نکات مربوط به سورهٔ ص

نگاهی کوتاه به داستان حضرت داوود(ع) (آیات ۱۷ تا ۲۶ سورهٔ ص)

🔸 نخستین پیامبری که در سورهٔ ص از او یاد می‌شود، داوود(ع) است. او «بنده» خدا، «صاحب توان» و «بسیار بازگشت‌کننده» به سوی پروردگار خود بود (آیهٔ ۱۷).
شاید بتوان آیات ۱۸ تا ۲۰ را تفصیلی بر «صاحب توان» بودن او دانست:

ما کوهها را همراه او رام کرده بودیم که شامگاهان و بامدادان همنوا با او تسبیح می‌گفتند (۱۸) و پرندگان را که گرد آینده بودند و همه باز گردنده‌ (۱۹) و فرمانروایی او را استوار داشتیم و به او پیامبری و نفوذ کلامی فیصله‌بخش بخشیده بودیم‌ (۲۰)

در این صورت، شاید بتوانیم بگوییم که آیات ۲۰ تا ۲۵ تفصیلی برای «اواب» (بسیار بازگشت‌کننده) بودن وی هستند.

🔸 اتفاقی که در این آیات وصف شده، اتفاقی عجیب است. گروهی با بالا رفتن از دیوار محراب داوود(ع)، بر او وارد می‌شوند و او از ورود ایشان به وحشت می‌افتد. اما ایشان به او می‌گویند که نترس، و یکی از ایشان دعوایی را که با برادر (یا دوست) خود از قوم دیگر داشته مطرح می‌کند.

داوود(ع) صاحب «فصل الخطاب» بوده؛ به تعبیر المیزان، «دارای قدرت تجزیه و تحلیل کلام و جدا کردن حق از باطل بوده» و این قدرتی متمایز در داوری به او بخشیده بوده است. چنین شخصی خود را به شکلی نابهنگام و در موقعیتی عجیب، در جایگاه قضاوت می‌بیند، و در این جایگاه لغزشی از او سر می‌زند. وقتی که یکی از آن اشخاص ادعای خود را مطرح می‌کند، و می‌گوید که چگونه مورد ستم قرار گرفته، داوود(ع) پیش از آنکه ادعای طرف مقابل را بشنود اظهار نظری می‌کند.
طبق نظر المیزان، این اظهار نظر قضاوت نهایی نیست، گویی داوود(ع) می‌گوید: «به فرضی که برادر تو چنین کاری در حق تو کرده باشد، ستم کرده است». اما در مقام قضاوت، حتی چنین اظهار نظری هم خلاف است. اینجاست که داوود(ع) به سوی پروردگار خود به «انابه»(1)بنا به المیزان، «انابه» از ریشه «نوب» به معنی بازگشت پیاپی است. باز می‌گردد. خدا نیز مغفرت(2)پاک شدن آثار گناه از دل و جان. خود را نصیب او می‌کند و مقام «خلافت»(3)در المیزان آمده: مراد از آن خلافت خدايى است، و در نتيجه با خلافتى كه در آيه «و آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من قرار دهندهٔ جانشینی در زمین هستم» [سورهٔ بقره، ۳۰] آمده منطبق است. و يكى از شؤون خلیفه اين است كه: صفات و اعمال آنکه جانشین او شده را نشان دهد، و نماینده صفات او باشد و كار او را بكند. در نتيجه خليفه خدا در زمين بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى‌كند او اراده كند، و آنچه خدا حكم مى‌كند او همان را حكم كند و چون خدا همواره به حق حكم مى‌كند («وَ اَللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ» [غافر، ۲۰]) او نيز جز به حق حكم نكند و جز راه خدا راهى نرود، و از آن راه تجاوز و تعدى نكند. او را تثبیت می‌کند.

🔸 این بخشی از تصویری بود که در نظر اول از متن آیات برداشت می‌شود. بنا به این تصویر می‌توان در مورد پرسش‌هایی تأمل کرد؛ مثلاً اینکه این «آزمون» به منظور رساندن داوود(ع) به کدام کمال بوده؟ داوود(ع) چگونه این آزمون را گذرانده و به چه چیز دست یافته است؟ لغزش داوود(ع) به چه سبب رخ داده؟ (مثلاً طرفداری او از ستم‌دیدگان نقشی در این لغزش داشته؟) این موقعیت چه پیامی برای محمد(ص) دارد و او در دعوت خود چگونه از آن می‌تواند بهره بگیرد؟ و … .

اما داستان‌ها و «اسرائیلیاتی» که در مورد عاشق شدن داوود بر همسر فرمانده خود، در حالی‌که خود او همسران بسیار داشته، و کشتن آن فرمانده به منظور دست یافتن به همسر او و … نقل شده، نه با متن قرآن کوچک‌ترین سازگاری‌ای دارند، و نه با عقل و با شأن پیامبران (بلکه با شأن یک انسان معمولی) سازگار هستند.
باقی ماندن این داستان‌ها در ادبیات دینی اسلام، به جد جای عبرت و تأمل دارد؛ این پرسشی مهم است که چگونه ممکن است عده‌ای بسیار داستانی که به هیچ‌وجه با آیات قرآن سازگار نمی‌شود، را بپذیرند و نقل کنند؟ این بی‌اعتنایی به متن قرآن، و به عقل، ریشه در صفات و ویژگی‌هایی دارد که باید شناخت‌شان و نباید خود را از آن‌ها مبرّا دانست.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 بنا به المیزان، «انابه» از ریشه «نوب» به معنی بازگشت پیاپی است.
2 پاک شدن آثار گناه از دل و جان.
3 در المیزان آمده: مراد از آن خلافت خدايى است، و در نتيجه با خلافتى كه در آيه «و آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من قرار دهندهٔ جانشینی در زمین هستم» [سورهٔ بقره، ۳۰] آمده منطبق است. و يكى از شؤون خلیفه اين است كه: صفات و اعمال آنکه جانشین او شده را نشان دهد، و نماینده صفات او باشد و كار او را بكند. در نتيجه خليفه خدا در زمين بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى‌كند او اراده كند، و آنچه خدا حكم مى‌كند او همان را حكم كند و چون خدا همواره به حق حكم مى‌كند («وَ اَللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ» [غافر، ۲۰]) او نيز جز به حق حكم نكند و جز راه خدا راهى نرود، و از آن راه تجاوز و تعدى نكند.

«ای انسان، چه چیز تو را در مورد پروردگار کریمت فریفته کرد؟»

سورهٔ ص، ۱۴-۱۲: پیش از آنان قوم نوح و عاد و فرعون صاحب سپاه، تکذیب [پیامبران را] پیشه کردند * و نیز ثمود و قوم لوط و اصحاب ایکه، این جماعتها * یکایک آنان جز تکذیب پیامبران کاری نکردند، و لذا عقاب من [در حق آنان‌] تحقق یافت‌.

در روزگار ما «عبرت» مفهوم خوشنام، یا لااقل رایجی نیست. زمانی مردم بیشتر به این فکر می‌کردند که از گذشتگان و آنچه بر سر ایشان آمده عبرت بگیرند، ولی امروزه برخورد با تاریخ هم نسبتاً تفننی شده است. خیلی‌ها تاریخ می‌خوانند تا اطلاعاتی داشته باشند و بتوانند در مورد آنها صحبت کنند. عده‌ای کمتر، به این فکر می‌کنند که آگاه بودن از تاریخ باعث می‌شود که بعضی از اشتباهات تاریخی در اجتماع دوباره تکرار نشود. و عده‌ای باز هم کمتر، خود را ناگزیر از دانستن در مورد تاریخ و داشتن تحلیلی درست می‌دانند، چرا که خود را درست لبهٔ پرتگاه می‌بینند! تصور می‌کنند هیچ چاره‌ای ندارند جز اینکه از تجربه‌های گذشتگان و از زندگی‌هایشان بیاموزند (یا «عبرت» گیرند)، تا شاید راه نجاتی پیدا کنند.

در جای جای قرآن سرنوشت مردم و اقوامی را می‌خوانیم که «عقوبت» خداوند برای آنان محقق شده است (آیهٔ ۱۴). یکی از چیزهایی که باعث می‌شود از این داستان‌ها «نیاموزیم»، این است که این مردم از ما «دور» هستند – چه کسی خود را حتی اندکی شبیه به قوم نوح یا قوم فرعون تصور می‌کند و سرنوشتی همچون سرنوشت آنان را برای خود محتمل می‌داند؟ این‌ها صرفاً «قصه»هایی هستند که در قرآن نقل شده‌اند، می‌توان خواندشان و ثواب قرائت قرآن را برد، یا حتی می‌توان در مورد آن‌ها فکری کرد و چون و چراهایی کرد و … . ولی کمتر پیش می‌آید که تصور کنیم که این داستان‌ها «خود حقیقت نقد حال ماست»، یا دوای درد نقد و حاضر همین امروز ماست.

شاید در زندگی آن مردم، و بسیاری دیگر از مردمان در طول تاریخ، به دیدهٔ تحقیر نگاه می‌کنیم. مثلاً ممکن است برای آنان راحت حکمی صادر کنیم، بی‌آنکه ببینیم که دقیقاً چه بر آنان گذشت، و چه چیزی آن سرنوشت خاص را موجب شد، و بی فکر به اینکه شاید ما با هم خیلی شبیه باشیم. شاید نوعی «خودمحوری» باعث می‌شود که خودمان را جدای از ایشان بپنداریم: «من متفاوت هستم، خانوادهٔ من فرق می‌کند، این جامعه با آن جامعه فرق دارد». اما این تفاوت دقیقاً چیست؟ و آیا این فرق آن قدر بنیادی و مهم هست که مسیر و سرنوشتی متفاوت را موجب شود؟

مثلاً در خطبهٔ ۱۹۲ نهج‌البلاغه (معروف به خطبه «قاصعه») تحلیلی در مورد علت زوال و نابودی قوم‌های گذشته می‌بینیم: جدایی و دسته‌دسته شدن و به استضعاف کشانده شدن گروهی توسط گروه دیگر موجب نابودی جامعه است، و پیوند برقرار کردن و مودت و اتحاد و برابری موجب بقا. امام این تحلیل را خطاب به «مسلمانان» زمان خود می‌گوید، در این تحلیل تهدیدی است؛ گویی که می‌گوید: برای خدا اهمیتی ندارد که شما نام خود را مسلمان گذاشته‌اید، اگر بر طبل خودبزرگ‌بینی و جدایی و تبعیض و نابرابری و … بکوبید، سرنوشت‌تان تفاوتی با سرنوشت پیشینیانی که نابود شدند نخواهد داشت.

واقعاً چه چیزی باعث می‌شود که تصور کنیم که ما متفاوتیم؟ خون ما رنگین‌تر از گذشتگان است؟ اگر اقوامی به فنا محکوم شدند به این سبب که مجازات‌ها را در حق ضعیفان اجرا می‌کردند و از قدرتمندان در می‌گذشتند(1)مضمون روایتی از پیامبر(ص) ، چرا باید در مورد ما اتفاقی متفاوت رخ دهد؟ اگر رها کردن «امر به معروف و نهی از منکر»، یعنی رها کردن ستمگر تا بتواند ستم خود را ادامه دهد، دیگران را نابود کرده، چرا نباید ما را نابود کند؟ اگر کسانی به سبب رها کردن مبارزه در راه خدا دچار زندگی‌ای حقیر شده‌اند، چرا باید تصور کنیم اگر همان راه را برویم زندگی‌ای عالی خواهیم داشت؟

خدا همان خداست، و اگر کسی خدا را باور ندارد، دنیا همان دنیاست. روال دنیا بر پاشنهٔ دیگری نمی‌چرخد. سنت خدا دگرگون نشده است(2)احزاب، ۶۲، فاطر، ۴۳ و فتح، ۲۳: هرگز در سنت خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت. آرزوهای بیهوده و دور و دراز، خیالات خامی مثل اینکه «خدا من را، یا این مردم را، یا این کشور را رها نمی‌کند، چون اهل اسلام، یا اهل ایمان و دعا، یا متمسک به اهل بیت، یا … هستیم» هیچ تضمینی برای شخص یا جامعه‌ای فراهم نمی‌آورد. امام علی(ع) به صراحت به ما گفته است: «اگر امر به معروف و نهی از منکر را رها کنید، بدان‌تان بر شما حاکم می‌شوند و نیکان‌تان دعا می‌کنند و مستجاب نمی‌شود». خدایی که علی(ع) می‌شناخت این خدا بود. و خدای ما هم همان خداست. رها کردن مردم در چنگال اسارت، رها کردن امر به معروف و نهی از منکر، رها کردن آموزش دانش رهایی‌بخش به دیگران، ما را مستحق «عذاب» خواهد کرد و خدا ابایی از این کار نخواهد داشت.

ها أَنتُم هٰؤُلاءِ تُدعَونَ لِتُنفِقوا في سَبيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَن يَبخَلُ ۖ وَمَن يَبخَل فَإِنَّما يَبخَلُ عَن نَفسِهِ ۚ وَاللَّهُ الغَنِيُّ وَأَنتُمُ الفُقَراءُ ۚ وَإِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَومًا غَيرَكُم ثُمَّ لا يَكونوا أَمثالَكُم
شما همان [مردمی‌] هستید که برای انفاق در راه خدا فرا خوانده شده‌اید. پس برخی از شما بخل می‌ورزند، و هر کس بخل ورزد تنها به زیان خود بخل ورزیده، و خدا بی‌نیاز است و شما نیازمندید؛ و اگر روی برتابید [خدا] جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود.
(سورهٔ محمد(ص)، ۳۸)

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 مضمون روایتی از پیامبر(ص)
2 احزاب، ۶۲، فاطر، ۴۳ و فتح، ۲۳: هرگز در سنت خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت