مرگ در خدمت زندگی

 

🔸بگذارید از آخر شروع کنیم. برای بیشتر مردم ترسناک‌ترین چیز درباره مرگ، مرده بودن نیست، مردن است، رنج کشیدن است. این یک تفاوت کلیدی است. دقیق شدن در این موضوع می‌تواند خیلی کمک کند به جدا کردن مفهوم رنجی که بودنش اجتناب‌ناپذیر است از رنجی که می‌توانیم آن را تغییر دهیم. اولی طبیعی هست، بخش اساسی زندگی است، قانون است، و از ما خواسته شده که به آن فضا بدهیم، با آن منطبق شویم و رشد کنیم. خیلی خوب می‌شود اگر قدرت‌هایی که از ما بزرگتر هستند را بشناسیم. آنها تناسب به همراه می‌آورند، […] بعد از اینکه اعضای بدنم از دست رفتند، این فقدان، به عنوان مثال، تبدیل به یک واقعیت همیشگی تبدیل شد– بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی من، و یاد گرفتم که نخواهم توانست این واقعیت را بدون انکار خودم طرد کنم. برای من زمان برد ولی بالاخره یاد گرفتم.

🔸نکته‌ی خوب دیگر درباره رنج اجتناب‌ناپذیر این است که این دقیقاً چیزی است که مددجو و مددرسان را به هم پیوند می‌دهد– انسان‌ها را. بالاخره داریم می‌فهمیم که این همان نقطه‌ای هست که بهبودی حاصل می‌شود. بله! مهربانی — همان‌طور که دیروز یادگرفتیم– در کنار هم رنج کشیدن!

🔸از طرف دیگر در سوی نظام سلامت، بسیاری از درد کشیدن‌ها لازم نیستند، ساخته شده‌اند. برای هدف خیر خدمت نمی‌کند. ولی نکته مثبت این است که، از آنجایی که این گونه درد کشیدن ساختگی است می‌توانیم آن را تغییر دهیم. قطعاً چگونه مردن‌مان را می‌توانیم تغییر دهیم. حساس کردن نظام سلامت به این تفاوت اساسی – میان رنج بردن اجتناب‌ناپذیر و درد کشیدن قابل اجتناب – به ما اولین راهنما از راهنماهای سه‌گانه برای طرح‌ریزی ارائه می‌دهد. بالاخره، نقش ما به عنوان مددکار، به عنوان افرادی که اهمیت می‌دهند، این است که رنج را التیام دهیم، نه اینکه به انبوه آنها اضافه کنیم.

🔸در کار من، افراد زیادی را در طول سال‌ها می‌شناختم که آماده‌ی رفتن بودند، آماده‌ی مردن. نه به خاطر اینکه آرامش نهایی یا حیات معنوی را یافته بودند، بلکه به این خاطر که از آنچه زندگی‌شان به آن تبدیل شده بوده روی گردان شده بودند – در یک کلام، تمام‌شده، زشت.

🔸بخشی از من، پیش‌تر، مرد، همه ما می‌توانیم به نحوی این را بگوییم. من مجبور بودم زندگی‌ام را گرد این واقعیت دوباره طرح بریزم، و باید بگویم که این نوعی رهایی بود برای اینکه بفهمم همیشه می‌توان از زیبایی و معنای آنچه زندگی برایم باقی گذاشته یکّه بخورم، مثل گلوله برفی که لحظه‌ای عالی دوام آورد در حالی که داشت آب می‌شد. اگر چنین لحظه‌ای را دیوانه وار دوست داریم آنگاه شاید بتوانیم یاد بگیریم که خوب زندگی کنیم، نه بر ضد مرگ، بلکه به خاطر آن. بگذارید مرگ آن چیزی باشد که ما را با خود می‌برد، و نه نبودِ تصورات زیبا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *