🔸 اینکه در مورد چیزی که نمیفهمیم پرسش داشته باشیم، یا حتی آن را نپذیریم، کاملاً طبیعی و عقلانی است. هیچ کس، در مورد هیچ متنی، نمیتواند از آدم انتظار داشته باشد که همۀ آنچه میخواند را دربست بپذیرد. اصلاً چگونه ممکن است چیزی که نمیفهمیم، یا با ارزشهای مهمی متعارض میدانیم را بپذیریم؟
این اصل عقلانی، توسط قرآن هم کاملاً تأیید شده است. به عنوان نمونه، در سورۀ کهف، زمانی که موسی با آن عالم (که به روایتی خضر است) رو به رو میشود و درخواست همراهی با او را دارد، عالم میگوید که تو نمیتوانی آنچه از من میبینی را تحمل کنی: «چگونه مىتوانى بر چیزى که به شناخت آن احاطه ندارى صبر کنى؟» (سوره کهف، ۶۸). او و موسی هر دو این اصل را کاملاً قبول دارند، و موسی نیز بر طبق همین اصل در ادامه به عالم اعتراض میکند.
یا مثلاً در قرآن به صراحت این را میبینیم که «چیزی را که به آن علم نداری دنبال نکن» (سوره اسراء، ۳۶).
بنابراین از داشتن پرسش روبهروی قرآن، بلکه از نپذیرفتن بخشی از قرآن (تا زمانی که شناخت در مورد آن حاصل نشده) هیچ ابایی نباید داشت.
🔸 حفظ پرسش روبهروی قرآن برای فهم ضروری است. کسی که پرسش ندارد، چگونه به فهم جدیدی از قرآن برسد؟
پرسش داشتن در مورد متن – هر چند زمانی طولانی این پرسش باقی بماند و به جواب نرسد – با ایمان داشتن به خدایی که میتواند ما را به آگاهی و بینش بالاتری برساند، سازگار است.
پرسش نداشتن، دربست پذیرفتن، راضی شدن به فهم ابتدایی خود، ایمان نداشتن به این خدا، و پذیرفتن یک کلیشه است.
🔸 داشتن پرسشهای پاسخ نیافته در مورد بخشهایی از متن، منافاتی با این ندارد که از بخشهای دیگری از متن بهره بگیریم.
این موضوع خیلی بدیهی است. این همان کاری است که با همۀ متنهای دیگر میکنیم: ممکن بخشهایی از متن را نفهمیم یا اصلاً قبول نداشته باشیم، ولی اگر بخشهای قابل توجهی از متن را مفید بیابیم، آن متن را کنار نمیگذاریم.
🔸 در مورد قرآن، تجربۀ من این بوده که درگیری با متن، و ادامه دادن پرسش و جستجو (از طریق توجه دقیقتر به خود متن، توجه به تجربههای زندگی، مطالعه، گفتگو و…) به نتایج خوبی منجر میشود. از این طریق چیزهایی را میآموزیم که ممکن بود از آنها بیبهره بمانیم. هر چند که تا آخر هم – خدا را شکر – پرسشهایی باقی خواهد ماند.