فیلم و انیمیشن

تو را به انجام محال وصیت می کنم!

 

🍃 بخش‌هایی از متن شعر

(متن کامل شعر را از اینجا دریافت کنید.)

آنجا در آستانهء مغاکی الکتریکی
به بلندای آسمان، ادوارد را دیدم
سی سال پیش،
و زمانه کمتر از امروز سرکش بود…
هر دو به هم گفتیم:
اگر گذشته ات تجربه ای ست
فردا را به معنائی و رؤیائی بدل کن!
برویم،
برویم به سوی فردامان، دلگرم
از صدقِ خیال و معجزهء گیاه /

نیویورک، ادوارد بر می خیزد
در بامداد کسالت بار، آهنگی از
موزارت می نوازد
در میدان تنیس دانشگاه می دود.
می اندیشد به سفر اندیشه از خلال مرزها
و بر فراز موانع.
نیویورک تایمز می خواند
تفسیری شورشی می نگارد

و دشنام می دهد به مستشرقی
که ژنرال را به نقطه ضعفی
در دل زنی شرقی رهنمون می شود.
دوش می گیرد
و لباسش را بر می گزیند به اراستگیِ خروس.
و می نوشد
قهوه اش را با شیر. و به بامداد نهیب می زند:
بجنب! /

بر باد راه می رود. و در باد
می‌داند که کیست. باد را سقفی نیست.
باد را خانه ای نیست… .

به سرزمین هایی عشق می ورزد و آنها را ترک می کند
[ آیا محال دور از دسترس است؟]
دوست دارد به سوی هر ناشناخته ای سفر کند
چرا که در سفرِ آزاد بین فرهنگها ست
که جویندگان گوهر انسانی
شاید فضای کافی برای همگان بیابند…

حسرتِ آینده‌ای والاتر، دورتر،
بسیار دورتر. رؤیایم رهنمای گام های من است
و بینشم رؤیایم را می‌نشاند
بر زانویم
چون گربه ای دست آموز. این است واقعیتِ
خیالی
و فرزند اراده: ما می‌توانیم
حتمیتِ مغاک را تغییر دهیم!

– حسرتِ دیروز چه؟

* عاطفه ای که اندیشمند را به کار نمی آید مگر برای آنکه
درک کند کششِ غریبه را به ابزارهای غیاب
ولی من، حسرتم کشمکشی‌ست بر سرِ
اکنونی که تخم های فردا را
در چنگ می فشرد

در جهانی بی آسمان، زمین
به مغاک بدل می شود و شعر یکی از
هدایای تسکین و یکی از خصلت های
باد، جنوبی یا شمالی.
وصف مکن آنچه را که دوربین می‌بیند از
زخمهایت. و فریاد زن تا بشنوی خودت را
و فریاد زن تا بدانی که هنوز زنده ای
و زنده ای و اینکه زندگی بر این زمین
ممکن است.
پس امیدی برای سخن اختراع کن
و جهتی یا سرابی بیافرین که امید را تداوم بخشد
و آواز سر ده، که زیبایی آزادی ست/

و گفت: اگر من پیش از تو مردم
تو را به انجام محال وصیت می کنم!
پرسیدم آیا محال دور از دسترس است؟
گفت: به فاصلهء یک نسل
پرسیدم و اگر پیش از تو من مردم؟
گفت: به کوه های الجلیل تسلیت خواهم گفت
و خواهم نوشت: «زیبایی شناسی چیزی نیست جز
رسیدن به تناسب» و حالا فراموش مکن:
اگر پیش از تو مردم
تو را به انجام محال و صیت می‌کنم!

عقابی قله‌ی خویش را به سوی بالا
و هرچه بالاتر وداع می گوید
که اقامت بر المپ
و بر فراز قله ها
ستوه آور است

بدرود،
بدرود شعر درد.

(متن کامل شعر را از اینجا دریافت کنید.)

مبارزه با برده‌داری مدرن

🔸 باید از خودمان بپرسیم: آیا مایلیم در جهانی که در آن برده‌داری وجود دارد زندگی کنیم؟ اگر ما اقدامی نکنیم، تنها خودمان را رها کرده‌ایم تا کسی دیگر افسار را بکشد و برده‌داری را به ما و به سیاستهای دولت، از طریق محصولاتی که ما می‌خریم، گره بزند. و در عین حال، اگر تنها یک چیز باشد که تمامی بشر با آن موافق باشد، به گمانم این است که برده‌داری باید پایان پذیرد.

و اگر یک تخطی بنیادین از کرامات انسانی ما وجود داشته باشد، همه ما می‌توانیم بگویم که آن برده‌داریست. […] من واقعا” در مورد قدرت دانشی در این سالن وجود دارد فکر می‌کنم، آیا ما نمی‌توانیم از آن برای پایان دادن به برده‌داری استفاده کنیم؟ فکر می‌کنم که قدرت دانش کافی در این سالن وجود دارد تا به برده‌داری پایان دهد. می‌دانید، اگر ما نتوانیم این را انجام دهیم، اگر ما نتوانیم قدرت خردمان را برای پایان دادن به برده‌داری به کار گیریم، فقط یک سوال باقی می‌ماند: آیا ما واقعا” آزادیم؟

مطالعه‌ی متن کامل سخنرانی در سایت تد

به تماشای ماه

🔸 یک دیالوگ از فیلم «ذن» (زندگی استاد ذن، دوگن)

– دوگن: توکیوریِ بزرگ، چیزی که می‌گویید به این می‌ماند که در اقیانوس باشید، و مدعی باشید که آبی در آن نیست.

– توکیوری: یعنی چه؟

– گل‌ها در بهار، صدای فاخته در تابستان، ماه در پاییز، برف سرد در زمستان…

– گل‌ها در بهار، صدای فاخته در تابستان … دوگن، اینها خیلی بدیهی‌اند.

– این‌ها در واقع خیلی واضحند. دیدن چیزها همان طور که هستند، حقیقتاً همان طور که هستند، این یعنی روشن‌بینی.
«ذاذن»، دیدن آب در یک اقیانوس پهناور است. و تا وقتی ما ذات بودا را پیدا نکرده باشیم، نمی‌توانیم متوجه آب بشویم.

– من متوجه نمی‌شوم دوگن… روشن‌بینی یعنی چه؟ ذات بودا چیست؟

– خوشبختانه امشب ماه کامل است، می‌توانیم به باغ برویم و ماه را تماشا کنیم؟

تمام این دیالوگ را در دقیقه‌ی 90 فیلم «ذن»، در این آدرس ببینید: http://ayat.ir/Scojl

مرگ در خدمت زندگی

 

🔸بگذارید از آخر شروع کنیم. برای بیشتر مردم ترسناک‌ترین چیز درباره مرگ، مرده بودن نیست، مردن است، رنج کشیدن است. این یک تفاوت کلیدی است. دقیق شدن در این موضوع می‌تواند خیلی کمک کند به جدا کردن مفهوم رنجی که بودنش اجتناب‌ناپذیر است از رنجی که می‌توانیم آن را تغییر دهیم. اولی طبیعی هست، بخش اساسی زندگی است، قانون است، و از ما خواسته شده که به آن فضا بدهیم، با آن منطبق شویم و رشد کنیم. خیلی خوب می‌شود اگر قدرت‌هایی که از ما بزرگتر هستند را بشناسیم. آنها تناسب به همراه می‌آورند، […] بعد از اینکه اعضای بدنم از دست رفتند، این فقدان، به عنوان مثال، تبدیل به یک واقعیت همیشگی تبدیل شد– بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی من، و یاد گرفتم که نخواهم توانست این واقعیت را بدون انکار خودم طرد کنم. برای من زمان برد ولی بالاخره یاد گرفتم.

🔸نکته‌ی خوب دیگر درباره رنج اجتناب‌ناپذیر این است که این دقیقاً چیزی است که مددجو و مددرسان را به هم پیوند می‌دهد– انسان‌ها را. بالاخره داریم می‌فهمیم که این همان نقطه‌ای هست که بهبودی حاصل می‌شود. بله! مهربانی — همان‌طور که دیروز یادگرفتیم– در کنار هم رنج کشیدن!

🔸از طرف دیگر در سوی نظام سلامت، بسیاری از درد کشیدن‌ها لازم نیستند، ساخته شده‌اند. برای هدف خیر خدمت نمی‌کند. ولی نکته مثبت این است که، از آنجایی که این گونه درد کشیدن ساختگی است می‌توانیم آن را تغییر دهیم. قطعاً چگونه مردن‌مان را می‌توانیم تغییر دهیم. حساس کردن نظام سلامت به این تفاوت اساسی – میان رنج بردن اجتناب‌ناپذیر و درد کشیدن قابل اجتناب – به ما اولین راهنما از راهنماهای سه‌گانه برای طرح‌ریزی ارائه می‌دهد. بالاخره، نقش ما به عنوان مددکار، به عنوان افرادی که اهمیت می‌دهند، این است که رنج را التیام دهیم، نه اینکه به انبوه آنها اضافه کنیم.

🔸در کار من، افراد زیادی را در طول سال‌ها می‌شناختم که آماده‌ی رفتن بودند، آماده‌ی مردن. نه به خاطر اینکه آرامش نهایی یا حیات معنوی را یافته بودند، بلکه به این خاطر که از آنچه زندگی‌شان به آن تبدیل شده بوده روی گردان شده بودند – در یک کلام، تمام‌شده، زشت.

🔸بخشی از من، پیش‌تر، مرد، همه ما می‌توانیم به نحوی این را بگوییم. من مجبور بودم زندگی‌ام را گرد این واقعیت دوباره طرح بریزم، و باید بگویم که این نوعی رهایی بود برای اینکه بفهمم همیشه می‌توان از زیبایی و معنای آنچه زندگی برایم باقی گذاشته یکّه بخورم، مثل گلوله برفی که لحظه‌ای عالی دوام آورد در حالی که داشت آب می‌شد. اگر چنین لحظه‌ای را دیوانه وار دوست داریم آنگاه شاید بتوانیم یاد بگیریم که خوب زندگی کنیم، نه بر ضد مرگ، بلکه به خاطر آن. بگذارید مرگ آن چیزی باشد که ما را با خود می‌برد، و نه نبودِ تصورات زیبا.

قدرت شفابخش مطالعه

«… من به دلتای می‌ سی‌ سی‌ پی رفتم، یکی از فقیرترین نواحی در ایالت متحده آمریکا. این مکان بر پایه تاریخچه‌ای قدرتمند شکل گرفته است. در دهه ۱۹۶۰ آفریقایی-آمریکایی‌ها جانشان را در راه مبارزه برای تحصیلات و داشتن حق رای به خطر انداختند. من می‌خواستم قسمتی از آن تغییر باشم، تا به نوجوانان کمک کنم فارغ التحصیل شده و به دانشگاه بروند. وقتی به دلتای می‌سی‌سی‌پی رسیدم، هنوز مکانی غوطه‌ور در فقر بود، مکانی جدا افتاده، که به طور چشمگیری نیازمند تغییر بود.

مدرسه من، جایی که مستقر شدم، هیچ کتابخانه یا مشاوره راهنما نداشت، اما یک افسر پلیس داشت. نیمی از معلمان علی‌البدل بودند و وقتی دانش آموزان دعوا می‌کردند، مدرسه آنها را به زندان محلی می‌فرستاد.

این همان مدرسه‌ای است که من پاتریک را در آنجا ملاقات کردم. او ۱۵ سال داشت و دوبار مردود شده بود و در پایه هشتم به سر می‌برد. اون ساکت و درونگرا بود، مثل اینکه همیشه در یک فکر عمیق غرق شده بود. و از تماشای دعوای بقیه، متنفر بود. یک بار دیدم که خود را وسط دعوای دو دختر انداخت و باعث شد به زمین بخورد. پاتریک فقط یک مشکل داشت. به مدرسه نمی‌آمد. می‌گفت گاهی مدرسه به جای بسیار غم‌انگیز تبدیل می‌شد چون همیشه آدمها در حال دعوا بودند، و معلم‌ها هم استعفا می‌دادند. و مادرش هم دو جا کار می‌کرد و برای مجبور کردنش به مدرسه آمدن خیلی خسته بود. بنابراین این را وظیفه‌ام دانستم، تا او را به مدرسه بکشانم. و به خاطر اینکه دیوانه بودم و فقط ۲۲ سال داشتم و مشتاقانه مثبت‌نگر بودم، راه حل من این بود که به خانه‌اش بروم و بگویم: چرا به مدرسه نمیای؟ و در واقع این راه حل جواب داد، و او از آن روز هر روز به مدرسه می‌آمد. و در کلاس من شروع به پیشرفت کرد. شعر می‌نوشت، کتاب می‌خواند. هر روز به مدرسه می‌آمد…»

تماشا در سایت تد

آیا می‌خواهی مبارزه کنی؟

🔸نمی‎دانم آیا کاملاً امکان‌پذیر هست که با واژه‎ها شرایطی که نمی‌توانی ارتباط برقرار کنی را بیان کنم. شخصیت تو در مه غلیطی ناپدید می‎شود و همه عواطف و آرزوهایت درون تو جمع، خفه و خاموش می‎شود…

🔸… من در وحشت زندگی می‎کردم، و می‌دانستم اینها دوباره و دوباره اتفاق خواهد افتاد، تنها نمی‌دانستم چه وقت. همه‌ی آنچه می‌دانستم این بودکه هرگز مثل قبل نمی‎شد. به خاطر دارم روزی به ترانه‌ای از ویدنی هیستون گوش می‌دادم: «مهم نیست که دیگران از من چه چیزی را می‎گیرند، آنها نمی‌توانند منزلتم را از من بگیرند» و با خودم فکر کردم: «آیا می‌خواهی مبارزه کنی؟»

تماشای ویدئو در سایت تد

 

وقتی که گزارشگر، خود، داستان می شود

گیله دو ولی از زندگی پرزرق و برق خود به عنوان عکاس مد دست کشید تا دور دنیا سفر کند و داستان مردم در حاشیه و به دست فراموشی سپرده شده را مستند کند. وقتی مشغول این کار در افغانستان بود، پایش روی مین رفت و این حادثه هولناک باعث شد سه عضوش را از دست بدهد. او در این سخنرانی برای ما از داستانهای زندگی های از دست رفته و به دست آمدہ – از جمله در مورد خودش – می گوید.

با نگاه کردن، می‌توانیم دنیایی را به روی دیگری بگشاییم

کارینا ماریلو، مادری است که در ویدئوی زیر از تجربه‌های خود از برقراری رابطه با فرزندش که مبتلا به اوتیسم است سخن می‌گوید.

پرورش یک کودک مبتلا به اوتیسم، اغلب تجربه‌ای دشوار است و همراهی و همفکری زیادی را می‌طلبد. این سخنرانی می‌تواند کمک خوبی برای والدین این کودکان باشد.

اما چیزی که در مورد این سخنرانی برای من جالب بود، این نکته است که راهنمایی‌های کارینا ماریلو تنها به درد ایجاد رابطه با کودکان مبتلا به اوتیسم نمی‌خورد؛ او معتقد است که «با نگاه کردن، می‌توانیم دنیایی را به روی دیگری بگشاییم.» راهی که او می‌نماید، راهی برای از نو ملاقات کردن هر انسانی، و گشودن درِ دنیاهای نو به روی دیگران و خودمان است.

چرا یک پزشک باید به عدالت اجتماعی اهمیت دهد؟

در دهه 1980 در زیمباوه، ماری باسِت از نزدیک شاهد اپیدمی ایدز بود و به تأسیس یک کلینیک برای درمان و آموزش مردم محلی درخصوص این ویروس کشنده کمک کرد. اما حالا که به گذشته نگاه می‌کند تأسف می‌خورد که چرا زنگ خطر را برای مشکل واقعی به صدا در نیاورد: نابرابری ساختاری که در نهاد‌های سیاسی و اقتصادی رخنه کرد‌ه‌اند، نابرابری‌هایی که باعث می‌شوند مردمِ در حاشیه آسیب‌پذیرتر باشند. ما امروز شاهد همان مشکلات ساختاری در ایالات متحده هستیم و به عنوان کمیسر سلامت شهر نیویورک، خانم باست از هر فرصتی که در اختیاردارد استفاده می‌کند تا برای تساوی بهداشتی و اعتراض به نژادپرستی حمایت جلب کند. او می گوید: «ما لازم نیست تمام پاسخ‌ها را داشته باشیم تا درخواست تغییر کنیم، ما فقط نیاز به شجاعت داریم.»

(معرفی از سایت تد)

متن سخنرانی در سایت تد