🔸 در آیۀ 196، فعل «یغرنّک» همریشه با «غرور» به معنای فریب است. خدا رسولش را مورد خطاب قرار میدهد و او را از فریب خوردن برحذر میدارد. چنانکه المیزان نیز اشاره دارد، این سخن خطابی به همۀ مسلمانان است.
آنچیزی که میتواند موجب فریب باشد این چنین وصف شده: «رفت و آمد آنان که کفر ورزیدند در شهرها». اشارۀ این سخن به امکانات و قدرت این افراد است، که به آنان اجازه میدهد در سرزمینها جولان دهند. در زمانۀ ما، مصداق این سخن میتواند ستمگرانی باشند که به هر شکلی که مایلند عمل میکنند و کسی تاب مقابله با آنان را ندارد.
🔸 اما در مواجهه با این افراد، چه فریبهایی ممکن است وجود داشته باشد؟ و به طور خاصتر، چه فریبهایی ممکن است برای کسی که پیامبری را به عهده دارد وجود داشته باشد؟
بهتر است به مصداقهای مختلف فریب فکر کنیم. در ادامه در مورد دو مصداق ممکن، که البته به هم کاملاً مربوط هستند، صحبت میکنیم(1)این مصداقهایی از فریب برای عموم مسلمانان هستند. باید به مصداقهایی از فریب در مسیر «پیامبری» نیز فکر کنیم. مثل این توهم که نوعی از قدرت برای جلب توجه مردم و هدایت آنان ضروری است..
🔸 یک مصداق، غبطه خوردن به حال توانگران است و آرزوی شبیه شدن به آنان را در سر پروردن.
این غبطه و آرزو در داستان قارون با تفصیل کافی بیان شده است. در آیه 79 سورۀ قصص، میخوانیم:
پس [قارون] با كوكبه خود بر قومش نمايان شد؛ كسانى كه خواستار زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [هم] داده مىشد، واقعاً او بهرۀ بزرگى دارد.»
البته بسیاری از ما ممکن است تمام همّ خودمان رسیدن به چیزی از دنیا قرار نداده باشیم. بنابراین کوکبۀ کسانی که امکانات و قدرتی برای خود دست و پا کردهاند، تماماً چشم ما را نمیگیرد. اما خوب است به بخشی از وجود خودمان توجه کنیم که حسرتی نسبت به قدرت این افراد را در خود دارد. انگار بخشی از وجودمان واقعاً بدش نمیآید که «مثل آنچه قارون دارد به ما هم داده شود»؛ مثلاً بتواند همچون ثروتمندان بیدغدغه روزگار بگذراند، یا از احترام و توجه برخوردار باشد، یا همچون آنان در اطرافیان و جامعۀ خود نفوذ و اثر داشته باشد.
🔸 نقطه مقابل این آرزو، در آیۀ 80، بیان میشود، اما از طرف چه کسانی؟ از طرف کسانی که نسبت به دنیا زاهد و بیرغبت هستند؟ یا کسانی که آخرت چشم آنان را پر کرده؟ یا کسانی که فقط به رضای پروردگارشان فکر میکنند؟ آیۀ 80 کسان دیگری را گویندۀ سخن قرار میدهد: «کسانی که علم یافته بودند»:
و كسانى كه دانش يافته بودند، گفتند: «واى بر شما! براى كسى كه ایمان آورده و كار شايسته كرده پاداش خدا بهتر است، و جز شكيبايان آن را نيابند.»
غبطه به حال اغنیاء و قدرتمندان نشانۀ نادانی دانسته شده است. و آن چیزی که به آن احتیاج داریم برای اینکه وجود خودمان را از غبطۀ بیهوده و فریب پاک کنیم، «آگاهی» است. آگاهی، مثلاً به اینکه قدرت در چه چیزی است، یا چه چیزی ماندنی است و چه چیزی نابود شونده، به نحوی خیلی طبیعی باعث میشود که غبطۀ بیهوده از دل پاک شود.
🔸 یک مصداق دیگر فریب خوردن از «رفت و آمد آنان که کفر ورزیدند در شهرها»، خود را قربانی آنان دانستن، و توهم ناتوانی است.
این مصداق را از این رو ذکر میکنم که گمان میکنم در روزگار ما شایع است. در روزگاری که تصمیمات قدرتمندان زندگی ما را به نحوی جدی و مشهود تحت تأثیر قرار میدهد، و به ظاهر در مقابل این تصمیمات کاری جدی نمیتوان انجام داد، این باور که ما قربانی این شرایط هستیم و دستانمان بسته است رایج میشود.
زنهار این آیه، از آن وجه که متوجه مسلمانان است، ایشان را از این نیز بر حذر میداند که زندگی و سرنوشت خود را در دست دیگران ببینند. این تأکیدی بر وعدۀ خداوند در آیۀ 195 است که «من عمل هیچ صاحبعملی از شما را، از مرد یا زن، که همه از یکدیگرید، تباه نمیکنم».
اصرار خداوند بر این است که خود روبهروی مؤمنین ایستاده، و هر اتفاقی که برای آنان بیفتد از جانب اوست. مسئولیت اصلی به عهدۀ مؤمنین است: آنان باید ایمان خود را، در دل و در زبان و در عمل پاس بدارند، در این صورت هیچ کس توان این را ندارد که زیانی به ایشان برساند. نتیجه این میشود که اگر شرایطی نامطلوب را در زندگی تجربه میکنیم، مسئولیت تغییر این شرایط به عهدۀ خودمان است.
روشن است که با اصلاح ایمان و شروع به جهاد جدی در راه خداوند، شرایط زندگیای که قدرتمندان ایجاد کردهاند لزوماً بلافاصله تغییر نمیکند. ولی چنانکه پیش از این تأکید کردهام، جهادگرانی که پروای پروردگارشان را دارند، از همین دنیا خود را در باغهای بهشتی (آیۀ 198) مییابند. آنان استواری نفس و محبت به مردم و میل به عدالت و شوق به دیدار پروردگار را در خود مییابند و این شکلی ویژه از «رضایت» را برای آنان به همراه میآورد؛ رضایتی به شدت پویا، که به هیچ وجه معادل رضایت به وضع موجود نیست. رضایتی که حاصل جهاد مدام در راه پروردگار «اعلی» است.
حاصل سخن آنکه مؤمنان مسئولیت وضعیت دشوار خود را، هر چه که باشد، از فقر و ناداری و مصیبت در زندگی عزیزان و بیماری و گرفتاری، به گردن مردمان دیگر نمیاندازند. آنان مسئولیت خود را در قبال پروردگاری که «همه چیز در آسمانها و زمین از آنِ اوست» به عهده میگیرند. و موقعیت را فرصتی برای جهاد در راه پروردگارشان میدانند.
🔸 در مورد نکتۀ قبل، تذکر دو موضوع اهمیت دارد.
اول اینکه از آنچه گفتم مقصودم این نبود که مسئولیتی به گردن قدرتمندان ستمگر نیست. آنان مسئولیت کار و گناه خود را بر عهده دارند. لبّ کلامم اما این بود که مؤمنان این افراد را مسئول بیچارگی خود نمیدانند و خود را قربانی تصور نمیکنند.
بیشک شرایطی مثل فقر به آدمی فشار میآورد. اما فشار فقر معادل بیچارگی و بدبختی نیست. فقیری که جنگنده است، و شاید حتی جان خود را در راه جنگندگیاش بگذارد بدبخت نیست. بیچارگی و بدبختی مربوط به تسلیم شرایط شدن است. این درست نقطه مقابل تسلیم خداوند بودن است.
دوم اینکه، تغییر شرایط بیرونی برای مؤمنان جهادگر اهمیت دارد. چنین نیست که این افراد به رضایت حاصل از جهاد در راه خدا کفایت کنند. یک جامعۀ عادلانه، یا جامعهای که دانش به جای جهل در آن جاری است، از آن جهت مطلوب است که امکان دیدار پروردگار را نزدیکتر میکند؛ پروردگاری که دستش با جماعت است، و مطلوب و مقصودش هدایت همۀ مردم به سوی خود است.
پینوشت
↑1 | این مصداقهایی از فریب برای عموم مسلمانان هستند. باید به مصداقهایی از فریب در مسیر «پیامبری» نیز فکر کنیم. مثل این توهم که نوعی از قدرت برای جلب توجه مردم و هدایت آنان ضروری است. |
---|
دیدگاهها
سلام.ممنون از نوشته تان.
به نظرم در نوشته ی شما یک پیش فرض وجود دارد و آن این است که افراد در برابر ستمگران، چون مومن هستند و چنین ویژگی هایی دارند، پس می توانند قدرت درونی خود را فعال کرده . اما مسیله این است که ستمگر، دسترسی به دانش و آگاهی را شدیداً تحت الشعاع قرار می دهد و باید اساسا فکر کرد که در زمانه ی جولان دادن ستمگر، چطور می شود افراد آگاه و با ایمان پرورش یابند که چنین و چنان باشند و قدرت خود را بر جهان عرضه کنند؟ مهمترین ستم ستمگر ، همین ایجاد محدودیت در دسترسی به دانش، امید، ایمان است. قبول دارم که ما صرفا برساخته ی جهان بیرون مان نیستیم، اما مقصودم این است که این فشار جدی را باید در تحلیل هایمان در نظر بگیریم و برای آن فکری کنیم.
نویسنده
سلام.
درست است، در این نوشته به اثر پررنگ اجتماع بر ما به اندازۀ کافی تأکید نشده بود.
فکر میکنم همواره باید بکوشیم اثرگذاری جامعه بر فرد را با دقت و تفصیل زیاد بررسی کنیم. بسیاری از صفاتی که در ما وجود دارد از دل جامعه و شرایطی که در آن زندگی کردهایم برآمده است. و همانطور که اشاره کرده بودید این به معنی نوعی جبرگرایی نیست؛ یعنی افراد نیز با این جامعه در تعاملاند و چیزهایی که از جامعه به ایشان میرسد را منفعلانه دریافت نمیکنند، بلکه آن را «تصرف» میکنند و بر آن اثر میگذارند.
تصور میکنم همین دغدغه باعث میشود که قرآن و پیامبر(ص)، به «توصیه کردن» اکتفا نکنند؛ یعنی ما اگر توصیهای در قرآن داریم مبنی بر اینکه خودپرستی و مالپرستی را باید کنار گذاشت، این توصیه با دعوت به نهادسازی همراه میشود. پیامبر صرفاً واعظی اخلاقی نبوده، او جامعهای تازه بر مبنای ارزشهایی خاص تشکیل داده است. جامعهای که به اعضایش برای نیکتر بودن کمک کند، نه اینکه در این راه مانعی برای آنان باشد.
در واقع هیچ یک از توصیههای قرآن را نباید به عنوان یک توصیه اخلاقی فردی دید. مثلاً اگر قرآن در سورۀ ماعون اطعام مسکین را مهم میداند، این مسئلهای نیست که صرفاً تک تک ما باید به سوی آن بشتابیم. بلکه باید به نظامهای اجتماعیای فکر کرد که بر مسکینان فشار میآورند، و باید کوشید که این نظامها از ریشه دگرگون شوند.
از تذکر شما متشکرم.
پینوشت:
دوستانی که حوصله و علاقه دارند که بحث نسبت فرد و جامعه را از منظر جامعهشناسی بررسی کنند، میتوانند فصل 3 از کتاب «فلسفۀ امروزین علوم اجتماعی» نوشتۀ «برایان فِی» را ببینند. عنوان این فصل این است: «آیا فرهنگ و جامعۀ ما، ما را آنی میکند که هستیم؟»