نکات مربوط به سورهٔ احقاف

«سرِ راهِ ایمنی…» (به بهانهٔ آیات ۲۱ تا ۲۵ سورهٔ احقاف)

🔸 کسانی که رو در روی پیامبران می‌ایستند، سخن و دعوت‌شان را به چیزی دیگر تبدیل می‌کنند، تا بتوانند از خود «دفاع» کنند و در جایی که هستند محکم باقی بمانند. در آیهٔ ۲۱، هود(ع)، که قرآن او را «برادر اهل عاد» می‌خواند تا روشن کند که برادری او برای مردم ثابت شده بود، ایشان را به عبودیت الله می‌خواند، و از عواقب شرک می‌ترساند. چیزی که هود می‌گوید جدید هم نیست، پیش از او «انذار دهندگانی» آمده بودند. قوم او اما وانمود می‌کنند که سخن او را طور دیگری می‌فهمند، و جواب می‌دهند: «ما را تهدید می‌کنی؟! اصلاً اگر می‌توانی آن بلایی که ادعا می‌کنی را بر سر ما بیاور!» (آیهٔ ۲۲)

🔸 هود ادعا نکرده بود که می‌تواند بلایی بر سر آنان بیاورد! آن چیزی که گفته بود، اصلاً «تهدید» به معنای عرفی کلمه نبود. او گفته بود: «من برای شما می‌ترسم»؛ سخنی همچون سخن یک برادر! گفته بود: «روزی بزرگ در پیش است، که گروهی در آن به عذاب دچار می‌شوند».

کلمهٔ «عذاب» از ریشهٔ «عذب» به معنی بازداشتن است. «عذاب» آن چیزی است که خوشی و آسایش را از آدمی باز می‌دارد و سلب می‌کند. «روز بزرگی» که هود(ع) به آن اشاره دارد، روزی است که هر کس «آنچه انجام داده را می‌بیند، و پروردگارت به احدی ستم نمی‌کند» (سورهٔ کهف، ۴۹). «عذاب»، آنچه که خوشی‌ها را سلب می‌کند و اندوه و سختی به بار می‌آورد، در واقع همان چیزی است که مردم انجام داده بودند.

🔸 بنابراین، هود(ع) به قومش پاسخ می‌دهد (آیهٔ ۲۳): «علم» و آگاهی در نزد خداست: آگاهی به اعمال و احوال شما، و به سرانجام شما، و به چیزی که ممکن است شما را به راه بیاورد. من باید پیام او را به رسایی تمام برای شما بیان کنم، اما چنین می‌بینم که شما «نادانی می‌کنید» – یا: به نادانی‌تان رخصت می‌دهید تا بر شما فرمان براند.

🔸 پس قوم عاد، «آن عذاب را دیدند» («رأوه»، آیهٔ ۲۴). شاید واقعاً نشانه‌هایی وجود داشته که می‌شد فهمید اتفاقی ناگوار در راه است.

در قرآن، افراد یا اقوامی که در چنین موقعیتی قرار گرفته‌اند، چند نوع عکس‌العمل از خود نشان داده‌اند. مثلاً فرعون و اطرافیانش، زمانی که دشواری‌ای از جانب خدا برایشان پیش می‌آمد، از موسی(ع) طلب می‌کردند تا از پروردگارش بخواهد که آن دشواری را برطرف کند، و زمانی که آن دشواری برطرف می‌شد، به مسیر معمول خود بر می‌گشتند. آنان «عذاب» را چوبی می‌دیدند که باید از آن ترسید به هر ترتیب از آن گریخت، ولی بعد از فرار می‌توانی دزدکی کار خودت را بکنی!

🔸 خدای قرآن اما، در همین ماجرای فرعون و اطرافیانش، کار خود در پیش آوردن سختی‌ها را این گونه توصیف می‌کند:

سورهٔ زخرف، ۴۸: و [ما] نشانه‌ای به ایشان نمی‌نمودیم مگر اینکه آن از نظیر [و مشابه‌] آن بزرگتر بود، و به عذاب گرفتارشان کردیم تا مگر [به راه] باز آیند.

خدا، خواسته که گاهی «عذاب» را بچشیم، «عمل» خود و نتیجهٔ آن را حس کنیم. او چنین خواسته، زیرا امید داشته که این ما را از آن «عمل» به راه و عملی نیک‌تر – برای خودمان – باز گرداند. «عذاب»، چه در این دنیا و چه در آخرت، بخشی از پروژهٔ «ربوبیت» خداست.

🔸 در قرآن مواردی وجود دارد که چشندگان عذاب، پیام آن را به درستی درک می‌کنند. مثلاً قوم یونس(ع)، وقتی طلیعهٔ عذاب را می‌بینند، از شیوهٔ زندگی پیشین خود دست می‌شویند و عذاب نیز از آنان رو می‌گرداند (هر چند به ظاهر عذابی قطعی بر آنان مقدر شده بود). یا «صاحبان باغ» در سورهٔ قلم (آیات ۱۷ تا ۳۳)، وقتی باغ سوختهٔ خود را می‌بینند، آن را حاصل ستم و «طغیان»(1)طغیان: خروج از مسیر، مثل خروج آب از مسیر رود خود می‌دانند و پروردگار خود را تسبیح می‌گویند. خدا نیز در پایان داستان می‌گوید: «چنین است عذاب» (آیهٔ ۳۳) تا بر این تأکید کند که هدفش از عذاب همین یادآوری ستم و تلاش برای بازگرداندن به مسیر است.

🔸 قوم عاد به گونه‌ای دیگر با نشانه‌های عذاب روبه‌رو می‌شوند: «چیزی نیست… این ابری است که بر ما می‌بارد…». سخن‌شان یادآور گونه‌ای از امیدواری سطحی است که این روزها هم رایج است. گویی که تلاش می‌کردند حتی در شرایط بد وجه مثبت ماجرا را ببینند و امید خود را حفظ کنند! یا اینکه می‌خواستند خوشبینی خود را تا آخرین لحظه حفظ کنند!

سخن خدا اما، همچون آن چیزی که در راه بود، سخت و کوبنده است: «نه، بلکه همان چیزی است که به شتاب خواستارش بودید: بادی که در آن عذابی پر درد نهفته است. همه چیز را به امر پروردگارش بنیان‌کن می‌کند.»

🔸 آنچه اکنون همچون «عذاب» جلوه‌گر شده، «آیهٔ» پروردگار توست. چیزی از آنچه «هستی» به تو نموده شده، و خدا از چیزهای بسیاری درگذشته(2)شوری، ۳۰، و خدا هرگز به بندگانش ستمگر نیست(3)آل‌عمران، ۱۸۲ / انفال، ۵۱ / حج، ۱۰ / فصلت، ۴۶ / ق، ۲۹. پروردگار تو از این طریق با تو سخن می‌گوید، و آنچه نجاتت می‌دهد «شنیدن» و «پاسخ گفتن» است. بدون شک، رفتن به راهی که این «آیه» باز می‌نماید تو را به تمامی «ایمن» خواهد کرد، حتی اگر در دل عذاب باشی.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 طغیان: خروج از مسیر، مثل خروج آب از مسیر رود
2 شوری، ۳۰
3 آل‌عمران، ۱۸۲ / انفال، ۵۱ / حج، ۱۰ / فصلت، ۴۶ / ق، ۲۹

پروردگارِ زنجیره‌های حیات و عشق (به بهانهٔ آیهٔ ۱۵ سورهٔ احقاف)

سورهٔ احقاف، ۱۵: و انسان را [نسبت‌] به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم. مادرش با تحمّل رنج به او باردار شد و با تحمّل رنج او را به دنیا آورد. و باربرداشتن و از شیرگرفتن او سی ماه است، تا آنگاه که به رشد کامل خود برسد و به چهل سال برسد، می‌گوید: «پروردگارا، بر دلم بیفکن تا نعمتی را که به من و به پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای سپاس گویم و کار شایسته‌ای انجام دهم که آن را خوش داری، و نسل من را برایم شایسته گردان؛ در حقیقت، من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‌پذیرانم.»

🔸 از ویژگی‌های مهم خدای قرآن این است که به ماجراهای زندگی اهمیت می‌دهد. در این آیه، خدا رنج مادر در دوران بارداری، در وضع حمل و در دوران شیردهی به نوزاد را می‌بیند، و آن را دلیل بر توصیهٔ خود مبنی بر احسان به پدر و مادر می‌گرداند.

بر خلاف دیدی نسبتاً رایج، خدا در هیچ جای قرآن به اطاعت از پدر و مادر فرانخوانده است؛ تنهای چیزی که در قرآن نسبت به پدر و مادر توصیه شده، احسان است. بنا به این آیه، یک دلیل این توصیه نیز به جا آوردن سختی‌های والدین در تربیت فرزندان و قدردانی از نیکی آنهاست. و روشن است که نیکی پدر و مادر به فرزند در کودکی، نمی‌تواند مبنایی برای درخواست تبعیت باشد.

🔸 اما این آیه راجع به یک قدردانی ساده از والدین صحبت نمی‌کند. آن شخص مثالی که در این آیه از او سخنی نقل شده، وقتی به ماجرای زندگی خودش و پدر و مادرش نگاه می‌کند، از جمله به دوران بارداری مادرش و به دوران شیرخواری خودش، رو به «رب»(1)به یاد داشته باشیم که تربیت و «رب» از هم‌خانواده هستند. خود می‌کند و با او سخن را آغاز می‌کند. این شاید همان رویکرد خاصی باشد که قرآن در دل داستان‌های زندگی و در مواجهه با «خاطرات» از ما انتظار دارد: به جا آوردن پروردگار در درون زندگی، در درون نعمت‌ها، و گفتگو با او که گام به گام با تو آمده و اکنون در مقابلت ایستاده است.

🔸 نخستین کلام این گفتگو این است: «اوزعنی»، یعنی آنچه پس از این خواهم خواست را تو به من الهام کن. در ترجمه‌ای دیگر، وجهی لطیف‌تر از این کلمه را می‌بینیم: «در دلم جوششی پدید آور، تا شکر کنم نعمتی را که بر من و بر والدینم ارزانی داشتی». دعاکننده، از پروردگارش دلی پرشور در راه ادای شکر را طلب می‌کند. شکری از سر جوشش و اشتیاق دل؛ دلی که حضور پروردگارش را در نعمت‌ها به جا آورده، و به او مشتاق شده. دلی سرشار از ستایش نسبت به پروردگارش.

🔸 «در دلم جوششی پدید آور برای شکر…». نه شکر سادهٔ پدر و مادر به خاطر سختی‌هایی که در راه تربیت من تحمل کرده‌اند، بلکه شکر پروردگار نعمت بخش بر من و بر والدینم. اینکه شخص می‌گوید: «می‌خواهم نعمتی که بر والدینم عطا کردی را هم شکر کنم»، به این معناست که او نعمت‌بخشی خدا به والدینش را نیز نعمتی‌بخشی به خود می‌داند. و نعمتی که به پدر و مادر رسیده نیز به نعمت‌بخشی خداوند به پیشینیان متصل می‌شود؛ زنجیره‌ای بلند از نعمت‌بخشی خدا به مردم، از مسیر پدران و مادران به فرزندان.

به جا آوردن این زنجیره، و به جا آوردن پروردگار این زنجیره، که در دل بازی‌های زندگی نعمت خود را بر بندگانش به کمال می‌رساند، خود مایهٔ ستایش و شور است.

🔸 درخواست دیگر این شخص این است: «در دلم جوششی پدید آور … تا عمل صالحی انجام دهم که تو را راضی گرداند». شخص از «نعمت»، و از ماجرای زندگی خود و پدر و مادرش (و شاید نیز زندگی پیشینیان) به این پی می‌برد که پروردگارش او را به عملی فرامی‌خواند، پس هدایت به این عمل و شور و اشتیاق به آن را از پروردگار خود طلب می‌کند. عملی که حاصل آن رضایت پروردگار است و بس. عملی «خالص» برای پروردگار، به دور از آلودگی شرک، و حاصل شکری پاک روبه‌روی پروردگار.

🔸 «و در میان نسل من، برای من، صلاح و شایستگی مقرر دار»؛ گویی که او از پروردگارش به نهایت رسیدن نعمت‌بخشی را در این زنجیرهٔ حیات طلب می‌کند. می‌گوید: «برای من»، چرا که نعمتی برای نسل خویش می‌خواهد که برای خود او هم نعمت باشد؛ همان طور که پیش از این شکر نعمتی که بر خود رسیده را نیز در کنار نعمتی که به والدینش رسیده درخواست داشت.

او نسلی شکرگزار را طلب می‌کند؛ نسلی که نعمت پروردگار خویش را به جا آورند و به عملی که پروردگارشان از آن راضی است دست بزنند.

🔸 و سخن به این ترتیب به نهایت می‌رسد که: «من به سوی تو بازگشته‌ام، و از آنانم که به تو تسلیمند». «تسلیم» زیستن بر اساس ارادهٔ پروردگار است؛ کنش یک شخص عاقل، در کمال بلوغ، که پروردگار خود را شناخته و محبت به او را تجربه کرده، و تلاش برای تحقق ارادهٔ او را بهترین زندگی برای «خود» دانسته.

مقدمهٔ «تسلیم» بازگشت به اوست؛ بازگشتی از درون بازی زندگی، به سوی پروردگاری که از لحظهٔ ورود به این بازی، هر روز و در هر قدم، همراه‌مان بوده و از او غافل بوده‌ایم. پس از این بازگشت، بازی البته ادامه می‌یابد، ولی زیر نگاه او، در عین «تسلیم» به او و ارادهٔ پاکش.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 به یاد داشته باشیم که تربیت و «رب» از هم‌خانواده هستند.