🔸 در آیۀ 28، «اولیاء» جمع کلمۀ «ولی» است. در المیزان آمده که «ولی» در اصل به معنی کسی است که مالک تدبیر امور کسی دیگر است. مثلاً «ولیّ صغیر»، ممکن است به کسی گفته شود که تدبیر اموالِ متعلق به شخص خردسال به او سپرده شده است.
اما در طول زمان معنی «دوست» نیز به این کلمه داده شده است. گویی که این کلمه بیشتر دربارۀ روابط دوستانه و محبتآمیزی استفاده میشده، که یکی از از طرفین رابطه، شخص دیگر را مالک تدبیر چیزی متعلق به خود قرار داده، و طرف مقابل نیز این را پذیرفته است.
هر یک از دو معنی در مورد آیۀ 28 قابل استفاده است؛ یعنی هم میتوان گفت که آیه از این نهی میکند که مؤمنین، کافرین را به جای مؤمنین دیگر مالک تدبیر امور خود کنند، و هم از این که ایشان را به جای مؤمنین به دوستی بگیرند.
🔸 در پایان آیه کسانی که میخواهند خود را از چیزی حفظ کنند (مثلاً از کشته شدن به دست کافران) استثنا شدهاند. البته نمیتوان تصور کرد که شخص مثلاً به خاطر ترس جان خود با کسی دوستیِ حقیقی داشته باشد. پس مقصود این است که به شخص به ظاهر خود را از گروه کافران و همراه با ایشان نشان دهد، نه اینکه دوستی واقعی ایشان را در دل داشته باشد.
نمونۀ معروف چنین «تقیه»ای داستان عمار است، که پدر و مادرش به دست کافران به شهادت رسیدند، اما او خود به زبان آن چیزی که کافران میخواستند را گفت و خود را از ایشان به شمار آورد و نجات یافت. عمار به خاطر این واقعه سخت ناراحت بود، و در المیزان آمده که آیۀ زیر به همین ماجرا اشاره دارد:
مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعدِ إيمانِهِ إِلّا مَن أُكرِهَ وَقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمانِ وَلٰكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدرًا فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُم عَذابٌ عَظيمٌ
هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و[لى] قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن هر كه سينهاش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود(1)نحل، 106.
نمونۀ دیگری از چنین تقیهای در داستان مؤمن آلفرعون در سورۀ غافر آمده است: «و مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمان خود را نهان مىداشت، گفت: آیا مردی را میکشید که میگوید: پروردگار من خداست؟ …»(2)غافر، 28.
🔸 دقت کنید که این آیه نمیگوید که به کسانی که مسلمان نیستند (چه مشرکین و چه اهل کتاب) نیکی نکنید. اینجا بحث به ولایت گرفتن کافران، به دوستی گرفتن ایشان، در میان ایشان قرار گرفتن و با آنها بودن است. قرآن در سورۀ ممتحنه بر این تأکید میکند که به کار گرفتن نیکی و عدل در حق کسانی که دشمنی با مسلمانان نداشتهاند ضروری است:
لا يَنهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَم يُقاتِلوكُم فِي الدّينِ وَلَم يُخرِجوكُم مِن دِيارِكُم أَن تَبَرّوهُم وَتُقسِطوا إِلَيهِم ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُقسِطينَ
خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد(3)ممتحنه، 8.
این نیکی کردن و عدالت ورزیدن، ضروری است، اما به معنی «به ولایت گرفتن» یا «به دوستی گرفتن» نیست. به ولایت گرفتن، به معنی سپردن تدبیر امور، یا به دوستی گرفتن، به معنی داشتن محبت کسی در دل و عمل کردن بر اساس این محبت، لازمۀ رابطۀ نزدیکتری است. قرآن از مؤمنین میخواهد که این رابطه را با دیگر مؤمنین داشته باشند.
🔸 در روایاتی از این سخن گفته شده که مؤمن، همچون باران، به نیک و بد میبارد و به همه نیکی میکند. از این بابت مؤمن میکوشد تا همچون «رحمان» باشد که همه از فیض او بهرهمند هستند.
اما این رفتار از جنس نیکی کردن است. این ربطی به قرار دادن محبت کسی در دل و دوست شدن با او ندارد. خداوندی که رحمان است هم، محبت خاص خود را برای بندگان مؤمن خود، و نه برای همه قرار میدهد. بنابراین همه از محبت خدا بهرهمند نمیشوند. خداوند رحمان، که آفتابش بر نیک و بد میتابد، ابایی از این ندارد که «دشمنی» خود را با کسانی اعلام کند(4)مثلاً آیه 35 سورۀ غافر را ببینید: كسانى كه در باره آيات خدا -بدون حجتى كه براى آنان آمده باشد- مجادله مىكنند، [اين ستيزه] در نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند [مايه] عداوت بزرگى است. اين گونه، خدا بر دل هر متكبر و زورگويى مُهر مىنهد..
🔸 ممکن است تصور کنیم که داشتن محبت کسی در دل، و «دوست شدن» با او، چندان هم دلبخواه نیست؛ یعنی این طور نیست که بتوانم با کسی به صرف مؤمن بودن او دوستی کنم، یا حتی از دوستی قدیمی صرفاً به خاطر بیایمانی او ببرم.
اما پرسش این است که به خاطر چه چیزهایی دوستی میکنیم؟ نمیتوانیم بگوییم که حسهایی که به دیگران داریم، مثبت یا منفی، چیزهایی هستند که بیدلیل وجود دارند. چه چیزی در وجود ما این حسها را ایجاد میکند؟
مثلاً ممکن است من کسی را که صراحت دارد و راحت نقد میکند به دوستی نگیرم. یا برعکس، کسی را که در سخن نرم است و سعی میکند مرا نیازارد برای دوستی بپسندم. یا کسی را که با نشاط و اهل خوشگذرانی است دوست خوبی بیابم. یا کسی که اهل کتاب خواندن و حرف زدن راجع به کتابهاست را بپسندم. یا کسی که در همیشه در دسترس و حمایتگر است را دوستی خوب بدانم.
ما چه بدانیم و چه نه، بر اساس تمایلات و ارزشهایی دوست انتخاب میکنیم و دوستی را ادامه میدهیم. ویژگیهای دوستان ما و شیوۀ دوستی ما، تا حدی نشاندهندۀ ویژگیهای خود ما و چیزهایی است که برایمان مهم هستند.
از این مهمتر، دوستان ما چه بخواهیم و چه نخواهیم روی ما اثر میگذارند. نمیشود با نیروی اراده، جلوی اثرپذیری از همنشین را گرفت.
🔸 چیزی که از این آیه میفهمم این است که باید به آن ارزشهایی که بر اساس آن دوست انتخاب میکنیم درست فکر کنیم. اگر آن ارزشها مؤمنانه بود، یعنی ما را در راه زندگی ایمانی، و رسیدن به آنچه خدا در این راه برایمان تدارک دیده یاری میکرد، دوستی را ایجاد کنیم و پی بگیریم. و اگر نه، دوستی را اصلاح کنیم، یا از آن خارج شویم.
به عنوان یک مثال، زودرنجی و آسودهطلبی من، ممکن است باعث شود با کسانی دوستی کنم که چندان ایرادی از من نمیگیرند و حرفهای دلآزار را، حتی اگر حق هم باشد، به من نمیگویند. اما این دوستی به حال من مضر است؛ چرا که من احتیاج به دوستانی دارم که بتوانند کاستیهایم را هم برایم بیان کنند تا آنها را اصلاح کنم.
و یک پله جلوتر برویم، کدام کاستیها را؟ در چه زمینهای؟ این طبیعتاً به هدف بستگی دارد. مثلاً برای کسی که به دنبال موفقیت اقتصادی است، اینکه مثلاً کمتر از 8 ساعت در روز کار کند کاستی تلقی میشود. و لابد دوستی خوب است که به ما در مورد تنبلی تذکر بدهد.
و اگر هدف، زندگیای ایمانی باشد، لابد باید دنبال دوستانی بود که کاستیهای ما را که در ایمانمان نقص ایجاد میکنند به ما یادآوری کنند و در راه از میان بردنشان یاورمان باشند.
🔸 مؤمن به ملاقات پروردگارش، در حالی که قلبی سلیم دارد، فکر میکند. برای او، پاک شدن درون از هر آلودگی، که ریشۀ همگی را میتوان شرک دانست، خیلی اهمیت دارد. او باید این قلب سلیم را در روابط همین دنیایی «بسازد». مثلاً باید بیاموزد که نقد کند و نقد بشنود بیآنکه ترس یا کبر سد راهش شود، یا یاد بگیرد که متواضع باشد، ترس بیهوده از آینده نداشته باشد، حرص را کنار بگذارد، بخل را از خود دور کند، کوشندۀ در راه عدل و مبارز با ستم باشد و … . و باید در تمام این موارد بفهمد که ریشۀ آلودگی، مثلاً ترس یا کبر یا حرص یا بخل یا رضایت به ظلم، شرک به خدا است؛ به این معنی که چیزی جز خدا مؤثر و مدبر و روزیدهنده و آرزو و هدف شمرده شده است.
رسیدن به این پاکی درون، و زدن ریشۀ شرک هدف مؤمن است. طبیعتاً مؤمن باید دوستانی را برگزیند که او را برای رسیدن به هدفش یاری کنند. اگر کسی به فکر این است که در راه خدا سخا داشته باشد و بسیاری از اموالش را ببخشد، دوستیِ بخیل برای او مضر است. اگر کسی میخواهد خود را بندۀ خداوند بداند و به خلق او خدمت کند، دوستیِ متکبر برای او مضر است. اگر کسی میخواهد نسبت به دادن جانش در راه خدا بخل نورزد، دوستیِ ترسو برایش مضر است.
🔸 خلاصه اینکه باید روشن کنیم کدام راه را میخواهیم برویم، و بر اساس آن همراه (دوست و همسر و همکار و …) انتخاب کنیم. و لاجرم، اگر کسی از این همراهان اصرار داشت که به راهی دیگر را برود، باید از او جدا شد.
🔸 در این فضا آیات 29 و 30 را ببینید، اینکه چطور اصرار بر حفظ محبت به کسانی و همراه ماندن با ایشان، یک «عمل» میشود، و در روزی که همۀ اعمال «حاضر» میشوند، آدمی آرزو میکند که کاش بین او و آن عمل (و یعنی، بین او و آن «دوست») فاصلهای دراز بود.
و آیۀ 31، راجع به محبتی جایگزین سخن میگوید… .