ماه: اسفند 1401

بندگان کدام خداییم؟ (تأمل بر سخنی از امام حسین(ع))

در منابع تاریخی می‌خوانیم که امام حسین(ع) زمانی که وارد سرزمین کربلا شد، در بخشی از سخنان خود خطاب به همراهانش، گفت: «مردم بندگان دنیایند، و دین، بازیچه‌ای بر سرِ زبان آن‌هاست؛ تا زمانی که زندگی‌شان بچرخد، حول دین می‌گردند، اما چون به بلاها آزموده شوند دینداران اندکند.»(1)سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص195

این سخن امام در بین ما همچون نقدی بر دین‌داری سطحی و دروغین مردم و سرزنش ایشان معروف است. اینجا می‌کوشیم تا تأمل مختصری دربارهٔ این سخن داشته باشیم، و آن را نه به صورت یک شماتت ساده یا شکایت از روزگار، بلکه به صورت بیان یک حقیقت عینی و موجود بخوانیم؛ حقیقتی که درک آن می‌تواند راهی به رهایی داشته باشد.

(۱) «مردم بندگان دنیا هستند»

در زمینهٔ تاریخی‌ای که امام در آن سخن می‌گوید، واژهٔ «بندگی» دو ویژگی مهم را در خود دارد: بنده ارباب خود را خدمت می‌کند، و ارباب نیازهای بنده را برآورده می‌سازد. بندگی دنیا، خدمت کردن به دنیا و از دنیا انتظار پاسخ را داشتن، ویژگی‌ای است که امام در این سخن برای بیشتر مردم زمانهٔ خود صادق می‌داند؛ بندگی دنیا و بندگی اصحاب دنیا، یا صاحبان زر و زور.

روشن است که کسی نیست که در این عالم و در تعامل با آن و آنچه در آن است زندگی نکند. هر کسی طبیعتاً از آنچه در این عالم است و از رابطه با مردمان برای برآوردن خواسته‌های خود بهره می‌برد. اما بهره بردن از دنیا و برآورده شدن نیازها در تعامل با دنیا، با «بندگی دنیا» تفاوت دارد. می‌توان با آزادگی در این دنیا کار کرد و از آن بهره برد، و این تفاوت دارد با بندهٔ اهل قدرت شدن برای به دست آوردن نصیبی ناچیز و ناماندگار. می‌توان در این دنیا زیست و شور و اندوه تحقق عدالت و برادری‌ را داشت و برای آن جنگید، و این فرق می‌کند با جستجوی امنیت اقتصادی و طلب گوشهٔ عافیت.

واژهٔ «دنیا»، در معنی خود «پایین» و «پست»تر بودن را دارد. هیچ بخشی از عالم پست نیست، روی آوردن به دنیا اما به کار گرفتن عالم با همتی پست است. بندگی دنیا را کردن، همان بندگی «میل» (یا «نفس») است؛ میلی که از دیدن خواسته‌های بالاتر ما ناتوان است. میل، مثلاً از گرسنگی می‌ترسد و به سیر شدن دعوت می‌کند، اما خواستهٔ انصاف نسبت به «همسایه» یا عشق به او را در ما به جا نمی‌آورد و به تحقق چنین خواسته‌هایی دعوت نمی‌کند. سروری میل، با روی آوردن به عالم با همتی پست، مانع تحقق و تولد «خود»های والاتر است.

(۲) «دین بازیچه‌ای بر سر زبان ایشان است»

جامعهٔ زمان امام، جامعه‌ای «دینی» بود. حکومتی «دینی» بر آن حکم می‌راند و مردم هم به آداب شریعت پایبند بودند و خود را مسلمان می‌دانستند. این سخن اما به این معنی است که دین ایشان، در حد چیزی بر سر زبان بود. در زندگی چنین مردمی دین نقشی جدی بازی نمی‌کند. زندگی واقعی ایشان را مناسباتی دیگر رقم می‌زند؛ همان طلب دنیا و بندگی آن.

نفوذ دین در حیات، به معنی دگرگون شدن منش و رفتار شخصی، و نیز روح حاکم بر مناسبات اجتماعی و تغییر ساختارها است. بدون این دگرگونی، رعایت ظواهر دینی نشان از نفوذ دین به درون شخص و جامعه ندارد. این سخن از امام صادق(ع) شنیدنی است که «به نماز خواندن و روزه گرفتن آنها فریب نخورید، زیرا بسا که مرد به نماز و روزه انس گیرد تا آنجا که اگر آن را وانهد به هراس افتد! ولی آنها را بیازمایید به راستگویی و امانت‌پردازی»(2)اصول کافی، حدیث 1762، کتاب ایمان و کفر، باب راستگویی و ادای امانت. نیز این سخن رسول خدا(ص) به یاد می‌آید که: «محبوب‌ترین دین‌ها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدی که امت من به ستمگر نمی‌گویند: تو ستمگری، بی‌تردید از دست رفته‌اند»(3)میزان‌الحکمه، ص۱۸۱۱. پیامبر(ص) ایشان را «امت من» خطاب می‌کند، جامعهٔ مسلمانان، که وقتی اعتراض به ستم – که امری واضح و مطابق طبع انسانی است – از آن رخت بسته باشد، از نظر پیامبر(ص) «از دست رفته» هستند؛ گویی که باید امید از ایشان برید!

مختصر آنکه دین بسیاری از مردم، در جامعه‌ای نزدیک به روزگار پیامبر(ص)، از نظر امام دینی سطحی و نفوذ نیافته در حیات است. کارکرد این دین شبیه به کارکرد «بازیچه» برای کودک است؛ چیزی است برای سرگرمی، چیزی که می‌توان تملکش کرد، می‌توان بر سر آن با دیگران جنگید، یا به واسطهٔ آن آرامش و امنیت جست.

(۳) «تا زمانی که زندگی‌شان بچرخد، حول دین می‌گردند»

در روزگاری که «زندگی می‌چرخد»، این مردم را می‌بینی که سخن از دین و دین‌داری می‌گویند. دینی که خللی در گردش زندگی ایجاد نمی‌کند و به این معنا «بی‌ضرر» است. به علاوه، این دین «فوایدی» هم دارد. مثلاً می‌توان به مدد آن خلأ معنوی‌ای که گاه به گاه حس می‌شود را پر کرد، یا دل را از اضطراب‌ها بیهوده آرام ساخت.

طبیعتاً اما، همهٔ بخش‌های دین که به گردش چرخ زندگی لطمه می‌زنند از چنین دین‌داری‌ای حذف می‌شود. در سخنی معروف از امام باقر(ع)، از مردمی سخن گفته شده که «امر به معروف و نهی از منکر را تنها زمانی واجب می‌دانند که به آن‌ها ضرری نرساند»؛ ایشان «به نماز و روزه و آنچه ضرری به جان و مال‌شان نمی‌رساند رو می‌آورند، و اگر نماز هم به امور مربوط به جان و مال‌شان ضرر می‌زد آن را کنار می‌گذاشتند» (4)فروع کافی، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، حدیث نخست.

در ادامهٔ همین سخن روشن می‌شود که «امر به معروف و نهی از منکر» نه یک تذکر زبانی ساده در گفتگوهای بین فردی، بلکه چیزی است که به واسطهٔ آن «راه‌ها امن می‌شود، درآمدها حلال می‌شود، حقوق و اموال به زور گرفته شده به صاحبانش بر می‌گردد، و زمین آباد می‌شود». این همان «امر به معروف و نهی از منکر»ی است که امام علی(ع) در مورد آن گفت: «امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید، که اگر چنین کنید ،بدترین شما زمام امور شما را به دست می‌گیرند و نیکان‌تان دعا کنند و مستجاب نشود»(5)نهج‌البلاغه، نامه ۴۷.

این «دین» در خدمت «هوی» در آمده، و آنجا که پای هزینه دادن برای رسیدن به خواسته‌های بزرگ‌تر است، عقب می‌ایستد. به زبان ساده، خدای این دین، نه خدای آسمان‌ها و زمین، که هوای نفس این مردم است: «پس آیا دیدی آن کس را که هوس خویش را خدای خود گرفت، و خداوند او را با وجود آگاهی‌اش، بیراه گذارد؟»(6)سورهٔ جاثیه، ۲۳، و چه ساده می‌شود صورتی از دین را حفظ کرد و آن را در خدمت نفس قرار داد.

(۴) «اما چون به بلاها آزموده شوند دین‌داران اندکند.»

شاید این سخن در گوش تنها پژواک شماتت داشته باشد؛ اما حقیقتی روشن در آن وجود دارد که نباید از آن غافل شد. «بلا»، آن آزمونی که توسط خداوند پیش آمده، برای مردم روشن می‌کند که در دین‌داری آنان خللی وجود دارد. هدف «آزمون» همین است. آزمون نشان می‌دهند که آن «دین» پذیرفته شده، همان دین قرار گرفته در خدمت هوی، در پاسخ‌گویی به خواسته‌هایی مهم قاصر است. هدف خدای «پرورنده» زردرو کردن بندگان نیست، بلکه او در آزمون‌ها ایشان را پرورش می‌دهد و خواسته‌های برتر ایشان را برآورده می‌کند.

در هنگامهٔ بر پا شده توسط بیماری، یا سوگ، یا ستم‌دیدگی، «دین‌داران» عرفی می‌توانند متوجه شوند که دست‌شان خالی است. وقتی که «دین» سخن قابل اعتنایی در این هنگامه‌ها نمی‌گوید، و به «مرگ حق است» و «صبر باید کرد» و «دوراندیشی باید کرد و خود را نباید به خطر انداخت» اکتفا می‌کند، «دین‌دار» باید که از این «دین» بیزار شود و دین و آیینی دیگر بگزیند. اگر چنین شود، «بلا» به مقصود رسیده و خدا آن آگاهی که می‌خواسته را پدید آورده است.

«هوی» اما همچنان در کار است و سخت به «دین» خود چسبیده. بعد از گذر کردن واقعهٔ «بلا»، هوی آن «دین» را دوباره بزک می‌کند و به آن می‌خواند. هر چه باشد، چرخ زندگی باید بچرخد! و همان «دین» که به دوراندیشی و ذخیرهٔ اموال و چسبیدن کلاه خود و بی‌خیالی نسبت به ستم و فراموش کردن بلاهای آینده و فراموش کردن مرگ و … فرامی‌خواند، چرخ چنین «زندگی»ای را بهتر می‌چرخاند!

و حسین، همچنان ایستاده، و در عجب و حسرت از اینکه چرا دین‌داران چنین اندکند، به همراهی خویش می‌خواند و حیاتی نو، حقیقی و ماندگار را برایمان چشم دارد.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص195
2 اصول کافی، حدیث 1762، کتاب ایمان و کفر، باب راستگویی و ادای امانت
3 میزان‌الحکمه، ص۱۸۱۱
4 فروع کافی، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، حدیث نخست
5 نهج‌البلاغه، نامه ۴۷
6 سورهٔ جاثیه، ۲۳

این جهان بی‌صاحب ما! (به بهانهٔ آیات ۱۸ تا ۲۷ سورهٔ مؤمنون)

🔸 جهان ما، جهان اراده و تلاش است. آبی که زندگی‌مان به آن وابسته است را با تلاش از زیر زمین بیرون می‌کشیم. غذایی که نیاز داریم را با تلاش کشت و زرع و دامداری حاصل می‌کنیم. این دستاوردها هم البته بی همکاری بقیه انسان‌ها ناممکن است؛ پس به مدد تلاش خودمان راه‌هایی برای ارتباط و داد و ستد با دیگر مردمان ایجاد کرده‌ایم.

اما چیزی که از نظر خدای قرآن کاملاً آشکار است، در زندگی ما کاملاً پنهان است: «ما از آسمان آبی فرود آوردیم … ما آن را در دل زمین جای دادیم … ما درختان را رویاندیم … ما شما را از چهارپایان بهره‌مند کردیم …».

«او» گم شده، فقط بهره‌مندی از نعمت بی‌صاحب باقی مانده.

🔸 «تقوی»، یا پروای خدایی را داشتن که «پروردگار» ماست، و نعمت‌ها به سوی او دلالت می‌کنند (نه دلالتی فیلسوفانه، که دلالتی عاشقانه)، در جهان اغلب ما جایگاهی ندارد؛ به همین خاطر است که این دعوت و عتاب نوح که «آیا پروا نمی‌کنید؟»‌ (آیهٔ ۲۳) مستقیماً ما را هدف می‌گیرد. مشغول شده‌ایم به برآوردن امیال‌مان و پی گرفتن آرزوهای دنیوی‌مان، و پرسشی که هر «انسانی» می‌پرسد – پرسش از «شخص»، پرسش از «صاحب نعمت» را – رها کرده‌ایم.

🔸 باید ترسید از کوری، از بی‌معرفتی، از سنگ‌دلی، و از ترسیدن از عشق. باید ترسید از اینکه «رها شویم»: «رهایشان کن تا بخورند و بهره بر گیرند و آرزوهایشان آنان را به بیهودگی بکشاند، به زودی خواهند دانست.» (سورهٔ حجر، ۳). باید ترسید از «ستمی» که به خودمان می‌کنیم، و باید ترسید از «غرق شدن»، به خاطر این ستم (آیهٔ ۲۷).

 

«در پناه استوار خود که سستی نپذیرد بگیرم…» (به بهانهٔ آیات ۱ و ۲ سورهٔ حج)

🔸 «عذاب» در اصل به معنی بازداشتن و منع کردن است، و در قرآن به معنی آن چیزی است که آدمی را از رسیدن به مطلوبش منع می‌کند. در بیشتر موارد قرآن از عذاب خداوند سخن می‌گوید، یعنی فعال شدن خداوند حق برای بازداشتن آدمی از آن خیری که برای خودش تصور کرده؛ مثلاً زندگی همیشگی در جایگاهی که در این دنیا برای خود دست و پا کرده است.

🔸 در این دنیا، مقصود خداوند از پیش آوردن عذاب، بیدار کردن است. عذاب پاره‌ای از نتایج عمل شخص است، تا به او یادآور شود که در چه طریقی گام بر می‌دارد، باشد که به خود بیاید. در داستان «اصحاب باغ» در سورهٔ قلم، عده‌ای را می‌بینیم که تصمیم می‌گیرند صبح زود برای چیدن میوه‌های باغ خود اقدام کنند تا مجبور نباشند به فقرا چیزی بدهند. شب‌هنگام اما عذاب خداوند سر می‌رسد و باغ یک‌سره می‌سوزد. صبح، وقتی که صاحبان باغ با باغ سوخته مواجه می‌شوند، تکانی می‌خورند و از آنچه در سر داشتند شرمگین می‌شوند و رو به سوی پروردگارشان می‌گردانند. قرآن در این صحنه بر این تأکید می‌کند که «عذاب این‌چنین است»(1)سورهٔ قلم، ۳۳، که این معنا را نیز به ذهن می‌آورد که عذاب این‌چنین می‌تواند موجب بیداری و بازگشت به حق و به پروردگار شود.

🔸 اغلب وقتی می‌گوییم که عذاب خدا «شدید» است، سهم خودمان در برآمدن این عذاب را نادیده می‌گیریم. در ما کسی هست که دوست دارد خود را قربانی جلوه دهد، یا تقصیر را به گردن دیگران بیندازد. تصور می‌کنیم که دردسر اصلی این است که با خدایی سختگیر روبه‌رو شده‌ایم، که ما را به خاطر انجام اعمالی که خوش نمی‌دارد مجازات می‌کند!

اگر خدایی در کار نبود، شاید راحت‌تر قضیه را می‌‌پذیرفتیم. «عذاب» در یک جهان بی‌خدا تبدیل می‌شد به نتیجهٔ طبیعی اعمال. مثلاً می‌توانستیم به یک «قانون» قائل باشیم که می‌گوید در جهانی که کین بورزی، سهمت عشق نخواهد بود، بلکه کین درو خواهی کرد. اما پذیرفتن همین جهان هم آن قدرها ساده نیست؛ اگر قبلاً تقصیر را گردن خدایی بی‌منطق و کین‌توز می‌انداختیم، الان تقصیر به گردن جهانی سرد و بی‌روح و غیرانسانی است که با قوانین خشک خودش مجازات‌مان می‌کند. و در هر حال، از این مطمئنیم که در جهانی زندگی می‌کنیم که حداقل نتایج برخی از اعمال را خواهیم دید.

🔸 چه خودمان را با خدا روبه‌رو ببینیم و چه با قانون جهان، چاره‌ای از این نیست که «مسئولیت» اعمال خودمان را بپذیریم، و این را بفهمیم که «عذاب» پیش می‌آید چون ما چنین طلب کرده‌ایم. جز خودمان ستمگری در کار نیست.

شاید اگر خودمان را با خدا روبه‌رو ببینیم، از او انتظار (یا توقع) داشته باشیم که ستم ما را به نحوی جبران کند و عذاب را از ما بازگرداند. اما این کاری است که او در زندگی بسیار با ما انجام داده است، ولی اگر آن عامل ستم‌ساز درون ما با دادن فرصت متحول نشود چه؟ اگر تنها چارهٔ تحول عمیق ما، مواجههٔ عریان با نتایج اعمال‌مان (نه چیزی بیشتر) باشد چه؟

🔸 عذاب خدا، هیچ چیز جز عمل خود ما نیست. خدا در موقعیت‌های بسیار ما را از نتایج فاجعه‌بار اعمال‌مان محافظت می‌کند(2)سورهٔ شوری، ۳۰: و هر [گونه‌] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیاری درمی‌گذرد.، اما اگر بداند که این محافظت برای‌مان مضر است، از سر راه کنار می‌رود تا اعمال‌مان را ببینیم.

🔸 باید پروای آن «نیرومند بسیار آمرزگار»ی(3)سورهٔ ص، ۶۶: رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ را داشت (آیهٔ ۱) که ما را از مصیبت‌های خودساخته‌مان حفظ می‌کند. مهم‌ترین عمل نیک (احسان) همین پروا است، و به جا آوردن این خدا در موقعیت‌های زندگی؛ زیستن با او، و دوست‌دار او بودن، تا این زندگی و دوستی پس از مرگ ادامه یابد، و در «حفظ» او از هر شرّی (به خصوص شرّ برخاسته از اعمال خودمان) ایمنی یابیم.

پی‌نوشت:

عنوان این بخش، برگرفته نیایشی از پیامبر خدا(ص) است که این چنین آغاز می‌شود: «خداوندا، با نگاهت که خواب ندارد نگاهبانی‌ام کن،‌ و در پناه استوار خود که سستی نپذیرد بگیرم، تباه نگردم آنجا که تو پناهم باشی …».

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ قلم، ۳۳
2 سورهٔ شوری، ۳۰: و هر [گونه‌] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیاری درمی‌گذرد.
3 سورهٔ ص، ۶۶: رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ

سهم تو چیست از آن زمین موعود؟ (به بهانهٔ آیات ۱۰۵ و ۱۰۶ سورهٔ انبیاء)

🔸 طبق تفسیر المیزان، معنی آیهٔ ۱۰۶ سورهٔ انبیاء این می‌شود که: «به راستی، در حقایقی که در این سوره بیان شده است، برای پرستشگران خدا وسیله‌ای برای وصول به هدف خواهد بود.» در آیهٔ قبل نیز از این صحبت شده که «بندگان» «صالح» زمین را به میراث می‌برند. بنابراین طبیعی است که یکی از اهداف «پرستش‌گران خدا» همین بدانیم که در زمین استقرار یابند، و آیین خداوندی در زمین جاری شود.

🔸 چرا بر این موضوع باید تأکید کرد؟ چون یکی از ایده‌های مطرح این روزگار این است که کاربرد اصلی قرآن تربیت معنوی است. این ایده پرطرفدار است، چرا که بسیاری از تلاش‌هایی که به نام دین و برای دینی کردن امور دنیوی صورت گرفته نتیجهٔ خوبی به بار نیاورده، تا جایی که چنین به نظر می‌آید که دین را باید به حوزهٔ معنویت محدود کرد و اقتصاد و سیاست و روان‌شناسی و … را به اهلش سپرد.

بی‌آنکه قصد این را داشته باشم که وارد این تحلیل شوم، فقط به این نکته اشاره می‌کنم که نظر خود قرآن به روشنی متفاوت است. قرآن در موارد متعددی راجع به امور «دنیوی» اظهار نظر می‌کند و دعوت‌هایی برای مردم دارد. برخی از این اظهار نظرها به شرایط خاص تاریخی زمانی پیامبر(ص) ربط وثیق دارند، اما برخی نیز چنین نیستند و به سادگی به همهٔ زمان‌ها بسط پیدا می‌کنند. مثلاً دعوت به دوری جستن از «شرک»، در هر زمانه‌ای مصداق‌های دنیوی متعددی دارد؛ از جمله دوری جستن از پرستش مال و ثروت، پرهیز از تبعیت طاغوت، ساکت نماندن جلوی ستمگر از سر ترس، طرد عالم‌نمایانی که به اصحاب قدرت گرایش دارند و … .

نهایتاً خدای قرآن بر این باور است که این کتاب مسیری برای رسیدن به آن زمین موعود، زمینی که از آلودگی شرک پیراسته شده و اسماء پاک پروردگار در آن تحقق عینی یافته، نشان می‌دهد. از نظر خدای قرآن، این کتاب تنها برای سیر راه‌های آسمان نیست، بلکه راه‌های زمین را هم نشان می‌دهد؛ اگر اصلاً بتوان تفکیکی بین راه‌های آسمان و راه‌های زمین قائل شد!

🔸 آیهٔ ۱۰۵ حالتی پیش‌گویانه دارد: «زمین را بندگان شایستهٔ من به ارث خواهند برد». آیهٔ ۱۰۶ اما از این می‌گوید که برای «رسیدن» به آنجا قرآن یاری‌گر است؛ گویی که اگر قرآن و حقیقت را نادیده بگیریم به آن مقصد نمی‌رسیم. وعدهٔ خدا محقق می‌شود، چرا که خدا خود نیز به عنوان یک فاعل مهم در تاریخ در کار است؛ اما پرسش این است که ما چه سهمی از این تحقق خواهیم برد؟ کدام نیت، کدام «بودن» و کدام عمل ما را در زمرهٔ «بندگان شایسته» در خواهد آورد؟

🔸 کم نبوده‌اند افرادی که با رویکردی متکبرانه خود را جزو این «بندگان شایسته» به شمار آورده‌اند، و این وعدهٔ خدا را وسیله‌ای برای روحیه دادن به خود و دار و دسته‌شان و توجیه اعمال‌شان کرده‌اند. آنان همین اسلام ظاهری را ملاک بندگی خدا دانسته، و چنین نمایش داده‌اند که هر چند در برهه‌هایی از تاریخ شکست بخوریم، ولی نهایتاً زمینِ خدا از آنِ ما خواهد بود! گویی که لحظه‌ای این فکر به ذهن‌شان خطور نکرده که می‌تواند در لباس اسلام جزو کافران و ستم‌پیشگان بود!

ملاک‌های خدا در این وعده روشن است. هر کسی نمی‌تواند ادعا کند که شرایط «بندگی» خدا و «صالح» بودن را به جا آورده است. حتی می‌توان گفت که اگر کسی بدون هیچ ترس و تردیدی خود را جزو بندگان صالح بداند، و کوششی شایسته (بر اساس آیهٔ ۱۰۶) برای رسیدن به آن جایگاه نکند، قطعاً جزو این گروه نیست!

🔸 این وعدهٔ خدا وعده‌ای برای دلخوشی من و شما و راضی شدن به وضع موجود نیست؛ این وعده وعده‌ای برای برکنده شدن و کوشش و جهاد است؛ برای اینکه هر روز به مدد قرآن و دیگر اسباب خدا (در تعامل با دیگران و جهان) خود را نقد کنیم و خودی تازه را تحقق ببخشیم، و هر روز نزدیک‌تر شویم به آنجا که «بندگی» و «صلاح» دو صفت حقیقی‌مان می‌شود.

🔸 منزه است خدا از اینکه نعمتی را برای کسانی تضمین کرده باشد بی‌آنکه ایشان عملی شایسته پیش آورده باشند. و باید بیزاری جست از کسانی که وعده‌های خدا را بر زبان دارند و خود را صاحب دین خدا می‌دانند، اما اعمال‌شان خلاف «بندگی» و «صلاح» است.