(برشی از کتاب «عدالت»، نوشتهی مایکل سندل)
آیا میهنپرستی یک فضیلت است؟ میهنپرستی یک عاطفهی اخلاقی مورد مناقشه است، عدهای حب وطن را فضیلتی انکارناپذیر میدانند و گروهی آن را بهانه ای برای فرمانبرداری کورکورانه، تعصب ملی، و جنگ میبینند. اینجا مسئلهی ما کمی جزئی تر است: آیا مردم یک کشور به همدیگر تعهداتی دارند که فراتر از وظایف آنها نسبت به دیگر مردم جهان باشد؟ اگر دارند، آیا این تعهدات را می شود تنها بر مبنای توافق توضیح داد؟
ژان – ژاک روسو که از مدافعان پرشور میهنپرستی است اعتقاد دارد که تعلقات و هویتهای اجتماعی برای انسانیت کلی ما مکملهایی ضروری اند. «به نظر می رسد عاطفهی انسانیت هنگامی که به چهار گوشه ی جهان گسترش می یابد تبخیر می شود و رنگ میبازد. آن گاه ما دیگر از نگون بختی های مردم تاتارستان یا ژاپن به اندازهی شوربختی های مردم اروپا اندوهگین نمی شویم. دلبستگی و همدردی باید به طریقی محدود و منحصر شود تا فعال بماند.» روسو میهن پرستی را اصل محدود کننده ای می داند که نوع دوستی را تقویت می کند. «این خوب است که انسانیت، هنگامی که بر هم میهنان متمرکز می شود، از رهگذر عادت دید و بازدید و علایق مشترکی که افراد را با یکدیگر متحد می کند، نیروی تازه ای می یابد.» اما اگر هموطنها با چسب تعهد و اشتراک به هم چسبیدند، بیشتر به خودی ها احساس دین می کنند تا به خارجی ها.
آیا ما می خواهیم که مردم بافضیلت باشند؟ پس نخست باید نهال عشق وطن را در دلشان بکاریم. اما اگر وطن آنان برایشان معنایی بیش از آن که برای بیگانگان دارد نداشته باشد، و همان را به آنان بدهد که از دیگران نیز دریغ نمی کند، چگونه ممکن است بدان عشق بورزند؟ [نقل قولی از روسو]
کشورها به مردم خودشان بیشتر می رسند تا به بیگانگان. برای مثال، مردم آمریکا واجد شرایط برای خدمات دولتی بسیاری محسوب می شوند که خارجی ها از آنها محروم اند: آموزش عمومی، بیمهی بیکاری، آموزش حرفه ای، تأمین اجتماعی، بیمهی پزشکی سالمندان، بهزیستی، بنهای غذا، و غیره. اصلاً علت مخالفت عده ای از آمریکایی ها با سیاست مهاجرپذیری از این نگرانی است که تازهواردها از خدماتی بهره مند بشوند که هزینه شان از مالیات آمریکایی ها تأمین میشود. اما باز این سؤال پیش می آید که چرا مالیات دهندگان آمریکایی خودشان را در قبال هموطن های نیازمندشان مسئول احساس می کنند ولی این احساس را نسبت به دیگران ندارند؟
گروهی با هر شکلی از مددکاری اجتماعی مخالفاند و به طور کلی دولت رفاه را نمی پسندند. دستهای معتقدند ما باید با سخاوت بیشتری به ملت های در حال توسعه کمک کنیم. اما تقریبا همه قبول دارند که بین تأمین رفاه عمومی و کمک خارجی فرق است. و اکثرا می پذیرند که ما مسئولیت خاصی در مورد رفع نیازهای شهروندان خودمان داریم که شامل حال همه ی مردم دنیا نمی شود. آیا این تفاوت قائل شدن از نظر اخلاقی قابل دفاع است، یا این که تبعیض حساب می شود، تعصبی که ما در مورد خودمان داریم؟ آیا اصلا مرزهای ملی از نظر اخلاقی اهمیت دارند؟ اگر تنها معیارمان نیازمندی باشد، میلیاردها انسان در سراسر جهان، که با کمتر از یک دلار در روز زندگی می کنند، وضعشان از فقرای ما هم بدتر است.
شهر لاريدو در تگزاس و شهر خوآرس در مکزیک دو همسایه در دو سمت رودخانهی «ریو گرانده» اند. بچه ای که در لاريدو به دنیا میآید واجد شرایط استفاده از همهی مزایای اجتماعی و اقتصادی دولت رفاه در آمریکاست و وقتی هم که بزرگ شد حق دارد در هر نقطهی آمریکا کار پیدا کند. بچهای که در سمت دیگر به دنیا می آید هیچ کدام از این امتیازها را ندارد؛ ضمن این که حق ندارد از رودخانه هم عبور کند. این دو بچه بدون این که دست خودشان باشد، به صرف محل تولدشان، در آیندهی کاملا متفاوت خواهند داشت.
نابرابری ملتها دفاع از جمع گرایی ملی را پیچیده میکند. اگر همهی کشورها کمابیش یک اندازه ثروت داشتند، و اگر هر فردی شهروند کشوری بود، تعهد هر کشور به رسیدگی ویژه به مردم خودش مسئلهای پیش نمی آورد، دست کم از نقطه نظر عدالت. ولی در جهانی با این همه نابرابری بین کشورهای فقیر و غنی، مقتضیات جمع گرایی ممکن است رابطه ی تنشائودی با اقتضائات برابری پیدا کند. مسئلهی حاد مهاجرت از همین تنش حکایت می کند.
(عدالت، نوشتهی مایکل سندل، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز)
?این متن از فصل 9 کتاب با عنوان «ما چه دِینی به یکدیگر داریم؟ / دوراهیهای وفاداری» انتخاب شده، و عمدتاً طرح مسأله است. برای بررسی بیشتر مسأله (و البته نه یک جواب سادهی نهایی) به کتاب رجوع کنید.
دیدگاهها
شاید بتوان یک دلیل بر ترجیح تعهد نسبت به هموطنان را این دانست که در مورد آنها اولا آگاهی ما از شرایط زندگی ونیازهای شان بیشتر است و به علاوه دسترسی بیشتری برای کمک به آنها- چه به طور مستقیم توسط خودمان و چه به صورت غیر مستقیم توسط نهادهای خیریه و یا NGO ها و دولت- داریم. همچنین تاحدودی می توانیم پی گیری کنیم که تا چه حد کمک هایمان درست مصرف شده یا نه. ولی در مورد خارجی ها امکان چندانی در موارد فوق نداریم. در مورد مهاجران خارجی نیز اگر این امکان فراهم شود که هر کس که به هر نحو وارد کشوری شد به سرعت بتواند حقوق شهروندان همان کشور را پیدا کند، به زودی کشور از مهاجران لبریز شده و عملا دیگر امکانات موجود تکافوی هیچکس- حتا ساکنان اصلی را هم- نخواهد کرد. شاید موارد فوق بتواند دلیل موجهی بر ترجیح هموطنان به دیگران باشد.