ماه: مرداد 1402

«در میان بندگان من در آی، و در بهشت من داخل شو…» (به بهانهٔ آیهٔ ۲۱ سورهٔ طور)

«… هر کس در گرو آن چیزی است که کسب کرده [= عملی که انجام داده]» (سورهٔ طور، ۲۱)

🔸 این سخن، به تنهایی، برای اغلب ما چیزی از تهدید در خود دارد. بلافاصله یادمان به بدی‌هایمان می‌افتد، و اینکه سرنوشت ما و بازگشت‌گاه ما، در گرو بدی‌هایی است که کسب کرده‌ایم.

اما آیهٔ ۲۱ سورهٔ طور، در فضایی کاملاً متفاوت این سخن را مطرح می‌کند؛ بنا به تفسیر المیزان، این آیه را این‌گونه می‌توان فهمید:

و کسانی که ایمان آورده و فرزندانشان در ایمان از آنان پیروی کرده‌اند، فرزندانشان را هر چند ایمانشان کمتر باشد، در درجات بهشت به آنان ملحق می‌کنیم تا مایه سرورشان گردد، و هرگز از پاداش پدران نمی‌کاهیم، زیرا هر کسی در گروِ کاری است که انجام داده است؛ پس باید پاداش آن را دریافت کند و چیزی از آن کاسته نشود.

«هر کس در گرو کاری است که انجام داده»، پس آن که از شرک دوری گزید و راه پروردگارش را با اخلاص پیمود، لاجرم پیوستن فرزندانی شایسته به خود را شاهد خواهد بود.

🔸 این گفتهٔ خداوند، یادآور آیاتی از قرآن دربارهٔ ابراهیم(ع) است، آن گاه که از پرستش بت‌ها کناره گرفت و قومش او را از خود راندند:

سورهٔ مریم، ۴۹: پس هنگامی که از آنان و از آنچه به جای خدا می‌پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر گردانیدیم.

حاصل «عمل» پدر، فرزندی شایسته است که به او می‌پیوندد. طبیعتاً این بدان معنی نیست که فرزندان اختیاری ندارند، و نیز به این معنی نیست که فرزندان هر کاری هم که انجام دهند، به خاطر اعمال پدران‌شان به آنان خواهند پیوست. در همین آیه بر این تأکید شده که سخن از فرزندانی است که راه پدران‌شان را «در ایمان دنبال کرده‌اند».

آنچه در اینجا از آن سخن می‌رود، وعدهٔ خدا برای کامل کردن اعمال نیک، به یمن وجود اشخاصی دیگر در زندگی ماست. خدا این وعده را می‌دهد که اگر راه کسی را (از پدران، یا از اولیای خدا) شایسته یافتیم، و در آن راه کوشیدیم، هر چند که نتوانیم به نهایت آن راه دست پیدا کنیم، به یمن تلاش آن «پدر» یا آن «ولی» به او ملحق خواهیم شد.

🔸 از این رو، در این «سخن» که «هر کس در گروه عمل خویش است» بشارتی عظیم برای ما نهفته است، اگر به اعمال پدارن صالح، یا به اعمال پیشوایان دین، و رسول خدا(ص) بنگریم.

و این یادآور سخن حسین(ع) در خطبهٔ مکه، به هنگام رهسپار شدن به سوی کربلا نیز هست: «خاندان رسول خدا از او جدا نیستند و در میان پیامبر و پاره‌های تن وی هرگز جدایی نخواهد افتاد. آنان در حریم قدس کبریایی نزد او گرد آیند، چشم او به دیدارشان روشن شود و وعده‌ی خود را در حقشان وفا کند.» حسین(ع) نیز به آنچه که رسول خدا(ص) «کسب کرده»، و به امکان‌هایی که خدا به او عطا نموده، و به وعدهٔ او در حق کسانی که به نیکی پیروی‌اش کرده‌اند چشم دوخته است.

طبیعتاً این بشارت، در خود خوفی نیز نهفته دارد: حال که چنین شاهراهی پیش پایمان گشوده شده، نکند که آن را دنبال نکنیم و از بودن با چنین کسانی، در بهشت خداوند و در نزد او، محروم بمانیم.

🔸 اگر پیش‌تر برویم، بشارتی دیگر نیز در این آیه وجود دارد. هر کس دوست دارد از اعمال خود نتایج نیک ببیند. برترین «نتیجه» اما، از جنس «شخص» است! افرادی که محبتی حقیقی و شایسته، می‌تواند بین ما و ایشان جریان یابد. خدا وعده می‌دهد که نتیجهٔ کوشش در راه ایمان، چنین «کسان» و «فرزندانی» است که به ما خواهند پیوست.

پی‌نوشت

عنوان این مطلب بخشی از آیات پایانی سورهٔ فجر است:

سورهٔ فجر، ۳۰-۲۷: هان ای نفس مطمئنّه، * خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد، * و در میان بندگان من درآی، * و در بهشت من داخل شو.

آیات پیش‌تر سورهٔ فجر، ویژگی‌های آن کسی که چنین خطاب قرار می‌گیرد را آشکار می‌کند. به تعبیر پیامبر(ص)، این خطاب از آن کسی است که در راه خدا با برادران خود مواسات می‌ورزیده است.

 

«اکنون که خود را از ما دریغ داشتی…» (به بهانهٔ آیات ۵۷ و ۵۸ سورهٔ ذاریات)

سورهٔ ذاریات، ۵۸-۵۷: از آنان هیچ روزیی نمی‌خواهم، و نمی‌خواهم که مرا خوراک دهند. * خداست که خود روزی بخش نیرومند استوار است.

🔸 سخن قرآن در آیهٔ ۵۷ کمی عجیب جلوه می‌کند. چه کسی ممکن است تصور کند که باید چیزی همچون رزق یا غذا را برای خدا فراهم کند؟ ذکر این نکته چه معنا و ضرورتی داشته است؟

در تداعی اول، شاید بگوییم که این سخن مربوط به قربانی‌هایی است که اعراب جاهلی به بت‌ها اهدا می‌کردند. خدا اینجا خود را در جایگاهی متفاوت با بت‌ها قرار می‌دهد، و می‌گوید که من نیازی به چنین هدیه‌هایی ندارم.

قرآن البته سخن از قربانی کردن حیوانات در راه خدا گفته است. اما قرآن در مورد قربانی بر این تأکید دارد که «هرگز [نه‌] گوشت‌های آنها و نه خون‌هایشان به خدا نخواهد رسید، بلکه [این‌] تقوای شماست که به او می‌رسد»(1)سورهٔ حج، ۳۷. این سخن از پس سخن دیگری در مورد گوشت قربانی آمده که «از آنها بخورید و به تنگدست [سائل‌] و به بینوا[ی غیر سائل] بخورانید»(2)سورهٔ حج، ۳۶. گویی که از نظر خدا، یکی از مصادیق تقوی و «پروای» خداوند، توجه به خلق اوست. قربانی در راه خدا در این آیات، توجهی متقیانه به مخلوقات خداوند است؛ این امر کاملاً با اهدای گوشت و خون و غذا و … به بت‌ها متفاوت است.

🔸 اگر با دیدی وسیع به آیهٔ ۵۷ نگاه کنیم، شاید این آیه را یادآور رابطه‌های غیربالغانه با خداوند بیابیم؛ رابطه‌هایی که در آنها فرد تلاش می‌کند با «باج دادن» به خدا او را ترغیب به انجام عملی کند، یا از انجام عملی باز دارد.

خدا در جای دیگری از قرآن(3)سورهٔ توبه، ۹۸، از مردمی سخن می‌گوید که آنچه انفاق می‌کنند را «غرامت» می‌انگارند. گویی که خدایی زورمند ایشان را مجبور به پرداخت این غرامت کرده و ایشان به اجبار سر تسلیم فرود آورده‌اند. همین امروز هم کم نیستند دین‌دارانی که رابطه‌ای این چنین با خدا دارند؛ یعنی فرایض دینی از نظر ایشان «واجبی» است که از جانب خدایی زورمند به ایشان تحمیل شده، و اگر این واجب به جا آورده نشود باید انتظار خشم و خشونت آن خدا را کشید. چنین خدایی، مانند پدری است که «نیازمند» اطاعت و توجه بندگان به خود است. اگر این اطاعت و توجه وجود نداشته باشد، بندگان باید منتظر عواقبی چون بیماری، از کف دادن نعمت‌ها، یا از دست رفتن عزیزان‌شان باشند.

این شکل دین‌داری از حیث تاریخی به اقوام بدوی نسبت داده می‌شود؛ یعنی روزگاری که افراد به درگاه خدایی «قادر» – و در بسیاری مواقع بی‌توجه به حال مردم و غیر حکیم و کینه‌توز – دعا می‌کردند که محصولات‌شان را دچار آفت نکند، آنان را دچار قحطی نکند، یا بیماری‌های ناشناخته را به جان‌شان نیندازد.

🔸 این «بدویت» اما از میان مای «مدرن» رخت نبسته؛ در دل هر یک از ما یک «خود» بدوی زندگی می‌کند. «خود»ی که می‌خواهد با خدا وارد معامله شود، چیزی به او بدهد و او را راضی کند تا مطابق میلش عمل کند (مثلاً کاری کند که در دانشگاه قبول شود، یا فلان شغل را به دست آورد، یا جان بچه‌اش را نجات دهد). هنگامهٔ مرگ شاید مهم‌ترین عرصهٔ تلاش این «خود» باشد؛ آنجا که می‌کوشد تا چیزی به این خدای «قادر» «مهیب» اما بی‌منطق ببخشد و او را از میراندن خود منصرف کند!

🔸 خداوند اما نیازی به «چیز»های ما ندارد. او خود «رزاق»، یعنی بسیار روزی‌دهنده است. هر چیزی که بخواهیم به او ببخشیم را او خود به ما بخشیده. این شاید کلیدی برای فهم بازی باشد. وقتی که «رزاقی» که روزی سرشارش به سویمان سرازیر است (و همواره نیز چنین بوده)، از ما انفاقی را می‌خواهد، یا آسیبی به داشته‌هایمان می‌رساند، یا جان عزیزمان و یا خودمان را می‌گیرد، چه بسا که در تلاش برای رساندن روزی‌ای تازه به ما باشد؛ روزی‌ای مثل درکی تازه از حیات، شناختی تازه از خودمان، و آشنایی‌ای تازه با پروردگارمان.

کم هستند کسانی که آسیب در «اموال و جان‌ها و ثمرات» آنها را به این برساند که «ما از آنِ خدا هستیم … و به سوی او بازگردنده‌ایم»:

سورهٔ بقره، ۶-۱۵۵: و قطعاً شما را به چیزی از [قبیلِ‌] ترس و گرسنگی، و کاهشی در اموال و جانها و محصولات می‌آزماییم؛ و مژده ده شکیبایان را؛ [همان‌] کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد، می‌گویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می‌گردیم.»

این فهم که «من مال پروردگارم هستم» و دیدن اینکه «به سوی او بازگردنده‌ام» روزیِ کمی نیست؛ آن کس که خود را از آنِ «رزاق ذوالقوة المتین» می‌یابد، دیگر از چه باک خواهد داشت؟

🔸 «بلکه دل‌های ایشان از این سخت در غفلت است، و آنان کارهایی جز این دارند که به آنها می‌پردازند!»(4)سورهٔ مؤمنون، ۶۳

کارهایی، مسیرهایی، داشته‌هایی هستند که برایمان دوست‌داشتنی هستند، و بر ما گناهی نیست.

اما وقتی به شکلی نادرست به این‌ها می‌چسبیم، وقتی از رابطهٔ خانوادگی، از داشته‌ها، یا از آرزوهایی که برای زندگی دنیایی‌مان داریم وزنه‌هایی می‌سازیم که رفتن در راه پروردگارمان را دشمار می‌کند، خدا ما را به «نا شکیبایی» در راه و «عهدشکنی» متهم می‌کند:

بگو: «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آورده‌اید و تجارتی که از کسادش بیمناکید و سراهایی را که خوش می‌دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وی دوست‌داشتنی‌تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به میان] آورد»، و خداوند عهدشکنان را هدایت نمی‌کند.(5)سورهٔ توبه،۲۴

🔸 خدا «نیازی» به «باج»‌های ما ندارد! اگر چیزی از ما طلب می‌کند، یا حتی چیزی را به زور از ما می‌گیرد، این نیز در مسیر ربوبیت و رحمت است. او در حق بندگانش «غیور» است، و به چیزی که آنها برای خود کافی می‌دانند راضی نیست. او «بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی‌] که شما بر آن هستید، واگذارد، تا آنکه پلید را از پاک جدا کند»(6)سورهٔ آل‌عمران، ۱۷۹.

کاری که شایستهٔ آدمیزادی ماست، همراهی با خدا در راه تحقق نیکی‌هاست. و البته، اگر جایی هم آنچه که خدا می‌کند را عقلانی نمی‌یابیم، شایستهٔ آدمیزادی ما، گفتگو با او و «کَل زدن» با او و تلاش برای فهم کاری است که می‌کند. آنچه خدا از ما می‌خواهد بلوغ است؛ اینکه آنچه بدان دانش نداریم را دنبال نکنیم(7)سورهٔ اسراء، ۳۶، هر چند طرف حساب‌مان خدا باشد. و لازمهٔ بلوغ البته این هم هست که به بازیچه‌ها دل خوش نکنیم، و در مورد چیزهای مهم و غیربازیچه هم به کم راضی نشویم.

🔸 امام حسین(ع) در مسیر کربلا، به خیمهٔ «عبیدالله بن حرّ» برخورد کرد. پس نزد وی آمد و او را به همراهی خود فراخواند. ابن حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند من مى‌دانم که هر کس تو را همراهی کند در آخرت سعادتمند خواهد بود ولی گمان نمی‌کنم یاری من به حال تو سودی داشته باشد، و در کوفه کسی را ندیدم که مصمم به یاری و پشتیبانی شما باشد. پس به خدا سوگندت می‌دهم که مرا به این کار نکشانی که من از مرگ سخت گریزانم. ولی اسب خود را به تو می‌دهم، اسبی که با آن دشمنی را تعقیب نکرده‌ام جز اینکه به او رسیده‌ام و هیچ دشمنی مرا تعقیب ننموده است مگر اینکه از چنگال او نجات یافته‌ام.»
امام در پاسخ وی گفت: «اکنون که خود را از ما دریغ داشتی، ما را حاجتی به اسب تو نیست.»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ حج، ۳۷
2 سورهٔ حج، ۳۶
3 سورهٔ توبه، ۹۸
4 سورهٔ مؤمنون، ۶۳
5 سورهٔ توبه،۲۴
6 سورهٔ آل‌عمران، ۱۷۹
7 سورهٔ اسراء، ۳۶

«سر ز چَه بردار …» (به بهانهٔ آیاتی از سورهٔ ذاریات)

🔸 «اگر فقط بتوانم این ترفیع را بگیرم… اگر این مقاله‌ تکمیل شود… اگر بتوانم پسرم را در این مدرسه ثبت‌نام کنم … اگر بتوانم برای تعطیلات به این کشور بروم … اگر … »

صدها «اگر» از این «اگرها» دست در دست هم، همه زندگی‌مان را در ذهن و نگاه‌مان تعریف می‌کنند. کم‌کم توانمان را برای فکر کردن خارج از شبکهٔ ذهن‌بافتهٔ این «اگر»ها از دست می‌دهیم.

🔸«سوگند به بادهایی که ابرها و خاک‌ها را پراکنده می‌کنند … سوگند به ابرهایی که باری گران از آب حمل می‌کنند … سوگند به کشتی‌هایی که از دل دریاها به آسانی روانند … سوگند به فرشتگانی که فرمان خدا را در امور جهان میان خود تقسیم می‌کنند…» (آیات ابتدایی سورهٔ ذاریات)

این سوگندهای سخت و پی در پی، ما را از شبکه محدود زندگی‌ای که برای خود تصور کرده‌ایم بیرون می‌کشند و به جهانی که از شدت آشنایی فراموش شده می‌برند. جهانی حقیقی، زنده و پوینده، در دستان پروردگاری حاضر و حکیم.

🔸از خود که به درآیی و به این جهان نگاه کنی، فهم صدق آن «وعده» عجیب نیست (آیه ۵) جهان به سمت تحقق روان است. «دین»، نتیجه و میوه هر نیت و عمل، خواهد رسید (آیه ۶). بلکه «دین» هم‌اکنون نیز «واقع» است؛ برای آنکه چشم بینا دارد، اعمال همین امروز به نتایجی در جان و زندگی‌مان بدل می‌شوند.

🔸 «آسمانی دارای راه‌ها» (آیه ۷)؛ فرشتگان به امر پروردگار از آن فرود می‌آیند و اعمال به سوی خداوند بالا می‌رود، و «روزی» پروردگار از آن به سوی صاحبان عمل نازل می‌شود (آیه ۲۲).

کدام روزی؟ «آیا داستان مهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟…»

فرشتگان پروردگارمان، از آسمان صاحب راه‌ها، هر روز بر ما وارد می‌شوند؛ اینک باید در آنچه پیش آورده‌ایم نگریست، و دید که آیا نصیب‌مان از روزی پروردگار جهان «فرزندی صاحب دانش» است یا «سنگ و گِل».

پی‌نوشت

عنوان این یادداشت، برگرفته از اشعار زیر از مثنوی معنوی است:

این جهان پر آفتاب و نور ماه
او بهشته سر فرو برده به چاه

که اگر حق است پس کو روشنی
سر ز چَه بردار و بنگر ای دَنی

جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت
تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت

«سرِ راهِ ایمنی…» (به بهانهٔ آیات ۲۱ تا ۲۵ سورهٔ احقاف)

🔸 کسانی که رو در روی پیامبران می‌ایستند، سخن و دعوت‌شان را به چیزی دیگر تبدیل می‌کنند، تا بتوانند از خود «دفاع» کنند و در جایی که هستند محکم باقی بمانند. در آیهٔ ۲۱، هود(ع)، که قرآن او را «برادر اهل عاد» می‌خواند تا روشن کند که برادری او برای مردم ثابت شده بود، ایشان را به عبودیت الله می‌خواند، و از عواقب شرک می‌ترساند. چیزی که هود می‌گوید جدید هم نیست، پیش از او «انذار دهندگانی» آمده بودند. قوم او اما وانمود می‌کنند که سخن او را طور دیگری می‌فهمند، و جواب می‌دهند: «ما را تهدید می‌کنی؟! اصلاً اگر می‌توانی آن بلایی که ادعا می‌کنی را بر سر ما بیاور!» (آیهٔ ۲۲)

🔸 هود ادعا نکرده بود که می‌تواند بلایی بر سر آنان بیاورد! آن چیزی که گفته بود، اصلاً «تهدید» به معنای عرفی کلمه نبود. او گفته بود: «من برای شما می‌ترسم»؛ سخنی همچون سخن یک برادر! گفته بود: «روزی بزرگ در پیش است، که گروهی در آن به عذاب دچار می‌شوند».

کلمهٔ «عذاب» از ریشهٔ «عذب» به معنی بازداشتن است. «عذاب» آن چیزی است که خوشی و آسایش را از آدمی باز می‌دارد و سلب می‌کند. «روز بزرگی» که هود(ع) به آن اشاره دارد، روزی است که هر کس «آنچه انجام داده را می‌بیند، و پروردگارت به احدی ستم نمی‌کند» (سورهٔ کهف، ۴۹). «عذاب»، آنچه که خوشی‌ها را سلب می‌کند و اندوه و سختی به بار می‌آورد، در واقع همان چیزی است که مردم انجام داده بودند.

🔸 بنابراین، هود(ع) به قومش پاسخ می‌دهد (آیهٔ ۲۳): «علم» و آگاهی در نزد خداست: آگاهی به اعمال و احوال شما، و به سرانجام شما، و به چیزی که ممکن است شما را به راه بیاورد. من باید پیام او را به رسایی تمام برای شما بیان کنم، اما چنین می‌بینم که شما «نادانی می‌کنید» – یا: به نادانی‌تان رخصت می‌دهید تا بر شما فرمان براند.

🔸 پس قوم عاد، «آن عذاب را دیدند» («رأوه»، آیهٔ ۲۴). شاید واقعاً نشانه‌هایی وجود داشته که می‌شد فهمید اتفاقی ناگوار در راه است.

در قرآن، افراد یا اقوامی که در چنین موقعیتی قرار گرفته‌اند، چند نوع عکس‌العمل از خود نشان داده‌اند. مثلاً فرعون و اطرافیانش، زمانی که دشواری‌ای از جانب خدا برایشان پیش می‌آمد، از موسی(ع) طلب می‌کردند تا از پروردگارش بخواهد که آن دشواری را برطرف کند، و زمانی که آن دشواری برطرف می‌شد، به مسیر معمول خود بر می‌گشتند. آنان «عذاب» را چوبی می‌دیدند که باید از آن ترسید به هر ترتیب از آن گریخت، ولی بعد از فرار می‌توانی دزدکی کار خودت را بکنی!

🔸 خدای قرآن اما، در همین ماجرای فرعون و اطرافیانش، کار خود در پیش آوردن سختی‌ها را این گونه توصیف می‌کند:

سورهٔ زخرف، ۴۸: و [ما] نشانه‌ای به ایشان نمی‌نمودیم مگر اینکه آن از نظیر [و مشابه‌] آن بزرگتر بود، و به عذاب گرفتارشان کردیم تا مگر [به راه] باز آیند.

خدا، خواسته که گاهی «عذاب» را بچشیم، «عمل» خود و نتیجهٔ آن را حس کنیم. او چنین خواسته، زیرا امید داشته که این ما را از آن «عمل» به راه و عملی نیک‌تر – برای خودمان – باز گرداند. «عذاب»، چه در این دنیا و چه در آخرت، بخشی از پروژهٔ «ربوبیت» خداست.

🔸 در قرآن مواردی وجود دارد که چشندگان عذاب، پیام آن را به درستی درک می‌کنند. مثلاً قوم یونس(ع)، وقتی طلیعهٔ عذاب را می‌بینند، از شیوهٔ زندگی پیشین خود دست می‌شویند و عذاب نیز از آنان رو می‌گرداند (هر چند به ظاهر عذابی قطعی بر آنان مقدر شده بود). یا «صاحبان باغ» در سورهٔ قلم (آیات ۱۷ تا ۳۳)، وقتی باغ سوختهٔ خود را می‌بینند، آن را حاصل ستم و «طغیان»(1)طغیان: خروج از مسیر، مثل خروج آب از مسیر رود خود می‌دانند و پروردگار خود را تسبیح می‌گویند. خدا نیز در پایان داستان می‌گوید: «چنین است عذاب» (آیهٔ ۳۳) تا بر این تأکید کند که هدفش از عذاب همین یادآوری ستم و تلاش برای بازگرداندن به مسیر است.

🔸 قوم عاد به گونه‌ای دیگر با نشانه‌های عذاب روبه‌رو می‌شوند: «چیزی نیست… این ابری است که بر ما می‌بارد…». سخن‌شان یادآور گونه‌ای از امیدواری سطحی است که این روزها هم رایج است. گویی که تلاش می‌کردند حتی در شرایط بد وجه مثبت ماجرا را ببینند و امید خود را حفظ کنند! یا اینکه می‌خواستند خوشبینی خود را تا آخرین لحظه حفظ کنند!

سخن خدا اما، همچون آن چیزی که در راه بود، سخت و کوبنده است: «نه، بلکه همان چیزی است که به شتاب خواستارش بودید: بادی که در آن عذابی پر درد نهفته است. همه چیز را به امر پروردگارش بنیان‌کن می‌کند.»

🔸 آنچه اکنون همچون «عذاب» جلوه‌گر شده، «آیهٔ» پروردگار توست. چیزی از آنچه «هستی» به تو نموده شده، و خدا از چیزهای بسیاری درگذشته(2)شوری، ۳۰، و خدا هرگز به بندگانش ستمگر نیست(3)آل‌عمران، ۱۸۲ / انفال، ۵۱ / حج، ۱۰ / فصلت، ۴۶ / ق، ۲۹. پروردگار تو از این طریق با تو سخن می‌گوید، و آنچه نجاتت می‌دهد «شنیدن» و «پاسخ گفتن» است. بدون شک، رفتن به راهی که این «آیه» باز می‌نماید تو را به تمامی «ایمن» خواهد کرد، حتی اگر در دل عذاب باشی.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 طغیان: خروج از مسیر، مثل خروج آب از مسیر رود
2 شوری، ۳۰
3 آل‌عمران، ۱۸۲ / انفال، ۵۱ / حج، ۱۰ / فصلت، ۴۶ / ق، ۲۹