تکاپو و «ناآرامی» مدام، حاصل ذکر خدا (در نگاهی به آیات 252 و 253 سورۀ بقره)

🔸 در آیۀ 252، تأکید بر اینکه «تو از فرستادگان» هستی از چه جهت اهمیت دارد؟ یک مسیر برای درک این سخن توجه به آیۀ بعد است. خداوند در آیۀ 253 از فرستادگانش سخن می‌گوید که «بینات»، یعنی دلایل و نشانه‌هایی روشن که مورد فهم همه بود را آوردند. گروهی از مردمی بعد از دیدن این «بینات»، «کفر» ورزیدند(1)یعنی حقیقت را پوشاندند، و زندگی خلاف آنچه که عقل خودشان نیز درک می‌کرد را انتخاب کردند. و گروهی دیگر ایمان آوردند(2)یعنی حقیقت را به دل، و همین‌طور با اعمال و زندگی خود تأیید کردند.، و این دو گروه با هم وارد جنگ شدند(3)بحث‌های زیادی وجود داشته و دارد، در این مورد که آیا درست است به خاطر عقاید و دلایل دینی وارد جنگ شد؟ آیا همواره بهتر نیست که از طریق بحث و گفتگو مسائل را فیصله داد، و حتی اگر طرف مقابل دست به خشونت زد از خشونت پرهیز کرد؟

چنان‌چه در متن پیش نوشته بودم، در اسلام جنگ تنها شکل جهاد نیست. انواعی دیگر از تلاش‌ها برای زندگی بر اساس حقیقت، و کمک به مردم برای داشتن چنین زیستنی نیز ممکن است مصداق جهاد در راه خدا باشند. اما قرآن بر این تأکید دارد که در شرایطی خاص، جنگ ضروری است.

این درست است که این شرایط را باید به درستی سنجید. خداوند هم تنها پس از زمانی بسیار طولانی به مسلمانان اجازۀ جنگ داده؛ یعنی در 13 سال مکه، که در سال‌هایی از آن مسلمانان تحت ستم فراوان بودند، و نیز در یکی دو سال ابتدایی بعد از هجرت مسلمانان اجازۀ جنگ (حتی جنگ دفاعی) نداشته‌اند. اما پس از این مدت، و روشن شدن عزم قریش برای از بین بردن همۀ مسلمانان و ختم کردن ماجرای اسلام، مسلمانان اجازه یافتند تا به وسیلۀ جنگ از خود دفاع کنند.

در بررسی شرایط و اینکه جنگ واقعاً ضروری است یا نه، باید وسواس داشت. باید به روشنی مشخص کرد که چرا در یک شرایط تاریخی خاص، جنگیدن، مطابق با آموزه‌های قرآن، مطابق با سنت پیامبر(ص)، مطابق حق و مطابق عقل است، و چرا بر نجنگیدن اولویت دارد. به علاوه، برای این بررسی باید فرآیند جمعی مناسبی به وجود آید، نه اینکه عده‌ای کم از اصحاب قدرت این توانایی را داشته باشند که یک ملت را وارد جنگ کنند.

اما اگر پس از بررسی شرایط یقین حاصل شد که جنگ لازم است، آن را باید با جدیت پی گرفت. ممکن است در بررسی شرایطِ ضرورت جنگ اشتباه رخ دهد، ولی به جای نفی کلی جنگ، باید به دنبال راه‌هایی برای بررسی درست‌تر شرایط باشیم. در واقع، جنگ نکردن هم فی‌نفسه عمل مطلوبی نیست و می‌تواند به دلایل غلطی (مثلاً آرامش‌طلبی یا ترسویی یا بی‌خیالی نسبت به سرنوشت دیگران) انتخاب شود. برای انتخاب «جنگ نکردن» هم باید دلایل روشنی داشت، و باید مواظب باشیم که در انتخاب این راه هم اشتباه کنیم.

نفی کلی جنگ عملاً باز گذاشتن راه برای ستمگرانی است که برای منافع خود حاضرند به هر کاری دست بزنند، و مردم را به بردگی خود در آورند و از انتخاب راهی که خدا برای انسان خواسته بازدارند.
.

بنابراین یک معنی «تو از فرستادگان هستی» در آیۀ 252 این است که آن پیامی تو آورده‌ای، همچون «بینات» آن فرستادگان، منجر به فاصله گرفتن دو گروه می‌شود، و اهل کفر وجود اهل ایمان را تحمل نخواهند کرد. پس همچون امت‌های پیامبران گذشته چاره‌ای از جهاد نیست.

🔸 آرزویی در ما هست که می‌گوید کاش می‌شد هر کسی که دوست داشت، بر اساس حقیقت زندگی کند و تنشی هم در زندگی‌اش پیش نیاید. اما حتی بدون امتحان کردن عملی هم می‌فهمیم که این آرزوی محال است.

به عنوان مثال، زندگی بر اساس حقیقت، مستلزم این است که مال را در راه بر پا شدن حق، و در راهی که اثری حقیقی دارد خرج کنم. یعنی مثلاً یک جا باید تصمیم بگیرم به جای اینکه هدیه‌ای خاص برای همسرم بخرم، پولم را به صاحبان حقیقی‌اش، یعنی محرومین برگردانم و قدمی در راه برقرار شدن عدالت بردارم. اما اگر چنین تصمیم‌گیری‌هایی روال زندگی من باشد، ممکن است منجر به تنش با همسرم شود.

به همین ترتیب زندگی بر اساس حقیقت یعنی سخن گفتن از حقیقت با مردم، و خیلی از مردم تاب شنیدن حقیقت را ندارند. یا یعنی نترسیدن از هیچ کس، و تقریر حقیقت به قدرتمند ستمگر، و قدرتمند تاب مقاومت را ندارد. یا یعنی تلاش برای تغییر نظام آموزشی‌ای که مردم، به خصوص ستم‌دیدگان را در جهل نسبت به حقیقت نگه می‌دارد، و منافع عده‌ای با این تغییر سازگار نیست.

خلاصه اینکه برای زیستن بر اساس حقیقت، و بر اساس رضای خدای حق، هیچ چاره‌ای از ورود به تنش‌ها نیست. اگر تصور کرده‌ایم که اهل ایمان اهل آرامش هستند، اشتباه فهمیده‌ایم. اتفاقاً اگر آرامش بر زندگی ما مستولی است، باید به ایمان خود شک کنیم. بنا به آیات قرآن، رضای خدا در «ناآرامی» ما و در جهاد دائمی‌مان است. و خدا «اطمینان قلب»، و یقین به دیدار خود را تنها در دل جهاد، نصیب جهادگران می‌کند. قلب این افراد مطمئن می‌شود به تکاپو در راه دیدار، چون که نشانه‌های پروردگارشان را از نزدیک می‌بینند. شعله‌ور تر می‌شوند، آرام‌تر نمی‌شوند(4)آن تصاویری از خدا که آرامش را به آدمی هدیه می‌کنند، خدای قرآن نیستند. بت‌هایی هستند که برای پاسخ دادن به میل ما به آرامش، توسط عده‌ای علمای دین و روان‌شناسان و البته خود ما، تراشیده شده‌اند. مثلاً وقتی که تصور می‌کنیم که کسی به ما ظلم کرده، به جای درگیری‌های ذهنی زیاد، می‌توانیم سراغ آن «خدا» برویم و نزد او شکایت و گریه کنیم و آرام بگیریم. یا وقتی حس می‌کنیم ستمی در جامعه وجود دارد و کاری از دست‌مان بر نمی‌آید، باز سراغ آن خدا برویم.

این خدایان نه تنها خدای قرآن نیستند، بلکه عقلانی هم نیستند و توسط بسیاری از مردم کنار گذاشته می‌شوند. تصور این مردم این است که انسان بالغ تلاش می‌کند تا به چیزی که می‌خواهد دست پیدا کند، و وابسته بودنی این چنینی به خدایی که کاری جز آرام کردن ما ندارد نابالغی است. بنابراین چرا باید اصلاً این خدا را حفظ کنیم؟ این طور می‌شود که این خدا هم از زندگی گروه کثیری از مردم کنار گذاشته می‌شود.
. اگر خارج از جهادیم و به وسیلۀ ذکر قلب‌مان آرام می‌گیرد، باید واقعاً بپرسیم ذکر چه چیزی را می‌کنیم؟ خدا را؟ یا یک بت را؟

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 یعنی حقیقت را پوشاندند، و زندگی خلاف آنچه که عقل خودشان نیز درک می‌کرد را انتخاب کردند.
2 یعنی حقیقت را به دل، و همین‌طور با اعمال و زندگی خود تأیید کردند.
3 بحث‌های زیادی وجود داشته و دارد، در این مورد که آیا درست است به خاطر عقاید و دلایل دینی وارد جنگ شد؟ آیا همواره بهتر نیست که از طریق بحث و گفتگو مسائل را فیصله داد، و حتی اگر طرف مقابل دست به خشونت زد از خشونت پرهیز کرد؟

چنان‌چه در متن پیش نوشته بودم، در اسلام جنگ تنها شکل جهاد نیست. انواعی دیگر از تلاش‌ها برای زندگی بر اساس حقیقت، و کمک به مردم برای داشتن چنین زیستنی نیز ممکن است مصداق جهاد در راه خدا باشند. اما قرآن بر این تأکید دارد که در شرایطی خاص، جنگ ضروری است.

این درست است که این شرایط را باید به درستی سنجید. خداوند هم تنها پس از زمانی بسیار طولانی به مسلمانان اجازۀ جنگ داده؛ یعنی در 13 سال مکه، که در سال‌هایی از آن مسلمانان تحت ستم فراوان بودند، و نیز در یکی دو سال ابتدایی بعد از هجرت مسلمانان اجازۀ جنگ (حتی جنگ دفاعی) نداشته‌اند. اما پس از این مدت، و روشن شدن عزم قریش برای از بین بردن همۀ مسلمانان و ختم کردن ماجرای اسلام، مسلمانان اجازه یافتند تا به وسیلۀ جنگ از خود دفاع کنند.

در بررسی شرایط و اینکه جنگ واقعاً ضروری است یا نه، باید وسواس داشت. باید به روشنی مشخص کرد که چرا در یک شرایط تاریخی خاص، جنگیدن، مطابق با آموزه‌های قرآن، مطابق با سنت پیامبر(ص)، مطابق حق و مطابق عقل است، و چرا بر نجنگیدن اولویت دارد. به علاوه، برای این بررسی باید فرآیند جمعی مناسبی به وجود آید، نه اینکه عده‌ای کم از اصحاب قدرت این توانایی را داشته باشند که یک ملت را وارد جنگ کنند.

اما اگر پس از بررسی شرایط یقین حاصل شد که جنگ لازم است، آن را باید با جدیت پی گرفت. ممکن است در بررسی شرایطِ ضرورت جنگ اشتباه رخ دهد، ولی به جای نفی کلی جنگ، باید به دنبال راه‌هایی برای بررسی درست‌تر شرایط باشیم. در واقع، جنگ نکردن هم فی‌نفسه عمل مطلوبی نیست و می‌تواند به دلایل غلطی (مثلاً آرامش‌طلبی یا ترسویی یا بی‌خیالی نسبت به سرنوشت دیگران) انتخاب شود. برای انتخاب «جنگ نکردن» هم باید دلایل روشنی داشت، و باید مواظب باشیم که در انتخاب این راه هم اشتباه کنیم.

نفی کلی جنگ عملاً باز گذاشتن راه برای ستمگرانی است که برای منافع خود حاضرند به هر کاری دست بزنند، و مردم را به بردگی خود در آورند و از انتخاب راهی که خدا برای انسان خواسته بازدارند.

4 آن تصاویری از خدا که آرامش را به آدمی هدیه می‌کنند، خدای قرآن نیستند. بت‌هایی هستند که برای پاسخ دادن به میل ما به آرامش، توسط عده‌ای علمای دین و روان‌شناسان و البته خود ما، تراشیده شده‌اند. مثلاً وقتی که تصور می‌کنیم که کسی به ما ظلم کرده، به جای درگیری‌های ذهنی زیاد، می‌توانیم سراغ آن «خدا» برویم و نزد او شکایت و گریه کنیم و آرام بگیریم. یا وقتی حس می‌کنیم ستمی در جامعه وجود دارد و کاری از دست‌مان بر نمی‌آید، باز سراغ آن خدا برویم.

این خدایان نه تنها خدای قرآن نیستند، بلکه عقلانی هم نیستند و توسط بسیاری از مردم کنار گذاشته می‌شوند. تصور این مردم این است که انسان بالغ تلاش می‌کند تا به چیزی که می‌خواهد دست پیدا کند، و وابسته بودنی این چنینی به خدایی که کاری جز آرام کردن ما ندارد نابالغی است. بنابراین چرا باید اصلاً این خدا را حفظ کنیم؟ این طور می‌شود که این خدا هم از زندگی گروه کثیری از مردم کنار گذاشته می‌شود.

دیدگاه‌ها

  1. ناشناس

    با سلام و عرض ادب
    و با آرزوی قبولی طاعات و عباداتتان

    دوست عزیز به نظرم عنوان یادداشت‌تان”ناآرامی مدام حاصل ذکر خدا” نیاز به بازنگری دارد و کمی غلط انداز است و آنچنان دلالت روشنی به این که زندگی مؤمنانه زیستنی پویاست؛ ندارد.

    در متن به دنبال توضیحات روشنی برای این عنوان بودم که نیافتم، شاید با توضیحات بیشتر و آوردن موقعیت‌های واقعی منظور شما بیشتر روشن شود.

    در مورد این مثال 《به جای اینکه هدیه‌ای برای همسرم بخرم، پولم را به صاحبان حقیقی‌اش، یعنی محرومین برگردانم و قدمی در راه برقرار شدن عدالت بردارم. اما اگر این تصمیم همیشگی من در زندگی من باشد، به راحتی منجر به تنش با همسرم می‌شود》هر چند شاید در مثل جای مناقشه نباشد، چند سوال دارم:
    آیا انسان مؤمن برای همسرش هدیه نمی‌خرد؟ آیا هدیه خریدن برای همسر و فرزند و دوستان و بستگان منافاتی با ایمان دارد؟
    این که هدیه نخریدن برای همسر منجر به تنش می‌شود، آسیب های این تنش های خانوادگی بر فرزندان خانواده چیست؟
    آیا نمی‌شود هم برای همسر هدیه خرید و هم نسبت به محرومان وظایف خود را انجام داد؟
    حال آن که سیره‌ی پیامبر و امامان هم مملوء از روایت‌ هدایایی است که به افراد مختلف می‌داده اند.
    به نظرم هم می‌شود ظریف‌تر و رحمانی‌تر رفتار کرد، هم این که موقعیت‌های زندگی واقعی اینقدر صفر و یکی نیستند. زندگی و ارتباطات انسان‌ها بسیار گسترده‌‌ است و افراد زیادی در آن می‌گنجند و انسان نسبت به همه‌ی‌ آن انسان‌ها و روابط، عاطفه، وظیفه و کشش دارد نه این‌که یک دایره تنگ در نظر بگیریم که در آن تنها برای فقرا و محرومان جا باشد و بس.

    در راه حق پاینده باشید ان شاالله

    1. نوشته
      نویسنده
      سپیده‌دمان

      سلام.
      امیدوارم طاعات شما هم قبول باشد.

      ابتدا باید به خاطر باز کردن سرِ صحبت و بحث از شما تشکر کنم. امیدوارم که این اتفاق بیشتر در این گروه مطالعه رخ دهد.

      در مورد عنوان متوجه مشکلی که اشاره کرده بودید نشدم. عنوان کامل “تکاپو و «ناآرامی» مدام، حاصل ذکر خدا” بوده، که در دو پاراگراف آخر راجع به آن توضیح داده شده است.

      در مورد مثال هدیه خریدن، همان طور که خودتان هم اشاره کرده بودید، این فقط یک مثال و مربوط به یک موقعیت خاص بود. به نظرم روشن بود که قصد دادن حکمی کلی، مثل اینکه «هدیه خریدن هیچ وقت درست نیست» یا «هدیه خریدن مغایر با ایمان است» را ندارم.
      حکمی که کلی بود قبل از مثال ذکر شده بود، یعنی این جمله که «زندگی بر اساس حقیقت، مستلزم این است که مال را در راه بر پا شدن حق، و در راهی که اثری حقیقی دارد خرج کنم».

      در عین حال، برای روشن‌تر شدن اینکه بحث هدیه دادن یک مثال خاص است، و همین‌طور برای دقیق‌تر کردن مثال، متن را ویرایش کردم و خوب است که متن ویرایش شده را ببینید.

      در عین حال، هنوز هم فکر می‌کنم که بعضی از پرسش‌هایی که مطرح کرده بودید جای بحث دارند.

      همان طور که گفتم، حکمی کلی مبنی بر غلط بودن هدیه دادن در متن وجود نداشت. بنابراین پاسخ متن به این سوال که «آیا انسان مؤمن برای همسرش هدیه نمی‌خرد؟»، این نیست که «نه، نمی‌خرد».
      ولی به سادگی این هم نیست که «چرا، می‌خرد». مؤمن قاعدتاً به این فکر می‌کند که خریدن هدیه از چه جهت مطابق ایمان است، و از چه جهت بی‌ارتباط، یا مغایر با ایمان است.

      مثلاً اگر من در سالروز ازدواج، هدیه‌ای برای همسرم بخرم، این چه ربطی به ایمان دارد؟ در نظر اول ارتباط این هدیه با ایمان مشخص نیست؛ چون اگر مؤمن نبودم هم ممکن بود هدیه بخرم، همین هدیه را هم بخرم، مثلاً به این نیت که محبت بین من و همسرم پایدارتر شود.
      اگر ایمان به خدا بخواهد نقشی ایفا کند، باید بتوانم رابطه‌ای نشان دهم بین این ایمان با (1) نیتی که از هدیه خریدن دارم، (2) هدیه‌ای که انتخاب می‌کنم، (3) نحوۀ هدیه دادنم، و (4) انتظاری که از همسرم دارم بعد از هدیه دادن.

      بنابراین، بله، هدیه دادن می‌تواند با ایمان منافات داشته باشد. در یک روایت از پیامبر(ص) چنین آمده که «هدیه سه گونه است، هدیۀ جبرانی، هدیۀ رشوه‌آمیز، و هدیه برای خدا». آن دو گونۀ نخست با ایمان منافات دارند. و چنان‌که می‌دانیم، در رابطه با همسر و فرزند و دوست و بستگان نیز، هم هدیۀ جبرانی و هم هدیۀ رشوه‌آمیز بسیار رایج هستند.

      ایمان ملاک اصلی انتخاب است. این انتخاب می‌توند منجر به تنش‌هایی شود. و البته می‌تواند منجر به همراهی‌های خیلی خوبی هم شود. یک زوج می‌توانند با هم کاملاً توافق داشته باشند که کیفیت رابطه‌شان و «هدیه»هایی که از یکدیگر می‌گیرند را باید رابطه با خدا تعیین کند.
      اما اگر انتخاب یکی از طرفین منجر به تنش شد چه؟ این تنش لزوماً آسیب‌زا نیست. فرصتی است برای تعامل و شناخت یکدیگر و محک زدن انتخاب‌ها و … . در همان فضای ایمان و عقل می‌توان در مورد تنش پیش آمده گفتگو کرد و به تصمیم‌هایی رسید.

      تصور کنید که همسر من انتظار دارد که هر از گاهی از من هدیه‌های گران‌قیمت، مثلاً جواهرات هدیه بگیرد. دادن این جور هدیه، به دلایل مختلف با ایمان به خدا منافات دارد. اگر بخواهم از یک مسیر بروم، سخنی از امام صادق(ع) را به یاد می‌آورم که طبق آن، «مال»، از آنِ خداست، آن را نزد مردم به امانت گذاشته تا به قدر «نیاز» خود بخورند و بپوشند و استفاده کنند و باقی‌مانده را به «برادران» نیازمند خود بدهند.
      به عبارتی، مؤمن این حق را ندارد که هر تصمیمی در مورد اموال خود بگیرد.
      «نیاز» کلمۀ کلیدی است؛ جواهرات «نیاز» همسر من نیست. اما پول این جواهرات، می‌تواند نیازهای بسیاری از «برادران» من را (که همچون همسرم حقی به گردن من دارند) رفع کند. در ضمن این افراد «برادران» همسر من هم هستند.
      بنابراین طبیعی است که اگر بخواهم تصمیمی ایمانی بگیرم، مایل نباشم چنین هدیه‌ای تهیه کنم. و مایل هستم که همسرم هم در این راه با من همراه شود. یک تنش ایجاد شده است، و بنا به همین تنش وارد گفتگو می‌شوم، گفتگویی که می‌تواند نتایج خیلی خوبی هم به بار آورد.

      اگر همسرم بی‌آنکه دلیل من را رد کند، بر خواستۀ خود پافشاری کند. این «صادقانه» نیست که بر اثر این پافشاری هدیه مورد نظر او را تهیه کنم (در واقع این دیگر «هدیه» نیست). درست است؟ و بعد از این چه باید بکنم که «ایمانی» باشد؟

      در چنین فضایی فکر و کنش را پیش می‌بریم. طبیعتاً احتمال آسیب بر فرزندان هم دلیل کافی برای «کوتاه آمدن» نمی‌شود، چون خودِ همین انتخاب هم آسیب‌هایی (شاید بدتر) برای فرزندان دارد. فرزندان ما به شدت به والدینی نیاز دارند که صادقانه بر اساس عقایدشان زندگی کنند.

      در مورد اینکه «آیا نمی‌شود هم برای همسر خرید و هم نسبت به محرومان وظیفه خود را انجام داد»، بله، شاید بشود. در کتاب «اندیشه‌های متی» اثر برشت، داستانی کوتاه به این مضمون آمده است: عده‌ای می‌خواستند برای «متی» که استادشان بود هدیه بخرند، بعد از فکر کردن بسیار، تصمیم گرفتند به «متی» ژاکتی هدیه دهند، تا او بتواند آن را به یکی دیگر از شاگردانش که بیمار شده بود هدیه کند.
      با فرآیندهایی شبیه به این، شاید بتوان هم برای همسر هدیه خرید و هم نسبت به محرومان وظیفه خود را انجام داد.

      در مورد سیرۀ پیامبر و ائمه، باید دقت کنیم که به هر حال ما با خواست و همت خودمان این سیره را می‌خوانیم و ممکن است بعضی از بخش‌ها را حذف کنیم.
      مثلاً این سیرۀ قطعی پیامبر است که وقتی عده‌ای از همسران پیامبر از سادگی زندگی شکایت کردند، پیامبر ایشان را مختار کرد که یا همین شیوه زندگی را انتخاب کنند و با او بمانند، یا اینکه ایشان را برخوردار کند و طلاق دهد. در واقع این چیزی است که خدا از پیامبرش در قرآن می‌خواهد (سورۀ احزاب، آیات 28 و 29). در این مورد چه باید گفت؟
      در نهایت، انتظار ما این است که پیامبر و امامان ایمان به خدا را بر همه چیز و همه کس در اولویت قرار دهند. اگر ایشان جایی هم هدیه‌ای دادند، باید دقیق بپرسیم که این هدیه دادن از چه حیث و به چه صورت «برای خدا» بوده است؟ بدون داشتن این جواب، نمی‌توانیم از صورت کار آنها الگوبرداری کنیم.

      در مورد اینکه روابط انسانی را باید گسترده گرفت، و اینکه باید نسبت به انسان‌های زیادی عاطفه و احساس وظیفه داشته باشیم با شما همدلم. از دید ایمانی نیز، بهترین مردم کسی است که نسبت به خانوادۀ خدا مهربان‌تر باشد.
      پیامبر(ص) در جایی به یارانش گفت که «جز شخص مهربان به بهشت وارد نمی‌شود». اطرافیان گفتند: همۀ ما مهربان هستیم… پیامبر(ص) گفت: «نه، مقصودم این است که با همۀ مردم مهربان باشید…». گویی که یاران پیامبر این را می‌گفتند که کسانی وجود دارند (از جمله خانواده) که نسبت به آنها مهربانیم، اما پیامبر این را به عموم مردم گسترش داد.

      نکته این است که باید اجازه دهیم این مهربانی با «همۀ مردم»، روابط خانوادگی ما را نقد کند.
      حقیقت این است که امروزه روابط خانوادگی خیلی از اوقات اعضای خانواده را به نحوی درگیر خود می‌کند که فرصتی برای مهربانی با همۀ مردم نمی‌یابند. این «مهربانی» که نمی‌تواند چیزی صرفاً در دل باشد، احتیاج به وقت گذراندن، توان گذاشتن، و همین‌طور خرج کردن پول دارد. و می‌دانیم که در بسیاری از خانواده‌های امروزی، انتظاراتی وجود دارد که برای اعضا ی خانواده نه وقتی برای «مهربانی کردن» جدی باقی می‌گذارد و نه توانی و نه پولی! اگر چنین اتفاقی افتاد، باید اذعان کنیم که در دایرۀ تنگ روابط خانوادگی گیر افتاده‌ایم، و باید به شکلی از آن خارج شویم.

      ببخشید بابت طولانی شدن متن… و مجدداً ممنونم از باز کردن سر بحث.

      ان شاء الله که شما هم در راه حق پایدار و استوار باشید.
      در پناه خدا.

      1. ناشناس

        خیلی ممنون از نکاتی که ذکر کردید و با این توضیحات متن اصلی را از اختصار و اجمالی که به فهم و برداشت مخاطب خلل وارد می‌کرد، خارج کردید و منظورتان را نیز دقیق‌تر بیان کردید.
        نوشتن درباره آیات قرآن کار حساس و خطیری‌ست و به دلیل احتمال سوءبرداشت نیاز به بیانی روشن و فصیح و نگاهی همه جانبه دارد.
        پس از بیان توضیحات‌ در بسیاری از مطالبی که گفتید با شما هم‌عقیده هستم، هر چند در نحوه‌ی پاسخ‌گویی به سوالاتی که ممکن است مخاطبی از متن بپرسد پیشنهاد می‌کنم روش هوشمندانه‌تری به کار بگیرید!
        سپاس‌گزارم از وقتی که گذاشتید.
        برقرار باشید

        1. نوشته
          نویسنده
          سپیده‌دمان

          بحثی که شما آغاز کردید باعث تکمیل متن اولیه شد، از این بابت متشکرم. امیدوارم که بحث‌ها و صحبت‌های دوستان کمک کند تا دقت نظر بالاتر رود و راه‌هایی که باید برویم روشن‌تر شود، که «دست خدا با جماعت است.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *