نکات مربوط به سورهٔ رعد

«آیا وفا کردم؟» (به بهانهٔ آیهٔ ۴۰ سورهٔ رعد)

سورهٔ رعد، ۴۰: و اگر پاره‌ای از آنچه را که به آنان وعده می‌دهیم به تو بنمایانیم، یا تو را بمیرانیم، جز این نیست که بر تو رساندن [پیام‌] است و بر ما حساب [آنان‌].

🔸 وقتی ستم‌های ستمگران را که می‌بینیم، اغلب آرزو می‌کنیم که ستم‌گر سزای خودش را ببیند. آن هم نه خیلی دیر، آرزو می‌کنیم که این سزا دیدنش را شاهد باشیم، تا یک جورهایی دلمان خنک شود!

البته گاهی هم انگیزهٔ تمیزتری داریم؛ می‌خواهیم جور ستمگر از میان برخیزد تا مردم بتوانند «زندگی» کنند و استعدادهای‌شان را محقق کنند. یا حتی شاید این را ببینیم که ستم مانع‌هایی ایجاد کرده برای اینکه مردم پروردگارشان را به جا آورند. دلمان می‌خواهد که ستمگر نباشد تا «دین برای خدا باشد» نه برای طاغوت.

🔸 علاقه‌مان برای از میان رفتن ستمگران هر انگیزه‌ای که داشته باشد، یک چیز را باید خوب متوجه شویم: خدا هیچ جا وعده نداده که حق ظالم را به سرعت کف دستش می‌گذارد. بر عکس، حتی به پیامبرش می‌گوید که ممکن است از دار دنیا بروی و آن چیزی که در مورد ستمگران وعده داده شده را نبینی.

🔸 البته خدا نمی‌گوید «اگر از دار دنیا بروی»، بلکه می‌گوید «اگر تو را توفی کنیم».معنی جمله این است که: تو را به تمام و کمال «دریافت کنیم». سخن از نوعی هجرت است و سکونت در نزد پروردگار. جایی که به یک معنا «دیدن» سرانجام خود و مردم هم وجود دارد. جایی که پیامبر(ص) «شاهد» امتش خواهد بود. و البته، جایی که پیامبر(ص) در مورد انجام وظیفهٔ خود در دنیا نیز مورد پرسش قرار می‌گیرد.

🔸 از همین رو می‌توان فهمید که پیامبر(ص) وقتی به ملاقاتش با پروردگار خود و خلق فکر می‌کند، بیش از هر چیز این سخن در وجودش طنین‌انداز می‌شود که «انّ علیک البلاغ»؛ رساندن شایستهٔ این پیام به عهدهٔ توست. او به جهادی فکر می‌کند که در این راه در پیش دارد، به اینکه چگونه پروردگار خود را یاری کند در رسیدن به رؤیایی که برای مردم دارد. او به «حساب» پروردگار در مورد خودش نیز فکر می‌کند.

🔸 «حساب» مردم بر عهدهٔ خداست،‌ نه هیچ کس دیگر. خدایی که «گمراه نمی‌شود، و فراموش نمی‌کند» (طه، ۵۲). خدایی که به راز سینه‌ها آگاه است (زمر، ۷ و …). خدایی که معنی حقیقی اعمال را می‌داند (زمر، ۷ و …). خدایی که همه «مال» او هستند و در حال بازگشت به سوی او (بقره، ۱۵۶).

به پروردگارمان در این «حساب» جز گمان نیک نمی‌رود. بیمی از هیچ شکلی از ستم از جانب او وجود ندارد (فصلت، ۴۶ و …). نگرانی حقیقی آنجاست که به «حساب» خودمان فکر می‌کنیم. آیا به آن هدفی که برایمان در نظر گرفته شده رسیده‌ایم؟ آیا «بلاغ» را انجام داده‌ایم؟

آیا وفا کرده‌ایم؟

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب از سخن یکی از یاران امام حسین(ع) گرفته شده است. او سخت جنگید و زخم‌های بسیار برداشت و بر خاک افتاد، و در واپسین لحظات عمر امام را بر بالین خود یافت. از او پرسید: «آیا وفا کردم، ای پسر رسول خدا؟» پرسشی حقیقی، از سر اشتیاق و نگرانی.

هزاران دیده و دل آب و خون است / که تا بیرون‌شو این کار چون است

«طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت» (به بهانهٔ آیهٔ ۲۸ سورهٔ رعد)

سورهٔ رعد، ۲۸: همان کسانی که ایمان آورده‌اند و دلهایشان به یاد خدا آرام می‌گیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد.

🔸 این وعدهٔ «اطمینان قلب» ناشی از «ذکر خدا» است، در طول تاریخ اسلام همواره مورد توجه کثیری از مسلمانان بوده است. احتمالاً تشویش‌ها زمانه و اضطراب‌های بسیاری ناشی از دشواری‌های این روزگار، اقبال به این آیه (و آیاتی از این دست) را بیشتر هم می‌کند؛ چرا که این آیه وعدهٔ «اطمینانی» به رغم شرایط دشوار زمانه را می‌دهد. اطمینانی که حاصل ذکر و یاد است، که در دسترس می‌نماید و هیچ نوع شرایطی نمی‌تواند آن را از آدمی باز دارد.

🔸 خدا از چنین «اطمینان» و آرام گرفتن قلبی در جاهایی از قرآن سخن گفته است. برای مثال، در سورهٔ فتح، آن زمان که مسلمانان از احتمال حملهٔ مشرکان قریش بیم‌ناک بودند و همگی در زیر درختی با پیامبر(ص) بیعت کردند که از او و دین خدا دفاع کنند، خداوند در مورد وضعیت ایشان گفت:

سورهٔ فتح، ۱۸: به راستی خدا هنگامی که مؤمنان، زیر آن درخت با تو بیعت می‌کردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دل‌هایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها پاداش داد.

یا در گزارش قرآن از وضع مؤمنان در جنگ احزاب که گروه‌های بسیاری از دشمنان در آن شرکت داشتند، چنین می‌خوانیم:

سورهٔ احزاب، ۲۲: و چون مؤمنان دسته‌های دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است که خدا و فرستاده‌اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده‌اش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمانبرداری آنان نیفزود.

🔸 اینکه خداوند در این آیات از آرامش خاطر مؤمنان در صحنهٔ نبرد سخن می‌گوید، به یادمان می‌آورد که آرامش در حذر کردن از جهاد به دست نمی‌آید. چه بسا اضطراب و فشاری که تجربه می‌کنیم به خاطر گریزی است که از جهاد داریم. مثلاً می‌دانیم که تن دادن به ستم در محیط کار نادرست است ولی کاری برای مقابله با آن نمی‌کنیم، یا می‌دانیم که کسب درآمد بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران ناروا است اما به آن راضی می‌شویم، یا می‌دانیم که زندگی خانوادگی‌‌ای که اکنون داریم با حقوقی که خدا به گردن‌مان دارد تعارض دارد و کاری نمی‌کنیم. در چنین مواردی، تلاش برای رفع تشویش و اضطراب با پناه بردن به معنویات، و «ذکر» در معنای ذهنی آن، در بهترین حالت یک مسکن موقت خواهد بود، نه درمان.

🔸 «ذکر خدا» اگر فقط در ذهن باشد و تبدیل به کنش نشود، اصلاً ذکر «خدا» نیست؛ بلکه ذکر یک وهم است که به آن خو گرفته‌ایم. اگر از ذکر چنین توهمی آرامشی هم حاصل شود اصیل نیست؛ چنین آرامش‌هایی را می‌توان با آرامش‌هایی که در انواع اعتیاد تجربه می‌شود مقایسه کرد.

در سنت اسلامی، «ذکر خدا» به خصوص در انتخاب‌های زندگی معنا می‌یابد. مؤمن، در مواجهه با یک موقعیت، مثلاً جایی که ممکن است حقوق دیگران ضایع شود، یا جایی که ستمی را می‌بیند، خدا را یاد می‌کند، بینا می‌شود، و بر اساس بینش خود عمل می‌کند.

🔸 اطمینان خاطری که خدا در این آیه از آن سخن می‌گوید، اطمینان خاطر کسی است که «ایمان آورده و اعمال صالح انجام می‌دهد» (آیهٔ ۲۹). این اطمینان خاطر یک جهادگر است. کسی که در جای خود ایستاده، کسی که رغبتی به اعمال صالح و رغبتی به «بازگشت‌گاه نیک» خدا (آیهٔ ۲۹) ندارد، از اطمینان خاطری که در این آیه از آن سخن گفته شده بی‌بهره است.

🔸 به بیان دیگر، اطمینان خاطری که از جانب خدا عطا می‌شود اطمینانی در راه انجام نیکی‌ها و مبارزه با بدی‌هاست. اطمینانی برای اصلاح یا حتی کنار گذاشتن یک زندگی خانوادگی که معارض با زندگی پاک است، اطمینانی برای رها کردن یک شغل که در آن اجحاف در حق دیگران وجود دارد، اطمینانی برای اعتراض به ستم در محیط کار.

هر تفسیر محافظه‌کارانه از این آیه را باید کنار گذاشت (و در زمانهٔ تشویش و سختی، جایی که همه تشنه‌لب به دنبال جرعه‌ای آب می‌گردند، باید به جد مراقب تفسیرهای محافظه‌کارانه از دین بود).

🔸 این اطمینان نصیب کسی می‌شود که از بدی و پلیدی به سوی پروردگار پاک خود «انابه» کند (آیهٔ ۲۷). خداوند خود هدایت این بازگشت‌کنندگان را به عهده می‌گیرد، و این هدایت به شکل اطمینانی در قلب ظاهر می‌شود. اطمینان بر راه، نه بر رسیدن به هدف نهایی. اطمینان به «انابه» و بازگشت مدام، به سوی بهترین بازگشت‌گاه (آیهٔ ۲۹).

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب از این بیت مولانا گرفته شده است:

جملهٔ بی‌قراری‌ات، از طلب قرار توست
طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت

 

کدام «خدا» را اجابت می‌کنی؟ (به بهانهٔ آیهٔ ۱۸ سورهٔ رعد)

🔸 سورهٔ رعد، ۱۸: برای کسانی که پروردگارشان را اجابت کرده‌اند، نیکی است. و کسانی که وی را اجابت نکرده‌اند، اگر سراسر آنچه در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، قطعاً آن را برای بازخرید خود خواهند داد. آنان به سختی بازخواست شوند و جایشان در دوزخ است و چه بد جایگاهی است.

🔸 پروردگار ما دعوت‌هایی دارد؛ مثلاً دعوت به عدالت، نیکی، محبت به مردم، و همهٔ اینها در دل محبت به خودش و دعوت به سوی خودش می‌گنجد. آن کسی که دعوت پروردگارش را اجابت نمی‌کند، در کار اجابت دعوت «خدایان» دیگری است.

🔸 این «خدایان» دروغین که برای بردگان خود دعوت‌هایی دارند، وعده‌هایی نیز به آنها می‌دهند. به هوس همین وعده‌هاست که بردگان ایشان را می‌خوانند؛ اما خواندنی که شایسته و بر اساس حقیقت باشد، تنها از آنِ خداوند است (آیهٔ ۱۴).

مثلاً طاغوتی همچون فرعون، به بردگان خود وعدهٔ امنیت، رفاه و بهره‌مندی از امکانات خاص، مورد توجه قرار گرفتن، و داشتن یک «هویت» معتبر و محترم را می‌دهد. او این وعده‌ها را مشروط به اجابت دعوت‌های خود می‌کند؛ دعوت به اطاعت، بزرگ‌شماری و احترام، تصدیق کردن طاغوت در همهٔ امور و پرهیز از نقد او، تحقیر کسانی که او کوچک می‌شمارد، و کمک در سرکوب کسانی که دشمن می‌داند.

🔸 خوب است که این تصویر قرآن را در چنین مواردی نیز بازخوانی کنیم. کسی که طاغوتی همچون فرعون را می‌خواند، چون «تشنه‌»ای است که دست به سوی آب می‌گشاید، ولی چیزی از آن آب به کامش نمی‌رسد (آیهٔ ۱۴). و روزی که خورشید حقیقت همه جا را روشن کند، کسی که طاغوتی همچون فرعون را به جای پروردگار حقیقی‌اش اجابت می‌کند، «اگر سراسر آنچه در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، قطعاً آن را برای بازخرید خود خواهد داد»، چرا که «به سختی بازخواست شود و جایش در دوزخ است و چه بد جایگاهی است.» (آیهٔ ۱۸).

🔸 سورهٔ هود، ۹۸: [فرعون] روز قیامت پیشاپیش قومش می‌رود و آنان را به آتش درمی‌آورد، و آن چه ورودگاه بدی برای واردان است.

🔸 پیامبراکرم(ص): چون روز قیامت فرارسد، منادی بانگ کند: «کجایند ستمگران و دستیاران ستمگران: کسی که لیقه‌ای در دوات ایشان گذاشته یا سر کیسه‌ای برای ایشان بسته یا یک بار برای ایشان قلم به دوات زده است، همه را با آنان محشور کنید.»

«کودکی» که در راه است… (به بهانهٔ آیهٔ ۸ سورهٔ رعد)

🔸سورهٔ رعد، آیهٔ ۸: خداوند می‌داند که هر مادینه‌ای چه در رَحِم خود حمل می‌کند، و نیز از آنچه که رحم جذب می‌کند [و به مصرف غذای جنین می‌رساند] و آنچه زیاد آورده [و مصرف نمی‌کند] آگاه است. هر چیزی در نزد او اندازه‌ای معین دارد.

این آگاهی خداوند، آگاهی‌ای بیهوده نیست. پروردگار، آگاهی خود را در راه پرورش به کار می‌گیرد. موجودی که می‌خواهد پا به عرصهٔ حیات بگذارد، کاملاً در احاطهٔ آگاهی و پرورش پروردگار خود است. آن بزرگِ فراگیری که دانش او نهانی‌ها را (از جمله کودک نهان شده در بطن مادر) و آشکار را در بر می‌گیرد، و آن بلندمرتبه‌ای که راه رشد و «قد کشیدن» هر موجودی به سوی تعالی را هموار می‌کند.

🔸در آیهٔ ۱۱ می‌بینیم که متنی که تاکنون راجع به خلقت یک فرد سخن می‌گفت، با یک جهش راجع به یک قوم می‌گوید: تا زمانی که قومی خویشتن خویش را تغیین ندهند خداوند نیز در آنچه با آن قوم می‌کند تغییری حاصل نمی‌کند. گویی که پرورش و نعمت‌بخشی خدا بر هر شخص و هر قومی دائمی است، مگر آنکه آن شخص یا قوم آنچه در خود دارد را تغییر دهد. نمونه‌ای از این تغییر را در این آیه می‌بینیم که: «اگر می‌خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات‌] بالا می‌بردیم، اما او به زمین [=دنیا] گرایید و از هوای نَفْس خود پیروی کرد.» (سورهٔ اعراف، ۱۷۶)

بنا به اینکه قرآن شخص را در کنار یک قوم قرار داده، موجه می‌نماید که آیهٔ ۸ را در مورد زاده شدن یک جریان تازه در دل یک جامعه نیز به کار ببریم. نطفهٔ یک دغدغه، مثلاً رفع یک سنت تبعیض‌آمیز، در درون یک جامعه بسته می‌شود. به تدریج از تلاش‌های انسان‌های گوناگون تغذیه می‌کند، رشد می‌کند و پا می‌گیرد و سرانجام در موعد مقرر متولد می‌شود.

🔸دیدن تحول جامعه به این تصویر فوایدی دارد. نخست آنکه روشن می‌شود پرورش این «کودک»، این جامعهٔ متحول شده، در دستان پروردگارش است؛ و این «کودک» «فرشتگانی در پی دارد که همواره از پیش روی و از پشت سرش او را احاطه کرده‌اند و به فرمان خدا او را از گزندهایی که برخاسته از فرمان خداست حفظ می‌کنند» (آیهٔ ۱۱). بنابراین شکلی از اطمینان در «والد» این «کودک»، یعنی مایی که منتظر ظهور جامعهٔ جدید هستیم به وجود می‌آید.

فایدهٔ دیگر اینکه عجلهٔ زائد برای تحول جامعه از میان برمی‌خیزد. با این تصویر، متوجه می‌شویم که درست همانند یک کودک که باید دوره‌ای را در رحم مادر طی کند، یک جامعهٔ تحول‌یافته نیز باید دوره‌ای را در رحم طی کند، تغذیه کند، رشد کند، و به موقع متولد شود. در این تصویر نقش خود را نیز بهتر به جا می‌آوریم. ما ممکن است والد، یاری‌گر، یا ماما باشیم. می‌دانیم که خالق کودک نیستیم. اما در جایگاه خود، به این فکر می‌کنیم که چگونه می‌توانیم کمکی کنیم تا کودکی سالم و تندرست به دنیال بیاید.

🔸این «کودک» می‌تواند بیمار و ناقص به دنیا بیاید، یا پس از تولد نپاید. آن حفظ خداوند را، بنا به آیهٔ ۱۱، تنها یک چیز برمی‌دارد و ما را مستوجب بلا و محنت نقص این کودک می‌کند. این چیز، در بیانی خیلی کلی، «دگرگون ساختن خویشتن» توصیف شده است. در جاهای مختلفی از قرآن در مورد این تغییر گفته شده است؛ مثلاً:

سورهٔ اعراف، ۱۹۰-۱۸۹ (ترجمهٔ تفسیری): خداست آن که شما را از یک تن آفرید و همسرش را از نوع او قرار داد تا در کنارش بیارامد، پس چون با وی درآمیخت، همسرش به نطفه او که باری سبک بود باردار شد و مدتی را با آن سپری کرد تا آن که جنینی سنگین شد، و چون بدان گرانبار گشت، هر دو تن (پدر و مادر) خداوند، پروردگارشان را خواندند و با او چنین پیمان بستند که اگر فرزندی سالم و درخورِ بقا به ما عطا کنی قطعاً از سپاسگزاران تو خواهیم بود. * پس هنگامی که به آن دو فرزندی شایسته عطا کرد، برای خدا در آنچه به آنان داده بود شریکانی قرار دادند، پس خداوند برتر از آن است که آدمیان به او شرک ورزند.

شکر، به جا آوردن جایگاه پروردگار است در نعمتی که داده، و روان شدن به سوی او. نقطه مقابل آن، شرک است، اینکه پرودگارت را به جا نیاوری، و نعمت را از کسان دیگری بدانی، و روزی فرزندت را از آن کسان درخواست کنی.

🔸شرک، تغییر پیمانی است که با خدا بسته‌ایم، و تغییر آن چیزی است که در درون داشتیم. شرک است که باعث می‌شود «حفظ» خدا را از دست بدهیم، و از فرزندی که تندرست متولد شده، بهره‌ای نصیب‌مان نشود.

(یادمان باشد که شرک مصداق‌های گوناگون دارد؛ مثلاً، پرستش شخصیت‌ها، کنار گذاشتن عقل – عقلی که رسول خدا است – و رو آوردن به قوانین من در آوردی، هوس‌رانی و جاه‌طلبی، قدرت خود را به رخ دیگر جوامع کشیدن، به بردگی کشیدن مردم، بی‌اعتنایی به رأی مردم، ریاکاری و اشاعهٔ ریا، چند نمونه از اعمال و انتخاب‌هایی هستند که ریشه در شرک دارند.)