نکات مربوط به سورهٔ طه

«نمی‌بینند که گوساله پاسخ سخن ایشان را نمی‌دهد؟!» (به بهانهٔ آیهٔ ۸۹ سورهٔ طه)

سورهٔ طه، ۸۹: مگر نمی‌بینند که [گوساله‌] پاسخ سخن آنان را نمی‌دهد و به حالشان سود و زیانی ندارد؟

🔸 روبه‌روی یک تندیس ایستاده‌اند و وردهایی می‌خوانند و چشم‌انتظار برآمدن خواسته‌هایشان هستند. یکی تقاضای گشایش در رزق و روزی‌اش را دارد، یکی فرزندی می‌خواهد، دیگری شفای یک بیمار را می‌طلبد و … . فضا، معنوی است؛ دست‌ها به دعا بلند شده، برخی بلند گریه می‌کنند و برخی نیز به آرامی و به نجوی با «خدا»ی خود سخن می‌گویند.

در ضمن، آنان که آگاهی بیشتری دارند، به ما (و البته به آن پرستندگان) متذکر می‌شوند که این پرستش و درخواست، در حقیقت خواندن آن «اله» ورای تندیس است، موجودی روحانی در عالم بالا.

🔸 قرآن ساده و سرراست این پرستندگان را به چالش می‌کشد: آیا این تندیس به شما پاسخی می‌دهد؟ آیا این پرستش به حال‌تان «سودی» داشته، یا «زیانی» را از شما دفع کرده؟ اگر این «خدا» را رها کنید چه می‌شود؟ به شما آسیبی می‌رسد؟

🔸 هر «خدا»یی که می‌خوانیم را باید با این ملاک خدای قرآن (و خدای موسی) به چالش بکشیم؛ حتی اگر تصورمان این باشد که «الله» را می‌خوانیم.
(گاهی فراموش می‌کنیم که آنچه در حال حاضر می‌پرستیم، نه خدای حقیقی، بلکه تصور ما از خداست… و فراموش می‌کنیم که قرآن نه برای تأیید ما و آنچه می‌پرستیم، بلکه برای به چالش کشیدن ما و رد آنچه که می‌پرستیم و نزدیک‌تر کردن‌مان به پرستش خدای حقیقی آمده است.)

ستمگر را بگو تا به‌هوش باشد… (به بهانهٔ آیات ۶۷ تا ۷۰ سورهٔ طه)

سورهٔ طه، ۶۸-۶۷: فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَىٰ * قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَىٰ
و موسی در خود بیمی احساس کرد. * گفتیم: مترس که تو خود برتری …

🔸 بنا به گفته‌ای از امام علی(ع)، ترس موسی(ع) رو به روی سحر ساحران ترس از آسیب دیدن، یا هول از بزرگی آن سحر نبود. ترس او از این بود که مبادا مردم تفاوت بین آن سحر و نشانهٔ هدایت‌بخش را متوجه نشوند.

🔸 این بیم موسی(ع) بیمی کاملاً معقول بود، و از قضا شاهدی است بر اینکه صرف انجام اعمال خارق‌العاده نمی‌تواند دلیلی بر رسالت داشتن کسی از جانب خدا یا بر حق بودن او باشد(1)بحث مفصل‌تر در این زمینه اینجا آمده. چرا که اگر چنین فرضی کنیم، لابد مردم اگر سحر ساحران را در غیاب موسی(ع) می‌دیدند، حق داشتند که از آنان تبعیت کنند؛ بی‌تردید کاری که ساحران انجام می‌دادند خارق‌العاده بود.

🔸 موسی(ع) تا کنون فقط این را دیده بود که عصا تبدیل به مار می‌شود، اما آنچه که در این صحنه رخ داد چیزی متفاوت بود: آن مار آنچه که ساحران برساخته بودند را بلعید و چیزی از آن سحر باقی نگذاشت. این صحنه وجه نمادین پررنگی دارد و ساحران این را متوجه شدند. آنان خود را با «حقیقتی» مواجه دیدند که برساخته‌های مبتنی بر وهم آنان را می‌بلعد. آنان نیک می‌دانستند که سحر آنان، هر چند که بزرگ بنماید، خیالی است (آیهٔ ۶۶: «یخیل الیه من سحرهم انها تسعی»)، و تفاوت بین این خیال و حقیقت، آن حقیقتی که وقتی بیاید چیزی از خیال باقی نمی‌گذارد، را می‌دانستند.

🔸 در ابتدا تصور می‌کنیم که وقتی خداوند فرمود: «نترس که تو برتری»، به این برتری حقیقت بر توهم اشاره می‌کند، و این درست است. اما این برتری، برتری در حجت آوردن بر مردم هم هست، و این برتری آن زمان به اوج می‌رسد که ساحران به سجده می‌افتند؛ چیزی که هیچ کس، حتی خود موسی(ع)، نمی‌توانست آن را پیش‌بینی کند!

صحنه‌ای که فرعون ترتیب داده بود تا مردم ظاهربین را مرعوب قدرت ساحران کند به کل دگرگون می‌شود. چون حقیقت پیش می‌آید چیزی از توهم باقی نمی‌ماند، و برای هر کس که چشم دیدن این واقعه را ندارد صحنه تکمیل می‌شود: آن ساحران قدرتمند و برتری‌جو به سجده می‌افتند و جان خود را بر سر حقیقتی که دیده‌اند می‌گذارند.

🔸 نبرد فرعون به نحوی شگفت مغلوب حقیقت می‌شود؛ «حقیقت» تلاش فرعون را، همان صحنه‌ای که فرعون پیش آورده بود را، به نحوی غیرمنتظره فتح می‌کند. این شیوهٔ معمول حقیقت و خداوند حقیقت است. پیش از این نیز در همین سوره دیدیم که وقتی فرعون با قساوت تمام با بنی‌اسرائیل در ستیز بود، چگونه کودکی از بنی‌اسرائیل در قصر او و نزد خود پرورش یافت، و همان کودک به مقابله با او برآمد.

هیچ راهی به روی حقیقت بسته نیست. او به درون باطل نفوذ می‌کند، و علی‌رغم میل ستم‌پیشگان موقعیت را از درون فتح و استحاله می‌کند.

سورهٔ نحل، ۲۶: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ
پیش از آنان کسانی بودند که مکر کردند، و خدا از پایه بر بنیانشان زد، درنتیجه از بالای سرشان سقف بر آنان فرو ریخت، و از آنجا که حدس نمی‌زدند عذاب به سراغشان آمد.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 بحث مفصل‌تر در این زمینه اینجا آمده

نکته‌ای دربارهٔ آیات ۳۶ تا ۴۱ سورهٔ طه

🔸 زمانی که موسی(ع) زبان به دعا می‌گشاید، خداوند تنها به وعدهٔ اجابت دعا اکتفا نمی‌کند، بلکه روایتی از داستان زندگی موسی(ع) را نیز بیان می‌کند.
در این روایت، خدا خود قهرمان اصلی ماجراست؛ قهرمانی که اغلب در قصه‌های زندگی به جا آورده نمی‌شود. او به موسی(ع) می‌گوید: من بودم که به مادرت الهام کردم که تو را در آب بگذارد، من بودم که تو را به دست دشمن‌مان سپردم، من بودم که محبت تو را در دل‌ها افکندم، خواستم تا پیش چشمان من پرورش یابی، من بودم که تو را به مادرت باز گرداندم تا چشمانش روشن شود، من بودم که تو را آزمودم، من بودم که تو را از اندوه رهانیدم … و اکنون به هنگام و به موقع آمدی.

🔸 در این روایت، روشن می‌شود که خدا در هر گام زندگی همراه با موسی(ع) بوده، و همان‌گونه بوده که وقتی می‌خواست به موسی(ع) و هارون قوت قلب دهد گفت: «من با شما هستم، می‌بینم و می‌شنوم». و روشن می‌شود که جریان‌های حیات به دست خداوند جاری بوده، جریان‌هایی که هر کس همچون موسی(ع) خود را به آن‌ها بسپارد، به تدریج «برای پروردگارش» پرورده می‌شود تا آن هنگام که در وقت مقدر او را ملاقات کند.

اکنون سخن پروردگارت را بشنو… (نکته‌ای دربارهٔ «معجزه»)

🔸 معروف این است که تبدیل عصا به اژدها و درخشان شدن دست، دو «معجزه» بودند که خداوند به موسی(ع) عطا کرد. «معجزه»، به معنای آن چیزی است که دیگران را به عجز می‌آورد؛ یعنی دیگران از انجام آن عاجز هستند. در این طرح، تصور این است که فرعون باید به خدای موسی(ع) ایمان می‌آورد، چون که موسی قادر به انجام اعمالی بود که فرعون و اطرافیانش از انجام آنها ناتوان بودند.

🔸 اما، اگر کسی قادر به چنین عمل خارق‌العاده‌ای باشد، واقعاً چرا باید دیگران به آنچه که می‌گوید «ایمان» بیاورند؟ در واقع دیگران تنها باید به این نتیجه برسند که کارهای عجیبی از آن شخص بر می‌آید، همین!

و این دقیقاً همان نتیجه‌ای بود که فرعون برداشت کرد:

سورهٔ شعراء، ۳۴-۳۲: پس عصای خود بیفکند و بناگاه آن اژدری نمایان شد. * و دستش را بیرون کشید و بناگاه آن برای تماشاگران سپید می‌نمود. * [فرعون‌] به سرانی که پیرامونش بودند گفت: «واقعاً این ساحری بسیار داناست!»

🔸 اگر بحث قدرت‌نمایی باشد، اگر بحث صرفاً بر سر این باشد که دیگران از انجام «معجزه» عاجزند، نتیجه‌گیری فرعون درست است. او موسی(ع) را ساحری توانمند می‌نمایاند، و در نتیجه راه برای نتیجه‌گیری بعدی باز می‌شود:

سورهٔ شعراء، ۳۵-۳۴: [فرعون‌] به سرانی که پیرامونش بودند گفت: «واقعاً این ساحری بسیار داناست. * می‌خواهد با سحر خود، شما را از سرزمینتان بیرون کند، اکنون چه رأی می‌دهید؟»

🔸 نکته‌ای که از آن غفلت می‌شود اما این است که قرآن هیچ جا توانایی‌هایی که خدا به موسی(ع) داده را «معجزه» نخوانده است. در واقع توانایی‌های دیگر پیامبران نیز هیچ جا «معجزه» نام نگرفته‌اند. خداوند همهٔ اینها را «آیه»، به معنای «نشانه» می‌داند. مثلاً در آیهٔ ۲۳ سورهٔ «طه» می‌خوانیم: «لنریک من آیاتنا الکبری».

در ترجمه‌ها کلمه «آیه» به معجزه ترجمه می‌شود، اما در واقع دلیلی برای چنین ترجمه‌ای از کلمه در دست نیست. هیچ نشانه‌ای از متن در دست نیست که بتوان بر اساس آن گفت که خدا قصد داشته با این اعمال ناتوانی طرف مقابل و قدرت خود و رسولان خود را ثابت کند. به علاوه، معنای «آیه» کاملاً روشن است، چه دلیلی داریم برای اینکه وقتی کلمه‌ای معنایی روشن دارد معنایی دیگر برای آن بیان کنیم؟

🔸 باید ببینیم که در تبدیل شدن عصا (در واقع: عصای چوپانی) به یک مار – که خود حاوی نشانه‌هایی اسطوره‌ای برای انسان‌هاست – برای فرعون و اطرافیانش چه نشانه‌هایی وجود دارد. همین طور، باید ببینیم که در این واقعه که این مار، بافته‌های ساحران را می‌بلعد و هیچ چیز باقی نمی‌گذارد چه نشانه‌هایی وجود دارد. یا باید بگوییم که در تبدیل شدن یک دست معمولی به دستی درخشان چه نشانه‌هایی وجود دارد.

🔸 ما در عالمی که منطق صرف بر آن حکم براند زندگی نمی‌کنیم. خدا از فرعون و اطرافیانش انتظار ندارد که پیش خود فکر کنند: «تبدیل شدن چوب به مار کاری است که از دست هیچ انسانی بر نمی‌آید، پس حتماً خدایی وجود دارد که این کار را کرده، و آن خدا این رسول را فرستاده، پس من به او ایمان می‌آورم!» و جدای از اینکه خدا به دنبال چنین استدلالی نیست، همان‌طور که گفته شد چنین نتیجه‌گیری‌ای منطقاً هم درست نیست. این که کسی از من و از همه قدرتمندتر باشد، حتی دلیل بر حقانیت سادهٔ او هم نیست، چه برسد به اینکه او را رسول خدا تصور کنیم!

خدا یک ماجرا، یک تمثیل، یک رؤیای شگفت را برای فرعون و اطرافیانش پیش می‌آورد. یک روایت این است: چوپانی ژنده‌پوش و برادرش، بدون ترس، روبه‌روی تمام شکوه فرعون و قصر و سربازانش ایستاده‌اند و گفتگو می‌کنند. زمانی که فرعون لب به تهدید می‌گشاید، عصای چوپانی آن چوپان (همان که با آن برای گوسفندانش برگ می‌تکاند) تبدیل با ماری بزرگ می‌شود؛ ماری که گویی از موسی(ع) و برادرش حمایت می‌کند. فرعون دسترسی ساده‌ای به موسی(ع) ندارد، و در این نماد انذاری است. از آن سو، دست موسی(ع)، که نمادی از قدرت هر انسانی است (به وسیلهٔ دست است که کارها به انجام می‌رسد)، درخشیدن می‌گیرد. قدرتی روشنی‌بخش و مقدس خود را نمایان می‌کند. در این بشارتی است برای آن کسی که بخواهد راه هدایت را پیش گیرد (سورهٔ طه، ۴۷).

فرعون، با تمام جبروتش، خود را در مقابل یک پیام‌آورِ به ظاهر حقیر، ناتوان می‌یابد. گویی که طبیعت و هستی با این پیام‌آور همراهی‌ای شگفت دارد. و در صحبت و وجود این پیام‌آور دعوتی پرجاذبه هم هست، بشارتی برای آیندهٔ فرعون و مردم.

🔸 طبیعتاً این همهٔ ماجرا نیست؛ این تنها یک پیشنهاد برای ورود به داستان است. ما باید بکوشیم و ببینیم که فرعون و اطرافیانش حقیقتاً چه چیز دیدند. آنچه که پروردگار موسی(ع) به او داد، چگونه نشانه‌ای بود؟ و ساحران مگر چه دیدند که ایمان آوردند و در راه ایمان دست از جان شستند؟

نکته این است که خداوند ما، در وقایع و داستان‌های روزگار، به زبان نماد و رمز نیز سخن می‌گوید. فهم معنا به عهدهٔ انسان است، و چنین فهمی برای انسان مطلوب و روشنی‌بخش است.