‌ای که امام در آن سخن می‌گوید، واژهٔ «بندگی» دو ویژگی مهم را در خود دارد: بنده ارباب خود را خدمت می‌کند، و ارباب نیازهای بنده را برآورده می‌سازد. بندگی دنیا، خدمت کردن به دنیا و از دنیا انتظار پاسخ را داشتن، ویژگی‌ای است که امام در این سخن برای بیشتر مردم زمانهٔ خود صادق می‌داند؛ بندگی دنیا و بندگی اصحاب دنیا، یا صاحبان زر و زور.

روشن است که کسی نیست که در این عالم و در تعامل با آن و آنچه در آن است زندگی نکند. هر کسی طبیعتاً از آنچه در این عالم است و از رابطه با مردمان برای برآوردن خواسته‌های خود بهره می‌برد. اما بهره بردن از دنیا و برآورده شدن نیازها در تعامل با دنیا، با «بندگی دنیا» تفاوت دارد. می‌توان با آزادگی در این دنیا کار کرد و از آن بهره برد، و این تفاوت دارد با بندهٔ اهل قدرت شدن برای به دست آوردن نصیبی ناچیز و ناماندگار. می‌توان در این دنیا زیست و شور و اندوه تحقق عدالت و برادری‌ را داشت و برای آن جنگید، و این فرق می‌کند با جستجوی امنیت اقتصادی و طلب گوشهٔ عافیت.

واژهٔ «دنیا»، در معنی خود «پایین» و «پست»تر بودن را دارد. هیچ بخشی از عالم پست نیست، روی آوردن به دنیا اما به کار گرفتن عالم با همتی پست است. بندگی دنیا را کردن، همان بندگی «میل» (یا «نفس») است؛ میلی که از دیدن خواسته‌های بالاتر ما ناتوان است. میل، مثلاً از گرسنگی می‌ترسد و به سیر شدن دعوت می‌کند، اما خواستهٔ انصاف نسبت به «همسایه» یا عشق به او را در ما به جا نمی‌آورد و به تحقق چنین خواسته‌هایی دعوت نمی‌کند. سروری میل، با روی آوردن به عالم با همتی پست، مانع تحقق و تولد «خود»های والاتر است.

(۲) «دین بازیچه‌ای بر سر زبان ایشان است»

جامعهٔ زمان امام، جامعه‌ای «دینی» بود. حکومتی «دینی» بر آن حکم می‌راند و مردم هم به آداب شریعت پایبند بودند و خود را مسلمان می‌دانستند. این سخن اما به این معنی است که دین ایشان، در حد چیزی بر سر زبان بود. در زندگی چنین مردمی دین نقشی جدی بازی نمی‌کند. زندگی واقعی ایشان را مناسباتی دیگر رقم می‌زند؛ همان طلب دنیا و بندگی آن.

نفوذ دین در حیات، به معنی دگرگون شدن منش و رفتار شخصی، و نیز روح حاکم بر مناسبات اجتماعی و تغییر ساختارها است. بدون این دگرگونی، رعایت ظواهر دینی نشان از نفوذ دین به درون شخص و جامعه ندارد. این سخن از امام صادق(ع) شنیدنی است که «به نماز خواندن و روزه گرفتن آنها فریب نخورید، زیرا بسا که مرد به نماز و روزه انس گیرد تا آنجا که اگر آن را وانهد به هراس افتد! ولی آنها را بیازمایید به راستگویی و امانت‌پردازی»(2)اصول کافی، حدیث 1762، کتاب ایمان و کفر، باب راستگویی و ادای امانت. نیز این سخن رسول خدا(ص) به یاد می‌آید که: «محبوب‌ترین دین‌ها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدی که امت من به ستمگر نمی‌گویند: تو ستمگری، بی‌تردید از دست رفته‌اند»(3)میزان‌الحکمه، ص۱۸۱۱. پیامبر(ص) ایشان را «امت من» خطاب می‌کند، جامعهٔ مسلمانان، که وقتی اعتراض به ستم – که امری واضح و مطابق طبع انسانی است – از آن رخت بسته باشد، از نظر پیامبر(ص) «از دست رفته» هستند؛ گویی که باید امید از ایشان برید!

مختصر آنکه دین بسیاری از مردم، در جامعه‌ای نزدیک به روزگار پیامبر(ص)، از نظر امام دینی سطحی و نفوذ نیافته در حیات است. کارکرد این دین شبیه به کارکرد «بازیچه» برای کودک است؛ چیزی است برای سرگرمی، چیزی که می‌توان تملکش کرد، می‌توان بر سر آن با دیگران جنگید، یا به واسطهٔ آن آرامش و امنیت جست.

(۳) «تا زمانی که زندگی‌شان بچرخد، حول دین می‌گردند»

در روزگاری که «زندگی می‌چرخد»، این مردم را می‌بینی که سخن از دین و دین‌داری می‌گویند. دینی که خللی در گردش زندگی ایجاد نمی‌کند و به این معنا «بی‌ضرر» است. به علاوه، این دین «فوایدی» هم دارد. مثلاً می‌توان به مدد آن خلأ معنوی‌ای که گاه به گاه حس می‌شود را پر کرد، یا دل را از اضطراب‌ها بیهوده آرام ساخت.

طبیعتاً اما، همهٔ بخش‌های دین که به گردش چرخ زندگی لطمه می‌زنند از چنین دین‌داری‌ای حذف می‌شود. در سخنی معروف از امام باقر(ع)، از مردمی سخن گفته شده که «امر به معروف و نهی از منکر را تنها زمانی واجب می‌دانند که به آن‌ها ضرری نرساند»؛ ایشان «به نماز و روزه و آنچه ضرری به جان و مال‌شان نمی‌رساند رو می‌آورند، و اگر نماز هم به امور مربوط به جان و مال‌شان ضرر می‌زد آن را کنار می‌گذاشتند» (4)فروع کافی، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، حدیث نخست.

در ادامهٔ همین سخن روشن می‌شود که «امر به معروف و نهی از منکر» نه یک تذکر زبانی ساده در گفتگوهای بین فردی، بلکه چیزی است که به واسطهٔ آن «راه‌ها امن می‌شود، درآمدها حلال می‌شود، حقوق و اموال به زور گرفته شده به صاحبانش بر می‌گردد، و زمین آباد می‌شود». این همان «امر به معروف و نهی از منکر»ی است که امام علی(ع) در مورد آن گفت: «امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید، که اگر چنین کنید ،بدترین شما زمام امور شما را به دست می‌گیرند و نیکان‌تان دعا کنند و مستجاب نشود»(5)نهج‌البلاغه، نامه ۴۷.

این «دین» در خدمت «هوی» در آمده، و آنجا که پای هزینه دادن برای رسیدن به خواسته‌های بزرگ‌تر است، عقب می‌ایستد. به زبان ساده، خدای این دین، نه خدای آسمان‌ها و زمین، که هوای نفس این مردم است: «پس آیا دیدی آن کس را که هوس خویش را خدای خود گرفت، و خداوند او را با وجود آگاهی‌اش، بیراه گذارد؟»(6)سورهٔ جاثیه، ۲۳، و چه ساده می‌شود صورتی از دین را حفظ کرد و آن را در خدمت نفس قرار داد.

(۴) «اما چون به بلاها آزموده شوند دین‌داران اندکند.»

شاید این سخن در گوش تنها پژواک شماتت داشته باشد؛ اما حقیقتی روشن در آن وجود دارد که نباید از آن غافل شد. «بلا»، آن آزمونی که توسط خداوند پیش آمده، برای مردم روشن می‌کند که در دین‌داری آنان خللی وجود دارد. هدف «آزمون» همین است. آزمون نشان می‌دهند که آن «دین» پذیرفته شده، همان دین قرار گرفته در خدمت هوی، در پاسخ‌گویی به خواسته‌هایی مهم قاصر است. هدف خدای «پرورنده» زردرو کردن بندگان نیست، بلکه او در آزمون‌ها ایشان را پرورش می‌دهد و خواسته‌های برتر ایشان را برآورده می‌کند.

در هنگامهٔ بر پا شده توسط بیماری، یا سوگ، یا ستم‌دیدگی، «دین‌داران» عرفی می‌توانند متوجه شوند که دست‌شان خالی است. وقتی که «دین» سخن قابل اعتنایی در این هنگامه‌ها نمی‌گوید، و به «مرگ حق است» و «صبر باید کرد» و «دوراندیشی باید کرد و خود را نباید به خطر انداخت» اکتفا می‌کند، «دین‌دار» باید که از این «دین» بیزار شود و دین و آیینی دیگر بگزیند. اگر چنین شود، «بلا» به مقصود رسیده و خدا آن آگاهی که می‌خواسته را پدید آورده است.

«هوی» اما همچنان در کار است و سخت به «دین» خود چسبیده. بعد از گذر کردن واقعهٔ «بلا»، هوی آن «دین» را دوباره بزک می‌کند و به آن می‌خواند. هر چه باشد، چرخ زندگی باید بچرخد! و همان «دین» که به دوراندیشی و ذخیرهٔ اموال و چسبیدن کلاه خود و بی‌خیالی نسبت به ستم و فراموش کردن بلاهای آینده و فراموش کردن مرگ و … فرامی‌خواند، چرخ چنین «زندگی»ای را بهتر می‌چرخاند!

و حسین، همچنان ایستاده، و در عجب و حسرت از اینکه چرا دین‌داران چنین اندکند، به همراهی خویش می‌خواند و حیاتی نو، حقیقی و ماندگار را برایمان چشم دارد.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص195
2 اصول کافی، حدیث 1762، کتاب ایمان و کفر، باب راستگویی و ادای امانت
3 میزان‌الحکمه، ص۱۸۱۱
4 فروع کافی، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، حدیث نخست
5 نهج‌البلاغه، نامه ۴۷
6 سورهٔ جاثیه، ۲۳

خداوندت می‌گوید: در برابر سیرخواری ستمگر سکوت مکن! (به بهانهٔ سخنی از امام علی(ع))

خدای سبحان روزی تهیدستان را در اموال توانگران واجب کرده است. پس هیچ فقیری گرسنه نماند مگر به خاطر آن که توانگری حق او را نداد و از آن خود را به نوایی رساند. خداوند متعال، توانگران را از این کار بازخواست کند. (نهج‌البلاغه، حکمت ۳۲۸)(1)این سخن برگرفته از مجموعهٔ «صلای بیداری» است. این مجموعه را از این آدرس دریافت و مطالعه کنید.

🔸 در جامعهٔ ما و بسیاری جوامع دیگر، کسانی که در ابتدایی‌ترین حوائج زندگی درمانده‌اند، بسیارند. در مورد اینکه چه شده که عده‌ای چنین در فقر و محرومیت غرق شده‌اند، یک دیدگاه و یک نظر وجود ندارد.

طیف گسترده‌ای از صاحب‌نظران، به صورت‌های مختلف، عمل‌کرد شخصی خود فقرا را سبب اصلی این سرنوشت می‌دانند. در این طیف، عده‌ای بر این باورند که تنبلی فقرا و پرهیز از کارهای دشوار، یا پرهیز از تحصیل دانش‌های لازم برای داشتن مشاغل پردرآمد باعث می‌شود که آن‌ها بیکار بمانند یا به کارهای کم‌درآمد رضا بدهند.

در همین طیف عده‌ای دیگر می‌گویند که خود فقرا مسبب این وضعیت هستند، ولی در این مورد کاملاً مقصر نیستند. آگاهی اندک و وضعیت فرهنگی خاصی که در آن پرورش یافته‌اند، باعث شده که آنان از کسب مقدمات رشد در دوره‌ای حساس باز بمانند.

کسانی هم می‌گویند که باید روانشناسی انسان را در نظر گرفت، و از این منظر به وضعیت کسی که در فقر دست و پا می‌زند نگاه کرد. مثلاً، نباید به کسی که مدت مدیدی در فقر مانده به راحتی صفت «تنبل» را نسبت داد، چرا که اغلب قریب به اتفاق انسان‌ها اگر در وضعیتی قرار گیرند که لازم باشد تعداد مسائلی بیش از ظرفیت فکری‌شان را حل و فصل کنند، عملاً قفل می‌شوند.

🔸 می‌توان به دیدگاه‌های دیگری نیز در این طیف اشاره کرده. نکتهٔ مهم این است که در هیچ یک از این دیدگاه‌ها، ممکن است کوچک‌ترین اشاره‌ای به نقش «ستم» در به وجود آمدن این وضعیت وجود نداشته باشد. دیدگاه امام علی(ع) آشکارا خارج از این طیف است. او به صراحت و با جرأت بر این تأکید می‌کند که ناتوان ماندن تهیدستان، از این رو است که حق آنان از جانب توانگران باز داشته شده است.

🔸 طبیعتاً پذیرش چنین ایده‌ای باعث می‌شود نگاه ما به فقرا، و همین‌طور تصورمان نسبت به یاری مورد نیاز از جانب خودمان تغییری اساسی کند. مثلاً در چنین دیدگاهی، تهیدست دیگر شخصی بیکاره و تنبل نیست، بلکه ستم‌دیده‌ای است که از حق خود باز داشته شده است، و حتی در توضیح انفعالی از خود نشان می‌دهد نیز باید به تأثیرات ستم توجه کرد(2)در مورد انفعال ستم‌دیدگان در نظام ایجاد شده توسط ستم‌گران، مثلاً می‌توانید به اندیشه‌های «پائولو فریره» رجوع کنید. متن معرفی کوتاهی در مورد اندیشه‌های فریره را در این آدرس ببینید..

انگیزه و نیت یاری ما نیز متحول می‌شود. مثلاً انگیزهٔ دهش دیگر نمی‌تواند رهایی از عذاب وجدانِ حاصل از برخورداری از نعمت در عین فقر دیگران باشد. بلکه اکنون هدف رساندن «حق» مردم به ایشان است. امانتی که نزد توانگر بوده به صاحبش باز می‌گردد.

روش یاری رساندن نیز تغییر می‌کند؛ مثلاً به سادگی نمی‌توان به رساندن مایحتاج ضروری به تهیدستان خرسند بود، بلکه باید کوشید که ستم و شرایط سلطه از میان برود.

🔸 خوب است به بعضی مضامین مطرح شده در سخن بالا بیشتر دقت کنیم. از خود سخن روشن است که از نظر امام وقتی «خدا روزی تهیدستان را در اموال توانگران واجب کرده»، آن روزی «حق» تهیدستان می‌شود. خداوندِ اسلام خداوندِ حق و حقیقت است؛ او به خلاف حق سخنی نمی‌گوید و آنچه که واجب می‌کند یک امر دل‌بخواه نیست. خدا روزی تهیدستان را در اموال توانگران واجب می‌کند، چون حقیقت همین است که در آن اموال حقی برای تهیدستان وجود دارد، هر چند توانگران ممکن است از این موضوع غافل باشند یا آن را انکار کنند. بسیاری از توانگران این حق را باز می‌دارند و از آن برای افزودن به ثروت و توان‌شان بهره می‌گیرند؛ یا به تعبیری که در این سخن آمده «از آن خود را به نوایی می‌رسانند.»

🔸 نکتهٔ دیگر اینکه آنچه که باید به تهیدست برسد حق خود اوست. بنابراین هیچ منتی از جانب آنکه دهش می‌کند بر تهیدست نیست. او در‌واقع دارد چیزی که خداوندش واجب کرده، و در‌واقع اصلاً حق او نیست را از مال خود خارج می‌کند. توانگر خودش را با خداوند خود، و خداوند برادر تهیدستش روبه‌رو می‌بیند، و برای اینکه پاسخی در خور روبه‌روی خدا – و در پیشگاه حقیقت – داشته باشد در ادای حق نعمت می‌کوشد.

🔸 چه کسی توانگر محسوب می‌شود؟ اگر توانگران را تنها کسانی که ثروت وافر دارند در نظر بگیریم، مسئولیت از دوش عدهٔ کثیری از مردم برداشته می‌شود. حقیقت اما این است که توانگر بودن مفهومی نسبی است. هر فرد به نسبت فردی ضعیف‌تر از خود توانگر محسوب می‌شود. به علاوه، این توانگری را می‌توان حاصل عوامل مختلفی دانست؛ توان حاصل از مال – که در این سخن مستقیماً به آن اشاره شده – یکی از انواع توانگری است، اما باید توانگری حاصل از آگاهی، موقعیت، یا سرمایهٔ اجتماعی را نیز در نظر گرفت.

این گونه است که هر یک از ما می‌توانیم همان توانگری باشیم که امام از او سخن می‌گوید. در آنچه که داریم، مال باشد یا آگاهی یا موقعیت اجتماعی، «حقی» برای ضعیفان جامعه وجود دارد. همین که می‌توانیم بخوانیم، می‌دانیم چطور به منابع آگاهی دسترسی یابیم، یا توان سخن گفتن را داریم باعث می‌شود نسبت به خیل عظیمی از جامعه توانگر محسوب شویم.

🔸 از یک نظرگاه، می‌توان گفت نعمت‌های در دست ما از سرمایه‌های مشترک که به عموم مردم متعلق است به دست آمده، در آن نعمت‌ها حقی برای آن «شریکان» است که باید به ایشان بازگردد. از نظرگاه قرآن، این نعمت‌ها «مایملک» ما نیستند، بلکه «امانت» خدا در نزد ما هستند و باید به همان مصرفی که خواسته (که مبتنی بر حق و حقیقت است) برسد.

🔸 هر آنچه گفته شد هرگز به این معنی نیست که نبرد با «سیرخواری ستمگر» (3)امام علی(ع): خداوند از آگاهان پیمان گرفته که در برابر سیرخواری ستمگر و گرسنگی ستم‌دیده ساکت نمانند. کم‌اهمیت است. اصلاً، شاید حقی از تهیدستان که نزد من وجود دارد، نه حقی در مال من، بلکه در آگاهی و توانایی من برای مبارزه همراه با ایشان در دفع ستم باشد. و می‌دانیم که بسیار پیش می‌آید که جبن یا بخل یا عافیت‌طلبی، ما را وامی‌دارد تا صدقه‌ای اندک بدهیم و آن مبارزه‌ای که خدا از ما چشم دارد را واگذاریم. این چنین است که از برادری‌ای که او برایمان خواسته، و از تحقق آن خویشتنی که برایمان پسندیده وامی‌مانیم.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 این سخن برگرفته از مجموعهٔ «صلای بیداری» است. این مجموعه را از این آدرس دریافت و مطالعه کنید.
2 در مورد انفعال ستم‌دیدگان در نظام ایجاد شده توسط ستم‌گران، مثلاً می‌توانید به اندیشه‌های «پائولو فریره» رجوع کنید. متن معرفی کوتاهی در مورد اندیشه‌های فریره را در این آدرس ببینید.
3 امام علی(ع): خداوند از آگاهان پیمان گرفته که در برابر سیرخواری ستمگر و گرسنگی ستم‌دیده ساکت نمانند.

در اشتیاق حاکمان جبّار به مدح و ثنا… (تأملی بر خطبۀ 216 نهج‌البلاغه)

خطبۀ 216 نهج‌البلاغه، گزارشی است از یک سخنرانی امام علی(ع)، هنگامی که او با یارانش به قصد مبارزه با معاویه در صفین به سر می‌برد. این خطبه بیانی سلیس و برانگیزاننده است از حقوق خداوند بر مردم، و حقوقی که خدا برای مردم نسبت به هم واجب کرده. در این خطبه بر این تأکید شده که مردم برای ادای حقوق و بر پا کردن حق به یکدیگر نیاز دارند؛ هیچ فردی(1)چنان‌که خواهیم دید، امام خودش را هم در این زمینه مستثنی نمی‌کند. در جایگاهی چنان رفیع قرار ندارد که برای ادای حقوقی که بر گردن دارد از دیگران بی‌نیاز باشد، و هیچ کس هم آن قدر کوچک نیست که نتواند در ادای حق یاور باشد، و نیز آن‌قدر بی‌مقدار نیست که شایستگی یاری شدن را نداشته باشد.

در بخشی از این خطبه بر حقوق حاکم و مردم نسبت به هم تأکید شده است. یک پیام آشکار خطبه در این زمینه این است که حاکم، هر کس که باشد، به یاری مردم برای ادای حقوقی که بر گردن دارد نیازمند است؛ حتی آن مردمی که در نظر کوچک و بی‌مقدار می‌آیند.

بنا به گزارش نهج‌البلاغه، در جایی از این سخنرانی شخصی به پا می‌خیزد و در سخنانی امام را می‌ستاید. در سنت اسلامی، مدح حاکم، هر کس که باشد، از زشت‌ترین اعمال است. امام اما از خطای آن شخص فرصتی می‌سازد برای اینکه همان سخنان پیشین خود را مستحکم کند و در جان‌ها بنشاند. بخش‌هایی از پاسخ امام چنین است:

بسیاری از مردم، مدح و ثنا را، پس از رنج و تلاش شیرین می‌یابند؛ لیکن مرا به نیکی مستایید تا از عهده‌ی حقوقی که خداوند و شما بر من دارید، و هنوز از ادای آن فارغ نشده‌ام، برآیم و واجب‌هایی که هنوز بر گردنم باقی‌است ادا نمایم.

[…] پس با من به آن شکل که با گردن‌کشان سخن می‌گویند، سخن مگویید و آنچنان که در پیشگاه حاکمان جبّار خود را جمع و جور می‌کنند، در حضور من نباشید و با ظاهرآرایی و چاپلوسی و تملق با من رفتار مکنید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و گمان مبرید که من خواهان آنم که مرا بزرگ بشمرید؛ زیرا آن کس که شنیدن سخن حق یا پیشنهاد اجرای عدالت به او برایش سنگین باشد، مسلماً عمل به حق و عدالت برایش دشوارتر خواهد بود.

[…] پس، از گفتن سخن حق یا مشورت دادن در عدالت خودداری نکنید، زیرا من خویشتن را آنچنان والا نمی‌پندارم که بری از خطا باشم و از اشتباه در کارهایم ایمن نیستم مگر آنکه خداوند مرا در کار نفس کفایت کند که بیش از من مالک آن است. همانا من و شما بندگان مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست.

در ادامه، بی‌آنکه قصد شرح و تفسیر دقیق یا مفصل داشته باشم، برداشت‌ها و تأملاتی پراکنده را بر روی بخش‌هایی از این سخن می‌نویسم.

***

(1)
مرا به نیکی مستایید تا از عهده‌ی حقوقی که خداوند و شما بر من دارید، و هنوز از ادای آن فارغ نشده‌ام، برآیم و واجب‌هایی که هنوز بر گردنم باقی‌است ادا نمایم.

اولین و مهم‌ترین نکتۀ پاسخ امام، شاید همان چیزی باشد که در تمام خطبه به آن پرداخته شده است: ما حقوقی به گردن داریم، حقوقی از جانب خدا و از جانب مردم، و تمام همت خود را باید صرف ادای آن حقوق کنیم. و آنجا که علی(ع) می‌گوید که «هنوز از ادای این حقوق فارغ نشده‌ام»، کیست که بتواند ادعا کند حقوقی که به گردن داشته را به تمامی ادا کرده است؟

بله، ما معمولاً چنین ادعایی را به صراحت مطرح نمی‌کنیم، این قدر «متواضع» هستیم که مدعی باشیم کم‌کاری کرده‌ایم. ولی زندگی اغلب‌مان خلاف این را شهادت می‌دهد. یعنی عزم و تلاش ما در زندگی نشان از این ندارد که وقت تنگ است و حقوق ادا نشدۀ بسیاری به گردن‌مان مانده.
حتی اگر در زندگی‌مان کوشا باشیم، لزوماً به ادای حقوق خدا و مردم فکر نمی‌کنیم؛ بسیاری از تلاش‌های ما نهایتاً در راه برآورده شدن امیالی از خودمان یا نزدیکان‌مان است. می‌خواهیم زندگی مالی موفقی برای خود دست و پا کنیم، به شهرت و مقامی برسیم، یا اصلاً نه، زندگی آرام و بی‌دردسری داشته باشیم، و گاهی حتی کارهایی از سر خیرخواهی برای دیگران انجام دهیم. این‌ها اما تلاش جدی برای ادای حقوق خدا و خلق خدا نیست.

یک عنصر زندگی که سخن امام آن را به صراحت زیر سوال می‌برد این است: بسیاری از ما، پس از آنکه تلاشی در راهی می‌کنیم، مدح و ثنای دیگران را دوست داریم. دوست داریم کارمان به چشم بیاید و قدرمان دانسته شود. و زمان‌هایی که مردم به جای قدردانی، کارمان را زیر سؤال می‌برند احساسات‌مان جریحه‌دار می‌شود. نمی‌توانیم با این قضیه کنار بیاییم.

امام اما خلاف این را درخواست می‌کند؛ من از سخن امام این را می‌فهمم که آنچه که برای ما حیاتی است، یعنی حیات حقیقی دنیا و آخرت‌مان(2)آخرت عرصه‌ای کاملاً جدای از دنیا نیست. آخرت آن ساحتی از حیات است که در آن تنها «حقیقت» است که باقی می‌ماند و اثرگذار است. به آن وابسته است، این است که برای ادای حقوقی که به گردن داریم بکوشیم.
مدح و ثنای دیگران هیچ دردی را از ما دوا نمی‌کند. بر عکس، مدح احساس بسندگی به وجود می‌آورد، نفس را برمی‌انگیزد که خود را بزرگ بداند، و جلوی تلاش بیشتر برای ادای حقوق و نیل به جایگاه‌های والا را می‌گیرد.

به یک نکتۀ دیگر هم باید توجه کرد: امام در میدان جنگ این سخن را می‌گوید، جایی که بیش از همیشه به حمایت افراد خود نیاز دارد. احتمالاً مقصود آن کسی که به ستایش امام پرداخته هم تهییج مردم به همراهی امام بوده است. اما امام این شکل تهییج را نمی‌پذیرد، و در عوض سخن از ادای حقوق خدا و مردم می‌گوید. اینجا می‌توان سخن امام حسین(ع) را نیز تداعی کرد، که وقتی که عده‌ای را همراهی خود دعوت می‌کرد چنین گفت:

«فمن قبلنی بقبول الحق، فالله اولی بالحق…»
پس هر کس [دعوت] مرا از سرِ پذیرش حق پذیرفت، پس خداوند به حق سزاوارتر است…

***

(2)
پس با من به آن شکل که با گردن‌کشان سخن می‌گویند، سخن مگویید و آنچنان که در پیشگاه حاکمان جبّار خود را جمع و جور می‌کنند، در حضور من نباشید و با ظاهرآرایی و چاپلوسی و تملق با من رفتار مکنید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و گمان مبرید که من خواهان آنم که مرا بزرگ بشمرید…

علی(ع) نه در مقام یک فرد معمولی، که در مقام حاکم سخن می‌گوید. حقوقی که حاکم به گردن دارد، بزرگ‌تر و پراهمیت‌تر است. و درست به همان میزان، احتمال تملق و چاپلوسی در حق او بیشتر است.

هیچ شخصی بی‌نیاز از این نیست که خود را در موقعیت نقد قرار دهد. اگر بپذیریم که هر یک از ما حقوقی برای ادا کردن به گردن داریم، می‌دانیم که نیازمند به این هستیم که کوتاهی‌های خود در ادای این حقوق را بشناسیم. پس چاره‌ای از این نداریم که دنبال کسانی باشیم که این کوتاهی‌ها را به ما بنمایانند و در ادای حقوق یاری‌مان کنند.
شاید از همین روست که از امام صادق(ع) نقل شده که:

محبوب‌ترین دوستانم آن است که عیب‌هایم را به من هدیه کند(3)خوب است درست و دقیق به این فکر کنیم، آیا ما می‌توانستیم به شخصی مثل امام علی(ع) یا امام صادق(ع) «عیب‌هایش را هدیه کنیم»؟! به چه شکل و در چه فرآیندهایی؟ اگر راه معقولی به ذهن‌مان نمی‌رسد، باید اذعان کنیم که نمی‌توانستیم از جملۀ محبوب‌ترین یاران ایشان باشیم.

اما محتاج و نیازمند بودن به انتقاد برای حاکمان و اصحاب قدرت صدچندان است. با توجه به قدرتی که حاکمان دارند، طبیعتاً همواره فرصت‌جویانی هستند که تلاش می‌کنند با تملق و ظاهرسازی به ایشان نزدیک شوند و بهره‌ای ببرند. و کیست که بتواند بگوید از این تملق و چاپلوسی‌ها اثر نمی‌پذیرد؟

حتی علی(ع) همچین ادعایی را ندارد؛ او می‌گوید که مرا مدح نگویید تا بتوانم از عهدۀ حقوقی که به گردن دارم برآیم؛ این یعنی اینکه مدح ممکن است در راه ادای حقوق مانع من شود. او می‌گوید آنچه من احتیاج دارم نقد است، رایزنی در راه عدالت است، چرا که «من خویشتن را آنچنان والا نمی‌پندارم که بری از خطا باشم و از اشتباه در کارهایم ایمن نیستم مگر آنکه خداوند مرا در کار نفس کفایت کند».
و قطعاً خدا کسی که خود را بزرگ بشمارد و از نقد و یاری دیگران بی‌نیاز بداند، کفایت نخواهد کرد. نمی‌شود کسی روبه‌روی دیگران تکبر و خودبزرگ‌بینی داشته باشد و ادعا کند که در برابر سخن خدا متواضع است. چه کسی می‌تواند ادعا کند که به کنه سخن خدا پی برده و راه ادای حق را می‌داند و بی‌نیاز از غیر است؟

امام علی(ع)، در عهدنامۀ خود، وظیفۀ دوری از متملقان و نشست و برخاست با منتقدان دردمند را چنین بر عهدۀ مالک اشتر می‌گذارد:

آن کس را بر دیگران بگزین که سخن تلخ حق را به تو بیشتر گوید، و در آنچه انجام دهی یا بگویی كه خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد، کمتر یاری‌ات کند … و آنان را چنان بپرور که تو را فراوان نستایند … که ستايش فراوان خودپسندی پديد آورد، و آدمی را به سرکشی كشاند(4)نهج‌البلاغه، نامه 53.

اگر بپذیریم که نشست و برخاست با متملق ناگزیر در نفس حاکم اثر می‌گذارد، باید گفت که حفظ شخص متملق و چاپلوس حتی به عنوان همنشین حاکم، خیانت به خدا و خیانت به مردم است، چه برسد به اینکه چنین فردی به مقام و مسندی هم برسد.
اطرافیان حاکم یا هر کس که قدرتی دارد، یا باید هر شکل از ستودن و تملق (حتی شکل‌های ظریف) را کنار بگذارند، یا به کل از کار کنار گذاشته شوند.

***

(3)
آن کس که شنیدن سخن حق یا پیشنهاد اجرای عدالت به او برایش سنگین باشد، مسلماً عمل به حق و عدالت برایش دشوارتر خواهد بود.

نخستین مرتبۀ اجرای تواضع در عمل، «شنیدن» سخن است. این چیزی است که معمولاً دست‌کم گرفته می‌شود. یعنی وقتی به شرایط لازم برای کسی که در مقام و منصبی قرار می‌گیرد فکر می‌کنیم، به انواع توانایی‌ها و تخصص‌ها و شایستگی‌هایی که دارد نگاه می‌کنیم، اما این را نمی‌بینیم که آیا توان شنیدن را دارد یا نه.

«شنیدن» مستلزم اذعان به نادانی خود است. اذعان به اینکه احتمال دارد اشتباه کنیم. به اینکه به دیگران نیاز داریم برای ادای حقوقی که به گردن داریم. این‌ها همه حقیقت هستند و باید این توان را داشته باشیم که بر اساس این حقایق کار کنیم.
و چرا چنین نمی‌کنیم؟ همان چیزی که در سخن امام تکبر و گردن‌کشی نامیده می‌شود مانع ماست. تکبری که در همۀ ما هست؛ هیچ کس، تأکید می‌کنم: هیچ کس (حتی علی) نمی‌تواند خود را از غلبۀ کبر در امان بداند، مگر آنکه به فرآیندهایی پایبند باشد؛ فرآیندهایی که خدا را به میان می‌کشد و باعث می‌شود او ما را کفایت کند.

از مهم‌ترینِ این فرآیندها، شنیدن سخن حق است(5)نوشته‌ام شنیدن «سخن حق»، ولی مگر می‌توان قبل از شنیدن، حق یا ناحق بودن سخن را مشخص کرد؟ به علاوه، سخن هر چند که کاملاً به حق هم نباشد، می‌تواند حاوی حقی مهم باشد. بنابراین تن ندادن به «شنیدن» به این بهانه که سخن حقی در میان نیست، یا تن ندادن به نقد به این بهانه که نقدها باید منصفانه باشد، را فقط می‌توان راه‌هایی برای گریز از حق و پروردن نفس دانست.. طبیعتاً مقصودم این نیست که کسی پشت میز خود بنشیند و بگوید من اهل شنیدن هستم! بلکه باید راه‌هایی را ایجاد کنیم، تا دیگران به سخن در آیند و ما را مخاطب قرار دهند.

و طبیعتاً مقصودم این هم نیست که بنشینیم و گوش دهیم و یادداشت کنیم و بگوییم بعد رسیدگی می‌کنیم! بلکه باید کاملاً آشکار کنیم که سخن را «شنیده‌ایم». اگر سخن حق است، باید همان‌جا به حق بودن آن و ناحق بودن شیوۀ پیشین خود به صراحت اذعان کنیم، و از آن به بعد راهی حق را در پیش بگیریم. یا اگر عذری در کاری که کرده‌ایم داریم، باید در مورد آن عذر با صداقت و صراحت سخن بگوییم.

امام خطاب به مالک اشتر در این باب چنین می‌گویند:

هر‏گاه مردم به تو گمان ستم بردند عذرِ خویش را در مورد آنچه که موجب بدگمانی شده آشکارا و روشن با ایشان در میان گذار و بدگمانی آنان را از خود برطرف ساز، زیرا این کار سبب تربیت اخلاقی تو و نیز مدارا و ملاطفت با مردم است، و این بیانِ عذر، تو را به مقصودت در سوق دادن آنان به حق می‏‌رساند(6)نهج‌البلاغه، نامه 53.

و تأکید امام بر تربیت اخلاقی خود اهمیت دارد. امام به کسی چون مالک می‌گوید تو به تربیت احتیاج داری، و تربیت تو در فرآیند توضیح دادن به مردم رخ می‌دهد.

اگر کسی مدعی باشد به خاطر دارا بودن فضایل اخلاقی والا، مردم باید به او اعتماد کنند و لزومی به واداشتن خود در مقام نقد، و ارائۀ توضیح‌های صریح و روشن نبیند، نشانۀ کِبری است که خود مادر همۀ رذایل اخلاقی است!

از چنین کسی چگونه می‌توان انتظار عمل به حق و عدالت داشت؟ سخن امام در این مورد صریح است: آیا امکان دارد کسی توان شنیدن سخن حق را نداشته باشد، ولی عمل به حق برایش ساده باشد؟ آیا امکان دارد کسی خواهان پیشنهادهایی برای عادلانه رفتار کردن نباشد، ولی عمل بر اساس عدل برایش راحت باشد؟
و اگر کسی به قدرتی دست یافت، و به راه‌های متعددی برای «شنیدن» در کار خود نداشت، باید فرض کرد که توان شنیدن سخن حق را ندارد و خواهان پیشنهادهایی برای عمل به عدل نیست.

***

(4)

هر چند سخن امام به خصوص دربارۀ اصحاب قدرت است، اما روشن است که همۀ ما مخاطب این سخنان هستیم. فراموش نکنیم که از ابتدا بحث از این بود که همه باید نقشی در ادای حق خدا و مردم داشته باشیم.

تک تک‌مان، در راه ادای حقوقی که به گردن داریم، نیازمند به یاریِ یاری‌گرانی هستیم. و تک تک ما نفسی در وجودمان داریم که کارهایمان را آراسته و نیک جلوه می‌دهد و ما را از خودمان راضی می‌کند. ما همان‌هایی هستیم که از مدح دیگران خوش‌مان می‌آید، و از نقد دیگران خوش‌مان نمی‌آید.

اگر نگران ادای آن حقوق هستیم، و اگر نگران این هستیم که به آنچه شایسته‌مان است نرسیم(7)امام علی(ع): خود را پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است. (نهج‌البلاغه، حکمت 167) ، باید راه‌هایی عملی را پیدا کنیم برای غلبه بر این نفس و خودپرستی. از جمله اینکه باید خود را وادار کنیم به عرضه کردن عقاید و آرایمان به دیگران، به خصوص به کسانی که دغدغۀ حق و حقیقت دارند. و باید خود را وادار کنیم به «شنیدن» و به گوش کشیدن و اصلاح کردن خود با استفاده از این شنیده‌ها. باید بیاموزیم که به این شنیده‌ها پاسخ‌های استوار بدهیم. دل، تنها از این طریق است که استوار می‌شود(8)در روایتی از امام علی(ع) سخنی به این مضمون آمده است که دل آدمی راست نمی‌شود مگر آنکه زبانش راست شود. در آیات 70 و 71 سورۀ احزاب نیز می‌خوانیم: «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا پروا داريد و سخنى استوار گوييد. * تا اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما بیامرزد…».

خوب است به این هم فکر کنیم که آن کسانی که بر مسند قدرت توان شنیدن سخن، اذعان به اشتباه یا اصلاح عمل گذشتۀ خود را ندارند، همگی زمانی انسان‌هایی معمولی بوده‌اند که در موقعیت‌هایی عادی‌تر نیز خود را به تواضع در راه ادای حقوق وادار نکرده‌اند. از ما نیز دور نیست که اگر در چنان مسندی قرار گیریم، این «خود»ی که با خود داریم توان «شنیدن» و اعتراف به خطا و عمل به عدل را از ما سلب کند.

و فارغ از اینکه روزی در چنان مسندی قرار گیریم یا نه، زمان آن نرسیده که آن حقوقی که به گردن داریم را به یاد آریم، و نفس خود را در این راه رام کنیم؟ سخن زیر از امام علی(ع) را باید سرلوحۀ زندگی‌مان کنیم که:

آنچه را بخشیده‌ای فراموش کن، عهدت را یاد دار.

و استوار قدم در راه ادای حقوق خداوند و مردم نهیم، راهی که حیات ما وابسته به آن است.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 چنان‌که خواهیم دید، امام خودش را هم در این زمینه مستثنی نمی‌کند.
2 آخرت عرصه‌ای کاملاً جدای از دنیا نیست. آخرت آن ساحتی از حیات است که در آن تنها «حقیقت» است که باقی می‌ماند و اثرگذار است.
3 خوب است درست و دقیق به این فکر کنیم، آیا ما می‌توانستیم به شخصی مثل امام علی(ع) یا امام صادق(ع) «عیب‌هایش را هدیه کنیم»؟! به چه شکل و در چه فرآیندهایی؟ اگر راه معقولی به ذهن‌مان نمی‌رسد، باید اذعان کنیم که نمی‌توانستیم از جملۀ محبوب‌ترین یاران ایشان باشیم.
4, 6 نهج‌البلاغه، نامه 53
5 نوشته‌ام شنیدن «سخن حق»، ولی مگر می‌توان قبل از شنیدن، حق یا ناحق بودن سخن را مشخص کرد؟ به علاوه، سخن هر چند که کاملاً به حق هم نباشد، می‌تواند حاوی حقی مهم باشد. بنابراین تن ندادن به «شنیدن» به این بهانه که سخن حقی در میان نیست، یا تن ندادن به نقد به این بهانه که نقدها باید منصفانه باشد، را فقط می‌توان راه‌هایی برای گریز از حق و پروردن نفس دانست.
7 امام علی(ع): خود را پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است. (نهج‌البلاغه، حکمت 167)
8 در روایتی از امام علی(ع) سخنی به این مضمون آمده است که دل آدمی راست نمی‌شود مگر آنکه زبانش راست شود. در آیات 70 و 71 سورۀ احزاب نیز می‌خوانیم: «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا پروا داريد و سخنى استوار گوييد. * تا اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما بیامرزد…».

زنده ماندن در زمانۀ ظلمت

امروز، در مورد مناسبت ولادت حسین بن علی(ع) فکر می‌کردم و به همین خاطر سراغ مجموعه‌ای از سخنان وی رفتم (این مجموعه را می‌توانید در این آدرس ببینید. و پیشنهاد می‌کنم که حتماً ببینید.) در همان ابتدای مجموعه، این سخن جلب توجه می‌کرد:

همانا دنیا دگرگون شده و زشتی آن آشکار گردیده و نیکی آن پشت کرده و از آن باقی نمانده جز اندکی، همانند اندک [آبی] که ته ظرفی باقی بماند، و زندگی‌ای پر از خواری در چراگاهی پرسنگلاخ. آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل باز داشته نمی‌شود؟ […]

این سخن، که هنگام ورود به کربلا گفته شده، گزارشی کوتاه و گویا است از روزگار امام. و البته، برای من، گزارشی کوتاه و گویا است از روزگار خودمان. بی‌آنکه به تفصیل به این فکر کنم که چرا چنین تصوری از زمانه‌مان دارم، ذهنم سراغ پرسش‌هایی می‌رود که برای هر که در روزگار تاریکی و غلبۀ باطل زندگی کند پیش می‌آید.
از حسین می‌پرسم: از چه چیزهایی خشمگین بودی؟ از چه چیزهایی در رنج بودی؟ از چه چیزهایی می‌ترسیدی؟ و از چه چیزهایی نه؟ آرزوهایت چه بود؟ به چه چیزهایی امید داشتی برای برآورده شدن آن آرزوها؟ و به چه چیزهایی دیگر امید نداشتی؟ و کدام زندگی و کدام عمل را در این راه کارساز می‌دانستی؟

خیلی از لحظه‌های زندگی حسین بن علی(ع) و سخنان او می‌تواند برای تأمل در چنین پرسش‌هایی کمک‌مان کند. چند قطعۀ زیر، نمونه‌هایی از صحنه‌های زندگی او هستند. بی‌شرح و تفصیل زیاد آن‌ها را نقل می‌کنم و مرتبط کردن این قطعات با پرسش‌های بالا را به عهدۀ خودتان می‌گذارم.

(1)
حسین بن علی(ع) یک سال پیش از مرگ معاویه در ایام حج در سرزمین «منا» خطبه‌ای خواند و در ضمن آن گفت:

ای آرزومندان از درگاه خدا! می‌ترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید [… چرا که] می‌بینید که پیمان‌های خدا شکسته می‌شود و باکتان نیست. اگر پاره‌ای از پیمان‌های پدرانتان شکسته شود نگران [و پریشان] می‌گردید، و [حال آنکه] پیمان رسول خدا خوار و ناچیز شده است. کوران و گنگان و بیماران زمینگیر در شهرها به حال خود رها شده‌اند و به آن‌ها ترحمی نمی‌شود. [با این حال،] شما به کاری که شایسته‌تان است برنمی‌خیزید و دیگران را نیز در این راه مدد نمی‌رسانید و با مسامحه و سازش با ستمکاران خود را آسوده می‌دارید. این همه، از جمله چیزهایی است که خدا شما را بدان فرمان داده […]

شما ناتوانان را به دست ایشان تسلیم کردید که یا همچون برده مقهور باشند و یا همچون مستضعفی برای اداره امور زندگی، [در دست ایشان] اسیر. در کشورداری به اندیشه خود هر چه می‌خواهند می‌کنند و در اقتدای به اشرار و گستاخی نسبت به خدای جبّار، با پیروی هوای نفس، کار را به رسوایی می‌کشانند. بر منبر هر شهر از شهرهای ایشان خطیبی است که بانگ برمی‌دارد و آنچه می‌خواهد می‌گوید. کشور در برابر ایشان بی‌معارض است و دست‌های ایشان در آن گشاده. مردم بردگان آنانند و دست [ستمی] که به ایشان ضربه زند را از خود نرانند. آنانی که برخی زورگو و ستیزه‌جویند، و برخی بر ناتوانان سلطه‌گر و تندخویند، اطاعت‌شوندگانی که [خدای] آغازگر [خلقت] و بازگرداننده [به قیامت] را نمی‌شناسند.

(2)
در بخشی از یک نامه به مردم بصره نوشت:

شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می‌خوانم، که همانا سنت میرانده شده و بدعت زنده گشته…

(3)
در بخشی از یک نامه به مردم کوفه نوشت:

به جانم سوگند امام و پیشوا نیست مگر آن‌کس که به قرآن عمل کند و عدل را به پا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد.

(4)
در مسیر کربلا، در منزل بَیَضه، حسین بن علی(ع) برای سپاهیان حرّ که اغلب از مردم کوفه بودند خطبه‌ای خواند و در ضمن آن چنین گفت:

ای مردم! همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر که فرمانراوایی ستمگر را ببیند که حرام‌های خدا را حلال می‌شمرد، پیمان خدا را می‌شکند، با سنت رسول خدا مخالفت می‌کند و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز رفتار می‌کند، و نه با کردار و نه با گفتار خود بر او نشورد، بر خداست که [در روز جزا] او را به همان جایگاهی در آورد که آن ستمگر را در می‌آورد.
بدانید، اینان به پیروی شیطان چسبیده‌اند و اطاعت رحمان را ترک گفته‌اند. تباهی‌ها را آشکار ساخته، حدود [خداوندی] را تعطیل کرده، ثروت‌ها را به خویش اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته‌اند، و من از هر کس دیگر سزاوارترم که [بر ایشان] بشورم.

(5)
زمانی که حرّ بن یزید راه را بر او بست، و او را تهدید کرد و از مرگ بیم داد، چنین گفت:

شأن من شأن کسی نیست که از مرگ بهراسد. مرگ در راه نیل به عزّت و احیای حق چقدر سبک و راحت است … آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ تیرت به خطا رفته و گمانت تباه است! من کسی نیستم که از مرگ بهراسم. منش من بزرگ‌تر از این است و همت من عالی‌تر از انکه از ترس مرگ زیر بار ستم روم.

در خطبۀ منا نیز امام به این مسئلۀ ترس از مرگ اشاره می‌کند و آن را دلیل سکوت روبه‌روی ستمگران می‌داند:

شما ظالمان را در جای خودتان نشاندید و امور خدا را به آنان سپردید تا بر اساس شبهه‌ها کار کنند و به راه شهوت‌ها روند. فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگی دنیا که [ناگزیر] ترکتان خواهد کرد، آنان را بر این [جایگاه] چیره کرد.

(6)
در صبح عاشورا، در خطبه‌ای خطاب به سپاهیان عمر سعد چنین گفت:

هیهات که ما ذلت را بپذیریم! خداوند، آن را براى ما نمى‌پذیرد، و نیز پیامبرش و مؤمنان، و دامن‌های پاک و مطهر، و جان‌های غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگى عزتمندانه مقدّم نمى‌دارند.

(7)
از نظر حسین بن علی(ع) جهاد در راه خدا حیات‌بخش بود، و او کسی نبود که حیات را از دیگران دریغ کند. او را می‌بینیم که در طول مسیر به سراغ کسانی می‌رفت که با او هم‌منزل می‌شدند و ایشان را به جهاد دعوت می‌کرد.

زهیر بن قین، و عبیدالله بن حرّ جُعفی، دو تن از کسانی بودند که حسین از ایشان دعوت کرد به او بپیوندند. زهیر پذیرفت، عبیدالله بن حرّ اما، نه. او به دعوت امام چنین پاسخ داد: «به خدا سوگند من مى‌دانم که هر کس تو را همراهی کند در آخرت سعادت‌مند خواهد بود. ولی من گمان نمی‌کنم یاری من به حال تو سودی داشته باشد، و در کوفه کسی را ندیدم که مصمم به یاری و پشتیبانی شما باشد. پس به خدا سوگندت می‌دهم که مرا به این کار نکشانی، زیرا من از مرگ سخت گریزانم. ولی اینک اسب خود را به شما می‌دهم، اسبی که تا به حال با آن دشمنی را تعقیب نکرده‌ام جز اینکه به او رسیده‌ام و هیچ دشمنی با داشتن این اسب مرا تعقیب ننموده است مگر اینکه از چنگال او نجات یافته‌ام.»

حسین(ع) در جواب او گفت: «اکنون که خود را از ما دریغ داشتی، ما را حاجتی به اسب تو نیست.»

(8)
پس از ورود به کربلا، نامه‌ای به محمد حنفیه و افراد دیگر از خاندان بنی‌هاشم که نزد او بودند نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به محمد بن علی و افراد بنی هاشم که نزد اویند؛ گویی دنیا هرگز نبوده است و گویی آخرت همواره بوده است. والسلام.

(9)
در صبح عاشورا، به دعایی از پیامبر(ص) پروردگار خویش را خواند:

خداوندا! در هر اندوهی تکیه‌گاه منی، و در هر سختی امید منی، در هر حادثه‌ی ناگواری که بر من آید پشت و پناه و ذخیره‌ی منی. چه بسا غمی که در آن دل ناتوان و چاره نایاب می‌شد، و دوست بی‌ارج می‌گشت و دشمن زبان به شماتت می‌گشود، و من آن را نزد تو آوردم و شِکوه به درگاه تو کردم، تا از جز تو گسسته و تنها به تو روی آورده باشم، و تو آن را رفع کردی و [در کارم] گشایش دادی. پس تو ولیّ هر نعمت و منتهای هر خواسته‌ای.

(10)
پیش از حرکت به سوی کربلا، در دعای عرفه، گفت:

خداوندا! مرا بدان مقام از خشیت رسان که گویی تو را بینم و به پروای خود، نیک‌بختم فرما. […] برایم مبارکی و فرخندگی مقرر دار تا دوست نداشته باشم شتاب را در هر چه تو پس اندازی و تأخیر نجویم در هر چه تو پیش آری. خداوندا! بی‌نیازی را در جانم نشان و یقین را در دلم گمار و اخلاص را در کردارم بنه و روشنی را به دیده‌ام ده و بینش را در دینم گذار و به اعضای تنم برخوردارم کن.

(11)
در نهایت، باز می‌گردیم به همان سخنی که شروع این بحث با آن بود و کامل نقل نشد. به هنگام ورود به کربلا، به یاران خویش گفت:

اما بعد، برای ما آن پیش آمده که می‌بینید. همانا دنیا دگرگون شده و زشتی آن آشکار گردیده و نیکی آن پشت کرده و از آن باقی نمانده جز اندکی، همانند اندک [آبی] که ته ظرفی باقی بماند، و زندگی‌ای پر از خواری در چراگاهی پرسنگلاخ.
آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل باز داشته نمی‌شود؟ [در این هنگام] شایسته است که مؤمن به دیدار پروردگار رغبت کند.
همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستم‌پیشگان را جز سختی و رنج نمی‌بینم. مردم بندگان دنیایند، و دین، بازیچه‌ای بر سرِ زبان آن‌هاست؛ تا زمانی که زندگی‌شان بچرخد، حول دین می‌گردند، اما چون به بلاها آزموده شوند دین‌داران اندکند.

تأکید حسین بن علی(ع) بر این است: تاریکی‌های زمانه، در دل مؤمن رغبت دیدار پروردگار را زنده می‌کند. این دیدار البته به زودی برای هر انسانی رخ می‌دهد. مؤمن اما آگاه است به اینکه دیداری در پیش دارد، به آن راغب است، و به «آمادگی» برای آن می‌کوشد. کاستی‌های دنیا، هر چه که باشد، آتش شوق و رغبت او را تیزتر می‌کند، و جدیتش را برای آمادگی بیشتر. همۀ زندگی‌اش جهاد و کوشش می‌شود برای کسب آمادگی.

شاید آن چیزی که باید در زمانۀ ظلمت به یاد بیاوریم، این است که با پروردگارمان (و نیز با پیامبر و حسین و دیگر صالحان و نیز با ستم‌دیدگان) عهدی داریم. تمام مسئله همین است که این عهد چگونه وفا خواهد شد؟ و چگونه می‌توانیم مشتاق و سرافراز، به وعده‌گاه «دیدار» بشتابیم؟


منابع:

تمام سخنان، به جز مورد شمارۀ 5، از کتابچۀ «نهضت عاشورا» نقل شده است. مورد شمارۀ 5 از کتاب «مدرسۀ حسینی»، نوشتۀ «مصطفی دلشاد تهرانی»، فصل «اصل والاهمّتی» نقل شده است.

 

دین به چه چیز برپاست؟ (تأمل در سخنانی از رسول خدا(ص))

«به اقتدای پیشوای عشق»، مجموعه‌ای بسیار خواندنی و تأمل‌برانگیز از سخنان و سیرۀ رسول خدا(ص) است که در وب‌سایت «آیات» منتشر شده است. برای ترغیب به مطالعۀ دقیق این مجموعه و تفکر بر آن، تعداد کمی از سخنان نقل شده در این مجموعه را در ادامه آورده‌ام.

این سخنان گویا و بی‌نیاز از شرح و تفصیل هستند. با وجود این، فکر کردم که خوب است بعضی فکرهایم راجع به این سخنان را به اشتراک بگذارم. این تأملات را بعد از نقل سخنان خواهید دید.

مجموعۀ کامل «به اقتدای پیشوای عشق» از این آدرس قابل دریافت است (دریافت به صورت فایل pdf). منابع سخنان زیر نیز در متن کامل مجموعه ذکر شده است.

***

🔸 امام حسین(ع)، از پیامبر خدا(ص) روایت نمود: کسی که دینش را از راه تفکر در نعمت‌های خدا، و تدبر در کتاب او و فهم سنت من به دست آرد، کوه‌ها بجنبند و او از جا نجنبد. و کسی که دینش را از دهان افراد فراگیرد و دنباله‌رو آنان شود، افراد او را به هر سو ببرند و دینش در معرض بزرگ‌ترین زوال است.

🔸 هنگامی پیامبر اکرم(ص) در تشییع جنازه‌ی یکی از یهودیان مدینه شرکت کرد. گروهی از صحابه نیز از آن حضرت تبعیت کردند و در تشییع شرکت نمودند، ولی بالاخره ناخشنودی خود را ابراز داشتند. پیامبر(ص) ایشان را مخاطب قرار داد و پرسید: «آیا این یهودی انسان نبوده است؟» [1]

🔸 على(ع) جامه‌اى خرید، از آن خوشش آمد و آن را صدقه داد و فرمود: «از پیامبر خدا شنیدم که مى‌‌فرماید: هر که دیگران را بر خود مقدّم بدارد، خداوند در روز قیامت، در ورود به بهشت، او را مقدّم مى‌‌دارد.» [2]

🔸 روزی مردى دیرتر [از دیگر اصحاب] به نزد پیامبر خدا آمد. پیامبر(ص) فرمود: «چرا دیر کردى؟» گفت: «برهنگى باعث شد، اى پیامبر خدا!» فرمود: «آیا همسایه‌اى نداشتى که دو جامه داشته باشد و یکى را به تو عاریه دهد؟» گفت: «چرا، اى پیامبر خدا!» فرمود: «او برادر تو نیست.» [3]

🔸 پیامبراکرم(ص): محبوب‌ترین دین‌ها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدى که امت من به ستمگر نمی‌گویند: «تو ستمگرى»، بى‌تردید از دست رفته‌اند.

🔸 پیامبراکرم(ص): هرگاه بدکار ستوده شود، عرش مى‌لرزد و پروردگار به خشم مى‌آید.

🔸 پیامبراکرم(ص): فرو گذاشتن یک لقمه حرام، نزد خدا محبوب تر از خواندن دو هزار رکعت نماز مستحبّى است. [4]

🔸 پیامبراکرم(ص): هر آینه گره‌های اسلام یکی‌یکی گشوده خواهد شد و هر گاه گرهی باز شود مردم به گره بعدی آن خواهند پرداخت. اولین گرهی که باز می‌شود زیر پا گذاشتن داوری عادلانه است و آخرینِ آن نماز. [5]

🔸 امام حسین(ع)، به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: هر که فرمانراوایی ستمگر را ببیند که حرام‌های خدا را حلال می‌شمرد، پیمان خدا را می‌شکند، با سنت رسول خدا مخالفت می‌کند و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز رفتار می‌کند، و نه با کردار خود بر او بشورد و نه با گفتار خود، آنگاه بر خداست که [در روز جزا] او را به همان جایگاهی در آورد که آن ستمگر را در می‌آورد. [6]

***

نکته‌هایی دربارۀ برخی از سخنان بالا

(اعداد ابتدای هر بند، به سخنی مورد نظر اشاره می‌کند. با کلیک کردن روی عدد می‌توانید آن سخن را ببینید.)

[1]

خوب است که به این فکر کنیم آن صحابه از چه چیز ناراضی بودند؟

می‌دانیم که عده‌ای از یهودیان با مسلمانان رابطۀ خوبی نداشته‌اند. این موضوع به پیش از اسلام بر می‌گردد، زمانی که یهودیان به خاطر برتری در مال و قدرت، و همین‌طور به بهانۀ بهره‌مند بودن از آیینی الهی و برتر نسبت به اعراب جاهل، بین خود و اعراب یثرب مرزهای مشخص و غیرقابل نفوذی کشیده بودند.

شاید برای بعضی از مسلمانان، هویت مسلمانی هویتی در مقابل هویت یهودی (و دیگر هویت‌های موجود در آن روزگار) تلقی می‌شده؛ هویتی که می‌توانست باعث شود «ما»یی که این طرف مرز ایستاده‌ایم قدرت کافی در مقابل آن «دیگران» (در اینجا: یهودیان) پیدا کنیم.

پیامبر(ص) اما به هویتی فراگیرتر اشاره می‌کند: «آیا آن یهودی انسان نبوده است؟» او اجازه نمی‌داد که برچسب‌هایی که خود مردم به خودشان می‌زدند، یا از طریق فرهنگ و قومیت به ایشان می‌خورد، انسانیت اصیل‌شان را مخفی کند. این جالب است که پیامبر(ص) حتی وقتی در جنگ بود، اجازه نمی‌داد «دشمن» بودن طرف مقابل باعث فراموشی انسان بودن او شود. پیامبر(ص) در مورد همۀ انسان‌ها رسالت خاصی داشت. در همین مجموعۀ «به اقتدای پیشوای عشق» می‌خوانیم:

دندان رسول خدا(ص) در غزوه احد به دست مشرکان شکسته بود. به او گفتند: «در حق ایشان نفرین کن.» پاسخ داد: «من برای بدبخت کردن فرستاده نشده‌ام، من برای رحمت بر بشر آمده‌ام تا به سوی حق دعوتشان کنم.» آنگاه برای «دشمنان» چنین دعا کرد: «بار الها! قوم مرا بیامرز، اینان نمی‌دانند و ناآگاهند.»

***

[2]

برای یاری کردن دیگران دلایل مختلفی می‌توان داشت. کسانی هستند که به نوعی رضایت درونی به هنگام کمک به دیگران چشم دوخته‌اند. بعضی از سر ترحم به دیگران کمک می‌کنند. یا کسانی هستند که مایلند خود از موهبت‌های دنیا، مثلاً خوراک و پوشاک خوب بهره ببرند، و نمی‌توانند با وجدانی آسوده این کار را انجام دهند وقتی کسانی در فقر و فلاکت به سر می‌برند. بعضی بر اساس یک اصل اخلاقی کار می‌کنند. بعضی از عذابی الهی می‌ترسند، یا به ثواب امید دارند، و … .

نیت‌ها و دلایل بسیار دیگری برای کمک به دیگران می‌توان یافت. بسیاری از این نیت‌ها، منشأی روان‌شناختی دارند، مثل دلسوزی و رحم، یا دریافت حس خوب بعد از کمک، و … . اما نیت‌هایی هم وجود دارند که بر یک حقیقت استوارند. مثلاً وقتی کسی باور دارد که انسان بودن، و تأمین نیازهای انسانی، در یک جامعۀ عادلانه رخ می‌دهد و باید برای ایجاد چنین جامعه‌ای با جان و دل تلاش کرد.

آنچه در این سخنِ نقل شده از پیامبر(ص) آمده، گزاره‌ای است که همچون یک حقیقت برین بیان شده است: «خداوند در ورود به “بهشت”، مقدم می‌دارد کسانی را که دیگران را بر خود مقدم می‌دارند». آن کس که به خودِ تنها، و نیازهای خود فکر می‌کند، و دیگران و نیازهایشان را در نظر نمی‌آورد، از «بهشت»، که محل رسیدن به اوج آرزوهاست، عقب می‌ماند. بهشت آنجاست که این «منیّت» و خودمحوری از میان برخاسته است. آنجا که محبتی اصیل به پروردگار، و به همراهان، حکم‌روای زندگی است. می‌توان یاری کردن به دیگران را بر این حقیقت بنا کرد و در این مسیر کمرنگ شدن «منیّت» و افزون شدن محبت به خدا و مردم را چشم داشت.

داستانی زیر از صدر اسلام نیز در این رابطه خواندنی است:

حذَیقه عدوی گوید: در جنگ یرموک، به جست‌وجوی پسر عم خویش، که مجروح در میدان افتاده بود پرداختم تا اگر رمقی در تن دارد، از آب خود به او بچشانم. او را زنده یافتم، همین که آب را به لبانش نزدیک کردم، صدای آه و ناله‌ی مجروح دیگری به گوش رسید. پسر عمویم بی‌آن‌که آبی بنوشد، اشاره کرد که آب را به آن شخص برسان. به سوی او رفتم، دیدم هشام بن عاص است. چون خواستم آب را به او بچشانم، ناله مجروح دیگری شنیده شد. هشام نیز با اشاره از من خواست که آب را به او برسانم به نزد او بردم، اما وی را مرده یافتم، به نزد هشام بازگشتم، اما او نیز جان باخته بود. به ناچار نزد پسر عم خویش باز آمدم، لیکن او هم از دنیا رفته بود.

***

[3]

سخن پیامبر(ص) به یک معنا، حقیقتی انسانی و قابل فهم برای همه است: اگر کسی به واقع «برادر» باشد، نسبت به مشکلات برادرش حساسیت دارد. برادری، و محبت به برادر، به نحوی خیلی طبیعی به کسب اطلاع از وضعیت او و تلاش برای یاری منجر می‌شود.

همین حقیقت به کل جامعه سرایت پیدا می‌کند. در سخنی دیگر از پیامبر(ص) نقل شده است: «هرکه صبح کند در حالی که به امور مسلمانان اهتمام ندارد از ایشان نیست و هرکه فریاد کمک‌خواهی مردی را بشنود و به کمکش نشتابد ‌مسلمان نیست.» مسلمان بودن کاملاً به محبت به برادران و یاری کردن دیگر مسلمانان پیوند خورده است. اسلام پیامبر(ص) را به هیچ عنوان نمی‌توان به صورت یک آیین انفرادی (من و خدای خودم) تصور کرد. اما امروز روایت‌های بسیاری از اسلام وجود دارند که در آنها محبت به دیگران در راه خدا، نقش محوری ندارد.

در همین رابطه سخن زیر نیز خواندنی است:

پیامبراکرم(ص)، به یکى از اصحاب خود فرمود: «اى بندۀ خدا! به خاطر خدا دوست بدار، به خاطر خدا نفرت داشته باش، به خاطر خدا دوستى کن، به خاطر خدا دشمنى ورز، زیرا دوستى خدا جز با این‌ها به دست نیاید و آدمى تا چنین نباشد طعم ایمان را نچشد هر چند نماز و روزه‌اش بسیار باشد. امروزه دوستی و برادری مردم با یکدیگر بیشتر به خاطر دنیاست، برای دنیا دوستی می‌کنند و برای دنیا باهم دشمنی می‌ورزند.»

***

[4]

«حرام» آن چیزی است که در راه به دست آوردنش حرمت پروردگار حفظ نشده باشد. مثلاً آن زمان که با ستم به بندگان خدا مالی به دست می‌آید، در واقع حرمت پروردگارِ آن مردم شکسته شده است.

میلی در ما هست که با پروردگارمان معامله کنیم: آنچه نفس‌مان طلب می‌کند را – هر چند از طریق ستم – به دست آوریم، ولی بعد پروردگار را با کارهای دیگر (در اینجا: عبادت مستحبی) راضی کنیم. این رویکرد معامله‌ای در رابطه با پروردگار به شدت مذموم است؛ این رویکرد در واقع آشکار می‌کند که ما نه پروردگار، بلکه آن خواستۀ نفس را می‌خواهیم و می‌پرستیم، هر چند ادعای عبودیت پروردگار را داشته باشیم.

فرو گذاشتن حرام، و حفظ حرمت پروردگار، نشانۀ داشتن پروای پروردگار و علاقه به اوست. این همان چیزی است که در مسیرمان به سوی پروردگارمان به آن نیازمندیم.

***

[5]

مقصود از گره‌های اسلام، چیزهایی است که اسلام را استوار نگه داشته‌اند. این جالب است که آخرین گرهی که باز می‌شود نماز است. نگه داشتن صورت ظاهری نماز زحمتی ندارد، و می‌توان آن را حفظ کرد بی‌آنکه در دل به حقیقت دین باور داشت.

اخیراً به سخنی برخورد کردم که از جانب نحله‌ای از علما نقل می‌شد. مضمون سخن این بود که هر کس نمازهای پنج‌گانه را سر وقت ادا کند، نهایتاً راهی به سوی نجات پیدا می‌کند. هر چند از جزئیات سخن و شرایطی که ممکن است گویندگان قائل باشند مطلع نیستم، ولی ظاهر چنین سخنی به وضوح با آنچه قرآن گفته (مثلاً در سورۀ ماعون) و سخنان پیامبر(ص) مغایر است. از زمان پیامبر(ص) «ریا» و استفاده از ظاهر دین برای رسیدن به مقاصد دنیوی رواج داشته است. به همین خاطر هیچ‌گاه این ظواهر ملاک صداقت قلبی محسوب نمی‌شده. این سخن از پیامبر(ص) بسیار جالب توجه است: «به زیادیِ نماز و روزه و حج و احسان و ورد و ذکر شبانه مردم منگرید، بلکه به راستگویی و امانت‌داری آن‌ها توجه کنید.»

***

[6]

این سخن، بخشی از یک سخنرانی امام حسین(ع) روبه‌روی سپاهیان حرّ بن یزید است.

تصور می‌کنم که یک ویژگی مهم این سخن این است که بنای خود را بر حقیقتی اصیل بنا می‌کند: رضایت داشتن به کار ستمگر، به معنی همراهیِ اوست، و این همراهی در قیامت (که حقیقت اعمال آشکار می‌شود) ادامه پیدا می‌کند.

رضایت به کار ستمگر گاهی صریح است: زمانی که کسی از ستمگر آشکارا دفاع کند و خواستار ادامۀ حکومت او باشد. یا زمانی که کسی به وضوح در خدمت ستمگر قرار گیرد و برای او کار کند.

ولی این سخن پیامبر(ص) راجع به این رضایت صریح نیست. آنچه که پیامبر(ص) از آن سخن می‌گوید، ضرورت «شوریدن» بر ستمگر است، هم در عمل و هم در بیان. نشوریدن بر ستم، نظاره کردن و به راه خود رفتن و به زندگی خود ادامه دادن، نوعی رضایت به ستم است. و آن حقیقت برین همین‌جا هم در کار است: سکوت من، درست همچون یاری کردن آشکار، مرا هم‌-راه آن ستمگر و هم‌سرنوشت با او می‌کند. من و او و دیگر یارانش با هم خواهیم بود. «آنگاه كه نزد ما آيد، خطاب به هم‌نشینش گويد: اى كاش ميان من و تو، فاصله خاور و باختر بود، كه چه بد دمسازى هستى!» (سورۀ زخرف، 38)

«به اقتدای پیشوای عشق»، مجموعه‌ای بسیار خواندنی و تأمل‌برانگیز از سخنان و سیرۀ رسول خدا(ص) است که در وب‌سایت «آیات» منتشر شده است. برای ترغیب به مطالعۀ دقیق این مجموعه و تفکر بر آن، تعداد کمی از سخنان نقل شده در این مجموعه را در ادامه آورده‌ام.

این سخنان گویا و بی‌نیاز از شرح و تفصیل هستند. با وجود این، فکر کردم که خوب است بعضی فکرهایم راجع به این سخنان را به اشتراک بگذارم. این تأملات را بعد از نقل سخنان خواهید دید.

مجموعۀ کامل «به اقتدای پیشوای عشق» از این آدرس قابل دریافت است (دریافت به صورت فایل pdf). منابع سخنان زیر نیز در متن کامل مجموعه ذکر شده است.

***

🔸 امام حسین(ع)، از پیامبر خدا(ص) روایت نمود: کسی که دینش را از راه تفکر در نعمت‌های خدا، و تدبر در کتاب او و فهم سنت من به دست آرد، کوه‌ها بجنبند و او از جا نجنبد. و کسی که دینش را از دهان افراد فراگیرد و دنباله‌رو آنان شود، افراد او را به هر سو ببرند و دینش در معرض بزرگ‌ترین زوال است.

🔸 هنگامی پیامبر اکرم(ص) در تشییع جنازه‌ی یکی از یهودیان مدینه شرکت کرد. گروهی از صحابه نیز از آن حضرت تبعیت کردند و در تشییع شرکت نمودند، ولی بالاخره ناخشنودی خود را ابراز داشتند. پیامبر(ص) ایشان را مخاطب قرار داد و پرسید: «آیا این یهودی انسان نبوده است؟» [1]

🔸 على(ع) جامه‌اى خرید، از آن خوشش آمد و آن را صدقه داد و فرمود: «از پیامبر خدا شنیدم که مى‌‌فرماید: هر که دیگران را بر خود مقدّم بدارد، خداوند در روز قیامت، در ورود به بهشت، او را مقدّم مى‌‌دارد.» [2]

🔸 روزی مردى دیرتر [از دیگر اصحاب] به نزد پیامبر خدا آمد. پیامبر(ص) فرمود: «چرا دیر کردى؟» گفت: «برهنگى باعث شد، اى پیامبر خدا!» فرمود: «آیا همسایه‌اى نداشتى که دو جامه داشته باشد و یکى را به تو عاریه دهد؟» گفت: «چرا، اى پیامبر خدا!» فرمود: «او برادر تو نیست.» [3]

🔸 پیامبراکرم(ص): محبوب‌ترین دین‌ها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدى که امت من به ستمگر نمی‌گویند: «تو ستمگرى»، بى‌تردید از دست رفته‌اند.

🔸 پیامبراکرم(ص): هرگاه بدکار ستوده شود، عرش مى‌لرزد و پروردگار به خشم مى‌آید.

🔸 پیامبراکرم(ص): فرو گذاشتن یک لقمه حرام، نزد خدا محبوب تر از خواندن دو هزار رکعت نماز مستحبّى است. [4]

🔸 پیامبراکرم(ص): هر آینه گره‌های اسلام یکی‌یکی گشوده خواهد شد و هر گاه گرهی باز شود مردم به گره بعدی آن خواهند پرداخت. اولین گرهی که باز می‌شود زیر پا گذاشتن داوری عادلانه است و آخرینِ آن نماز. [5]

🔸 امام حسین(ع)، به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: هر که فرمانراوایی ستمگر را ببیند که حرام‌های خدا را حلال می‌شمرد، پیمان خدا را می‌شکند، با سنت رسول خدا مخالفت می‌کند و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز رفتار می‌کند، و نه با کردار خود بر او بشورد و نه با گفتار خود، آنگاه بر خداست که [در روز جزا] او را به همان جایگاهی در آورد که آن ستمگر را در می‌آورد. [6]

***

نکته‌هایی دربارۀ برخی از سخنان بالا

(اعداد ابتدای هر بند، به سخنی مورد نظر اشاره می‌کند. با کلیک کردن روی عدد می‌توانید آن سخن را ببینید.)

[1]

خوب است که به این فکر کنیم آن صحابه از چه چیز ناراضی بودند؟

می‌دانیم که عده‌ای از یهودیان با مسلمانان رابطۀ خوبی نداشته‌اند. این موضوع به پیش از اسلام بر می‌گردد، زمانی که یهودیان به خاطر برتری در مال و قدرت، و همین‌طور به بهانۀ بهره‌مند بودن از آیینی الهی و برتر نسبت به اعراب جاهل، بین خود و اعراب یثرب مرزهای مشخص و غیرقابل نفوذی کشیده بودند.

شاید برای بعضی از مسلمانان، هویت مسلمانی هویتی در مقابل هویت یهودی (و دیگر هویت‌های موجود در آن روزگار) تلقی می‌شده؛ هویتی که می‌توانست باعث شود «ما»یی که این طرف مرز ایستاده‌ایم قدرت کافی در مقابل آن «دیگران» (در اینجا: یهودیان) پیدا کنیم.

پیامبر(ص) اما به هویتی فراگیرتر اشاره می‌کند: «آیا آن یهودی انسان نبوده است؟» او اجازه نمی‌داد که برچسب‌هایی که خود مردم به خودشان می‌زدند، یا از طریق فرهنگ و قومیت به ایشان می‌خورد، انسانیت اصیل‌شان را مخفی کند. این جالب است که پیامبر(ص) حتی وقتی در جنگ بود، اجازه نمی‌داد «دشمن» بودن طرف مقابل باعث فراموشی انسان بودن او شود. پیامبر(ص) در مورد همۀ انسان‌ها رسالت خاصی داشت. در همین مجموعۀ «به اقتدای پیشوای عشق» می‌خوانیم:

دندان رسول خدا(ص) در غزوه احد به دست مشرکان شکسته بود. به او گفتند: «در حق ایشان نفرین کن.» پاسخ داد: «من برای بدبخت کردن فرستاده نشده‌ام، من برای رحمت بر بشر آمده‌ام تا به سوی حق دعوتشان کنم.» آنگاه برای «دشمنان» چنین دعا کرد: «بار الها! قوم مرا بیامرز، اینان نمی‌دانند و ناآگاهند.»

***

[2]

برای یاری کردن دیگران دلایل مختلفی می‌توان داشت. کسانی هستند که به نوعی رضایت درونی به هنگام کمک به دیگران چشم دوخته‌اند. بعضی از سر ترحم به دیگران کمک می‌کنند. یا کسانی هستند که مایلند خود از موهبت‌های دنیا، مثلاً خوراک و پوشاک خوب بهره ببرند، و نمی‌توانند با وجدانی آسوده این کار را انجام دهند وقتی کسانی در فقر و فلاکت به سر می‌برند. بعضی بر اساس یک اصل اخلاقی کار می‌کنند. بعضی از عذابی الهی می‌ترسند، یا به ثواب امید دارند، و … .

نیت‌ها و دلایل بسیار دیگری برای کمک به دیگران می‌توان یافت. بسیاری از این نیت‌ها، منشأی روان‌شناختی دارند، مثل دلسوزی و رحم، یا دریافت حس خوب بعد از کمک، و … . اما نیت‌هایی هم وجود دارند که بر یک حقیقت استوارند. مثلاً وقتی کسی باور دارد که انسان بودن، و تأمین نیازهای انسانی، در یک جامعۀ عادلانه رخ می‌دهد و باید برای ایجاد چنین جامعه‌ای با جان و دل تلاش کرد.

آنچه در این سخنِ نقل شده از پیامبر(ص) آمده، گزاره‌ای است که همچون یک حقیقت برین بیان شده است: «خداوند در ورود به “بهشت”، مقدم می‌دارد کسانی را که دیگران را بر خود مقدم می‌دارند». آن کس که به خودِ تنها، و نیازهای خود فکر می‌کند، و دیگران و نیازهایشان را در نظر نمی‌آورد، از «بهشت»، که محل رسیدن به اوج آرزوهاست، عقب می‌ماند. بهشت آنجاست که این «منیّت» و خودمحوری از میان برخاسته است. آنجا که محبتی اصیل به پروردگار، و به همراهان، حکم‌روای زندگی است. می‌توان یاری کردن به دیگران را بر این حقیقت بنا کرد و در این مسیر کمرنگ شدن «منیّت» و افزون شدن محبت به خدا و مردم را چشم داشت.

داستانی زیر از صدر اسلام نیز در این رابطه خواندنی است:

حذَیقه عدوی گوید: در جنگ یرموک، به جست‌وجوی پسر عم خویش، که مجروح در میدان افتاده بود پرداختم تا اگر رمقی در تن دارد، از آب خود به او بچشانم. او را زنده یافتم، همین که آب را به لبانش نزدیک کردم، صدای آه و ناله‌ی مجروح دیگری به گوش رسید. پسر عمویم بی‌آن‌که آبی بنوشد، اشاره کرد که آب را به آن شخص برسان. به سوی او رفتم، دیدم هشام بن عاص است. چون خواستم آب را به او بچشانم، ناله مجروح دیگری شنیده شد. هشام نیز با اشاره از من خواست که آب را به او برسانم به نزد او بردم، اما وی را مرده یافتم، به نزد هشام بازگشتم، اما او نیز جان باخته بود. به ناچار نزد پسر عم خویش باز آمدم، لیکن او هم از دنیا رفته بود.

***

[3]

سخن پیامبر(ص) به یک معنا، حقیقتی انسانی و قابل فهم برای همه است: اگر کسی به واقع «برادر» باشد، نسبت به مشکلات برادرش حساسیت دارد. برادری، و محبت به برادر، به نحوی خیلی طبیعی به کسب اطلاع از وضعیت او و تلاش برای یاری منجر می‌شود.

همین حقیقت به کل جامعه سرایت پیدا می‌کند. در سخنی دیگر از پیامبر(ص) نقل شده است: «هرکه صبح کند در حالی که به امور مسلمانان اهتمام ندارد از ایشان نیست و هرکه فریاد کمک‌خواهی مردی را بشنود و به کمکش نشتابد ‌مسلمان نیست.» مسلمان بودن کاملاً به محبت به برادران و یاری کردن دیگر مسلمانان پیوند خورده است. اسلام پیامبر(ص) را به هیچ عنوان نمی‌توان به صورت یک آیین انفرادی (من و خدای خودم) تصور کرد. اما امروز روایت‌های بسیاری از اسلام وجود دارند که در آنها محبت به دیگران در راه خدا، نقش محوری ندارد.

در همین رابطه سخن زیر نیز خواندنی است:

پیامبراکرم(ص)، به یکى از اصحاب خود فرمود: «اى بندۀ خدا! به خاطر خدا دوست بدار، به خاطر خدا نفرت داشته باش، به خاطر خدا دوستى کن، به خاطر خدا دشمنى ورز، زیرا دوستى خدا جز با این‌ها به دست نیاید و آدمى تا چنین نباشد طعم ایمان را نچشد هر چند نماز و روزه‌اش بسیار باشد. امروزه دوستی و برادری مردم با یکدیگر بیشتر به خاطر دنیاست، برای دنیا دوستی می‌کنند و برای دنیا باهم دشمنی می‌ورزند.»

***

[4]

«حرام» آن چیزی است که در راه به دست آوردنش حرمت پروردگار حفظ نشده باشد. مثلاً آن زمان که با ستم به بندگان خدا مالی به دست می‌آید، در واقع حرمت پروردگارِ آن مردم شکسته شده است.

میلی در ما هست که با پروردگارمان معامله کنیم: آنچه نفس‌مان طلب می‌کند را – هر چند از طریق ستم – به دست آوریم، ولی بعد پروردگار را با کارهای دیگر (در اینجا: عبادت مستحبی) راضی کنیم. این رویکرد معامله‌ای در رابطه با پروردگار به شدت مذموم است؛ این رویکرد در واقع آشکار می‌کند که ما نه پروردگار، بلکه آن خواستۀ نفس را می‌خواهیم و می‌پرستیم، هر چند ادعای عبودیت پروردگار را داشته باشیم.

فرو گذاشتن حرام، و حفظ حرمت پروردگار، نشانۀ داشتن پروای پروردگار و علاقه به اوست. این همان چیزی است که در مسیرمان به سوی پروردگارمان به آن نیازمندیم.

***

[5]

مقصود از گره‌های اسلام، چیزهایی است که اسلام را استوار نگه داشته‌اند. این جالب است که آخرین گرهی که باز می‌شود نماز است. نگه داشتن صورت ظاهری نماز زحمتی ندارد، و می‌توان آن را حفظ کرد بی‌آنکه در دل به حقیقت دین باور داشت.

اخیراً به سخنی برخورد کردم که از جانب نحله‌ای از علما نقل می‌شد. مضمون سخن این بود که هر کس نمازهای پنج‌گانه را سر وقت ادا کند، نهایتاً راهی به سوی نجات پیدا می‌کند. هر چند از جزئیات سخن و شرایطی که ممکن است گویندگان قائل باشند مطلع نیستم، ولی ظاهر چنین سخنی به وضوح با آنچه قرآن گفته (مثلاً در سورۀ ماعون) و سخنان پیامبر(ص) مغایر است. از زمان پیامبر(ص) «ریا» و استفاده از ظاهر دین برای رسیدن به مقاصد دنیوی رواج داشته است. به همین خاطر هیچ‌گاه این ظواهر ملاک صداقت قلبی محسوب نمی‌شده. این سخن از پیامبر(ص) بسیار جالب توجه است: «به زیادیِ نماز و روزه و حج و احسان و ورد و ذکر شبانه مردم منگرید، بلکه به راستگویی و امانت‌داری آن‌ها توجه کنید.»

***

[6]

این سخن، بخشی از یک سخنرانی امام حسین(ع) روبه‌روی سپاهیان حرّ بن یزید است.

تصور می‌کنم که یک ویژگی مهم این سخن این است که بنای خود را بر حقیقتی اصیل بنا می‌کند: رضایت داشتن به کار ستمگر، به معنی همراهیِ اوست، و این همراهی در قیامت (که حقیقت اعمال آشکار می‌شود) ادامه پیدا می‌کند.

رضایت به کار ستمگر گاهی صریح است: زمانی که کسی از ستمگر آشکارا دفاع کند و خواستار ادامۀ حکومت او باشد. یا زمانی که کسی به وضوح در خدمت ستمگر قرار گیرد و برای او کار کند.

ولی این سخن پیامبر(ص) راجع به این رضایت صریح نیست. آنچه که پیامبر(ص) از آن سخن می‌گوید، ضرورت «شوریدن» بر ستمگر است، هم در عمل و هم در بیان. نشوریدن بر ستم، نظاره کردن و به راه خود رفتن و به زندگی خود ادامه دادن، نوعی رضایت به ستم است. و آن حقیقت برین همین‌جا هم در کار است: سکوت من، درست همچون یاری کردن آشکار، مرا هم‌-راه آن ستمگر و هم‌سرنوشت با او می‌کند. من و او و دیگر یارانش با هم خواهیم بود. «آنگاه كه نزد ما آيد، خطاب به هم‌نشینش گويد: اى كاش ميان من و تو، فاصله خاور و باختر بود، كه چه بد دمسازى هستى!» (سورۀ زخرف، 38)

 

سه درس برای معلمان

(با نگاه به زندگی حسین بن علی)

گفته‌اند که عاشورا را می‌توان «مدرسه» نامید، چرا که که آن افرادی که در این واقعه نقش داشته‌اند، حسین بن علی و یارانش، در طول مسیر چیزهای بسیار آموختند و آموخته‌ها را زیستند و بالیدند. اگر عاشورا را مدرسه بدانیم، چه بسا که بتوانیم از آن درس‌هایی برای معلمان، با هر مخاطب و در هر حوزه‌ای که باشند، بیابیم.

این درس‌ها شاید بسیار باشند. اما به صورت مختصر می‌خواهم سه درسی را که در مواجهه با این واقعه مهم یافته‌ام بیان کنم؛ درس‌هایی که گمان می‌کنم هر معلمی که به دنبال حیات بخشیدن به مخاطبانش است، مهم خواهد یافت.

1)

گاهی این حقیقت فراموش می‌شود که حسین بن علی در پاسخ به مردم کوفه تصمیم گرفت حرکت خود را آغاز کند؛ اگر خواسته‌ی این مردم نبود حسین بن علی چنین مسیری را برنمی‌گزید. نامه مردم کوفه(1)یکی از نامه‌های ابتدایی مردم کوفه:

سلام بر تو باد. در ستایش خدایی که هیچ معبود به حقّی جز او نیست با تو هم‌زبانیم. اما بعد، ستایش خدایی راست که دشمن بیدادگر کینه‌توز تو را در هم شکست. همان کسی که بر این امت چیره گشت و با نیرنگ امر [خلافت] آنان را ربود. بیت‌المال امت را غصب کرد و بدون رضایت آنان بر آنان فرمان راند، سپس نیکان امت را کشت و بدانشان را نگه داشت و مال خدا را به دست ستمگران و توانگران سپرد. خدایش از رحمت خویش دور دارد چنانکه قوم ثمود را دور داشت. اکنون ما مردم عراق پیشوایی نداریم. به سوی ما رهسپار شو، امید است خدای متعال به وسیله‌ی تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهای جمعه و عید با نعمان بن بشیر – که در قصر زمامداری خود است – کاری نداریم و اگر خبر یابیم که به سوی ما رهسپار شده‌ای بیرونش کرده، به خواست خدا تا شام تعقیبش می‌نماییم. سلام و رحمت خدا بر تو باد.» (برگرفته از کتابچه «نهضت عاشورا»)
به این امید ارسال شده بود که شاید با رهبری حسین بن علی راهی برای خروج از حکومت ترس و سرکوب اموی یافت شود. از متن نامه‌ها چنین بر می‌آید که آنها گویندگان بی‌عمل نبودند و پس از مرگ معاویه، تلاش‌هایی را برای مخالفت با حاکم کوفه آغاز کرده بودند.

پاسخ حسین بن علی، تأیید دغدغه‌های عدالت‌جویانه‌ی آنها و تأکیدی بر وظایف پیشوا بود(2)یخشی از پاسخ حسین بن علی: … سخن بیشتر شما این بود که ما پیشوایی نداریم، به سوی ما بیا، امید است خدای متعال به وسیله‌ی تو ما را بر هدایت و حق فراهم آورد. اکنون برادر، پسرعمو و شخص مورد وثوق خاندانم را نزد شما می‌فرستم. از او خواسته‌ام تا احوال و امور و افکار شما را برایم بنویسد. اگر نوشت که بزرگان و اندیشمندان و خردمندان شما بر آنچه فرستادگان شما می‌گویند و در نامه‌هایتان خوانده‌ام همداستانند، به زودی نزد شما خواهم آمد، ان شاء الله.
به جانم سوگند امام و پیشوا نیست مگر آن‌کس که به قرآن عمل کند و عدل را به پا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد. والسلام.» (برگرفته از کتابچه «نهضت عاشورا»)
. اما، در عین حال، در آن می‌توان امید وی به تغییر وضعیت را دید، و این امیدواری تأییدی برای امید مردم بود.

برای فهم بهتر وضعیت، دو نکته است که باید در نظر داشت. یکی اینکه یزید (بر خلاف تصور شایع) فردی ضعیف و ترسو نبود. او که حاصل بیست سال حکومت پدرش را تحویل گرفته بود، بعید بود با مخالفان مماشات کند و به آسانی و از سر ضعف حکومت عراق را واگذارد. به این ترتیب پاسخ حسین بن علی به نامه‌های مردم کوفه، مواجه‌ای با یک خطر جدی بود. رو در رو شدن با خطر در مسیر حق، برای همه‌ی جویندگان حقیقت که ناظر این صحنه هستند، امیدبخش است. برای زنده کردن امید، اغلب – اگر نه همیشه – باید خطر را پذیرا بود.

نکته دوم اینکه کوفه پیش از این شاهد رخدادهایی بود که حاصلش شکست علی بن ابی‌طالب و حسن بن علی در نبرد با معاویه بود. افرادی بر اساس همین رخدادها، مردم کوفه را به کل سست و غیرقابل اتکا می‌دانستند و حسین بن علی را از رفتن باز می‌داشتند. حسین بن علی از آنچه گذشته بود بی‌خبر نبود، و بی قید و شرط به مردم کوفه پاسخ مثبت نداد، اما این درخواست را به کل رد هم نکرد، بلکه مسلم بن عقیل را برای تحقیق و دیدن وضعیت مردم به آنجا فرستاد. این برخورد، حیات‌بخشِ امید است برای کسانی که حتی ممکن است خودشان هم تصویری منفی از خود داشته باشند، و گمان می‌کنم که این موضوع برای حسین اهمیتی اساسی داشت(3)به این هم دقت کنید که برخلاف تصور رایج، نیروهای اصلی نبرد علیه حسین بن علی نه از مردم کوفه، که سپاهیان شام بودند. بله، مردم کوفه سرکوب شدند و به خاطر ضعفی که در ساختار اجتماعی خود داشتند نتوانستند تشکیلات مناسبی برای کمک به حسین بن علی داشته باشند، ولی اینکه آنان را کشندگان حسین بدانیم (و به این ترتیب تحلیل مسلم از وضعیت کوفه را به شدت بی‌اعتبار جلوه دهیم) درست نیست (برای اطلاعات بیشتر در این مورد بنگرید به کتاب «عاشورا شناسی» اثر محمد اسفندیاری)..

امید البته مبنا و پایه‌ای محکم می‌خواهد. می‌توان ماجرای عاشورا را با این سؤال دوباره خواند که امید را بر چه پایه‌ای می‌توان استوار کرد و پرشور کمر همت به کاری که باید بست. اما در هر حال، چیزی که به قطع در این زمانه‌ی دشوار احتیاج داریم، معلمانی هستند که با آموزه‌ها، و البته با زندگی خود امید را در دل مخاطبان‌شان زنده کنند.

2)

زندگی حسین بن علی، چه در زمان معاویه و چه بعد از آن یک زندگی «عادی» نبود. مقصودم از «عادی» شدن زندگی، تن دادن به ارزش‌ها و عقاید مرسوم زندگی اجتماعی به هدف پذیرفته شدن در آن اجتماع است. برای مثال، حکومت اموی تلاش بسیاری کرد برای القای این موضوع که اطاعت از خلیفه، به عنوان جانشین پیامبر (و بعدها، جانشین خدا، که به خاطر این جانشینی مستقیم مقامی بالاتر از پیامبر هم دارد) واجب است. طبیعتاً کسانی که این طرز فکر را می‌پذیرفتند زندگی ساده‌تری داشتند. بسا علمایی که مبلغ چنین تفکری شدند، و طبیعتاً حکومت برای شایع کردن این تفکر (که به صراحت در تقابل با آموزه‌های قرآن و پیامبر بود) نیاز به همراهی علما داشت.

حسین بن علی اما بارها به صراحت این تلقی از اطاعت را رد کرد، و عملاً هم تن به اطاعت بی‌چون و چرا از قدرت نداد. به علاوه علمایی که با قدرت همراه شده بودند (چه به صورت فعال و چه با سکوت‌شان) با صراحت نقد می‌کرد. او، در روزگار معاویه، خطاب به چنین علمایی گفت:

و اگر بدانید، مصیبت شما از همه‌ی مردم بزرگ‌تر است، که در حفظ جایگاه عالمان مغلوب شدید. زیرا گذرگاه کارها و احکام به دست عالمان به خداست، که بر حلال و حرام او امینند. این جایگاه را از شما ربودند، و آن از شما ربوده نشد مگر به خاطر پراکندگی شما از [حول] حق، و اختلافتان در سنت [پیامبر(ص)]، با اینکه [بر آن] دلیل روشن داشتید. و اگر بر آزارها شکیبا بودید و در راه خدا هزینه‌ها را تحمل می‌کردید، امور خدا بر عهده‌ی شما در می‌آمد و از جانب شما به جریان می‌افتاد و به شما بازمی‌گشت. ولی شما ظالمان را در جای خودتان نشاندید و امور خدا را به آنان سپردید تا بر اساس شبهه‌ها کار کنند و به راه شهوت‌ها روند. فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگی دنیا که [ناگزیر] ترکتان خواهد کرد، آنان را بر این [جایگاه] چیره کرد(4)خطبه‌ی منا، برگرفته از کتابچه «نهضت عاشورا».

پایبندی به حق و مقابله با ارزش‌ها و عقاید پذیرفته شده‌ی حکومت و جامعه، احتیاج به آزادگی و شجاعت دارد. نکته این است که معدود کسانی که این ویژگی‌ها را در زندگی خود به نمایش می‌گذارند، آتش زیر خاکسترِ شجاعت و آزادمنشی را در دل بسیاری کسان دیگر شعله‌ور می‌کنند. از همین رو است که بیان صریح عقیده، و زیستن بر اساس عقیده اهمیت والایی در منش حسین بن علی دارد.

امروز، در روزگاری که بت‌های جدید از هر سو در دل مردم ترس افکنده‌اند، احتیاج داریم به معلمانی شجاع که آزادمنشانه – و نیز پرشور و بی‌قرار – حقیقت را جستجو کنند، آن را به بیان در آورند، و بر اساس آن زندگی کنند. تنها به این ترتیب است که شجاعت و آزادگی به دیگر مردم جامعه منتقل می‌شود، و نزدیک شدن جامعه به وضع دل‌خواه میسر می‌شود.

3)

ما در راه حقیقت، مدیون بسیاری از گذشتگانی هستیم که راه را هموار کرده‌اند و دانش و شیوه‌ی سلوکی که برای طی مسیر لازم است را برای ما به میراث گذاشته‌اند. علاوه بر دانش، ما میراث‌دار آرزوهای آنان نیز هستیم. در واقع، این اشتراک آرزو ما را هم‌مسیر کرده است. اگر من دغدغه‌ی برقراری عدالت در جامعه را دارم و در این راه می‌کوشم، هم‌مسیر می‌شوم با همه‌ی کسانی که این آرزو را داشته‌اند.

البته علی‌رغم تلاش آنان، هنوز تا تحقق عدالت فراگیر در جامعه‌مان فاصله‌ی زیادی داریم. بنابراین اگر خود را میراث‌دار بدانیم، سعی می‌کنیم درست بفهمیم که مسیر تا کجا پیموده شده و چه کارهایی باقی مانده، و همه‌ی سعی‌مان را می‌کنیم تا چند قدم به آرمان مشترک‌مان نزدیک‌تر شویم و سپس کار را به آیندگان بسپاریم. به تعبیری، وفا به آنانی که زندگی‌شان را در راه آرمانی والا گذاشته‌اند، این است که ما نیز زندگی‌مان را در راه آن آرمان، که البته آرمان خود ما هم هست، صرف کنیم.

حسین بن علی خود را ادامه دهنده‌ی راه پیامبر می‌داند، پیامبری که آرمانش رها شدن مردم از قیود بت‌های درونی و بیرونی بود (5)سوره اعراف، آیه 157: همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده -كه [نام‌] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مى‌يابند- پيروى مى‌كنند؛ [همان پيامبرى كه‌] آنان را به كار پسنديده قرا می‌خواند، و از كار ناپسند باز مى‌دارد، و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى‌گرداند، و از [دوش‌] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است برمى‌دارد. پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياريش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند، آنان همان رستگارانند.، تا همه، بی تفاوت و تبعیض، در سایه‌ی رحمت یک پروردگار، و در قالب یک امت، بتوانند تمام استعدادهای خود را شکوفا کنند. حسین جا به جا به این اشاره می‌کند که پیامبر چه می‌گفت و چه می‌خواست، و یادآوری می‌کند که آنچه او می‌خواست واگذاشته شده و باید آن خواسته را احیا کرد و پروژه را پیش برد. او به صراحت می‌گوید:

می‌بینید که پیمان‌های خدا شکسته می‌شود و باکتان نیست. اگر پاره‌ای از پیمان‌های پدرانتان شکسته شود نگران [و پریشان] می‌گردید، و [حال آنکه] پیمان رسول خدا خوار و ناچیز شده است.
کوران و گنگان و بیماران زمینگیر در شهرها به حال خود رها شده‌اند و به آن‌ها ترحمی نمی‌شود. [با این حال،] شما به کاری که شایسته‌تان است برنمی‌خیزید و دیگران را نیز در این راه مدد نمی‌رسانید و با مسامحه و سازش با ستمکاران خود را آسوده می‌دارید. این همه، از جمله چیزهایی است که خدا شما را بدان فرمان داده […](6)خطبه‌ی منا، برگرفته از کتابچه «نهضت عاشورا».

شاید حسین می‌توانست فقط به آرمان اشاره کند و چیزی از پیامبر، یعنی آن کسی که این آرمان را با این ویژگی‌ها توصیف کرد و برایش جنگید نگوید. اما در این صورت دو چیز از دست می‌رفت. نخست آنکه پیامبر زندگیِ زیسته‌ای دارد که توصیف نحوه‌ی مبارزه برای این آرمان است. اشاره به خواسته‌ی پیامبر، یادآوری این زندگی زیسته است، و چه دلیلی دارد که مخاطبان از این زندگی محروم شوند؟ و دیگر آنکه حسین با یادآوری پیامبر به خود و مخاطبانش، پیامبر را همراه خود و مخاطبان می‌کند در مسیر. مسیری که با همراهی طی شود متفاوت است با مسیری که به تنهایی طی شود. ذکر، یعنی یادآوری، و تلاش برای وفا، معجزه می‌کند: دل بینا و همراه می‌شود و ترس و دودلی بی‌حاصل دور می‌شود و قدم‌ها استوار می‌شوند.

یکی از کارهای مهم معلم، آشنا کردن دانش‌آموزان است با روندگان راه حقیقت، و همراه کردن دانش‌آموزان با ایشان. شاید این مهم‌ترین کار باشد، چرا که اگر این کار درست صورت گیرد، میراث به آیندگان منتقل می‌شود، حتی اگر معلم خود فرصت یا توان کافی نداشته باشد. و البته می‌دانیم، معلم اگر بخواهد این کار را خوب انجام دهد باید بکوشد که خود میراث‌دار باشد.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 یکی از نامه‌های ابتدایی مردم کوفه:

سلام بر تو باد. در ستایش خدایی که هیچ معبود به حقّی جز او نیست با تو هم‌زبانیم. اما بعد، ستایش خدایی راست که دشمن بیدادگر کینه‌توز تو را در هم شکست. همان کسی که بر این امت چیره گشت و با نیرنگ امر [خلافت] آنان را ربود. بیت‌المال امت را غصب کرد و بدون رضایت آنان بر آنان فرمان راند، سپس نیکان امت را کشت و بدانشان را نگه داشت و مال خدا را به دست ستمگران و توانگران سپرد. خدایش از رحمت خویش دور دارد چنانکه قوم ثمود را دور داشت. اکنون ما مردم عراق پیشوایی نداریم. به سوی ما رهسپار شو، امید است خدای متعال به وسیله‌ی تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهای جمعه و عید با نعمان بن بشیر – که در قصر زمامداری خود است – کاری نداریم و اگر خبر یابیم که به سوی ما رهسپار شده‌ای بیرونش کرده، به خواست خدا تا شام تعقیبش می‌نماییم. سلام و رحمت خدا بر تو باد.» (برگرفته از کتابچه «نهضت عاشورا»)

2 یخشی از پاسخ حسین بن علی: … سخن بیشتر شما این بود که ما پیشوایی نداریم، به سوی ما بیا، امید است خدای متعال به وسیله‌ی تو ما را بر هدایت و حق فراهم آورد. اکنون برادر، پسرعمو و شخص مورد وثوق خاندانم را نزد شما می‌فرستم. از او خواسته‌ام تا احوال و امور و افکار شما را برایم بنویسد. اگر نوشت که بزرگان و اندیشمندان و خردمندان شما بر آنچه فرستادگان شما می‌گویند و در نامه‌هایتان خوانده‌ام همداستانند، به زودی نزد شما خواهم آمد، ان شاء الله.
به جانم سوگند امام و پیشوا نیست مگر آن‌کس که به قرآن عمل کند و عدل را به پا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد. والسلام.» (برگرفته از کتابچه «نهضت عاشورا»)
3 به این هم دقت کنید که برخلاف تصور رایج، نیروهای اصلی نبرد علیه حسین بن علی نه از مردم کوفه، که سپاهیان شام بودند. بله، مردم کوفه سرکوب شدند و به خاطر ضعفی که در ساختار اجتماعی خود داشتند نتوانستند تشکیلات مناسبی برای کمک به حسین بن علی داشته باشند، ولی اینکه آنان را کشندگان حسین بدانیم (و به این ترتیب تحلیل مسلم از وضعیت کوفه را به شدت بی‌اعتبار جلوه دهیم) درست نیست (برای اطلاعات بیشتر در این مورد بنگرید به کتاب «عاشورا شناسی» اثر محمد اسفندیاری).
4, 6 خطبه‌ی منا، برگرفته از کتابچه «نهضت عاشورا»
5 سوره اعراف، آیه 157: همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده -كه [نام‌] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مى‌يابند- پيروى مى‌كنند؛ [همان پيامبرى كه‌] آنان را به كار پسنديده قرا می‌خواند، و از كار ناپسند باز مى‌دارد، و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى‌گرداند، و از [دوش‌] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است برمى‌دارد. پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياريش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند، آنان همان رستگارانند.

در وصف آفتاب

دو سال بعد از همگانی شدن دعوت پیامبر‌(ص)، هجرت دوم به حبشه به رهبری جعفر بن‌ابی‌طالب انجام گرفت و هشتاد و دو یا هشتاد و سه مرد و شانزده یا هجده زن، راهی حبشه شدند. وقتی قریش از وضع مهاجران مسلمان در حبشه آگاه شدند، تصمیم گرفتند دو نفر از بهترین افراد خود را نزد نجاشی بفرستند تا مهاجران را از سرزمین خود براند. بدین منظور عبدالله‌بن‌ابی‌ربیعه و عمرو بن‌عاص‌بن‌وائل را با هدایایی نزد نجاشی و وزرای او فرستادند.

اُمّ‌سَلَمه که خود از مهاجران به حبشه بود گوید: قریش به منظور بازگرداندن ما به مکه، دو تن از مردان چالاک و زیرک خود را با هدایای بسیار از اشیای نفیسی که مخصوص مکه بود به دربار نجاشی فرستادند و به آن دو گفتند که پیش از سخن گفتن با نجاشی، هدایای وزیران و درباریان او را برسانید، سپس هدایای خود نجاشی را تقدیم دارید و آنگاه از وی بخواهید که پیش از سخن گفتن با مهاجران بدون چون و چرا آنها را به شما تسلیم کند. فرستادگان قریش به حبشه آمدند و همانگونه که دستور یافته بودند به هر یک از وزیران و درباریان هدایایی تقدیم کردند […] سپس هدایای نجاشی را تقدیم داشته، به وی گفتند: پادشاها! جوانانی بی‌خرد از ما که دین قوم خود را رها کرده و به دین شما هم در نیامده و کیش نوساخته‌ای آورده‌اند که نه ما می‌شناسیم و نه شما، به کشور شما پناهنده شده‌اند و اکنون بزرگان قوم یعنی پدران و عموها و اشراف قبایلشان ما را نزد شما فرستاده‌اند تا اینان را به سوی قومشان بازگردانی، زیرا آنان به کار اینان بیناتر و به کیش نکوهیده شان آشناترند.

عبدالله و عمرو سخت نگران بودند که مبادا نجاشی سخنان مهاجران را نیز بشنود. در این هنگام وزیران و درباریان گفتند: پادشاها این فرستادگان راست می‌گویند، قومشان نسبت به این افراد بیناتر و به کیش نکوهیده‌شان آشناترند. این افراد را به همین دو نفر تسلیم فرمایید تا آنان را به سرزمین و قومشان بازگردانند. نجاشی سخت به خشم آمد و گفت: خیر، به خدا سوگند آنان را تسلیم نمی‌کنم که اکنون به من پناه آورده و در سرزمین من وارد شده و مرا بر دیگران برگزیده‌اند، پس باید آنان را فراخوانم و از گفتار این دو، پرسش کنم، آنگاه اگر همانگونه بود که این دو می‌گویند تسلیمشان می‌کنم و به قومشان بازمی‌گردانم و اگر آن گونه نبود، از ایشان حمایت می‌کنم و تا هر زمان که بخواهند می‌توانند در سرزمین من در آسایش و امنیت به سر برند.

نجاشی در پی اصحاب رسول خدا فرستاد و آنان را فراخواند. مهاجران انجمن کردند و درباره اینکه با نجاشی چگونه سخن گویند با یکدیگر مشورت کردند و تصمیم گرفتند هر چه پیش آید، حقیقت را از سر صدق و راستی بگویند و دستورهای رسول خدا را بی‌کم‌و‌کاست بیان کنند. نجاشی در حالی که کشیشان اطرافش را فراگرفته بودند و انجیل‌ها را پیش روی خود باز کرده بودند، رو به مهاجران کرده گفت: این کیشی که جدا از دین قوم خود آورده‌اید و نه دین من است و نه کیش دیگر ملل جهان، چیست؟

جعفر‌بن‌ابی‌طالب لب به سخن گشود و چنین گفت: پادشاها ما مردمی بودیم که به وضع جاهلیت زندگی می‌کردیم، بت‌ها را پرستش می‌کردیم، مردار می‌خوردیم، کارهای زشت انجام می‌دادیم، قطع رحم می‌کردیم، با همسایگان و هم‌پیمانان خود رفتاری بد داشتیم، نیرومند ما ناتوان ما را می‌خورد … وضع ما چنین بود تا خدا پیامبری از خودمان برای ما برانگیخت که نسب و راستی و امانت و پاکدامنی او را می‌شناسیم. او ما را به خدا دعوت کرد تا او را به یگانگی بشناسیم و پرستش کنیم، و سنگ‌ها و بت‌هایی را که خود و پدرانمان می‌پرستیدیم رها کنیم. او ما را به راستگویی، امانت، صله رحم، نیکی با همسایگان و هم پیمانان و خودداری از کارهای حرام و خونریزی امر کرد؛ و از کارهای زشت، سخن دروغ، خوردن مال یتیم و متهم ساختن زنان پاکدامن نهی کرد. او به ما فرمود تا نماز بخوانیم و زکات بدهیم و روزه بگیریم.

آنگاه جعفر احکام اسلام را برای نجاشی برشمرد. سپس گفت: ما نیز او را تصدیق کردیم و به او ایمان آوردیم و او را در آنچه از جانب خدا آورده بود پیروی کردیم. خدای یگانه را پرستش کردیم، از ارتکاب محرماتی که بر ما حرام کرده بود خودداری کردیم، هر چه را بر ما حلال کرده بود حلال دانستیم. آنگاه قوم ما بر ما تاختند و ما را شکنجه دادند و به آزار ما پرداختند تا از پرستش خدا به پرستش بت‌ها بازگردیم و کارهای پلیدی را که [پیشتر] حلال می‌شمردیم، حلال بشمریم. پس چون ما را شکنجه کردند و بر ما ستم روا داشتند و سخت گرفتند و مانع انجام دادن دستورهای دینی‌مان شدند، به سرزمین شما آمدیم و تو را بر دیگران برگزیدیم و خواستیم تا در پناه تو باشیم و دیگر بر ما ستمی نرود.

نجاشی گفت: آیا از آنچه پیامبرتان آورده چیزی به خاطر داری؟ جعفر گفت: آری. نجاشی گفت: برای من بخوان. جعفر قسمتی از سوره مریم را تلاوت کرد. اُمّ سَلَمه [راوی خبر] گوید: نجاشی با شنیدن آن، چندان گریست که قطره‌های اشک ریش انبوه و صورتش را نیز فرا گرفت و کشیشانی که اطراف او بودند نیز گریستند […]

آنگاه نجاشی به عبدالله و عمرو گفت: این سخن و آنچه عیسی آورده است، هر دو از یک منبع نور است، بروید که به خدا سوگند آنان را به شما تسلیم نمی‌کنم.

(سیره نبوی، مصطفی دلشاد تهرانی، جلد 3، انتشارات دریا، ص412)

تو را می‌ستایم با زیباترین ستایش‌ها…

🔸بخش از نیایش امام علی(ع) در شبی از شب‌های صفین، هنگامی که کار بر یارانش سخت گردیده بود:

پروردگارا!

تو را می‌‌ستایم

با زیباترین ستایش‌ها

زیرا که آزمایش تو نزد من

زیباترین آزمایش‌هاست

خداوندا!

یاری، هم‌آوازی

کامیابی و بخشش خود را

به من بچشان

و بی‌تابی دیدارت را

روزی من کن

و پیروزی در یاری خود را

تا آنجا که شیرینی آن را در قلب خود دریابم.

 

خداوندا!

مرا بر انجام درست‌ترین کار زندگانی‌ام

استوار بدار

بی‌گمان تو جایگاه من و یارانم را می‌بینی

و چیزی از کار من بر تو پوشیده نیست.

(گزیده‌ای از نیایش‌های امام علی(ع)، گزینش محمد مهدوی دامغانی، انتشارات علمی فرهنگی، ص 83)

منزل‌گاه ما

🔸امام علی(ع):

[…] دنیا خانهٔ راستی است برای کسی که او را راستگو دانست. سرای عافیت و تندرستی است برای کسی که او را شناخت و فهمید، خانهٔ توانگری است برای کسی که از آن توشه گرفت و جایگاه اندرز است برای کسی که پند پذیرد.

سجده‌گاه دوستان خدا، مصلای فرشتگان حق، محل نزول وحی خدا و تجارت‌خانهٔ اولیای حق است که در آن رحمت به دست آورند و بهشت را سود بردند.

چه کسی دنیا را نکوهش می‌کند در حالی که بانگ برداشته که جدا شدنی است؟ و فریاد برآورده که نخواهد ماند و اعلام کرده که خود و اهلش خواهند مرد؟

دنیا با رنج و محنت خود نمونه‌‌ای از رنج‌های آخرت ترسیم کرد و با شادی خود به شادمانی آخرت تشویق کرد.

شامگاه را به سلامت گذراند و بامداد با مصیبتی سخت بازگشت تا مشتاق سازد، بیم دهد، بترساند و پرهیز دهد.

مردانی دنیا را در بامداد ندامت سرزنش کنند و دیگران روز رستاخیز آن را ستایش کنند، همان کسانی که دنیا آنان را یادآور شد و آنان متذکر شدند با آنان سخن گفت و آنان سخنش را راست شمردند، اندرزشان داد و آنان پندش را پذیرا گشتند.

(نهج‌البلاغه، حکمت 131)

«ای آن‌كه رحمتت همه‌ی هستی را فرا‌گرفته…»

🔸 یوسف 87-86: [یعقوب] گفت: «من شكایت غم و اندوه خود را پیش خدا می‌برم و از خدا چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید. ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید و از رحمت خدا نومید نباشید كه از رحمت خدا نومید نمی‌شوند مگر كافران.»

🔸یوسف 96: پس چون مژده‌رسان آمد، آن [پیراهن یوسف] را بر چهره‌ی او [=یعقوب] انداخت، پس بینا گردید. گفت: «آیا به‌شما نگفتم كه بی‌شك من از خداوند چیزهایی می‌دانم كه شما نمی‌دانید؟»

🔸امام‌علی(ع): ایـمان بنده راست نباشد جـز آنـگاه كه اعتماد او به آنچه در دست خداست بیش از اعتماد وی بدانچه در دست خود اوست بوَد. (نهج‌البلاغه، حكمت 310)

🔸حجر 56-53: [فرشتگان به ابراهیم] گفتند: «مترس كه ما تو را به پسرى دانا مژده می‌‏دهیم.» گفت: «آیا با اینكه مرا پیرى فرا رسیده است بشارتم می‌دهید؟ به چه بشارت می‌دهید؟!» گفتند: «ما تو را به حق بشارت دادیم، پس از نومیدان مباش.» گفت: «چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می‌‏شود؟»

🔸زمر 36: آیا خدا كفایت‌‏كننده‌ی بنده‌‏اش نیست؟ و تو را از آنها كه غیر اویند می‌‏ترسانند […] .

🔸پیامبراكرم(ص): دعا مغز [و عصاره‌ی] عبادت است. (میزان‌الحكمه، 5519)

🔸امام‌صادق(ع): برشما باد به دعا كردن، زیرا با هیچ چیز به مانند دعا به خدا نزدیك نمى شوید. دعا كردن براى هیچ امر كوچكى را به خاطر ناچیز بودنش رها نكنید، زیرا حاجت‌هاى كوچك نیز به دست همان كسى است كه حاجت‌هاى بزرگ به دست اوست. (میزان‌الحكمه، 5571)

🔸از دعای جوشن كبیر: ای آن‌كه گریزگاهی نیست جز به سوی تو، ای آن‌كه پناهگاهی نیست جز درگاه تو، ای آن‌كه مقصدی نیست جز به سوی تو، … ای آن‌كه امیدی نرود جز به تو، ای آن‌كه پرستیده نشود جز تو.

ای آن‌كه جز به فضل تو امید نرود، ای آن‌كه جز از گذشت تو درخواست نشود، ای آن‌كه جز از عدل تو بیم نرود، ای آن‌كه رحمتت همه‌ی هستی را فرا‌گرفته، … ای گشاینده‌ی اندوه، ای زداینده‌ی غم، ای آمرزنده‌ی گناه، ای پذیرنده‌ی توبه، ای راست‌وعده، ای وفاكننده‌ی به پیمان، … ای آن‌كـه زیبا را آشكار كنی، ای آن‌كه به گناه نگیری، ای آن‌كه پرده‌ ندری، ای نیكو درگذرنده، ای فراخ‌آمرزش، ای گشاده‌دست به مهر و رحمت، ای صاحب هر راز، ای نهایت هر شكوه و شكایت، … ای آن‌كه در عین برتری نزدیكی، ای آن‌كه در عین نزدیكی برتری.

🔸امام‌علی(ع)[در وصیت به امام حسن(ع)]: بدان كه آن كسى كه خزاین آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه داده است تا او را بخوانى و اجابت دعاى تو را ضمانت كرده است … . میان تو و خودش حجابى ننهاده و تو را به آوردن واسطه و میانجى وادار نكرده است، و اگر گناهی مرتكب شدی از توبه بازت نداشته، و در كیفر تو شتاب نكرده، و هنگام بازگشتن به سویش نكوهشت نكرده، و آنجا كه سزاوار رسوایی بودی رسوایت نساخته، و در پذیرش توبه‌ات سخت نگرفته، و حساب گناهت را رسیدگی نكرده، از رحمت نومیدت نساخته، بلكه خودداریت از گناه را برایت حسنه‌ای قرار داده است، و كار بدت را یكی و كار نیكت را ده برابر به شمار آورده است.

… پس هرگاه بخواهی می‌توانی درهای نعمتش را با دعا بگشایی و ریزش باران رحمت را طلب نمایی. پس تأخیر در اجابت دعا تو را نومید نگرداند، زیرا كه عطای خداوند به اندازه‌ی نیت است، چه بسا كه در برآوردن خواهشت تأخیر اندازد تا بدین وسیله خواهنده را پاداش بزرگتر و عطای آرزومند افزون‌تر گردد. بسا باشد كه چیزى بخواهى و به تو داده نشود اما دیر یا زود بهتر از آن به تو داده شود، یا براى خیر و مصلحت تو از تو دریغ شده است و بسا خواسته‌اى كه اگر برآورده شود موجب نابودى و تباهى دین توگردد. پس همیشه از خداوند چیزی را طلب‌‌كن كه زیبایی‌اش برایت بماند و وبالش از تو دور باشد. (نهج‌البلاغه، نامه 31)

🔸امام‌صادق(ع): فاطمه (ع) هر گاه دعا مى‌كرد پیش از خویش نخست براى مردان و زنان مؤمن دعا مى‌كرد. در این‌باره از آن حضرت سؤال شد‌، فرمود: «اول همسایه بعد خانه.» (میزان‌الحكمه، 5734)

🔸امام علی(ع): دوست آنگاه دوستى واقعی است که برادر خود را در سه هنگام مراقبت کند: هنگامى که به بلا گرفتار شود، هنگامى که حاضر نباشد وهنگامى که درگذرد. (نهج‌البلاغه، حکمت 134)

🔸امام‌باقر(ع): هیچ خواسته‌اى را زیاد مشمارید، زیرا آنچه نزد خداست بیش از آن است كه مى‌پندارید. (میزان‌الحكمه، 5641)

🔸امام‌صادق(ع): هرگاه دعا كنى با دل [به خدا] روى آر و چنین پندار كه حاجت و خواسته‌ی تو بر در خانه است. (میزان‌الحكمه، 5654)

🔸امام سجاد(ع): خداوندا … مرا از هر كاری كه پرداختن به آن از تو بازم می‌دارد بی‌نیاز گردان و بر كاری برگمار كه در روز بازپسین از من خواهی و روزهای عمر مرا در كاری كه مرا برای آن آفریده‌ای مصروف ساز … و عبادتم را به عُجب و غرور تباه مكن و بر دست من كارهای خیر در حق مردم جاری كن. (صحیفه سجادیه، دعای 20)

🔸از مناجات‌خمس‌عشره، نیایش‌مریدان:… مرا از خود جدا‌مكن و از خویش دور مساز، ای نعیم و بهشتم، و ای دنیا و آخرتم، ای مهربان‌ترین مهربانان.

(برگرفته از بولتن «شرح آرزومندی»)