🔸 آیهٔ ۲۶ سورهٔ یونس(ع):
لِلَّذينَ أَحسَنُوا الحُسنىٰ وَزِيادَةٌ ۖ وَلا يَرهَقُ وُجوهَهُم قَتَرٌ وَلا ذِلَّةٌ ۚ أُولٰئِكَ أَصحابُ الجَنَّةِ ۖ هُم فيها خالِدونَ
برای کسانی که نیکی کردهاند، نیکی و زیاده [بر آن] است. چهرههایشان را غباری و ذلتی نمیپوشاند. اینان اهل بهشتند [و] در آن جاودانه خواهند بود.
🔸 «احسان» که در آیه از آن یاد شده، فقط کار نیک کردن نیست؛ بلکه کار نیک را با نیت نیک و به امید رسیدن به مقصودی زیبا انجام دادن است.
و طبیعی است که وقتی به آن نیت نیک و مقصود زیبا نگاه کنی، برخی از آنچه پیش از این احسان میدانستی از جلوه بیفتد.
به عنوان یک مصداق خیلی مهم، آنجا که مقصود حسین(ع) برآوردن رضای خداوندِ مردم، و ادای پیمان رسول او، و برقراری عدالت، و نجات بندگان الله از یوغ بردگی ستمگرانی است که به نام دین بر مردم حکم میرانند، دیگر عبادتی انفرادی یا صدقه دادنی ساده برای او «احسان» محسوب نمیشود.
🔸 حسین(ع) نیک میداند که تنها یک «احسان» حقیقی و بیباکانه است که میتواند «ذلت» را از او دور کند و چهرهٔ او را درخشان و شادمان کند. میداند که بسیاری از نیک بودنهای عرفی، اینکه آزارت به کسی نرسد، پاک باشی، در شغلت صداقت داشته باشی، تلاش کنی بچههای خوبی تربیت کنی، در حد امکان به دیگران کمک کنی، و …، مانع ذلت و خواریای که زندگی در این حکومت بر او و نزدیکانش تحمیل میکند نمیشود. از این روست که روز و شب در تکاپویی درونی و بیرونی است.
🔸 در روزگار معاویه، «احسان» او سخن گفتن صریح با اصحاب قدرت است. به معاویه مینویسد:
ای معاویه، گفته بودی: «این امت را در فتنه نینداز»، همانا که من فتنهای بزرگتر از حکومت تو بر ایشان نمیشناسم. و گفتی در آنچه گفتی که «متوجه خود و دین خود و امت محمد باش»، و همانا من، به خدا سوگند، چیزی برتر از جهاد با تو نمیبینم. پس اگر به آن دست زنم، نزدیکیای به پروردگارم باشد، و اگر به آن نپردازم، پس از خدا برای دینم آمرزش میطلبم، و از او توفیق را در راه آنچه که دوست دارد و میپسندد درخواست دارم.
«احسان» حسین(ع) آرزوی جهاد با معاویه است، و تلاش برای مهیا کردن شرایط آن، و استغفار مدام آنگاه که به جهاد دست نمیزند، و درخواست توفیق از خدا در راه آنچه که خدا میپسندد و دوست دارد، که: «همانا خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او صف در صف، چنانكه گويى بنايى ريخته شده از سرباند، جهاد مىكنند.» (سورهٔ صف، ۴).
🔸 روبهروی سپاه کوفه، پس از سخن گفتنی طولانی با آنان، آنگاه که اهل کوفه و دعوتکنندگان خود را در دشمنی با خود مصرّ میبیند، آخرین حجت خود را میآورد:
آگاه باشید بىنَسَب فرزند بىنَسَب، میان دو چیز پای فشرده است: شمشیر یا ذلت. هیهات که ما ذلت را بپذیریم! خداوند، آن را براى ما نمىپذیرد، و نیز پیامبرش و مؤمنان، و دامنهایى پاک و پاکیزه، و جانهایى غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگى کریمانه مقدّم نمىدارند. آگاه باشید که من حجت را تمام کردم و شما را انذار دادم! بدانید که من با این یاران، و با وجود کمىِ نفرات و نبودِ یاور، به سوى نبرد میشتابم.
و روبهروی این چهرهٔ درخشان، روبهروی این عزت مجسم، روبهروی این اهل بهشت، سپاهی است به ظاهر منسجم اما پراکندهدل، و با شکوه پوشالی، که هر حقیقتبینی خواری اهل آن را به چشم میبیند؛ خواریای که به زودی برای هر نابینایی نیز آشکار خواهد شد!
🔸 بخشی از سخنان زینب(س) در مجلس یزید:
اى یزید! آیا گمان بردى که بستن راهها به روى ما و سخت گرفتن بر ما و کشاندنِ ما به مانند کنیزان به هر کجا نشانه خوارىِ ما نزد خدا و تکریم خدا براى توست؟! و این از بزرگىِ ارزش تو نزد اوست؟! پس آن گاه که دیدى دنیا به کام توست و کارها به خواست تو مىچرخد و امور مرتّباند و فرمانراویى و حکومتى که از آنِ ماست به تو رسیده است، به دَماغت باد انداختى و از سرِ شادى و سَرمستى سر به این سو و آن سو چرخاندى؟! آرام بگیر و اندکى مهلت ده! آیا سخن خداى متعال را از یاد بردهاى که فرمود: و کافران نپندارند که مهلت ما به آنان برایشان نیکوست. ما به آنها تنها براى آن مهلت مىدهیم که بر گناهان خود بیفزایند و آنان عذابى خوارکننده دارند [سورهٔ آلعمران، 178].
[…] حیلهات را به کار ببند، تلاشت را بکن و همهٔ توانت را به کار گیر؛ امّا به خدا سوگند، نخواهى توانست یاد ما را پاک کنى و وحىِ ما را بمیرانى، و به مرتبت ما دست نمییابی و ننگت شُسته نمىشود. آیا اندیشهات جز دروغ و سستى، و روزگارت جز روزهایى شمردنى و جمعت جز پریشانى است، آن روز که منادى ندا مىدهد: هان! لعنت خدا بر ستمکاران باد [سورهٔ هود، 18]؟!
ستایش، ویژهٔ خدایى است که زندگی نخستینِ از ما را با سعادت و مغفرت به پایان برد، و زندگی آخرینِ ما را با شهادت و رحمت، ختم نمود! از خدا مىخواهیم که پاداش آنان را کامل کند و [از رحمت خویش] افزون هم بدهد و [در نبودِ ایشان] ما را نیکو جانشینی باشد، که او بخشنده و مهربان است و خدا ما را بس است و او نیکو وکیلى است [سورهٔ آلعمران، 173].»