بایگانی برچسب: ادیان

بندگان کدام خداییم؟ (تأمل بر سخنی از امام حسین(ع))

در منابع تاریخی می‌خوانیم که امام حسین(ع) زمانی که وارد سرزمین کربلا شد، در بخشی از سخنان خود خطاب به همراهانش، گفت: «مردم بندگان دنیایند، و دین، بازیچه‌ای بر سرِ زبان آن‌هاست؛ تا زمانی که زندگی‌شان بچرخد، حول دین می‌گردند، اما چون به بلاها آزموده شوند دینداران اندکند.»(1)سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص195

این سخن امام در بین ما همچون نقدی بر دین‌داری سطحی و دروغین مردم و سرزنش ایشان معروف است. اینجا می‌کوشیم تا تأمل مختصری دربارهٔ این سخن داشته باشیم، و آن را نه به صورت یک شماتت ساده یا شکایت از روزگار، بلکه به صورت بیان یک حقیقت عینی و موجود بخوانیم؛ حقیقتی که درک آن می‌تواند راهی به رهایی داشته باشد.

(۱) «مردم بندگان دنیا هستند»

در زمینهٔ تاریخی‌ای که امام در آن سخن می‌گوید، واژهٔ «بندگی» دو ویژگی مهم را در خود دارد: بنده ارباب خود را خدمت می‌کند، و ارباب نیازهای بنده را برآورده می‌سازد. بندگی دنیا، خدمت کردن به دنیا و از دنیا انتظار پاسخ را داشتن، ویژگی‌ای است که امام در این سخن برای بیشتر مردم زمانهٔ خود صادق می‌داند؛ بندگی دنیا و بندگی اصحاب دنیا، یا صاحبان زر و زور.

روشن است که کسی نیست که در این عالم و در تعامل با آن و آنچه در آن است زندگی نکند. هر کسی طبیعتاً از آنچه در این عالم است و از رابطه با مردمان برای برآوردن خواسته‌های خود بهره می‌برد. اما بهره بردن از دنیا و برآورده شدن نیازها در تعامل با دنیا، با «بندگی دنیا» تفاوت دارد. می‌توان با آزادگی در این دنیا کار کرد و از آن بهره برد، و این تفاوت دارد با بندهٔ اهل قدرت شدن برای به دست آوردن نصیبی ناچیز و ناماندگار. می‌توان در این دنیا زیست و شور و اندوه تحقق عدالت و برادری‌ را داشت و برای آن جنگید، و این فرق می‌کند با جستجوی امنیت اقتصادی و طلب گوشهٔ عافیت.

واژهٔ «دنیا»، در معنی خود «پایین» و «پست»تر بودن را دارد. هیچ بخشی از عالم پست نیست، روی آوردن به دنیا اما به کار گرفتن عالم با همتی پست است. بندگی دنیا را کردن، همان بندگی «میل» (یا «نفس») است؛ میلی که از دیدن خواسته‌های بالاتر ما ناتوان است. میل، مثلاً از گرسنگی می‌ترسد و به سیر شدن دعوت می‌کند، اما خواستهٔ انصاف نسبت به «همسایه» یا عشق به او را در ما به جا نمی‌آورد و به تحقق چنین خواسته‌هایی دعوت نمی‌کند. سروری میل، با روی آوردن به عالم با همتی پست، مانع تحقق و تولد «خود»های والاتر است.

(۲) «دین بازیچه‌ای بر سر زبان ایشان است»

جامعهٔ زمان امام، جامعه‌ای «دینی» بود. حکومتی «دینی» بر آن حکم می‌راند و مردم هم به آداب شریعت پایبند بودند و خود را مسلمان می‌دانستند. این سخن اما به این معنی است که دین ایشان، در حد چیزی بر سر زبان بود. در زندگی چنین مردمی دین نقشی جدی بازی نمی‌کند. زندگی واقعی ایشان را مناسباتی دیگر رقم می‌زند؛ همان طلب دنیا و بندگی آن.

نفوذ دین در حیات، به معنی دگرگون شدن منش و رفتار شخصی، و نیز روح حاکم بر مناسبات اجتماعی و تغییر ساختارها است. بدون این دگرگونی، رعایت ظواهر دینی نشان از نفوذ دین به درون شخص و جامعه ندارد. این سخن از امام صادق(ع) شنیدنی است که «به نماز خواندن و روزه گرفتن آنها فریب نخورید، زیرا بسا که مرد به نماز و روزه انس گیرد تا آنجا که اگر آن را وانهد به هراس افتد! ولی آنها را بیازمایید به راستگویی و امانت‌پردازی»(2)اصول کافی، حدیث 1762، کتاب ایمان و کفر، باب راستگویی و ادای امانت. نیز این سخن رسول خدا(ص) به یاد می‌آید که: «محبوب‌ترین دین‌ها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدی که امت من به ستمگر نمی‌گویند: تو ستمگری، بی‌تردید از دست رفته‌اند»(3)میزان‌الحکمه، ص۱۸۱۱. پیامبر(ص) ایشان را «امت من» خطاب می‌کند، جامعهٔ مسلمانان، که وقتی اعتراض به ستم – که امری واضح و مطابق طبع انسانی است – از آن رخت بسته باشد، از نظر پیامبر(ص) «از دست رفته» هستند؛ گویی که باید امید از ایشان برید!

مختصر آنکه دین بسیاری از مردم، در جامعه‌ای نزدیک به روزگار پیامبر(ص)، از نظر امام دینی سطحی و نفوذ نیافته در حیات است. کارکرد این دین شبیه به کارکرد «بازیچه» برای کودک است؛ چیزی است برای سرگرمی، چیزی که می‌توان تملکش کرد، می‌توان بر سر آن با دیگران جنگید، یا به واسطهٔ آن آرامش و امنیت جست.

(۳) «تا زمانی که زندگی‌شان بچرخد، حول دین می‌گردند»

در روزگاری که «زندگی می‌چرخد»، این مردم را می‌بینی که سخن از دین و دین‌داری می‌گویند. دینی که خللی در گردش زندگی ایجاد نمی‌کند و به این معنا «بی‌ضرر» است. به علاوه، این دین «فوایدی» هم دارد. مثلاً می‌توان به مدد آن خلأ معنوی‌ای که گاه به گاه حس می‌شود را پر کرد، یا دل را از اضطراب‌ها بیهوده آرام ساخت.

طبیعتاً اما، همهٔ بخش‌های دین که به گردش چرخ زندگی لطمه می‌زنند از چنین دین‌داری‌ای حذف می‌شود. در سخنی معروف از امام باقر(ع)، از مردمی سخن گفته شده که «امر به معروف و نهی از منکر را تنها زمانی واجب می‌دانند که به آن‌ها ضرری نرساند»؛ ایشان «به نماز و روزه و آنچه ضرری به جان و مال‌شان نمی‌رساند رو می‌آورند، و اگر نماز هم به امور مربوط به جان و مال‌شان ضرر می‌زد آن را کنار می‌گذاشتند» (4)فروع کافی، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، حدیث نخست.

در ادامهٔ همین سخن روشن می‌شود که «امر به معروف و نهی از منکر» نه یک تذکر زبانی ساده در گفتگوهای بین فردی، بلکه چیزی است که به واسطهٔ آن «راه‌ها امن می‌شود، درآمدها حلال می‌شود، حقوق و اموال به زور گرفته شده به صاحبانش بر می‌گردد، و زمین آباد می‌شود». این همان «امر به معروف و نهی از منکر»ی است که امام علی(ع) در مورد آن گفت: «امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید، که اگر چنین کنید ،بدترین شما زمام امور شما را به دست می‌گیرند و نیکان‌تان دعا کنند و مستجاب نشود»(5)نهج‌البلاغه، نامه ۴۷.

این «دین» در خدمت «هوی» در آمده، و آنجا که پای هزینه دادن برای رسیدن به خواسته‌های بزرگ‌تر است، عقب می‌ایستد. به زبان ساده، خدای این دین، نه خدای آسمان‌ها و زمین، که هوای نفس این مردم است: «پس آیا دیدی آن کس را که هوس خویش را خدای خود گرفت، و خداوند او را با وجود آگاهی‌اش، بیراه گذارد؟»(6)سورهٔ جاثیه، ۲۳، و چه ساده می‌شود صورتی از دین را حفظ کرد و آن را در خدمت نفس قرار داد.

(۴) «اما چون به بلاها آزموده شوند دین‌داران اندکند.»

شاید این سخن در گوش تنها پژواک شماتت داشته باشد؛ اما حقیقتی روشن در آن وجود دارد که نباید از آن غافل شد. «بلا»، آن آزمونی که توسط خداوند پیش آمده، برای مردم روشن می‌کند که در دین‌داری آنان خللی وجود دارد. هدف «آزمون» همین است. آزمون نشان می‌دهند که آن «دین» پذیرفته شده، همان دین قرار گرفته در خدمت هوی، در پاسخ‌گویی به خواسته‌هایی مهم قاصر است. هدف خدای «پرورنده» زردرو کردن بندگان نیست، بلکه او در آزمون‌ها ایشان را پرورش می‌دهد و خواسته‌های برتر ایشان را برآورده می‌کند.

در هنگامهٔ بر پا شده توسط بیماری، یا سوگ، یا ستم‌دیدگی، «دین‌داران» عرفی می‌توانند متوجه شوند که دست‌شان خالی است. وقتی که «دین» سخن قابل اعتنایی در این هنگامه‌ها نمی‌گوید، و به «مرگ حق است» و «صبر باید کرد» و «دوراندیشی باید کرد و خود را نباید به خطر انداخت» اکتفا می‌کند، «دین‌دار» باید که از این «دین» بیزار شود و دین و آیینی دیگر بگزیند. اگر چنین شود، «بلا» به مقصود رسیده و خدا آن آگاهی که می‌خواسته را پدید آورده است.

«هوی» اما همچنان در کار است و سخت به «دین» خود چسبیده. بعد از گذر کردن واقعهٔ «بلا»، هوی آن «دین» را دوباره بزک می‌کند و به آن می‌خواند. هر چه باشد، چرخ زندگی باید بچرخد! و همان «دین» که به دوراندیشی و ذخیرهٔ اموال و چسبیدن کلاه خود و بی‌خیالی نسبت به ستم و فراموش کردن بلاهای آینده و فراموش کردن مرگ و … فرامی‌خواند، چرخ چنین «زندگی»ای را بهتر می‌چرخاند!

و حسین، همچنان ایستاده، و در عجب و حسرت از اینکه چرا دین‌داران چنین اندکند، به همراهی خویش می‌خواند و حیاتی نو، حقیقی و ماندگار را برایمان چشم دارد.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص195
2 اصول کافی، حدیث 1762، کتاب ایمان و کفر، باب راستگویی و ادای امانت
3 میزان‌الحکمه، ص۱۸۱۱
4 فروع کافی، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، حدیث نخست
5 نهج‌البلاغه، نامه ۴۷
6 سورهٔ جاثیه، ۲۳

دین به چه چیز برپاست؟ (تأمل در سخنانی از رسول خدا(ص))

«به اقتدای پیشوای عشق»، مجموعه‌ای بسیار خواندنی و تأمل‌برانگیز از سخنان و سیرۀ رسول خدا(ص) است که در وب‌سایت «آیات» منتشر شده است. برای ترغیب به مطالعۀ دقیق این مجموعه و تفکر بر آن، تعداد کمی از سخنان نقل شده در این مجموعه را در ادامه آورده‌ام.

این سخنان گویا و بی‌نیاز از شرح و تفصیل هستند. با وجود این، فکر کردم که خوب است بعضی فکرهایم راجع به این سخنان را به اشتراک بگذارم. این تأملات را بعد از نقل سخنان خواهید دید.

مجموعۀ کامل «به اقتدای پیشوای عشق» از این آدرس قابل دریافت است (دریافت به صورت فایل pdf). منابع سخنان زیر نیز در متن کامل مجموعه ذکر شده است.

***

🔸 امام حسین(ع)، از پیامبر خدا(ص) روایت نمود: کسی که دینش را از راه تفکر در نعمت‌های خدا، و تدبر در کتاب او و فهم سنت من به دست آرد، کوه‌ها بجنبند و او از جا نجنبد. و کسی که دینش را از دهان افراد فراگیرد و دنباله‌رو آنان شود، افراد او را به هر سو ببرند و دینش در معرض بزرگ‌ترین زوال است.

🔸 هنگامی پیامبر اکرم(ص) در تشییع جنازه‌ی یکی از یهودیان مدینه شرکت کرد. گروهی از صحابه نیز از آن حضرت تبعیت کردند و در تشییع شرکت نمودند، ولی بالاخره ناخشنودی خود را ابراز داشتند. پیامبر(ص) ایشان را مخاطب قرار داد و پرسید: «آیا این یهودی انسان نبوده است؟» [1]

🔸 على(ع) جامه‌اى خرید، از آن خوشش آمد و آن را صدقه داد و فرمود: «از پیامبر خدا شنیدم که مى‌‌فرماید: هر که دیگران را بر خود مقدّم بدارد، خداوند در روز قیامت، در ورود به بهشت، او را مقدّم مى‌‌دارد.» [2]

🔸 روزی مردى دیرتر [از دیگر اصحاب] به نزد پیامبر خدا آمد. پیامبر(ص) فرمود: «چرا دیر کردى؟» گفت: «برهنگى باعث شد، اى پیامبر خدا!» فرمود: «آیا همسایه‌اى نداشتى که دو جامه داشته باشد و یکى را به تو عاریه دهد؟» گفت: «چرا، اى پیامبر خدا!» فرمود: «او برادر تو نیست.» [3]

🔸 پیامبراکرم(ص): محبوب‌ترین دین‌ها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدى که امت من به ستمگر نمی‌گویند: «تو ستمگرى»، بى‌تردید از دست رفته‌اند.

🔸 پیامبراکرم(ص): هرگاه بدکار ستوده شود، عرش مى‌لرزد و پروردگار به خشم مى‌آید.

🔸 پیامبراکرم(ص): فرو گذاشتن یک لقمه حرام، نزد خدا محبوب تر از خواندن دو هزار رکعت نماز مستحبّى است. [4]

🔸 پیامبراکرم(ص): هر آینه گره‌های اسلام یکی‌یکی گشوده خواهد شد و هر گاه گرهی باز شود مردم به گره بعدی آن خواهند پرداخت. اولین گرهی که باز می‌شود زیر پا گذاشتن داوری عادلانه است و آخرینِ آن نماز. [5]

🔸 امام حسین(ع)، به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: هر که فرمانراوایی ستمگر را ببیند که حرام‌های خدا را حلال می‌شمرد، پیمان خدا را می‌شکند، با سنت رسول خدا مخالفت می‌کند و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز رفتار می‌کند، و نه با کردار خود بر او بشورد و نه با گفتار خود، آنگاه بر خداست که [در روز جزا] او را به همان جایگاهی در آورد که آن ستمگر را در می‌آورد. [6]

***

نکته‌هایی دربارۀ برخی از سخنان بالا

(اعداد ابتدای هر بند، به سخنی مورد نظر اشاره می‌کند. با کلیک کردن روی عدد می‌توانید آن سخن را ببینید.)

[1]

خوب است که به این فکر کنیم آن صحابه از چه چیز ناراضی بودند؟

می‌دانیم که عده‌ای از یهودیان با مسلمانان رابطۀ خوبی نداشته‌اند. این موضوع به پیش از اسلام بر می‌گردد، زمانی که یهودیان به خاطر برتری در مال و قدرت، و همین‌طور به بهانۀ بهره‌مند بودن از آیینی الهی و برتر نسبت به اعراب جاهل، بین خود و اعراب یثرب مرزهای مشخص و غیرقابل نفوذی کشیده بودند.

شاید برای بعضی از مسلمانان، هویت مسلمانی هویتی در مقابل هویت یهودی (و دیگر هویت‌های موجود در آن روزگار) تلقی می‌شده؛ هویتی که می‌توانست باعث شود «ما»یی که این طرف مرز ایستاده‌ایم قدرت کافی در مقابل آن «دیگران» (در اینجا: یهودیان) پیدا کنیم.

پیامبر(ص) اما به هویتی فراگیرتر اشاره می‌کند: «آیا آن یهودی انسان نبوده است؟» او اجازه نمی‌داد که برچسب‌هایی که خود مردم به خودشان می‌زدند، یا از طریق فرهنگ و قومیت به ایشان می‌خورد، انسانیت اصیل‌شان را مخفی کند. این جالب است که پیامبر(ص) حتی وقتی در جنگ بود، اجازه نمی‌داد «دشمن» بودن طرف مقابل باعث فراموشی انسان بودن او شود. پیامبر(ص) در مورد همۀ انسان‌ها رسالت خاصی داشت. در همین مجموعۀ «به اقتدای پیشوای عشق» می‌خوانیم:

دندان رسول خدا(ص) در غزوه احد به دست مشرکان شکسته بود. به او گفتند: «در حق ایشان نفرین کن.» پاسخ داد: «من برای بدبخت کردن فرستاده نشده‌ام، من برای رحمت بر بشر آمده‌ام تا به سوی حق دعوتشان کنم.» آنگاه برای «دشمنان» چنین دعا کرد: «بار الها! قوم مرا بیامرز، اینان نمی‌دانند و ناآگاهند.»

***

[2]

برای یاری کردن دیگران دلایل مختلفی می‌توان داشت. کسانی هستند که به نوعی رضایت درونی به هنگام کمک به دیگران چشم دوخته‌اند. بعضی از سر ترحم به دیگران کمک می‌کنند. یا کسانی هستند که مایلند خود از موهبت‌های دنیا، مثلاً خوراک و پوشاک خوب بهره ببرند، و نمی‌توانند با وجدانی آسوده این کار را انجام دهند وقتی کسانی در فقر و فلاکت به سر می‌برند. بعضی بر اساس یک اصل اخلاقی کار می‌کنند. بعضی از عذابی الهی می‌ترسند، یا به ثواب امید دارند، و … .

نیت‌ها و دلایل بسیار دیگری برای کمک به دیگران می‌توان یافت. بسیاری از این نیت‌ها، منشأی روان‌شناختی دارند، مثل دلسوزی و رحم، یا دریافت حس خوب بعد از کمک، و … . اما نیت‌هایی هم وجود دارند که بر یک حقیقت استوارند. مثلاً وقتی کسی باور دارد که انسان بودن، و تأمین نیازهای انسانی، در یک جامعۀ عادلانه رخ می‌دهد و باید برای ایجاد چنین جامعه‌ای با جان و دل تلاش کرد.

آنچه در این سخنِ نقل شده از پیامبر(ص) آمده، گزاره‌ای است که همچون یک حقیقت برین بیان شده است: «خداوند در ورود به “بهشت”، مقدم می‌دارد کسانی را که دیگران را بر خود مقدم می‌دارند». آن کس که به خودِ تنها، و نیازهای خود فکر می‌کند، و دیگران و نیازهایشان را در نظر نمی‌آورد، از «بهشت»، که محل رسیدن به اوج آرزوهاست، عقب می‌ماند. بهشت آنجاست که این «منیّت» و خودمحوری از میان برخاسته است. آنجا که محبتی اصیل به پروردگار، و به همراهان، حکم‌روای زندگی است. می‌توان یاری کردن به دیگران را بر این حقیقت بنا کرد و در این مسیر کمرنگ شدن «منیّت» و افزون شدن محبت به خدا و مردم را چشم داشت.

داستانی زیر از صدر اسلام نیز در این رابطه خواندنی است:

حذَیقه عدوی گوید: در جنگ یرموک، به جست‌وجوی پسر عم خویش، که مجروح در میدان افتاده بود پرداختم تا اگر رمقی در تن دارد، از آب خود به او بچشانم. او را زنده یافتم، همین که آب را به لبانش نزدیک کردم، صدای آه و ناله‌ی مجروح دیگری به گوش رسید. پسر عمویم بی‌آن‌که آبی بنوشد، اشاره کرد که آب را به آن شخص برسان. به سوی او رفتم، دیدم هشام بن عاص است. چون خواستم آب را به او بچشانم، ناله مجروح دیگری شنیده شد. هشام نیز با اشاره از من خواست که آب را به او برسانم به نزد او بردم، اما وی را مرده یافتم، به نزد هشام بازگشتم، اما او نیز جان باخته بود. به ناچار نزد پسر عم خویش باز آمدم، لیکن او هم از دنیا رفته بود.

***

[3]

سخن پیامبر(ص) به یک معنا، حقیقتی انسانی و قابل فهم برای همه است: اگر کسی به واقع «برادر» باشد، نسبت به مشکلات برادرش حساسیت دارد. برادری، و محبت به برادر، به نحوی خیلی طبیعی به کسب اطلاع از وضعیت او و تلاش برای یاری منجر می‌شود.

همین حقیقت به کل جامعه سرایت پیدا می‌کند. در سخنی دیگر از پیامبر(ص) نقل شده است: «هرکه صبح کند در حالی که به امور مسلمانان اهتمام ندارد از ایشان نیست و هرکه فریاد کمک‌خواهی مردی را بشنود و به کمکش نشتابد ‌مسلمان نیست.» مسلمان بودن کاملاً به محبت به برادران و یاری کردن دیگر مسلمانان پیوند خورده است. اسلام پیامبر(ص) را به هیچ عنوان نمی‌توان به صورت یک آیین انفرادی (من و خدای خودم) تصور کرد. اما امروز روایت‌های بسیاری از اسلام وجود دارند که در آنها محبت به دیگران در راه خدا، نقش محوری ندارد.

در همین رابطه سخن زیر نیز خواندنی است:

پیامبراکرم(ص)، به یکى از اصحاب خود فرمود: «اى بندۀ خدا! به خاطر خدا دوست بدار، به خاطر خدا نفرت داشته باش، به خاطر خدا دوستى کن، به خاطر خدا دشمنى ورز، زیرا دوستى خدا جز با این‌ها به دست نیاید و آدمى تا چنین نباشد طعم ایمان را نچشد هر چند نماز و روزه‌اش بسیار باشد. امروزه دوستی و برادری مردم با یکدیگر بیشتر به خاطر دنیاست، برای دنیا دوستی می‌کنند و برای دنیا باهم دشمنی می‌ورزند.»

***

[4]

«حرام» آن چیزی است که در راه به دست آوردنش حرمت پروردگار حفظ نشده باشد. مثلاً آن زمان که با ستم به بندگان خدا مالی به دست می‌آید، در واقع حرمت پروردگارِ آن مردم شکسته شده است.

میلی در ما هست که با پروردگارمان معامله کنیم: آنچه نفس‌مان طلب می‌کند را – هر چند از طریق ستم – به دست آوریم، ولی بعد پروردگار را با کارهای دیگر (در اینجا: عبادت مستحبی) راضی کنیم. این رویکرد معامله‌ای در رابطه با پروردگار به شدت مذموم است؛ این رویکرد در واقع آشکار می‌کند که ما نه پروردگار، بلکه آن خواستۀ نفس را می‌خواهیم و می‌پرستیم، هر چند ادعای عبودیت پروردگار را داشته باشیم.

فرو گذاشتن حرام، و حفظ حرمت پروردگار، نشانۀ داشتن پروای پروردگار و علاقه به اوست. این همان چیزی است که در مسیرمان به سوی پروردگارمان به آن نیازمندیم.

***

[5]

مقصود از گره‌های اسلام، چیزهایی است که اسلام را استوار نگه داشته‌اند. این جالب است که آخرین گرهی که باز می‌شود نماز است. نگه داشتن صورت ظاهری نماز زحمتی ندارد، و می‌توان آن را حفظ کرد بی‌آنکه در دل به حقیقت دین باور داشت.

اخیراً به سخنی برخورد کردم که از جانب نحله‌ای از علما نقل می‌شد. مضمون سخن این بود که هر کس نمازهای پنج‌گانه را سر وقت ادا کند، نهایتاً راهی به سوی نجات پیدا می‌کند. هر چند از جزئیات سخن و شرایطی که ممکن است گویندگان قائل باشند مطلع نیستم، ولی ظاهر چنین سخنی به وضوح با آنچه قرآن گفته (مثلاً در سورۀ ماعون) و سخنان پیامبر(ص) مغایر است. از زمان پیامبر(ص) «ریا» و استفاده از ظاهر دین برای رسیدن به مقاصد دنیوی رواج داشته است. به همین خاطر هیچ‌گاه این ظواهر ملاک صداقت قلبی محسوب نمی‌شده. این سخن از پیامبر(ص) بسیار جالب توجه است: «به زیادیِ نماز و روزه و حج و احسان و ورد و ذکر شبانه مردم منگرید، بلکه به راستگویی و امانت‌داری آن‌ها توجه کنید.»

***

[6]

این سخن، بخشی از یک سخنرانی امام حسین(ع) روبه‌روی سپاهیان حرّ بن یزید است.

تصور می‌کنم که یک ویژگی مهم این سخن این است که بنای خود را بر حقیقتی اصیل بنا می‌کند: رضایت داشتن به کار ستمگر، به معنی همراهیِ اوست، و این همراهی در قیامت (که حقیقت اعمال آشکار می‌شود) ادامه پیدا می‌کند.

رضایت به کار ستمگر گاهی صریح است: زمانی که کسی از ستمگر آشکارا دفاع کند و خواستار ادامۀ حکومت او باشد. یا زمانی که کسی به وضوح در خدمت ستمگر قرار گیرد و برای او کار کند.

ولی این سخن پیامبر(ص) راجع به این رضایت صریح نیست. آنچه که پیامبر(ص) از آن سخن می‌گوید، ضرورت «شوریدن» بر ستمگر است، هم در عمل و هم در بیان. نشوریدن بر ستم، نظاره کردن و به راه خود رفتن و به زندگی خود ادامه دادن، نوعی رضایت به ستم است. و آن حقیقت برین همین‌جا هم در کار است: سکوت من، درست همچون یاری کردن آشکار، مرا هم‌-راه آن ستمگر و هم‌سرنوشت با او می‌کند. من و او و دیگر یارانش با هم خواهیم بود. «آنگاه كه نزد ما آيد، خطاب به هم‌نشینش گويد: اى كاش ميان من و تو، فاصله خاور و باختر بود، كه چه بد دمسازى هستى!» (سورۀ زخرف، 38)

«به اقتدای پیشوای عشق»، مجموعه‌ای بسیار خواندنی و تأمل‌برانگیز از سخنان و سیرۀ رسول خدا(ص) است که در وب‌سایت «آیات» منتشر شده است. برای ترغیب به مطالعۀ دقیق این مجموعه و تفکر بر آن، تعداد کمی از سخنان نقل شده در این مجموعه را در ادامه آورده‌ام.

این سخنان گویا و بی‌نیاز از شرح و تفصیل هستند. با وجود این، فکر کردم که خوب است بعضی فکرهایم راجع به این سخنان را به اشتراک بگذارم. این تأملات را بعد از نقل سخنان خواهید دید.

مجموعۀ کامل «به اقتدای پیشوای عشق» از این آدرس قابل دریافت است (دریافت به صورت فایل pdf). منابع سخنان زیر نیز در متن کامل مجموعه ذکر شده است.

***

🔸 امام حسین(ع)، از پیامبر خدا(ص) روایت نمود: کسی که دینش را از راه تفکر در نعمت‌های خدا، و تدبر در کتاب او و فهم سنت من به دست آرد، کوه‌ها بجنبند و او از جا نجنبد. و کسی که دینش را از دهان افراد فراگیرد و دنباله‌رو آنان شود، افراد او را به هر سو ببرند و دینش در معرض بزرگ‌ترین زوال است.

🔸 هنگامی پیامبر اکرم(ص) در تشییع جنازه‌ی یکی از یهودیان مدینه شرکت کرد. گروهی از صحابه نیز از آن حضرت تبعیت کردند و در تشییع شرکت نمودند، ولی بالاخره ناخشنودی خود را ابراز داشتند. پیامبر(ص) ایشان را مخاطب قرار داد و پرسید: «آیا این یهودی انسان نبوده است؟» [1]

🔸 على(ع) جامه‌اى خرید، از آن خوشش آمد و آن را صدقه داد و فرمود: «از پیامبر خدا شنیدم که مى‌‌فرماید: هر که دیگران را بر خود مقدّم بدارد، خداوند در روز قیامت، در ورود به بهشت، او را مقدّم مى‌‌دارد.» [2]

🔸 روزی مردى دیرتر [از دیگر اصحاب] به نزد پیامبر خدا آمد. پیامبر(ص) فرمود: «چرا دیر کردى؟» گفت: «برهنگى باعث شد، اى پیامبر خدا!» فرمود: «آیا همسایه‌اى نداشتى که دو جامه داشته باشد و یکى را به تو عاریه دهد؟» گفت: «چرا، اى پیامبر خدا!» فرمود: «او برادر تو نیست.» [3]

🔸 پیامبراکرم(ص): محبوب‌ترین دین‌ها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدى که امت من به ستمگر نمی‌گویند: «تو ستمگرى»، بى‌تردید از دست رفته‌اند.

🔸 پیامبراکرم(ص): هرگاه بدکار ستوده شود، عرش مى‌لرزد و پروردگار به خشم مى‌آید.

🔸 پیامبراکرم(ص): فرو گذاشتن یک لقمه حرام، نزد خدا محبوب تر از خواندن دو هزار رکعت نماز مستحبّى است. [4]

🔸 پیامبراکرم(ص): هر آینه گره‌های اسلام یکی‌یکی گشوده خواهد شد و هر گاه گرهی باز شود مردم به گره بعدی آن خواهند پرداخت. اولین گرهی که باز می‌شود زیر پا گذاشتن داوری عادلانه است و آخرینِ آن نماز. [5]

🔸 امام حسین(ع)، به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: هر که فرمانراوایی ستمگر را ببیند که حرام‌های خدا را حلال می‌شمرد، پیمان خدا را می‌شکند، با سنت رسول خدا مخالفت می‌کند و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز رفتار می‌کند، و نه با کردار خود بر او بشورد و نه با گفتار خود، آنگاه بر خداست که [در روز جزا] او را به همان جایگاهی در آورد که آن ستمگر را در می‌آورد. [6]

***

نکته‌هایی دربارۀ برخی از سخنان بالا

(اعداد ابتدای هر بند، به سخنی مورد نظر اشاره می‌کند. با کلیک کردن روی عدد می‌توانید آن سخن را ببینید.)

[1]

خوب است که به این فکر کنیم آن صحابه از چه چیز ناراضی بودند؟

می‌دانیم که عده‌ای از یهودیان با مسلمانان رابطۀ خوبی نداشته‌اند. این موضوع به پیش از اسلام بر می‌گردد، زمانی که یهودیان به خاطر برتری در مال و قدرت، و همین‌طور به بهانۀ بهره‌مند بودن از آیینی الهی و برتر نسبت به اعراب جاهل، بین خود و اعراب یثرب مرزهای مشخص و غیرقابل نفوذی کشیده بودند.

شاید برای بعضی از مسلمانان، هویت مسلمانی هویتی در مقابل هویت یهودی (و دیگر هویت‌های موجود در آن روزگار) تلقی می‌شده؛ هویتی که می‌توانست باعث شود «ما»یی که این طرف مرز ایستاده‌ایم قدرت کافی در مقابل آن «دیگران» (در اینجا: یهودیان) پیدا کنیم.

پیامبر(ص) اما به هویتی فراگیرتر اشاره می‌کند: «آیا آن یهودی انسان نبوده است؟» او اجازه نمی‌داد که برچسب‌هایی که خود مردم به خودشان می‌زدند، یا از طریق فرهنگ و قومیت به ایشان می‌خورد، انسانیت اصیل‌شان را مخفی کند. این جالب است که پیامبر(ص) حتی وقتی در جنگ بود، اجازه نمی‌داد «دشمن» بودن طرف مقابل باعث فراموشی انسان بودن او شود. پیامبر(ص) در مورد همۀ انسان‌ها رسالت خاصی داشت. در همین مجموعۀ «به اقتدای پیشوای عشق» می‌خوانیم:

دندان رسول خدا(ص) در غزوه احد به دست مشرکان شکسته بود. به او گفتند: «در حق ایشان نفرین کن.» پاسخ داد: «من برای بدبخت کردن فرستاده نشده‌ام، من برای رحمت بر بشر آمده‌ام تا به سوی حق دعوتشان کنم.» آنگاه برای «دشمنان» چنین دعا کرد: «بار الها! قوم مرا بیامرز، اینان نمی‌دانند و ناآگاهند.»

***

[2]

برای یاری کردن دیگران دلایل مختلفی می‌توان داشت. کسانی هستند که به نوعی رضایت درونی به هنگام کمک به دیگران چشم دوخته‌اند. بعضی از سر ترحم به دیگران کمک می‌کنند. یا کسانی هستند که مایلند خود از موهبت‌های دنیا، مثلاً خوراک و پوشاک خوب بهره ببرند، و نمی‌توانند با وجدانی آسوده این کار را انجام دهند وقتی کسانی در فقر و فلاکت به سر می‌برند. بعضی بر اساس یک اصل اخلاقی کار می‌کنند. بعضی از عذابی الهی می‌ترسند، یا به ثواب امید دارند، و … .

نیت‌ها و دلایل بسیار دیگری برای کمک به دیگران می‌توان یافت. بسیاری از این نیت‌ها، منشأی روان‌شناختی دارند، مثل دلسوزی و رحم، یا دریافت حس خوب بعد از کمک، و … . اما نیت‌هایی هم وجود دارند که بر یک حقیقت استوارند. مثلاً وقتی کسی باور دارد که انسان بودن، و تأمین نیازهای انسانی، در یک جامعۀ عادلانه رخ می‌دهد و باید برای ایجاد چنین جامعه‌ای با جان و دل تلاش کرد.

آنچه در این سخنِ نقل شده از پیامبر(ص) آمده، گزاره‌ای است که همچون یک حقیقت برین بیان شده است: «خداوند در ورود به “بهشت”، مقدم می‌دارد کسانی را که دیگران را بر خود مقدم می‌دارند». آن کس که به خودِ تنها، و نیازهای خود فکر می‌کند، و دیگران و نیازهایشان را در نظر نمی‌آورد، از «بهشت»، که محل رسیدن به اوج آرزوهاست، عقب می‌ماند. بهشت آنجاست که این «منیّت» و خودمحوری از میان برخاسته است. آنجا که محبتی اصیل به پروردگار، و به همراهان، حکم‌روای زندگی است. می‌توان یاری کردن به دیگران را بر این حقیقت بنا کرد و در این مسیر کمرنگ شدن «منیّت» و افزون شدن محبت به خدا و مردم را چشم داشت.

داستانی زیر از صدر اسلام نیز در این رابطه خواندنی است:

حذَیقه عدوی گوید: در جنگ یرموک، به جست‌وجوی پسر عم خویش، که مجروح در میدان افتاده بود پرداختم تا اگر رمقی در تن دارد، از آب خود به او بچشانم. او را زنده یافتم، همین که آب را به لبانش نزدیک کردم، صدای آه و ناله‌ی مجروح دیگری به گوش رسید. پسر عمویم بی‌آن‌که آبی بنوشد، اشاره کرد که آب را به آن شخص برسان. به سوی او رفتم، دیدم هشام بن عاص است. چون خواستم آب را به او بچشانم، ناله مجروح دیگری شنیده شد. هشام نیز با اشاره از من خواست که آب را به او برسانم به نزد او بردم، اما وی را مرده یافتم، به نزد هشام بازگشتم، اما او نیز جان باخته بود. به ناچار نزد پسر عم خویش باز آمدم، لیکن او هم از دنیا رفته بود.

***

[3]

سخن پیامبر(ص) به یک معنا، حقیقتی انسانی و قابل فهم برای همه است: اگر کسی به واقع «برادر» باشد، نسبت به مشکلات برادرش حساسیت دارد. برادری، و محبت به برادر، به نحوی خیلی طبیعی به کسب اطلاع از وضعیت او و تلاش برای یاری منجر می‌شود.

همین حقیقت به کل جامعه سرایت پیدا می‌کند. در سخنی دیگر از پیامبر(ص) نقل شده است: «هرکه صبح کند در حالی که به امور مسلمانان اهتمام ندارد از ایشان نیست و هرکه فریاد کمک‌خواهی مردی را بشنود و به کمکش نشتابد ‌مسلمان نیست.» مسلمان بودن کاملاً به محبت به برادران و یاری کردن دیگر مسلمانان پیوند خورده است. اسلام پیامبر(ص) را به هیچ عنوان نمی‌توان به صورت یک آیین انفرادی (من و خدای خودم) تصور کرد. اما امروز روایت‌های بسیاری از اسلام وجود دارند که در آنها محبت به دیگران در راه خدا، نقش محوری ندارد.

در همین رابطه سخن زیر نیز خواندنی است:

پیامبراکرم(ص)، به یکى از اصحاب خود فرمود: «اى بندۀ خدا! به خاطر خدا دوست بدار، به خاطر خدا نفرت داشته باش، به خاطر خدا دوستى کن، به خاطر خدا دشمنى ورز، زیرا دوستى خدا جز با این‌ها به دست نیاید و آدمى تا چنین نباشد طعم ایمان را نچشد هر چند نماز و روزه‌اش بسیار باشد. امروزه دوستی و برادری مردم با یکدیگر بیشتر به خاطر دنیاست، برای دنیا دوستی می‌کنند و برای دنیا باهم دشمنی می‌ورزند.»

***

[4]

«حرام» آن چیزی است که در راه به دست آوردنش حرمت پروردگار حفظ نشده باشد. مثلاً آن زمان که با ستم به بندگان خدا مالی به دست می‌آید، در واقع حرمت پروردگارِ آن مردم شکسته شده است.

میلی در ما هست که با پروردگارمان معامله کنیم: آنچه نفس‌مان طلب می‌کند را – هر چند از طریق ستم – به دست آوریم، ولی بعد پروردگار را با کارهای دیگر (در اینجا: عبادت مستحبی) راضی کنیم. این رویکرد معامله‌ای در رابطه با پروردگار به شدت مذموم است؛ این رویکرد در واقع آشکار می‌کند که ما نه پروردگار، بلکه آن خواستۀ نفس را می‌خواهیم و می‌پرستیم، هر چند ادعای عبودیت پروردگار را داشته باشیم.

فرو گذاشتن حرام، و حفظ حرمت پروردگار، نشانۀ داشتن پروای پروردگار و علاقه به اوست. این همان چیزی است که در مسیرمان به سوی پروردگارمان به آن نیازمندیم.

***

[5]

مقصود از گره‌های اسلام، چیزهایی است که اسلام را استوار نگه داشته‌اند. این جالب است که آخرین گرهی که باز می‌شود نماز است. نگه داشتن صورت ظاهری نماز زحمتی ندارد، و می‌توان آن را حفظ کرد بی‌آنکه در دل به حقیقت دین باور داشت.

اخیراً به سخنی برخورد کردم که از جانب نحله‌ای از علما نقل می‌شد. مضمون سخن این بود که هر کس نمازهای پنج‌گانه را سر وقت ادا کند، نهایتاً راهی به سوی نجات پیدا می‌کند. هر چند از جزئیات سخن و شرایطی که ممکن است گویندگان قائل باشند مطلع نیستم، ولی ظاهر چنین سخنی به وضوح با آنچه قرآن گفته (مثلاً در سورۀ ماعون) و سخنان پیامبر(ص) مغایر است. از زمان پیامبر(ص) «ریا» و استفاده از ظاهر دین برای رسیدن به مقاصد دنیوی رواج داشته است. به همین خاطر هیچ‌گاه این ظواهر ملاک صداقت قلبی محسوب نمی‌شده. این سخن از پیامبر(ص) بسیار جالب توجه است: «به زیادیِ نماز و روزه و حج و احسان و ورد و ذکر شبانه مردم منگرید، بلکه به راستگویی و امانت‌داری آن‌ها توجه کنید.»

***

[6]

این سخن، بخشی از یک سخنرانی امام حسین(ع) روبه‌روی سپاهیان حرّ بن یزید است.

تصور می‌کنم که یک ویژگی مهم این سخن این است که بنای خود را بر حقیقتی اصیل بنا می‌کند: رضایت داشتن به کار ستمگر، به معنی همراهیِ اوست، و این همراهی در قیامت (که حقیقت اعمال آشکار می‌شود) ادامه پیدا می‌کند.

رضایت به کار ستمگر گاهی صریح است: زمانی که کسی از ستمگر آشکارا دفاع کند و خواستار ادامۀ حکومت او باشد. یا زمانی که کسی به وضوح در خدمت ستمگر قرار گیرد و برای او کار کند.

ولی این سخن پیامبر(ص) راجع به این رضایت صریح نیست. آنچه که پیامبر(ص) از آن سخن می‌گوید، ضرورت «شوریدن» بر ستمگر است، هم در عمل و هم در بیان. نشوریدن بر ستم، نظاره کردن و به راه خود رفتن و به زندگی خود ادامه دادن، نوعی رضایت به ستم است. و آن حقیقت برین همین‌جا هم در کار است: سکوت من، درست همچون یاری کردن آشکار، مرا هم‌-راه آن ستمگر و هم‌سرنوشت با او می‌کند. من و او و دیگر یارانش با هم خواهیم بود. «آنگاه كه نزد ما آيد، خطاب به هم‌نشینش گويد: اى كاش ميان من و تو، فاصله خاور و باختر بود، كه چه بد دمسازى هستى!» (سورۀ زخرف، 38)

 

«یکدگر را دوست بدارید، همچنان که من شما را دوست داشته‌ام»

🍃 قطعه‌ای از انجیل یوحنّا

عیسی که می‌دانست پدر همه چیز را بر دستان او سپرده است و از نزد خدا آمده و به سوی او می‌رود، از سر خوان برخاست و جامه‌های خویش از تن به در کرد و دستمالی برگرفت و بر کمر بست (1)جامه و وظیفه‌ای مختص بردگان. پس آنگاه آب در لگن ریخت و آغاز به شستن پاهای شاگردان کرد و با دستمالی که بر کمر بسته بود، آنها را خشک ساخت.

[…] پس چون پاهای ایشان را بشست، جامه‌های خویش بر تن کرد و دگربار بر سر خوان نشست و ایشان را گفت: در می‌یابید با شما چه کردم؟ مرا استاد و خداوند می‌خوانید و نیکو می‌گویید، زیرا چنین هستم. پس اگر من که خداوند و استادم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدگر را بشویید. چه این سرمشقی بود که بر شما بدادم تا شما نیز آنچنان کنید که من بهر شما کردم.

به راستی، به راستی شما را می‌گویم،
بنده نه از ارباب خویش بزرگ‌تر است،
و فرستاده نه از او که وی را گسیل داشته است.
چون این را دانستید، نیکبخت شما اگر بدان عمل کنید.

[…] پس چون برون شد عیسی بگفت:
[…] شما را حکمی تازه (2)این حکم که پیش از آن در شریعت موسی وجود داشته است از آن روی «تازه» است که عیسی آن را به کمال می‌رساند و گویی وجه تمایز دوران جدید را تشکیل می‌دهد که با مرگ عیسی آغاز و آشکار می‌شود. می‌دهم:
یکدگر را دوست بدارید؛
همچنان‌که من شما را دوست داشته‌ام،
یکدگر را دوست بدارید.
همگان شما را بدین شاگرد من خواهند شناخت
که به یکدگر محبت ورزید.

(عهد جدید، ترجمه پیروز سیّار، انجیل یوحنّا، ۳۵-۱۳:۴)

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 جامه و وظیفه‌ای مختص بردگان
2 این حکم که پیش از آن در شریعت موسی وجود داشته است از آن روی «تازه» است که عیسی آن را به کمال می‌رساند و گویی وجه تمایز دوران جدید را تشکیل می‌دهد که با مرگ عیسی آغاز و آشکار می‌شود.

به تماشای ماه

🔸 یک دیالوگ از فیلم «ذن» (زندگی استاد ذن، دوگن)

– دوگن: توکیوریِ بزرگ، چیزی که می‌گویید به این می‌ماند که در اقیانوس باشید، و مدعی باشید که آبی در آن نیست.

– توکیوری: یعنی چه؟

– گل‌ها در بهار، صدای فاخته در تابستان، ماه در پاییز، برف سرد در زمستان…

– گل‌ها در بهار، صدای فاخته در تابستان … دوگن، اینها خیلی بدیهی‌اند.

– این‌ها در واقع خیلی واضحند. دیدن چیزها همان طور که هستند، حقیقتاً همان طور که هستند، این یعنی روشن‌بینی.
«ذاذن»، دیدن آب در یک اقیانوس پهناور است. و تا وقتی ما ذات بودا را پیدا نکرده باشیم، نمی‌توانیم متوجه آب بشویم.

– من متوجه نمی‌شوم دوگن… روشن‌بینی یعنی چه؟ ذات بودا چیست؟

– خوشبختانه امشب ماه کامل است، می‌توانیم به باغ برویم و ماه را تماشا کنیم؟

تمام این دیالوگ را در دقیقه‌ی 90 فیلم «ذن»، در این آدرس ببینید: http://ayat.ir/Scojl