🔸 سورهٔ یوسف(ع)، ۱۸: وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند. [یعقوب] گفت: «[نه] بلکه نَفْس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است]. و بر آنچه توصیف میکنید، خدا یاریده است.»
🔸 سخن یعقوب(ع)، وقتی که با مصیبت روبهرو میشود این است: «پس صبری زیبا!»
یعقوب از صبر و تحمل زیاد صحبت نمیکند، تصور او این است که این مصیبت، صبری «زیبا» میطلبد. خدا بازیای را آغاز کرده است، و یعقوب(ع) به دنبال این است که با زیبا بازی کردن، در هماهنگی با پروردگارش، داستانی شگفت را رقم بزند.
در این بازی یوسف(ع) و برادران هم هر یک نقش خودشان را دارند. و البته نقش خدا از همه پررنگتر است؛ این اوست که «بر امر خود غالب است» (آیهٔ ۲۱)، میداند بازی را به چه شکل و به کدام سو پیش ببرد، هر چند بیشتر مردم این موضوع غافل هستند.
🔸 ایمان، دیدن دستان خدا در بازی است. ایمان باور به «وجود» یک خدا در جایی دور دست نیست؛ ایمان جستجو برای ملاقات با خدایی است که درست وسط میدان ایستاده. این جستجو ادب خاص خودش را دارد. کسی که میداند یک رخداد – چه رخدادی شادیبخش و چه غمزا – بازیِ خداست، و اوست که در این ماجرا راههایی به خود مینمایاند، سعی میکند از او غافل نشود و روبهروی او درست بازی کند. او نه موقع رسیدن نعمت دچار فرح و سرخوشی میشود، و نه به هنگام مصیبت بیتابی و جزع و فزع میکند.
🔸 هر نعمتی شادی و هر مصیبتی اندوه خود را دارد. شادی و اندوه میتوانند احساساتی پاک باشند. یعقوب نیز از دوری یوسف دچار اندوه میشود، و حتی گریهٔ او به درازا میکشد تا آنجا که او را نابینا میکند. همین اندوه و همین گریستن هم میتواند بخشی از بازی، و بازیای زیبا باشد. اما در این ماجرا ما هیچگاه یعقوب را ملول، شکزده، گیج، یا ناامید از رحمت خدا نمیبینیم. او میداند که چطور باید بازی را ادامه دهد. زمانیکه قرار است یعقوب(ع) بنیامین را با برادران به مصر بفرستد، یا زمانی که بنیامین در مصر مانده، از او سخنانی کاملاً عاقلانه و امیدوارانه میشنویم.
🔸 بسیاری از اندوهها حاصل شک به ادامه داشتن بازی، شک در مورد کار پروردگار نعمتبخش، و شک به این است که «خدا بر امر خود غالب است». اندوه یعقوب(ع) اما آلوده به چنین شکی نیست. او در عین صبر بر حق، و امید به رحمت پروردگارش (که خود گفت: چه کسی از رحمت خدا نومید میشود مگر کافران؟)، اندوهگین است. اندوه یعقوب(ع) منافاتی با امید ندارد، بلکه اصلاً وسیلهٔ طلب است. منافاتی با شور و کوشش ندارد، بلکه اصلاً انگیزهبخش و حرکتآفرین است.
اندوه یعقوب(ع)، اندوه کسی است که جا به جا میگوید: «من از خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید.» اندوه کسی است که به چشم خود شگفتیهای کار خدا را دیده است. شگفتیهایی که وقتی یک بار آنها را ببینی، همیشهٔ عمر خواهانشان میشوی. اندوه و گریستن یعقوب(ع) نهایتاً دیدگانش را روشن میکند؛ روشن میکند به جمع آمدن حقیقی همهٔ برادران، به گرد آمدن خانواده، به بنا شدن «خانه». و میگوید: «آیا شما را نگفتم که من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؟»