نکات مربوط به سورهٔ یوسف

و سرابی که تو را می‌خواند … (به بهانهٔ آیهٔ ۱۰۶ سورهٔ یوسف)

سورهٔ یوسف(ع)، ۱۰۶: و بسیاری از ایشان ایمان نمی‌آورند جز اینکه مشرکند.

🔸 ایمان‌مان به خدا، چه بسا که آغشته به شرک باشد. اینجا بحث از ناخالص بودن یک اعتقاد نیست؛ این آیه می‌گوید آنان مشرک «هستند». یعنی راجع به گونه‌ای از بودن صحبت می‌کنیم.

برادران یوسف(ع) را به یاد بیاوریم. فارغ از اینکه عقیدهٔ آنان راجع به خدا چه بود، شیوهٔ عملکرد آنان (مثلاً حسد آوردن به برادر کوچک‌تر، تلاش برای جلب توجه پدر، رضایت دادن به رها کردن برادر و …) در تضاد با پرستش خدای واحد است. پرستندهٔ خدا، به دنبال ملاقات او و تحقق نام‌های پاک او در خود و جهان است، نه به دنبال اثبات خویشتنی حقیر.

🔸 شرک در این معنا، شریک کردن یک مقصود، یک هدف، با خداوند است. چیزی جز خدا را طلب می‌کنی، می‌خواهی جایی دیگر جز نزد او باشی، و بر اسبابی خاص توکل می‌کنی برای رسیدن به آن مقصود. آن مقصود و آن هدف، چیزی که چشمت را پر کرده، «تو» را و چگونه بودن و چگونه زیستنت را تعیین می‌کند.

🔸 آیهٔ ۱۰۶ را می‌توانیم مثل یک اخطار و یک انذار در مورد خودمان بشنویم؛ خطابی می‌شنویم که می‌گوید: ای مؤمن، نیک بنگر، شاید که مشرک باشی. نیک بنگر، چه بسا نشانه‌های «او» در آسمان‌های و زمین که بر آنها گذر می‌کنی، و از آنها رو می‌گردانی (آیهٔ ۱۰۵). نیک بنگر، مبادا که عذاب (=آنچه تو را از خواسته‌هایت باز می‌دارد) تو را دریابد، مبادا که «ساعت» ملاقات در رسد، و بی‌خبر و در جستجوی یک توهم باشی (آیهٔ ۱۰۷).

🔸 در انواع انتخاب‌های ریز و درشتی که داریم، چه مقصودهایی را مراد کرده‌ایم؟ شاید به مقصودمان صراحتاً فکر نکنیم، شاید نتوانیم آن را سریع به یاد بیاوریم، ولی این معنی عدم وجود آن مقصود نیست. برادران یوسف(ع) وقتی که تصمیم گرفتند برادرشان را به چاه بیندازند، مقصودشان این بود که خود را در نزد پدرشان عزیز کنند. یا آن زمان که تصمیم گرفتند بنیامین را با خودشان ببرند، مقصودشان این بود که آذوقهٔ بیشتری به دست آورند. یعقوب(ع) هم وقتی که فرزندانش گریان آمدند و گفتند که یوسف(ع) را گرگ خورده، گرد آمدن خانواده و بهره‌مند شدن هم از رحمت خدا را مراد کرد و بر اساس آن سخن گفت و عمل کرد. یا وقتی که برادران را به رحمت خدا امیدوار کرد، بهره‌مندی خودش از رحمت را نیز مراد کرده بود و از غضب خداوند می‌گریخت.

🔸 از امام علی(ع) نقل شده که «ارزش آدمی به آن چیزی است که در دیده‌اش زیباست». در هر روز زندگی، سر کار، در زندگی خانوادگی، در دوستی، در تلاش‌های اجتماعی، چه چیزهایی در نظرمان زیباست؟ چه مقصودهایی را برگزیده‌ایم؟

اگر انذار خداوند را جدی بگیریم، اگر بترسیم از شرک و از باز ماندن از خواسته‌های حقیقی‌مان، به شکلی انتقادی هر آنچه در نظرمان زیباست را بررسی می‌کنیم و می‌کوشیم آن‌ها را با مقصودهایی برتر جایگزین کنیم. این کاری است که هر کس و در هر مقامی ناگزیر از انجام آن است؛ حتی خود پیامبر(ص) هم از خدا درخواست آگاهی بیشتر برای داشتن مقصودهای زیباتر را دارد (سورهٔ طه، ۱۱۴).

در مورد هر مقصودی، هر چند موجه و هر چند مورد تأیید دیگران و جامعه، این انذار بر جای خود باقی است که: بنگر، شاید که مشرک باشی. انذاری نه از سر وسواس، بلکه از سر اشتیاق به حقیقت و به زیبایی.

🔸 و رسول ما را به راهی خاص دعوت می‌کند. می‌گوید: این راه من است و راه آن کسانی که مرا دنبال کردند؛ راهی به سوی خداوند. تو را به قدم نهادن در راه آن مقصد دعوت می‌کنم. و تو را بر اساس بینشی حقیقی، و عاری از توهم دعوت می‌کنم. به راه خداوندی که از هر نقص و کاستی پیراسته است. و من هرگز از مشرکان نیستم، هیچ مقصودی را به جای او نمی‌نشانم (آیهٔ ۱۰۸).

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب ناظر بر آیهٔ زیر است:

سورهٔ نور، ۳۹: و کسانی که کفر ورزیدند، کارهایشان چون سرابی در زمینی هموار است که تشنه، آن را آبی می‌پندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است.

«به شما می‌گویم که: باجگیران و فاحشه‌ها قبل از شما داخل ملکوت خدا می‌گردند…» (به بهانهٔ آیهٔ ۸۷ سورهٔ یوسف)

🔸 یوسف(ع)، ۸۷:ای پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی‌شود.

🔸 آیهٔ ۸۷ جوهر عمل خداوند و یعقوب(ع) و یوسف(ع)، و یکی از امیدبخش‌ترین آیات قرآن است. اما معمولاً فراموش می‌شود که این آیه فقط به دنبال ایجاد امید به رحمت خدا نیست، بلکه یک خط مرز مشخص بین ایمان به خدا و کفر به او نیز ترسیم می‌کند: «کسی جز گروه کافر از رحمت خدا نومید نمی‌شود.»

🔸 امام علی(ع) از این سخن قرآن، استنباطی روشن دارد: «حتی برای بدترین فردِ این امت از رحمت خدا نومید مشو، زیرا که خداوند متعال فرموده است: همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران.» (نهج‏‌البلاغه، حکمت ۳۷۷)

«ناامید نشدن از رحمت خدا در مورد دیگران» چیزی ذهنی و انتزاعی نیست، بلکه مصادیق عینی مشخصی دارد. اول اینکه باید حذر کنیم و نگران باشیم از ستم کردن به کسی که ممکن است مورد رحمت خدا قرار گیرد و از دوستان او درآید. و دوم اینکه خود ما نیز باید به این رحمت‌گری خدا تخلق پیدا کنیم، و نگران باشیم از اینکه مبادا آنچه می‌خواهیم مخالف باشد با آنچه خدا می‌خواهد؛ ما بدبختی و تیره‌روزی دیگران را می‌خواهیم و خدا به دنبال رحمت آوردن به ایشان است.

🔸 در عمل مثال‌های بی‌شماری از تفاوت کسانی که به رحمت خدا در حق دیگران امید دارند، با کسانی که از این رحمت مأیوس هستند می‌توان آورد.
مثلاً اگر کسی به خاطر اشتباه دوستی کینهٔ او را به دل بگیرد و به هیچ وجه عذرش را قبول نکند، نمی‌تواند مدعی این باشد که به رحمت خدا برای او امیدوار است. یا کسی که دیگران را به خاطر مقید نبودن به شریعت مورد نظر خود (مثلاً در زمینهٔ نماز و حجاب) حقیر و کوچک می‌شمارد، باید یأس از رحمت خدا در حق دیگران را در خود به جا بیاورد. به همین ترتیب، یأس از رحمت خدا در کارِ حکومتی که اقلیت‌های دینی را تحقیر می‌کند و آنان را از حقوق انسانی خود محروم می‌کند راه یافته است.

🔸 هر فرد و هر نظامی، اگر مدعی امید به رحمت خدا در حق دیگران است، باید برنامه‌هایی مشخص بر اساس این امید داشته باشد. فکر می‌کنم جستجو برای چنین برنامه‌هایی در سیرهٔ امام علی(ع) آموزنده است. برای مثال، شیوهٔ برخورد امام علی(ع) با معاویه و سپاهیانش و نیز با خوارج را می‌توان بر اساس چنین امیدی تحلیل کرد. به عنوان یک نمونه:

[در صفین، پس از آنکه شریعه فرات در اختیار سپاه علی(ع) قرار گرفت و او، مخالف آنچه معاویه پیشتر کرده بود، هر دو لشکر را برای استفاده از آب آزاد گذاشت، نبرد را متوقف کرد. تأخیر علی(ع) در جنگ باعث ایجاد نارضایتی و شایعاتی در میان لشکریانش شد، پس در پاسخ آنان فرمود:] … به خدا سوگند هر روزی که جنگ را به تأخیر می‏‌اندازم از این روست که آرزو دارم عده‏‌ای از آنها به ما بپیوندند و هدایت شوند … و این برای من از کشتن آنان در حالی که گمراهند بهتر و محبوب‏‌تر است. (نهج‌‏البلاغه، خطبه ۵۵)

🔸 معمولاً این نکته نیز فراموش می‌شود که امیدوار بودن به رحمت خدا در حق دیگران، نشانهٔ کَرَم و بزرگواری نیست؛ بلکه نومیدی از رحمت خدا است که نشانهٔ کفر به خدا و بخل و بدخواهی در حق بندگان خدا است! یعقوب(ع) که برادران را به جستجوی رحمت خدا امید می‌بخشید، می‌دانست که اگر چنین نکند غضب خدا را به جان خریده است. یوسف(ع) نیز برادران را که مورد خطاب قرار می‌داد، گفت: «آیا دانستید، وقتی که جاهل بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟»؛ یعنی بر این تأکید کرد که آن کار مربوط به یک دورهٔ نادانی خاص بوده، و از هر گونه طعن و سرزنش و تحقیری دوری کرد. او می‌دانست که اگر چنین نکند خلاف روش پروردگار خود عمل کرده و او را خشمگین ساخته است.

🔸 نومید نبودن از رحمت خدا در حق دیگران، و حذر کردن از اعمالی که شاهد این نومیدی است، کاری مستحب نیست. این یکی از مرزهای کفر و ایمان است. مأیوس بودن از دیگران مستلزم کبر و بزرگ شمردن مقام خود است. و هر کس کبر در او باشد بوی بهشت را احساس نخواهد کرد – نه در این دنیا و نه در آخرت.

🔸 عیسی مسیح(ع): دو نفر یکی فریسی و دیگری باج‏گیر به معبد رفتند تا عبادت کنند * آن فریسی ایستاده بدین‏‌طور با خود دعا کرد که «خدایا تو را شکر می‏کنم که مثل سایر مردم حریص و ظالم و زناکار نیستم و نه مثل این باج‏گیر. * هر هفته دو مرتبه روزه می‏‌دارم و از آنچه پیدا می‏‌کنم یک دهم را می‏‌دهم.» * اما آن باج‏گیر دور ایستاده نخواست چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند بلکه به سینهٔ خود زده گفت: «خدایا بر منِ گنهکار ترحم فرما!» * به شما می‏‌گویم که این شخص عادل کرده شده به خانهٔ خود رفت، به خلاف آن دیگر. زیرا هر که خود را برافرازد پست گردد و هرکس خویشتن را فروتن سازد سرفرازی یابد. (انجیل لوقا 14:18-10)

پی‌نوشت:

عنوان این متن بخشی از سخن نقل شده از عیسی مسیح(ع) در انجیل متی است. عیسی(ع) در در معبد گفتگویی با بزرگان دین دارد، و بخشی از سخنان او چنین است:

شخصی را دو پسر بود. نزد نخستین آمده، گفت، ای فرزند امروز به تاکستان من رفته، به کار مشغول شو.
او در جواب گفت، نخواهم رفت. امّا بعد پشیمان گشته، برفت.
و به دوّمین نیز همچنین گفت. او در جواب گفت، ای آقا من می‌روم. ولی نرفت.
کدام یک از این دو خواهش پدر را بجا آورد؟
[عالمان و مشایخ دین پاسخ] گفتند: اوّلی.
عیسی بدیشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم که باجگیران و فاحشه‌ها قبل از شما داخل ملکوت خدا می‌گردند،
زانرو که یحیی از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ایمان نیاوردید، امّا باجگیران و فاحشه‌ها بدو ایمان آوردند و شما چون دیدید، آخر هم پشیمان نشدید تا بدو ایمان آورید.

«امید است که خدا همگی‌شان را باز آورد …» (به بهانهٔ آیهٔ ۸۳ سورهٔ یوسف)

🔸 سورهٔ یوسف(ع)، ۸۳: [یعقوب‌] گفت: «[چنین نیست،] بلکه نفس شما امری [نادرست‌] را برای شما آراسته است. پس [صبر من‌] صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد، که او دانای حکیم است.» 

🔸 این موقعیتی است که برادران به ظاهر در آن خطایی نکرده‌اند، اما یعقوب این سخن خود را تکرار می‌کند که «بلکه نفس شما کاری را برایتان آراسته است.»

گاهی اینکه همان چیزی که چشمت می‌بیند را تأیید کنی و بگویی، دروغ است. اینکه تمام تجاربت از برادری که یک عمر با تو بوده را فراموش کنی و به پدر بگویی «پسرت دزدی کرد»، ستم است. برادر بزرگ‌تر، آگاه شده و با فروتنی به آنچه پیش از این با یوسف(ع) کرده اذعان دارد، اما هنوز از «دیدن» برادرش و مبرّا دانستن او از خطایی فاحش ناتوان است.

برادر بزرگ‌تر پشیمان است، اما هنوز چشمانش از گذر از خود و وضعیت خود عاجز است؛ توان دیدن غیر را ندارد. هنوز آن روحیهٔ خودبینی و خودمحوری در او زنده است؛ همان روحیه‌ای که باعث می‌شد زمانی خود را (که «جوانی برومند» بود) در رابطه با پدرش «ستم‌دیده» حس کند، و بخواهد یوسف(ع) را از میان بردارد.

🔸 بنا به این روحیه شاید بتوانیم بگوییم که او در این ماجرا توان دیدن خدا را هم ندارد؛ تذکر یقعوب(ع) که «از رحمت خدا مأیوس نباشید» تلاشی است برای متوجه کردن فرزندان به حضور خداوند رحمت‌گر در صحنه.

🔸 این «ندیدن» و به جا نیاوردن برادر، و از آن بالاتر و ریشه‌ای‌تر، ندیدن و به جا نیاوردن خداوندی که همهٔ این بازی به دست او در جریان است، و مأیوس شدن از رحمت این خداوند زنده و حاضر، همه کارهایی هستند که نفس آن را آراسته است؛ نفسی خودمحور که از می‌کوشد خود را تثبیت کند و جز خود را نفی کند.

🔸 یعقوب(ع) اما در نقطهٔ مقابل ایستاده است. خدایی که «از او چیزهایی می‌داند که دیگران نمی‌دانند»، چشمانش را پر کرده و با او در گفتگو است. او فرزندانش را به خوبی «می‌بیند»؛ نه تنها یوسف(ع) و بنیامین را، که دیگر برادران را هم. شرّ و بدی را در آنها مطلق نمی‌داند. می‌گوید: «نفس کاری را در نظرشان آراسته» و خطا کرده‌اند، و در پاسخ ناامیدان (که خود فرزندان هم جزو آنها هستند) می‌گوید: امید که خداوند همهٔ آنان را به من باز آورد، اوست که به هر چیز آگاه است (به حال من و حقیقت وضعیت و افعال فرزندانم نیز)، و اوست که سنجیده‌کار است (و آنچه که رخ می‌دهد بیهوده و نابه‌جا نیست).

 

«هر کجا پنداشت توست، دوزخ است!» (به بهانهٔ آیهٔ ۶۴ سورهٔ یوسف)

سورهٔ یوسف(ع)، ۶۴: [یعقوب‌] گفت: «آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم، بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.»

🔸 این سخن یعقوب(ع) را شاید مانند سخنی طعنه‌آمیز بشنویم که در آن فرزندانش را به خاطر آن چیزی که پیش‌تر با یوسف(ع) کرده‌اند سرزنش می‌کند.اما در این سخن طعنی وجود ندارد. یعقوب(ع) که آرزویش گرد آمدن مجدد خانواده است، هرگز با «سرکوفت زدن» فرزندانش را نمی‌رماند و از رحمت خدا ناامید نمی‌کند.

🔸 آنچه یعقوب(ع) در این جمله می‌گوید، یادآوری سلیمانهٔ یک حقیقت مهم است. سخن پیشین برادران این بوده است:

پس چون به سوی پدر خود بازگشتند، گفتند: «ای پدر، پیمانه از ما منع شد. برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و قطعاً ما نگهبان او خواهیم بود.»

قسمت آخر سخن را ببینید: «ما قطعاً حافظ او خواهیم بود.» این سخن شبیه به سخن پیشین برادران است زمانی که یوسف(ع) را در کودکی با خود می‌بردند: «ما گروهی نیرومندیم! اگر گرگ او را بخورد قطعاً زیانکار خواهیم بود!» یک ویژگی برادران از آن زمان تا کنون تغییری نکرده: آنان خود را بر حفظ شرایط به آن‌گونه که می‌خواهند، قادر می‌پندارند. در کار آنان چیزی از شناخت پروردگاری که «بر کار خویش غالب است» و ماجراهای عالم را به هر سو که بخواهد پیش می‌برد وجود ندارد.

 یعقوب(ع) در مقابل این سخن، به فرزندانش این حقیقت را یادآوری می‌کند: شما پیش از این نیز خود را حافظ یوسف(ع) می‌دانستید، اما نتوانستید او را حفظ کنید. بلکه «خداوند بهترین حافظ است» (فالله خیرٌ حافظاً) و من و شما باید به حفظ او تکیه کنیم. و این همان کسی است که یعقوب(ع) در مورد یوسف(ع)، و دیگر فرزندانش، و همهٔ کسانی که دوست‌شان دارد به او تکیه دارد. خداوندی که از همه‌ٔ رحمت‌گران (از جمله خودِ یعقوب) رحمتش عمیق‌تر، فراگیرتر و قابل اتکا تر است (و هو ارحم الراحمین).

🔸 در آیهٔ ۶۷ یعقوب(ع) به فرزندانش توصیه می‌کند که از درهای مختلفی وارد شوند. دلیل این توصیه روشن نیست، شاید این توصیه با توجه به شرایط اجتماعی آن زمانه توجیه خاصی داشته است. قرآن به دلیل این توصیهٔ یعقوب(ع) اشاره‌ای نکرده، شاید به این دلیل که این موضوع اهمیت چندانی نداشته است. آنچه در این ماجرا اهمیت دارد و متن روی آن تأکید می‌کند، رویکرد خاص یعقوب است؛ رویکردی که نقطهٔ مقابل رویکرد برادران است.

یعقوب(ع) توصیه‌ برای حفظ فرزندانش را در فضایی خاص مطرح می‌کند: «چیزی از جانب خدا را از شما باز نمی‌توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل‌کنندگان باید بر او توکل کنند.» او توصیهٔ خود را، که چیزی در جهت حفظ فرزندانش است، از ارادهٔ خدا جدا نمی‌کند. تأکید می‌کند که بر خدا توکل دارد، و اگر کوششی می‌کند، در آن کوشش و به مدد آن کوشش، روبه‌روی خداوند «دعا» و درخواست دارد.

🔸 اغلب در این مورد شکی نداریم که «توکل» بر خدا به معنی دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن نیست. اما چه تفاوتی وجود دارد بین کسی که به پروردگارش توکل کرده، و کسی که به ارادهٔ خود و اسباب در دسترسش تکیه دارد؟ این تفاوت، تفاوت رویکرد یک «پیامبر»، یعنی یعقوب، و رویکرد دیگر مردم است. این تفاوت، تفاوت «محسن» است با کسی که بر اساس معیارهای سادهٔ دنیوی زندگی می‌کند (در مورد «احسان»، این متن را ببینید.)

🔸 تنها آن زمان برادران برای شناخت یوسف(ع) (و نیز شناخت پدرشان، و خداوندِ خود و یوسف(ع) و پدرشان) مهیا می‌شوند، که از این باور توهم‌آمیز که جهان بر مدار ارادهٔ آنان می‌چرخد دست می‌شویند. آن زمان، زمانی است که خودمحوری از میان برخاسته، این «نفس» شکسته، این امکان پیش آمده که «دیگری» و زیبایی‌هایش بی‌غرض دیده شود.
در این زمان است که آن کسی که «برومند» بود و خود را بر «حفظ» قادر می‌دید، فروتنانه به ستمی که در حق یوسف(ع) کرده بود اذعان می‌کند و رضایت پدر و «حکم» خداوند در حق خود را طلب می‌کند، و از همهٔ این‌ها مهم‌تر، خدا را «بهترین حکم‌کنندگان» می‌داند (آیهٔ ۸۰).

این وضعیت، شباهتی به تواضع و «شکسته شدن» یونس(ع) دارد، آن‌گاه که در «تاریکی‌ها» پروردگارش را ندا در داد که: «خدایی نیست جز تو، منزهی تو، من از ستمکاران بودم.» (سورهٔ انبیاء، ۸۷).

پی‌نوشت:

عنوان این متن برگرفته از این سخن از ابوسعید ابوالخیر است: «هر کجا پنداشت تست دروزخ است و هر کجا تو نیستی بهشت است.»

 

«دست‌هایت را به من قرض بده، ای پروردگار من …» (به بهانهٔ آیهٔ ۵۶ سورهٔ یوسف)

🔸 یوسف(ع) بار دیگر از چاه زندان به جایگاهی می‌رسد که قدرت و امکان انجام آنچه می‌خواهد را دارد. این بار نیز همچون قبل (آیهٔ ۲۱) پروردگار یوسف(ع) در کار این است که معنای واقعه‌ها را به او بیاموزد. یوسف(ع) که آموخته است چاه و زندان در دستان پرقدرت پروردگار می‌توانند زمینه‌ساز امکان و آزادی باشند، به زندانی که برادرانش در آن اسیرند، آن زندان کین و حسد و بی‌باوری، نیز نگاهی متفاوت دارد.

او اینک پروردگاری را شناخته که «هر که را بخواهد از رحمت خود برخوردار می‌کند»؛ بنابراین با پروردگارش همدست می‌شود تا برادران و خانواده‌اش، در دل این رحمت، دوباره گرد هم آیند.

🔸 وقتی که خداوند می‌گوید «به یوسف(ع) در آن سرزمین قدرت دادیم»، نمی‌توانیم فقط آزادی پس از زندان و ورود به دربار پادشاه را منظور خداوند بدانیم. بلکه قاعدتاً باید از خودمان بپرسیم که یوسف(ع)، آن «محسن»، چرا دنبال قدرت و امکانات است؟

آنچه که یوسف(ع) برای خانواده‌ٔ پدری‌اش می‌خواهد، چیزی است که برای بقیهٔ مردم هم می‌خواهد؛ یوسف(ع) اینجا نیز به دنبال ایجاد یک «خانواده» و گرد آمدن برادرانهٔ مردم است. ایجاد یک خانواده در سطح اجتماعی مسیرهای خاص خود را دارد. از همین روست که یوسف(ع) خزانه‌داری مصر را خود درخواست می‌کند. اینجا جایی است که او می‌تواند عدالت و احسان را به کار بندد و مسیر جامعه به سوی وحدتی برادرانه را هموارتر کند.

🔸 در این موقعیت، رحمتی که خداوند یوسف(ع) را از آن برخوردار کرده، این است که امکان جاری کردن رحمت خداوند در جامعه را به او داده است. دعای بزرگان ما این است که به دست آنان خیر در حق مردم جاری شود. به این ترتیب آنان در کار خداوند در رحمت رساندن به دیگران شریک می‌شوند.

این شراکت در رساندن رحمت، یکی از مهم‌ترین مصداق‌های نزدیکی به پروردگار است. هر آن که به دنبال انجام کاری نیک در حق دیگران است، شایسته است که نیت خود را این‌چنین نزدیکی‌ای به پروردگار قرار دهد و تلاش کند همانند و همراه او کار کند، نه اینکه نیت‌هایی ساده همچون دلسوزی در حق دیگران یا عذاب وجدان او را به انجام کار نیک بکشانند.

🔸 شراکت با خداوند در رساندن رحمت به دیگران، یادآور دو موقعیت قرآنی دیگر است.

یک موقعیت، موقعیت ابراهیم(ع) است آنگاه که از پروردگارش می‌خواهد به او نشان دهد که چطور مردگان را زنده می‌کند. خداوند عوض اینکه به سادگی زنده شدن یک مرده را به او نشان دهد، از او می‌خواهد پرندگانی را دست‌آموز کند، ذبح کند، و از دور آنان را بخواند تا پرندگان به سوی او پرواز کنان رجوع کنند. در این عمل نمادین، ابراهیم(ع) در مقام دعوت‌کنندهٔ مردگان و زنده‌کنندهٔ آنان قرار می‌گیرد.

موقعیت دیگر، موقعیت وصف شدهٔ بندگانی از خداوند در بهشت است که امکان جاری کردن چشمه‌ها را دارند:

سورهٔ انسان، ۶: شرابشان از چشمه‌ای است که بندگان خالص خدا از آن می‌نوشند; چشمه‌ای که آن را خود در بهشت می‌شکافند و جاریش می‌سازند.

🔸 رابطهٔ ما و خانواده‌مان، ما و دوستان‌مان، ما و انسان‌ها، زمینه‌هایی هستند برای برآمدن صفاتی الوهی در وجود تک تک ما. در این روابط است که معنی واقعه‌ها کم کم به دست پروردگارمان آشکار می‌شوند، کم کم می‌فهمیم که او برای ما چه رؤیایی داشته، و وقتی که این رؤیا رؤیای ما شد و دوستش داشتیم، از او طلب می‌کنیم تا برای تأویل آن رؤیا دست‌هایش را به ما قرض دهد.

در این مسیر است که پاک‌ترین و نزدیک‌ترین ملاقات‌ها با پروردگار رخ می‌دهد؛ ملاقات انسان خواهنده و مبارز در مسیر تحقق آن رؤیا، با پروردگاری خواهنده و مبارز. در این راه است که ناگهان او را، که لحظه‌ای از ما جدا نبوده، به جا می‌آوریم. و شاید با شگفتی‌ای شبیه به شگفتی برادران یوسف(ع) بگوییم: «آیا تو پروردگار مایی؟»

 

و خداوند همهٔ «نام»ها را به «آدم» آموخت… (نکته‌ای دربارهٔ کشف معنای واقعه‌ها)

🔸 یوسف(ع) دانشی به دست آورده که بر اساس آن می‌تواند معنای رؤیاها را دریابد، و با این دانش پادشاه و مردم مصر را به مسیری برای آینده هدایت می‌کند. خداوند در آیهٔ ۲۱ این دانش را «تأویل احادیث» می‌نامد (این اصطلاح در چند جای سوره تکرار می‌شود). مقصود از این تأویل احادیث فقط درک معنای رؤیاها نیست، بلکه مقصود فهم معنای واقعه‌ها نیز هست (این موضوع در تفسیر المیزان بیان شده است).

معنای اینکه برادران به کودکی حسادت آورند چیست؟ معنای اینکه آن کودک از پدرش ربوده شود چیست؟ معنای اینکه در چاه تنها رهایش کنند چیست؟ معنای اینکه شخص مهربانی سرپرستی او را به عهده بگیرد چیست؟ معنای اینکه به خاطر پاکدامنی (و با وجود اثبات پاکدامنی) به زندان بیفتد چیست؟ معنای بیرون آمدن از زندان چیست؟ و … .

🔸 خداوند در آیهٔ ۲۲ نمی‌گوید که همهٔ «تأویل الحادیث» را به یوسف(ع) آموخته است، بلکه می‌گوید چیزی از آن را به او آموخته. «تأویل» نهایی واقعه‌ها، معنای نهایی آنها، در نزد خود خداوند است. او در طول زندگی به تدریج واقعه‌هایی را پیش می‌آورد تا معنای آنچه که در زندگی بر ما گذشته را آشکار کند. دستان او در این راه باز است، و «کلمات» او را – یعنی، واقعه‌هایی که از طریق آنها حقیقت را برایمان بیان می‌کن – پایانی نیست (سورهٔ لقمان، ۲۷).

🔸 دانشی که یوسف(ع) به دست آورده، بنا به گفتهٔ خود (آیات ۳۷ تا ۴۰) او حاصل «توحید» است؛ یعنی ترک تمام «رب»های دیگر به جز خدا، و تنها از خدا درخواست داشتن و تنها از آنِ او بودن.

یوسف(ع) می‌گوید که حاصلِ بودن از آنِ خداوند، این شده که خداوند دانشی را به او آموخته است. پیش‌تر از آن (در آیهٔ ۲۱) نیز خداوند می‌گوید که او خود «حکمت و دانش» را به یوسف(ع) عطا کرده، و این کاری است که با هر «محسنی» می‌کند. «محسن» صفت هر کسی که کارهای نیکو انجام می‌دهد نیست، بلکه صفت کسی است که کار نیکو را به نیک‌ترین نیت انجام می‌دهد. «محسن» کسی است که می‌کوشد یکسره از آنِ خدا باشد، و در نیت خود برای انجام کار نیک کسی را با او شریک نکند.

🔸 واکنش یوسف(ع) آنگاه که در برابر همسر عزیز مصر در معرض خطا قرار می‌گیرد چیست؟ یوسف(ع) فقط از خطای صوری فرار نمی‌کند، بلکه پروردگار خود را یاد می‌کند، آتش وفای به او در دلش شعله‌ورتر می‌شود، با او گفتگو می‌کند، و با تأکید بر اینکه از خودش مطمئن نیست رهایی را از او می‌خواهد. این کنش یک «محسن» است. کنش‌هایی مشابه، که در آن‌ها حذر از یک خطا یا دست زدن به عملی از سر وفای به پروردگار و گفتگوی با او وجود دارد، منجر به اعطای حکمت و دانش از سوی خدا می‌شود.

این یکی از شگفت‌ترین آفرینش‌های خدا در عالم است. یک انتخاب درست و به‌جا، منجر به پدید آمدن فهمی می‌شود که هرگز گمان آن نمی‌رفت. و البته یک انتخاب غلط، انجام عملی از سر هوی و هوس، منجر به «رفتن» فهمی می‌شود که گمان می‌شد ثابت و ابدی است.

🔸 آن کس که خواهان کسب حکمت پروردگارش، خواهان روشن شدن دیده و درک حقیقت عالم، خواهان ملاقات با پروردگارش است، کیمیای «احسان» را در می‌یابد؛ به نیت وفا دست به عملی بایسته می‌زند و نزول حکمت خداوندی در دل را چشم می‌دارد. و خداوند است که «به هر کس که بخواهد حکمت می‌بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیری فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان، کسی پند نمی‌گیرد.» (سورهٔ بقره، ۲۶۹)

پی‌نوشت:

متن بالا با آیهٔ ۲۶۹ سورهٔ بقره به پایان رسید. تأمل در این آیه و آیهٔ قبل از آن برای فهم ارتباط انتخاب ما و به دست آمدن حکمت و فهم کاری که خدا با یوسف(ع) کرده است بسیار کارگشا است:

سورهٔ بقره، ۹-۲۶۸: شیطان شما را از تهیدستی بیم می‌دهد و شما را به زشتی وامی‌دارد؛ و[لی‌] خداوند از جانب خود به شما وعدهٔ آمرزش و بخشش می‌دهد، و خداوند گشایشگر داناست. * به هر کس که بخواهد حکمت می‌بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیری فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان، کسی پند نمی‌گیرد.

«آن روز کجا بازیابم که تو مرا بودی و من نبودم؟» (به بهانهٔ آیهٔ ۳۳ سورهٔ یوسف)

🔸 یوسف(ع) در موقعیتی قرار می‌گیرد که عده‌ای از زنان اشراف مصر قصد سوءاستفاده از او را دارند. در چنین شرایطی، او با پروردگار حاضر و زندهٔ خود، شروع به سخن می‌کند. می‌گوید که زندان را از آنچه به آن دعوت شده بیشتر دوست دارد، و از پروردگارش برای رفع حیله‌هایی که در جریان است مدد می‌جوید.

یوسف(ع) (و خدای یوسف) اصرار زیادی بر مدد جستن از پروردگار دارد. اگر ما در موقعیتی مشابه موقعیت یوسف(ع) قرار بگیریم، احتمالاً بیش از هر چیز بر ارادهٔ خود تکیه می‌کنیم، و بر ارزش‌هایی که در طول زمان در ما شکل گرفته است. مثلاً، اگر مسئولیتی اداری داشته باشیم و به پیشنهاد رشوه شود، در بهترین حالت، به یاد می‌آوریم که هرگز اهل گرفتن چنین پول‌هایی نیستیم و با قوت آن پیشنهاد را رد می‌کنیم.

🔸 هر چند این رویکرد ستوده است، ولی کامل نیست. رویکرد یوسف(ع) با این رویکرد متفاوت است. زمانی که یوسف(ع) نخستین بار خود را در معرض خطا می‌بیند (آیهٔ ۲۳)، چیزی که به یاد می‌آورد این است: «به خداوند پناه می‌برم، او پروردگار من است، که جایگاه مرا نیکو قرار داده است. همانا ستمگران به رستگاری نمی‌رسند.»

او وفا به پروردگاری که پرورشش به عهدهٔ اوست را به یاد می‌آورد. «پناه بردن به خدا»، چیزی تعارفی یا صوری نیست. از نظر یوسف، این موقعیت موقعیتی است که فقط می‌توان در پناه خدا، همان کسی که تا کنون او را پرورده و جایگاهش را نیکو داشته، از آن به سلامت گذشت.

🔸 خداوند نیز این رویکرد یوسف(ع) را تأیید می‌کند و می‌گوید «اگر او برهان پروردگارش را ندیده بود دچار لغزش می‌شد.» برهان پروردگار، شناختی است که یوسف(ع) در طول زندگی‌اش از پروردگارش حاصل کرده، شناختی که خود به مدد پروردگار حاصل آمده است (به نوشتهٔ قبل رجوع کنید). مهم‌ترین حاصل آن برهان، توحید است؛ یوسف(ع) خود را به تمامی از آنِ یک خدا می‌داند. و همین خدا است که در برابر خطاها به او پناه می‌جوید و بر او تکیه دارد.

🔸 در آیهٔ ۳۳ نیز، زمانی که یوسف(ع) با مکر زنان روبه‌رو می‌شود، همین رویکرد را در او می‌بینیم. او در دعا به پروردگارش می‌گوید: «اگر نیرنگ‌شان را از من بازنگردانی به آنان گرایش پیدا می‌کنم و از جاهلان خواهم شد.»

و باز، زمانی که یوسف(ع) از زندان آزاد می‌شود، می‌بینیم که می‌گوید: «من نفس خود را [از گرایش به بدی] تبرئه نمی‌کنم، چرا که نفس بسیار به بدی فرمان می‌دهد، مگر کسی را که پروردگارم به او رحمت آورَد.» او رهایی از وسوسهٔ نفس را تنها به واسطهٔ رحمت خدا ممکن می‌داند.

🔸 رویکرد معمول ما، که در آن ارادهٔ خود را برای غلبه بر وسوسهٔ خطاها کافی می‌دانیم، آغشته به کافی دیدن خود و داشته‌های خود است. اما، «حقیقت» عالم، در دل تجربه‌های زندگی به ما نشان می‌دهد که آنچه هستیم و آنچه داریم به هیچ وجه کافی نیست.

ما ناچار از دریافت رحمت پروردگارمان هستیم. بدون این رحمت، ممکن نیست که خواستهٔ حقیقی‌مان را حتی بشناسیم، چه برسد به اینکه آن را دریابیم. ناچار از دریافت رحمت او هستیم، تا گرایش اصیل خود را به ملاقات با او به جا آوریم، و زندگی خود را به اشتیاق و امید این ملاقات سامان دهیم.

🔸 اما، در عمل، گمان ما (چه به آن اذعان داشته باشیم و چه نه) این است که هدف نهایی‌مان را همین الان نیک می‌شناسیم و با اسبابی مشخص و از طریق اراده به آن خواهیم رسید. در عمل گویی که می‌گوییم: اگر در این رشته قبول شوم، اگر این کسب و کار راه بیفتد، اگر بچه‌ام در این جامعه سالم تربیت شود، اگر جامعه‌ای آزاد داشته باشیم، اگر قوانینی عادلانه داشته باشیم، اگر … اگر …، رضایت خاطر تام و کاملی به دست خواهیم آورد.

اما می‌دانیم که چنین نیست. اگر نتوانیم نوعی یگانگی با هستی، با منشأ هستی، با پروردگارمان را تجربه کنیم، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند راضی‌مان کند. ما به این نیاز داریم که از ارباب متفرق رها شویم، و به طور مطلق متعلق به، و پیوسته با یک حقیقت، یک «کس» باشیم (آیهٔ ۳۹).

🔸 در رویکرد یوسف(ع) این درخواست موج می‌زند، و یوسف(ع) می‌داند که رسیدن به این مقصود، چیزی نیست که تضمین شده باشد. می‌داند که باید درخواستش را – در هر موقعیت و به هر بهانه – به درگاه پروردگارش ببرد. در این درخواست امیدهای بزرگی دارد، و همچون یعقوب، می‌گوید که: «از خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید.»

🔸 روایتی از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع): مردمان همه هلاک شدند مگر آگاهان، و آگاهان همه هلاک شدند مگر آنان که طبق آگاهی خود عمل کنند، و عاملان همه هلاک شدند مگر مخلصان، و مخلصان در خطر عظیمند، و بنده نگران است که عاقبت کار چه خواهد شد.

پی‌نوشت:

تیتر این مطلب، بخشی از سخنی از خواجه عبدالله انصاری است:

خدایا، اگر کسی تو را به جستن یافت، من تو را به گریختن یافتم؛ اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت، من تو را به خود فراموش کردن یافتم؛ اگر کسی تو را به طلب یافت، من خود طلب از تو یافتم؛ خدایا وسیلت به تو هم تویی؛ اول تو بودی و آخر هم تویی و بس، و باقی هوس.
خدایا، آن روز کجا بازیابم که تو مرا بودی و من نبودم؛ تا باز به آن روز نرسم میان آتش و دودم […] و اگر بودِ تو خود را دریابم، به نبودِ خود خشنودم.

 

ارزش خویشتن را دریاب و ایمن شو (به بهانهٔ آیهٔ ۲۴ سورهٔ یوسف)

🔸سورهٔ یوسف(ع)، آیهٔ ۲۴: وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ
و در حقیقت [آن زن‌] آهنگ وی کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می‌کرد. چنین [کردیم‌] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود.

🔸یوسف(ع) برای مقابله با پیشنهاد گناه‌آلودی که به او شده بود، به «برهان» پروردگارش تکیه کرد.

این برهان، چیزی صرفاً مربوط به همان لحظه نبود (برخلاف بعضی داستان‌هایی مبتنی بر دروغ و خرافاتی که در این مورد ساخته شده است). شاید برهانی که یوسف(ع) به آن تکیه داشت، چیزی از جنس «نعمتی» بود که بعدها یوسف(ع) در در زندان در گفتگو با هم‌بندانش از آن سخن گفت:

آیات ۳۸ و ۳۹: و آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‌ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی‌کنند. * ای دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟

یوسف(ع) این هدایت خداوندی را نعمتی از جانب خدا می‌داند که باید آن را سپاس گزارد؛ هدایتی که خداوند از طریق پدرانش او را از آن بهره‌مند کرده است. جوهر اصلی این هدایت، خروج از پراکندگی در پرستش،‌ و یکی کردن وجود خویشتن در پرستش و درخواست همهٔ خواسته‌های خود از پروردگاری یگانه است.

🔸 یوسف(ع) در سخن خود با هم‌بندانش، نعمت آیین پاک پدران خود را چیزی نمی‌داند که فقط به او روزی شده، بلکه می‌گوید که خدا این نعمت را به مردم نیز داده، اما بیشتر مردم این نعمت را سپاس نمی‌گزارند.

طبق این گفتهٔ یوسف(ع)، آن «برهان» اکنون با ماست، اگر دیده‌ای برای دیدن آن داشته باشیم. اگر خودمان را به عنوان یک «مسلمان» به جا بیاوریم، و نعمتی را که از جانب پروردگارمان و به دست رسول و پیشوایان پس از او و پدران‌مان که بر آیینی پاک زیستند به دست ما رسیده بشناسیم، سرمایه‌ای گران‌قدر برای مقاومت در برابر هر نوع گناه (در معنای گستردهٔ آن) خواهیم داشت.

🔸 در آیهٔ آخر سورهٔ حج می‌خوانیم:

و در راه خدا چنانکه حق جهاد [در راه‌] اوست جهاد کنید، اوست که شما را برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است. آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است‌] او بود که قبلاً شما را مسلمان نامید، و در این [قرآن نیز همین مطلب آمده است‌] تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید. پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید. او مولای شماست؛ چه نیکو مولایی و چه نیکو یاوری.

خدا ما را برگزیده، و «پدر»مان ابراهیم که راه تسلیم در برابر حق – و سر فرو نیاوردن جلوی بت‌های باطل – را هموار کرده، این آیین را برای ما پسندیده است. حاصل فهم این موضوع، درک ارزشمندی خود است. و آنکه ارزش خود را دریابد، به راحتی تن به خطا نمی‌دهد.

🔸 خطا مفهومی گسترده دارد، و وقتی به مقاومت در مقابل خطا فکر می‌کنیم باید انواع خطاها را در نظر بگیریم. تسلیم شدن به هوس هم ممکن است آنجا که پای خوردن یا میل جنسی در کار است رخ دهد، هم در کسب درآمد، هم در قضاوت و هم در حکومت، و هم در مسئول دانستن خود در مقابل خطاهایی که در جامعه رخ می‌دهد.

همهٔ این خطاها یکسان نیستند؛ بعضی از خطاها مادر خطاهای دیگرند. مثلاً بی‌عدالتی در قضاوت یا حکومت، گناهی است که از آن گناهان بسیاری زاده می‌شود و در جامعه رواج می‌یابد. یا «بی‌تفاوتی» نسبت به ستم، مروج ستم و دیگر گناهان است.

باید تلاش کنیم که گسترهٔ وسیع خطاها را در نظر بگیریم، و ببینیم که حقیر شمردن خود، و به جا نیاوردن رابطهٔ خود و پروردگار (و رسول و پیشوایان و پدران‌مان)، چقدر ما را مستعد لغزش می‌کند.

🔸 در مقابل انواع خطاها، بسیار احتیاج داریم به دیده‌ای که از تصورهای ساده‌ای که از «خود»مان ساخته‌ایم در گذرد، و به این بنگرد که همت‌مان به کدام سو است، به این که برگزیدهٔ چه کسی هستیم، و به اینکه پروردگارمان ما را برای چه مقصدی می‌خواهد.

این یک «برهان» بسیار مهم پروردگارمان است؛ برهانی که برای ما دیدنی است، اگر دیده بگشاییم.

 

و آن خدایی که در میانهٔ میدان ایستاده… (به بهانهٔ آیهٔ ۱۸ سورهٔ یوسف(ع))

🔸 سورهٔ یوسف(ع)، ۱۸: وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ

و پیراهنش را [آغشته‌] به خونی دروغین آوردند. [یعقوب‌] گفت: «[نه‌] بلکه نَفْس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است‌]. و بر آنچه توصیف می‌کنید، خدا یاری‌ده است.»

🔸 سخن یعقوب(ع)، وقتی که با مصیبت روبه‌رو می‌شود این است: «پس صبری زیبا!»

یعقوب از صبر و تحمل زیاد صحبت نمی‌کند، تصور او این است که این مصیبت، صبری «زیبا» می‌طلبد. خدا بازی‌ای را آغاز کرده است، و یعقوب(ع) به دنبال این است که با زیبا بازی کردن، در هماهنگی با پروردگارش، داستانی شگفت را رقم بزند.

در این بازی یوسف(ع) و برادران هم هر یک نقش خودشان را دارند. و البته نقش خدا از همه پررنگ‌تر است؛ این اوست که «بر امر خود غالب است» (آیهٔ ۲۱)، می‌داند بازی را به چه شکل و به کدام سو پیش ببرد، هر چند بیشتر مردم این موضوع غافل هستند.

🔸 ایمان، دیدن دستان خدا در بازی است. ایمان باور به «وجود» یک خدا در جایی دور دست نیست؛ ایمان جستجو برای ملاقات با خدایی است که درست وسط میدان ایستاده. این جستجو ادب خاص خودش را دارد. کسی که می‌داند یک رخداد – چه رخدادی شادی‌بخش و چه غم‌زا – بازیِ خداست، و اوست که در این ماجرا راه‌هایی به خود می‌نمایاند، سعی می‌کند از او غافل نشود و روبه‌روی او درست بازی کند. او نه موقع رسیدن نعمت دچار فرح و سرخوشی می‌شود، و نه به هنگام مصیبت بی‌تابی و جزع و فزع می‌کند.

🔸 هر نعمتی شادی و هر مصیبتی اندوه خود را دارد. شادی و اندوه می‌توانند احساساتی پاک باشند. یعقوب نیز از دوری یوسف دچار اندوه می‌شود، و حتی گریهٔ او به درازا می‌کشد تا آنجا که او را نابینا می‌کند. همین اندوه و همین گریستن هم می‌تواند بخشی از بازی، و بازی‌ای زیبا باشد. اما در این ماجرا ما هیچ‌گاه یعقوب را ملول، شک‌زده، گیج، یا ناامید از رحمت خدا نمی‌بینیم. او می‌داند که چطور باید بازی را ادامه دهد. زمانی‌که قرار است یعقوب(ع) بنیامین را با برادران به مصر بفرستد، یا زمانی که بنیامین در مصر مانده، از او سخنانی کاملاً عاقلانه و امیدوارانه می‌شنویم.

🔸 بسیاری از اندوه‌ها حاصل شک به ادامه داشتن بازی، شک در مورد کار پروردگار نعمت‌بخش، و شک به این است که «خدا بر امر خود غالب است». اندوه یعقوب(ع) اما آلوده به چنین شکی نیست. او در عین صبر بر حق، و امید به رحمت پروردگارش (که خود گفت: چه کسی از رحمت خدا نومید می‌شود مگر کافران؟)، اندوهگین است. اندوه یعقوب(ع) منافاتی با امید ندارد، بلکه اصلاً وسیلهٔ طلب است. منافاتی با شور و کوشش ندارد، بلکه اصلاً انگیزه‌بخش و حرکت‌آفرین است.

اندوه یعقوب(ع)، اندوه کسی است که جا به جا می‌گوید: «من از خدا چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.» اندوه کسی است که به چشم خود شگفتی‌های کار خدا را دیده است. شگفتی‌هایی که وقتی یک بار آنها را ببینی، همیشهٔ عمر خواهان‌شان می‌شوی. اندوه و گریستن یعقوب(ع) نهایتاً دیدگانش را روشن می‌کند؛ روشن می‌کند به جمع آمدن حقیقی همهٔ برادران، به گرد آمدن خانواده، به بنا شدن «خانه». و می‌گوید: «آیا شما را نگفتم که من از خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟»

 

«برادرت کجاست، قابیل؟» (به بهانهٔ آیهٔ ۸ سورهٔ یوسف)

🔸 سورهٔ یوسف(ع)، آیهٔ ۸: إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ

هنگامی که [برادران یوسف] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما -که برای خود جوانانی برومند هستیم- دوست‌داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»

🔸 تجربهٔ برادرکشی، نخستین تجربهٔ فرزندان انسان است. قابیل را یک توهم به کشتن برادر وادار می‌کند: اینکه خدا با پذیرش قربانی برادرش بر او ستم کرده، و او در این واقعه خوار شده است؛ اینکه خدا قدر او را ندانسته و برتری او را به جا نیاورده است.

توهمی مشابه برادران یوسف(ع) را نیز به مرز کشتن برادر می‌کشاند. آنان می‌گویند: یوسف(ع) و برادرش برای پدرمان دوست‌داشتنی‌تر هستند؛ آنان جایگاهی در نزد پدرمان یافته‌اند که شایستهٔ آن نیستند، و پدرمان قدر ما را که جوانانی برومند هستیم نمی‌شناسد.

🔸 توهم برتری خود، و این توقع که دیگران این برتری را به جا بیاورند و تأیید کنند، ریشهٔ بسیاری از ستم‌ها – کوچک یا بزرگ – است. بزرگ‌ترین مخالفان پیامبران، همان کسانی بودند که می‌گفتند: چگونه ممکن است خدا چنین شخصی را پیامبر خود قرار داده باشد، و بزرگان قوم ما را رها کرده باشد؟ به همین ترتیب، حکم‌رانان ستمگری چون نمرود و فرعون، خود و آنچه از قدرت و ثروت داشتند را بزرگ می‌شمردند، و از مردم انتظار داشتند این بزرگی و «خدای گونگی» ایشان را با کرنش و اطاعت خود تأیید کنند.

البته نمرود و فرعون در این ماجرا تنها نبودند. فرعون طبقاتی را در جامعه ایجاد کرده بود، و گروه‌هایی از ایشان را ضعیف نگه داشته و گروه‌هایی دیگر را بر ایشان تسلط بخشیده بود (سورهٔ قصص، ۴). گروه‌های مسلط نیز این برتری را پذیرفته بودند و به خاطر حفظ برتری خود بود که به حکومت فرعون رضایت داشتند.

🔸 آنچه که در داستان یوسف(ع) در یک خانواده رخ می‌دهد، صورتی کوچک شده از چیزی است که می‌تواند در یک جامعه رخ دهد. توهمِ برتری و تلاش برای اثبات این برتری (به دیگران و به خود)، فرزندان آدم، که همه برادران هم هستند، را از هم جدا می‌کند. آن سخن که «ما جوانان برومندی هستیم»، در یک جامعهٔ تبعیض‌زده، تبدیل به این سخن فرعون می‌شود که: «اینها [=بنی‌اسرائیل] عده‌ای ناچیزند. * و راستی آنها ما را بر سر خشم آورده‌اند، * و ما انبوهی مسلح هستیم.» (سورهٔ شعراء، ۵۶-۵۴)

🔸 اینکه خداوند واقعهٔ رخ داده بین دو فرزند ابتدایی آدم را برای ما نقل می‌کند اتفاقی نیست. و نیز اینکه واقعه‌ای مشابه را در یک خانوادهٔ بزرگ‌تر، یعنی خانوادهٔ یعقوب را برای ما روایت می‌کند. این دردی است که همین امروز با آن روبه‌روییم، جایی که «برادر» دست به کشتن «برادر» می‌گشاید تا تسلط و برتری خود را اثبات کند.

این درد را اگر به عنوان دردی امروزین به جا آوریم، شاید آنچه که یعقوب و یوسف در این ماجرا پیش گرفتند تا وحدت به خانواده بازگردد را همچون درمانی شفابخش بیابیم.


پی‌نوشت:

عنوان این مطلب، نقل قولی از عهد عتیق، و نخستین سخنی است که در این روایت خداوند خطاب به قابیل پس از کشته شدن هابیل می‌گوید.