من از که باک دارم؟ خاصه که یار با من
از سوزنی چه ترسم؟ و آن ذوالفقار با من
کی خشک لب بمانم؟ کان جو مراست جویان
کی غم خورد دل من؟ و آن غمگسار با من
تلخی چرا کشم من؟ من غرق قند و حلوا
در من کجا رسد دی؟ و آن نوبهار با من
از تب چرا خروشم؟ عیسی طبیب هوشم
وز سگ چرا هراسم؟ میر شکار با من
در بزم چون نیایم؟ ساقیم میکشاند
چون شهرها نگیرم؟ و آن شهریار با من
در خم خسروانی می بهر ماست جوشان
این جا چه کار دارد رنج خمار با من؟
با چرخ اگر ستیزم ور بشکنم بریزم
عذرم چه حاجت آید؟ و آن خوش عذار با من
من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت
اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من
ای ناطقه معربد از گفت سیر گشتم
خاموش کن وگر نی صحبت مدار با من
(دیوان شمس)