پیگیری رد پای خدا در دنیا (نگاهی به آیات 10 تا 17 سورۀ آل‌عمران)

🔸 آیۀ 13، اشاره به دو گروه دارد که در میدان جنگ با هم روبه‌رو شده‌اند. آیه سخنی از این به میان نیاورده که مقصود کدام جنگ است، ولی بنا به شواهدی می‌توان حدس زد که اشارۀ آیه به جنگ بدر است.

این آیه، با این کلام شروع می‌شود که «در ماجرای این جنگ برای شما نشانه‌ای (آیه) است…». خطاب هم می‌تواند به کافرین باشد، که در آیه 12 روی سخن با آنان بوده، و هم با مؤمنین. در هر دو صورت، نکتۀ اصلی این است که خداوند آنچه در این جنگ رخ داده را «آیه»، یعنی نشانه‌ای برای رفتن به راه حقیقت، یا به راه خود خداوند می‌داند.

به این هم باید توجه کرد که در آیات ابتدایی این سوره، از «کافران به آیات» یاد شده است (آیۀ 4). با توجه به روند سوره، بعید به نظر نمی‌رسد که مقصود از «کسانی که کفر ورزیدند» در آیات 10 و 12 نیز، همین کسانی باشد که به نشانه‌های خدا کفر می‌ورزند؛ به عبارتی آنان کسانی هستند که نشانه را می‌بینند، به جا می‌آورند، اما تلاش می‌کنند نشانه را دفن کنند و دیگران را هم از آن باز دارند. آنچه ایشان را از پیگیری آیه و رفتن به راهی که نشان می‌دهد باز می‌دارد، میل زیاد به همین «متاع» زودگذر است.

🔸 اگر این را بپذیریم که این افراد کافران به نشانه‌ها هستند، جالب است که می‌بینیم خداوند در مقابل این «کفر»، آیه‌ای دیگر پدید می‌آورد، یعنی شکست خوردن در جنگ، آن هم زمانی که بنا به حساب و کتاب‌های معمول انتظار می‌رفت که این کافران پیروز شوند.

خداوند این شکست را «آیه» می‌داند، یعنی همین واقعه هم نشانه‌ای است برای راه بردن به حقیقت و به خداوند. آنچه که رخ داده، غضبی کور از جانب خدایی پدرسالار نیست، که چون فرمانش را اطاعت نکرده باشی به خشم آمده باشد. خداوند «هادی» در همین واقعه هم در کار است، و تلاش دارد پیامی را به مردم منتقل کند(1)این موضوع یادآور قصۀ اصحاب باغ در سورۀ قلم (آیات 17 به بعد) است. این افراد پس از آنکه باغ سوختۀ خود را می‌بینند، متذکر می‌‌شوند و به سوی پروردگارشان بر می‌گردند. در انتهای داستان، خدا در آیۀ 33 می‌گوید: «عذاب چنین است»؛ گویی که انتظار خدا این بوده که عذاب منجر به تذکر و بازگشت به مسیر حق و بهره‌مند شدن از رحمت پروردگار شود. اما تصور ما از عذاب اغلب چیزی جز این است.
این موضوع به بیان دیگری در انتهای آیه تکرار می‌شود: «همانا در این برای دیده‌وران عبرتی است.»(2)مسیری که خداوند برای یاری مؤمنان در پیش گرفته مسیری عجیب است. بنا به تفسیر مشهور، معنی آیه این می‌شود که تعداد مؤمنان در نظر کافران دوچندان نشان داده شد. می‌توان تصور کرد که به این ترتیب وحشت و دودلی ایشان در کار جنگ بیشتر شده است.

نصرت می‌توانست شکل‌های متنوع دیگری را داشته باشد. اما این شکل نصرت که آیه از آن صحبت کرده، از یک نظر ویژه است: اتفاقی کاملاً درونی برای «کافر» رخ داده است. معلوم شده که او نمی‌تواند بی‌قید و شرط به چشمش، که مَثَل اعتماد است(یعنی وقتی کسی می‌خواهد از شدت اعتماد خود به شخص دیگری بگوید، می‌گوید به او مانند چشمانم اعتماد دارم)، اعتماد کند. نمی‌تواند بگوید که صرفاً بر اساس اراده، و با دقت بیشتر، می‌تواند واقعیت را ببیند و وحشت و تردید را از خود دور کند. به عبارتی، معلوم شده که حتی چشم آن‌چنان که تصور می‌کرده‌ایم «مالِ» ما نیست!

البته خداوند ممکن بود کارهای دیگری با حواس بکند؛ مثلاً ممکن بود کافران کور شوند! اما خدا این راه خاص را انتخاب کرده است؛ راهی که در آن روان خود شخص هم فعال است (یعنی احساس وحشت می‌کند) و سپاه مؤمنین هم مجبورند فعالیت خود را حفظ کنند. و در نهایت هم، پس از شکست، کافرینی که به مکه بازگشته‌اند این فرصت را دارند که به این فکر کنند که حقیقتاً چه اتفاقی برای آنان رخ داده است.

اینکه نصرت خدا به طرف مقابل، از طریق تصرفی در یک حسّ درونی رخ داده جای تأمل جدی دارد. این تجربه، یادآور خداوندی نزدیک است، که دم به دم حواس و ادراک‌ و عقل‌مان را مدد می‌کند تا چیزی باشند که هستند، و هر جا که اراده کند می‌تواند آن‌ها را متحول کند. به عبارتی، ما، تماماً «مالِ» او هستیم (انّا للّه…).

اگر بپذیریم که خداوند ارادۀ جدی برای هدایت بندگانش دارد، باید بگوییم که همین چیزی که هستیم، یعنی بدن و احساسات و عواطف و ادراک و عقل و …، همه به ارادۀ خدا چیزی هستند که اکنون هستند، و همه «آیات» خدا هستند که اگر جدی گرفته شوند، راه به سمت او می‌برند.

همین تحلیل را می‌توان در مورد «حب الشهوات» که در آیۀ بعد به آن اشاره شده نیز به کار برد؛ یعنی اگر حبّ به چیزی در کسی به وجود آمد، می‌توان آن را «آیه‌»ای دلالت‌گر دید؛ آیه‌ای که پیگیری آن ما را به جایی که باید می‌رساند. خدا نیز در آیۀ 15 گویی که همین مسیر را ادامه می‌دهد: «بگو آیا به شما دربارۀ چیزی بهتر از این‌ها خبر ندهم؟» گویی که آن «حبّ» قرار است پیش رود و به چیزی که برای آدمی مطلوب‌تر است برسد. وصفی از این وضعیت مطلوب‌تر در آیۀ 15 آمده است.

این واقعه برای مؤمنینی که پیروز شده‌اند هم به نحوی دیگر آیه، و عبرتی است.

🔸 در این آیات می‌بینیم که با دو طایفه که با هم رو در رو شده‌اند: عده‌ای که به آیات کفر ورزیده‌اند، از جمله فرعون و یارانش و مشرکین زمان پیامبر(ص)، و کسانی که تقوای خدا را دارند و در راه او جهاد می‌کنند، از جمله مؤمنین.

یک مصداق مهم «کفر به آیات»، تصور این است که اموال و اولاد غنا و کفایت را برای آدمی به همراه دارند (آیۀ 10). همین تصور در آیۀ 14 گسترش پیدا می‌کند. دلیل اینکه این تصور مصداق «کفر به آیات» شده، این است که دسترسی به اموال، داشتن فرزندان، یا رابطه با جنس مخالف، که همگی قرار بوده بخشی از مسیر رشد باشند، خود تبدیل به هدف نهایی شده‌اند.
خدا اما در آیۀ 10 بر این تأکید می‌کند که این‌ها جایگزین خدا نخواهند شد؛ خدایی که فرجام نیکو در نزد اوست (آیۀ 14).

خلاصه اینکه کسانی که به آیات کفر می‌ورزند، همان کسانی هستند که امیال خود را اساس قرار داده‌اند و دوست‌داشتنی‌های دنیا را، نهایت آرزوی خود فرض کرده‌اند.

🔸 در طرف مقابل، کسانی هستند که به این دوست‌داشتنی‌ها اکتفا نمی‌کنند، بلکه پروای پروردگارشان را دارند (آیۀ 15: للذین اتقوا…). این‌ها «در نزد پروردگارشان» آنچه بخواهند را دارند.

نمود عملی پروای این افراد در آیات 16 و 17 توصیف شده است. ایشان کسانی‌اند که در دعا، پس از اقرار به ایمان، «مغفرت» پروردگارشان را می‌خواهند، یعنی این را می‌خواهند که آثار هر گناهی از دل‌هایشان به کلی پاک شود، و رهایی از «آتش» را می‌خواهند(3)در زمانی دیگر تلاش می‌کنم دربارۀ «آتش» در قرآن مطلبی بنویسم. به نظر می‌رسد این آتش، که هیزم‌هایش «مردم» هستند (آیۀ 10)، و آتشی است که بر دل‌ها می‌افتد (سورۀ همزه، 7)، با آتش این دنیایی که می‌شناسیم تفاوتی ژرف داشته باشد..

آنان در راه حقیقتی که در پی آن‌اند «صابر»اند، در زندگی خود «صادق»اند، یعنی بر اساس آنچه به درستی شناخته‌اند زندگی می‌کنند، فرمان‌بردار پروردگارشان هستند، از آنچه روزی‌شان شده انفاق می‌کنند، و در سحرها بیدارند و «مغفرت» پروردگارشان را برای خود طلب می‌کنند.

🔸 برای تکمیل بحث قبلی در مورد «آیات»، این مثال را در نظر بگیرید.

تصور کنید که کسی از قضای روزگار مال فراوانی به دست می‌آورد. دلالت این واقعه به چیست؟ کسی این دلالت را در می‌یابد: این مال به دست من رسیده تا بتوانم نیازهایم را برطرف کنم و از خوشی‌های دنیا بهره ببرم. اما این برداشت را چه «کسی» در وجود او به وجود می‌آورد و پیش می‌برد؟ آن میلی که به خوشی‌های دنیا دارد. این میل، چشم را به روی حقیقت‌های عالم می‌بندد؛ از جمله اینکه خوشی‌هایی که دنبال می‌کنیم ما را واقعاً ارضا نمی‌کنند، یا این خوشی‌ها رو به زوال دارند، و خودم هم رو به زوال دارم. همۀ این‌ها دلالت‌هایی از آن مال و آن خوشی‌ها است که نادیده گرفته شده است.

اما از این واقعه چه برداشت دیگری می‌توان داشت؟ خدا از پروای «متقی» می‌گوید، کسی که محبت پروردگارش را در دل دارد. او این مال را از جانب پروردگارش می‌داند، که برای طی مسیر همان پروردگار به او داده شده است. خدایی را به جا می‌آورد که توشه می‌دهد تا به خود برساند؛ و از خود می‌پرسد که آن مال به چه طریق بیشترین کمک را به او برای نزدیک‌تر شدن به ربش خواهد داشت. از این رو او با مال کاری خاص انجام می‌دهد که از نظر اهل دنیا عجیب می‌نماید.
شاید به خاطر اهمیت زیاد برخورد درست با مال است که در آیۀ 17 در بین چند نمود عملی زندگی آنان که پروای پروردگارشان را دارند، «انفاق» هم ذکر شده است.

این برداشت دوم، برداشت کسی که محبت پروردگارش را در دل دارد، از نظر قرآن برداشتی است که با حقیقت عالم سازگار است. حقیقت همین است که مال از نزد خدا در نزد ما امانت است، تا به وسیلۀ آن خدا را جستجو کنیم. اینکه بگویم «این مال را به دانش خود یافتم»(4)سخن قارون، در آیه 78 سورۀ قصص حقیقت ندارد.
حقیقت همین است که خدا همسر یا فرزندی به من داده، تا در رابطه با آنها خدا را جستجو کنم. اینکه ایشان مایۀ بزرگی و افتخار من در دنیا، یا برای خوشی در دنیا و رفع نیازهای من به وجود آمده‌اند حقیقت ندارد.

🔸 حال آیات 18 تا 20 را می‌توان در این فضا به شکلی دیگر خواند.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 این موضوع یادآور قصۀ اصحاب باغ در سورۀ قلم (آیات 17 به بعد) است. این افراد پس از آنکه باغ سوختۀ خود را می‌بینند، متذکر می‌‌شوند و به سوی پروردگارشان بر می‌گردند. در انتهای داستان، خدا در آیۀ 33 می‌گوید: «عذاب چنین است»؛ گویی که انتظار خدا این بوده که عذاب منجر به تذکر و بازگشت به مسیر حق و بهره‌مند شدن از رحمت پروردگار شود. اما تصور ما از عذاب اغلب چیزی جز این است.
2 مسیری که خداوند برای یاری مؤمنان در پیش گرفته مسیری عجیب است. بنا به تفسیر مشهور، معنی آیه این می‌شود که تعداد مؤمنان در نظر کافران دوچندان نشان داده شد. می‌توان تصور کرد که به این ترتیب وحشت و دودلی ایشان در کار جنگ بیشتر شده است.

نصرت می‌توانست شکل‌های متنوع دیگری را داشته باشد. اما این شکل نصرت که آیه از آن صحبت کرده، از یک نظر ویژه است: اتفاقی کاملاً درونی برای «کافر» رخ داده است. معلوم شده که او نمی‌تواند بی‌قید و شرط به چشمش، که مَثَل اعتماد است(یعنی وقتی کسی می‌خواهد از شدت اعتماد خود به شخص دیگری بگوید، می‌گوید به او مانند چشمانم اعتماد دارم)، اعتماد کند. نمی‌تواند بگوید که صرفاً بر اساس اراده، و با دقت بیشتر، می‌تواند واقعیت را ببیند و وحشت و تردید را از خود دور کند. به عبارتی، معلوم شده که حتی چشم آن‌چنان که تصور می‌کرده‌ایم «مالِ» ما نیست!

البته خداوند ممکن بود کارهای دیگری با حواس بکند؛ مثلاً ممکن بود کافران کور شوند! اما خدا این راه خاص را انتخاب کرده است؛ راهی که در آن روان خود شخص هم فعال است (یعنی احساس وحشت می‌کند) و سپاه مؤمنین هم مجبورند فعالیت خود را حفظ کنند. و در نهایت هم، پس از شکست، کافرینی که به مکه بازگشته‌اند این فرصت را دارند که به این فکر کنند که حقیقتاً چه اتفاقی برای آنان رخ داده است.

اینکه نصرت خدا به طرف مقابل، از طریق تصرفی در یک حسّ درونی رخ داده جای تأمل جدی دارد. این تجربه، یادآور خداوندی نزدیک است، که دم به دم حواس و ادراک‌ و عقل‌مان را مدد می‌کند تا چیزی باشند که هستند، و هر جا که اراده کند می‌تواند آن‌ها را متحول کند. به عبارتی، ما، تماماً «مالِ» او هستیم (انّا للّه…).

اگر بپذیریم که خداوند ارادۀ جدی برای هدایت بندگانش دارد، باید بگوییم که همین چیزی که هستیم، یعنی بدن و احساسات و عواطف و ادراک و عقل و …، همه به ارادۀ خدا چیزی هستند که اکنون هستند، و همه «آیات» خدا هستند که اگر جدی گرفته شوند، راه به سمت او می‌برند.

همین تحلیل را می‌توان در مورد «حب الشهوات» که در آیۀ بعد به آن اشاره شده نیز به کار برد؛ یعنی اگر حبّ به چیزی در کسی به وجود آمد، می‌توان آن را «آیه‌»ای دلالت‌گر دید؛ آیه‌ای که پیگیری آن ما را به جایی که باید می‌رساند. خدا نیز در آیۀ 15 گویی که همین مسیر را ادامه می‌دهد: «بگو آیا به شما دربارۀ چیزی بهتر از این‌ها خبر ندهم؟» گویی که آن «حبّ» قرار است پیش رود و به چیزی که برای آدمی مطلوب‌تر است برسد. وصفی از این وضعیت مطلوب‌تر در آیۀ 15 آمده است.

3 در زمانی دیگر تلاش می‌کنم دربارۀ «آتش» در قرآن مطلبی بنویسم. به نظر می‌رسد این آتش، که هیزم‌هایش «مردم» هستند (آیۀ 10)، و آتشی است که بر دل‌ها می‌افتد (سورۀ همزه، 7)، با آتش این دنیایی که می‌شناسیم تفاوتی ژرف داشته باشد.
4 سخن قارون، در آیه 78 سورۀ قصص

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *