دو سال بعد از همگانی شدن دعوت پیامبر(ص)، هجرت دوم به حبشه به رهبری جعفر بنابیطالب انجام گرفت و هشتاد و دو یا هشتاد و سه مرد و شانزده یا هجده زن، راهی حبشه شدند. وقتی قریش از وضع مهاجران مسلمان در حبشه آگاه شدند، تصمیم گرفتند دو نفر از بهترین افراد خود را نزد نجاشی بفرستند تا مهاجران را از سرزمین خود براند. بدین منظور عبداللهبنابیربیعه و عمرو بنعاصبنوائل را با هدایایی نزد نجاشی و وزرای او فرستادند.
اُمّسَلَمه که خود از مهاجران به حبشه بود گوید: قریش به منظور بازگرداندن ما به مکه، دو تن از مردان چالاک و زیرک خود را با هدایای بسیار از اشیای نفیسی که مخصوص مکه بود به دربار نجاشی فرستادند و به آن دو گفتند که پیش از سخن گفتن با نجاشی، هدایای وزیران و درباریان او را برسانید، سپس هدایای خود نجاشی را تقدیم دارید و آنگاه از وی بخواهید که پیش از سخن گفتن با مهاجران بدون چون و چرا آنها را به شما تسلیم کند. فرستادگان قریش به حبشه آمدند و همانگونه که دستور یافته بودند به هر یک از وزیران و درباریان هدایایی تقدیم کردند […] سپس هدایای نجاشی را تقدیم داشته، به وی گفتند: پادشاها! جوانانی بیخرد از ما که دین قوم خود را رها کرده و به دین شما هم در نیامده و کیش نوساختهای آوردهاند که نه ما میشناسیم و نه شما، به کشور شما پناهنده شدهاند و اکنون بزرگان قوم یعنی پدران و عموها و اشراف قبایلشان ما را نزد شما فرستادهاند تا اینان را به سوی قومشان بازگردانی، زیرا آنان به کار اینان بیناتر و به کیش نکوهیده شان آشناترند.
عبدالله و عمرو سخت نگران بودند که مبادا نجاشی سخنان مهاجران را نیز بشنود. در این هنگام وزیران و درباریان گفتند: پادشاها این فرستادگان راست میگویند، قومشان نسبت به این افراد بیناتر و به کیش نکوهیدهشان آشناترند. این افراد را به همین دو نفر تسلیم فرمایید تا آنان را به سرزمین و قومشان بازگردانند. نجاشی سخت به خشم آمد و گفت: خیر، به خدا سوگند آنان را تسلیم نمیکنم که اکنون به من پناه آورده و در سرزمین من وارد شده و مرا بر دیگران برگزیدهاند، پس باید آنان را فراخوانم و از گفتار این دو، پرسش کنم، آنگاه اگر همانگونه بود که این دو میگویند تسلیمشان میکنم و به قومشان بازمیگردانم و اگر آن گونه نبود، از ایشان حمایت میکنم و تا هر زمان که بخواهند میتوانند در سرزمین من در آسایش و امنیت به سر برند.
نجاشی در پی اصحاب رسول خدا فرستاد و آنان را فراخواند. مهاجران انجمن کردند و درباره اینکه با نجاشی چگونه سخن گویند با یکدیگر مشورت کردند و تصمیم گرفتند هر چه پیش آید، حقیقت را از سر صدق و راستی بگویند و دستورهای رسول خدا را بیکموکاست بیان کنند. نجاشی در حالی که کشیشان اطرافش را فراگرفته بودند و انجیلها را پیش روی خود باز کرده بودند، رو به مهاجران کرده گفت: این کیشی که جدا از دین قوم خود آوردهاید و نه دین من است و نه کیش دیگر ملل جهان، چیست؟
جعفربنابیطالب لب به سخن گشود و چنین گفت: پادشاها ما مردمی بودیم که به وضع جاهلیت زندگی میکردیم، بتها را پرستش میکردیم، مردار میخوردیم، کارهای زشت انجام میدادیم، قطع رحم میکردیم، با همسایگان و همپیمانان خود رفتاری بد داشتیم، نیرومند ما ناتوان ما را میخورد … وضع ما چنین بود تا خدا پیامبری از خودمان برای ما برانگیخت که نسب و راستی و امانت و پاکدامنی او را میشناسیم. او ما را به خدا دعوت کرد تا او را به یگانگی بشناسیم و پرستش کنیم، و سنگها و بتهایی را که خود و پدرانمان میپرستیدیم رها کنیم. او ما را به راستگویی، امانت، صله رحم، نیکی با همسایگان و هم پیمانان و خودداری از کارهای حرام و خونریزی امر کرد؛ و از کارهای زشت، سخن دروغ، خوردن مال یتیم و متهم ساختن زنان پاکدامن نهی کرد. او به ما فرمود تا نماز بخوانیم و زکات بدهیم و روزه بگیریم.
آنگاه جعفر احکام اسلام را برای نجاشی برشمرد. سپس گفت: ما نیز او را تصدیق کردیم و به او ایمان آوردیم و او را در آنچه از جانب خدا آورده بود پیروی کردیم. خدای یگانه را پرستش کردیم، از ارتکاب محرماتی که بر ما حرام کرده بود خودداری کردیم، هر چه را بر ما حلال کرده بود حلال دانستیم. آنگاه قوم ما بر ما تاختند و ما را شکنجه دادند و به آزار ما پرداختند تا از پرستش خدا به پرستش بتها بازگردیم و کارهای پلیدی را که [پیشتر] حلال میشمردیم، حلال بشمریم. پس چون ما را شکنجه کردند و بر ما ستم روا داشتند و سخت گرفتند و مانع انجام دادن دستورهای دینیمان شدند، به سرزمین شما آمدیم و تو را بر دیگران برگزیدیم و خواستیم تا در پناه تو باشیم و دیگر بر ما ستمی نرود.
نجاشی گفت: آیا از آنچه پیامبرتان آورده چیزی به خاطر داری؟ جعفر گفت: آری. نجاشی گفت: برای من بخوان. جعفر قسمتی از سوره مریم را تلاوت کرد. اُمّ سَلَمه [راوی خبر] گوید: نجاشی با شنیدن آن، چندان گریست که قطرههای اشک ریش انبوه و صورتش را نیز فرا گرفت و کشیشانی که اطراف او بودند نیز گریستند […]
آنگاه نجاشی به عبدالله و عمرو گفت: این سخن و آنچه عیسی آورده است، هر دو از یک منبع نور است، بروید که به خدا سوگند آنان را به شما تسلیم نمیکنم.
(سیره نبوی، مصطفی دلشاد تهرانی، جلد 3، انتشارات دریا، ص412)