تکاپو و «ناآرامی» مدام، حاصل ذکر خدا (در نگاهی به آیات 252 و 253 سورۀ بقره)

🔸 در آیۀ 252، تأکید بر اینکه «تو از فرستادگان» هستی از چه جهت اهمیت دارد؟ یک مسیر برای درک این سخن توجه به آیۀ بعد است. خداوند در آیۀ 253 از فرستادگانش سخن می‌گوید که «بینات»، یعنی دلایل و نشانه‌هایی روشن که مورد فهم همه بود را آوردند. گروهی از مردمی بعد از دیدن این «بینات»، «کفر» ورزیدند(1)یعنی حقیقت را پوشاندند، و زندگی خلاف آنچه که عقل خودشان نیز درک می‌کرد را انتخاب کردند. و گروهی دیگر ایمان آوردند(2)یعنی حقیقت را به دل، و همین‌طور با اعمال و زندگی خود تأیید کردند.، و این دو گروه با هم وارد جنگ شدند(3)بحث‌های زیادی وجود داشته و دارد، در این مورد که آیا درست است به خاطر عقاید و دلایل دینی وارد جنگ شد؟ آیا همواره بهتر نیست که از طریق بحث و گفتگو مسائل را فیصله داد، و حتی اگر طرف مقابل دست به خشونت زد از خشونت پرهیز کرد؟

چنان‌چه در متن پیش نوشته بودم، در اسلام جنگ تنها شکل جهاد نیست. انواعی دیگر از تلاش‌ها برای زندگی بر اساس حقیقت، و کمک به مردم برای داشتن چنین زیستنی نیز ممکن است مصداق جهاد در راه خدا باشند. اما قرآن بر این تأکید دارد که در شرایطی خاص، جنگ ضروری است.

این درست است که این شرایط را باید به درستی سنجید. خداوند هم تنها پس از زمانی بسیار طولانی به مسلمانان اجازۀ جنگ داده؛ یعنی در 13 سال مکه، که در سال‌هایی از آن مسلمانان تحت ستم فراوان بودند، و نیز در یکی دو سال ابتدایی بعد از هجرت مسلمانان اجازۀ جنگ (حتی جنگ دفاعی) نداشته‌اند. اما پس از این مدت، و روشن شدن عزم قریش برای از بین بردن همۀ مسلمانان و ختم کردن ماجرای اسلام، مسلمانان اجازه یافتند تا به وسیلۀ جنگ از خود دفاع کنند.

در بررسی شرایط و اینکه جنگ واقعاً ضروری است یا نه، باید وسواس داشت. باید به روشنی مشخص کرد که چرا در یک شرایط تاریخی خاص، جنگیدن، مطابق با آموزه‌های قرآن، مطابق با سنت پیامبر(ص)، مطابق حق و مطابق عقل است، و چرا بر نجنگیدن اولویت دارد. به علاوه، برای این بررسی باید فرآیند جمعی مناسبی به وجود آید، نه اینکه عده‌ای کم از اصحاب قدرت این توانایی را داشته باشند که یک ملت را وارد جنگ کنند.

اما اگر پس از بررسی شرایط یقین حاصل شد که جنگ لازم است، آن را باید با جدیت پی گرفت. ممکن است در بررسی شرایطِ ضرورت جنگ اشتباه رخ دهد، ولی به جای نفی کلی جنگ، باید به دنبال راه‌هایی برای بررسی درست‌تر شرایط باشیم. در واقع، جنگ نکردن هم فی‌نفسه عمل مطلوبی نیست و می‌تواند به دلایل غلطی (مثلاً آرامش‌طلبی یا ترسویی یا بی‌خیالی نسبت به سرنوشت دیگران) انتخاب شود. برای انتخاب «جنگ نکردن» هم باید دلایل روشنی داشت، و باید مواظب باشیم که در انتخاب این راه هم اشتباه کنیم.

نفی کلی جنگ عملاً باز گذاشتن راه برای ستمگرانی است که برای منافع خود حاضرند به هر کاری دست بزنند، و مردم را به بردگی خود در آورند و از انتخاب راهی که خدا برای انسان خواسته بازدارند.
.

بنابراین یک معنی «تو از فرستادگان هستی» در آیۀ 252 این است که آن پیامی تو آورده‌ای، همچون «بینات» آن فرستادگان، منجر به فاصله گرفتن دو گروه می‌شود، و اهل کفر وجود اهل ایمان را تحمل نخواهند کرد. پس همچون امت‌های پیامبران گذشته چاره‌ای از جهاد نیست.

🔸 آرزویی در ما هست که می‌گوید کاش می‌شد هر کسی که دوست داشت، بر اساس حقیقت زندگی کند و تنشی هم در زندگی‌اش پیش نیاید. اما حتی بدون امتحان کردن عملی هم می‌فهمیم که این آرزوی محال است.

به عنوان مثال، زندگی بر اساس حقیقت، مستلزم این است که مال را در راه بر پا شدن حق، و در راهی که اثری حقیقی دارد خرج کنم. یعنی مثلاً یک جا باید تصمیم بگیرم به جای اینکه هدیه‌ای خاص برای همسرم بخرم، پولم را به صاحبان حقیقی‌اش، یعنی محرومین برگردانم و قدمی در راه برقرار شدن عدالت بردارم. اما اگر چنین تصمیم‌گیری‌هایی روال زندگی من باشد، ممکن است منجر به تنش با همسرم شود.

به همین ترتیب زندگی بر اساس حقیقت یعنی سخن گفتن از حقیقت با مردم، و خیلی از مردم تاب شنیدن حقیقت را ندارند. یا یعنی نترسیدن از هیچ کس، و تقریر حقیقت به قدرتمند ستمگر، و قدرتمند تاب مقاومت را ندارد. یا یعنی تلاش برای تغییر نظام آموزشی‌ای که مردم، به خصوص ستم‌دیدگان را در جهل نسبت به حقیقت نگه می‌دارد، و منافع عده‌ای با این تغییر سازگار نیست.

خلاصه اینکه برای زیستن بر اساس حقیقت، و بر اساس رضای خدای حق، هیچ چاره‌ای از ورود به تنش‌ها نیست. اگر تصور کرده‌ایم که اهل ایمان اهل آرامش هستند، اشتباه فهمیده‌ایم. اتفاقاً اگر آرامش بر زندگی ما مستولی است، باید به ایمان خود شک کنیم. بنا به آیات قرآن، رضای خدا در «ناآرامی» ما و در جهاد دائمی‌مان است. و خدا «اطمینان قلب»، و یقین به دیدار خود را تنها در دل جهاد، نصیب جهادگران می‌کند. قلب این افراد مطمئن می‌شود به تکاپو در راه دیدار، چون که نشانه‌های پروردگارشان را از نزدیک می‌بینند. شعله‌ور تر می‌شوند، آرام‌تر نمی‌شوند(4)آن تصاویری از خدا که آرامش را به آدمی هدیه می‌کنند، خدای قرآن نیستند. بت‌هایی هستند که برای پاسخ دادن به میل ما به آرامش، توسط عده‌ای علمای دین و روان‌شناسان و البته خود ما، تراشیده شده‌اند. مثلاً وقتی که تصور می‌کنیم که کسی به ما ظلم کرده، به جای درگیری‌های ذهنی زیاد، می‌توانیم سراغ آن «خدا» برویم و نزد او شکایت و گریه کنیم و آرام بگیریم. یا وقتی حس می‌کنیم ستمی در جامعه وجود دارد و کاری از دست‌مان بر نمی‌آید، باز سراغ آن خدا برویم.

این خدایان نه تنها خدای قرآن نیستند، بلکه عقلانی هم نیستند و توسط بسیاری از مردم کنار گذاشته می‌شوند. تصور این مردم این است که انسان بالغ تلاش می‌کند تا به چیزی که می‌خواهد دست پیدا کند، و وابسته بودنی این چنینی به خدایی که کاری جز آرام کردن ما ندارد نابالغی است. بنابراین چرا باید اصلاً این خدا را حفظ کنیم؟ این طور می‌شود که این خدا هم از زندگی گروه کثیری از مردم کنار گذاشته می‌شود.
. اگر خارج از جهادیم و به وسیلۀ ذکر قلب‌مان آرام می‌گیرد، باید واقعاً بپرسیم ذکر چه چیزی را می‌کنیم؟ خدا را؟ یا یک بت را؟

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 یعنی حقیقت را پوشاندند، و زندگی خلاف آنچه که عقل خودشان نیز درک می‌کرد را انتخاب کردند.
2 یعنی حقیقت را به دل، و همین‌طور با اعمال و زندگی خود تأیید کردند.
3 بحث‌های زیادی وجود داشته و دارد، در این مورد که آیا درست است به خاطر عقاید و دلایل دینی وارد جنگ شد؟ آیا همواره بهتر نیست که از طریق بحث و گفتگو مسائل را فیصله داد، و حتی اگر طرف مقابل دست به خشونت زد از خشونت پرهیز کرد؟

چنان‌چه در متن پیش نوشته بودم، در اسلام جنگ تنها شکل جهاد نیست. انواعی دیگر از تلاش‌ها برای زندگی بر اساس حقیقت، و کمک به مردم برای داشتن چنین زیستنی نیز ممکن است مصداق جهاد در راه خدا باشند. اما قرآن بر این تأکید دارد که در شرایطی خاص، جنگ ضروری است.

این درست است که این شرایط را باید به درستی سنجید. خداوند هم تنها پس از زمانی بسیار طولانی به مسلمانان اجازۀ جنگ داده؛ یعنی در 13 سال مکه، که در سال‌هایی از آن مسلمانان تحت ستم فراوان بودند، و نیز در یکی دو سال ابتدایی بعد از هجرت مسلمانان اجازۀ جنگ (حتی جنگ دفاعی) نداشته‌اند. اما پس از این مدت، و روشن شدن عزم قریش برای از بین بردن همۀ مسلمانان و ختم کردن ماجرای اسلام، مسلمانان اجازه یافتند تا به وسیلۀ جنگ از خود دفاع کنند.

در بررسی شرایط و اینکه جنگ واقعاً ضروری است یا نه، باید وسواس داشت. باید به روشنی مشخص کرد که چرا در یک شرایط تاریخی خاص، جنگیدن، مطابق با آموزه‌های قرآن، مطابق با سنت پیامبر(ص)، مطابق حق و مطابق عقل است، و چرا بر نجنگیدن اولویت دارد. به علاوه، برای این بررسی باید فرآیند جمعی مناسبی به وجود آید، نه اینکه عده‌ای کم از اصحاب قدرت این توانایی را داشته باشند که یک ملت را وارد جنگ کنند.

اما اگر پس از بررسی شرایط یقین حاصل شد که جنگ لازم است، آن را باید با جدیت پی گرفت. ممکن است در بررسی شرایطِ ضرورت جنگ اشتباه رخ دهد، ولی به جای نفی کلی جنگ، باید به دنبال راه‌هایی برای بررسی درست‌تر شرایط باشیم. در واقع، جنگ نکردن هم فی‌نفسه عمل مطلوبی نیست و می‌تواند به دلایل غلطی (مثلاً آرامش‌طلبی یا ترسویی یا بی‌خیالی نسبت به سرنوشت دیگران) انتخاب شود. برای انتخاب «جنگ نکردن» هم باید دلایل روشنی داشت، و باید مواظب باشیم که در انتخاب این راه هم اشتباه کنیم.

نفی کلی جنگ عملاً باز گذاشتن راه برای ستمگرانی است که برای منافع خود حاضرند به هر کاری دست بزنند، و مردم را به بردگی خود در آورند و از انتخاب راهی که خدا برای انسان خواسته بازدارند.

4 آن تصاویری از خدا که آرامش را به آدمی هدیه می‌کنند، خدای قرآن نیستند. بت‌هایی هستند که برای پاسخ دادن به میل ما به آرامش، توسط عده‌ای علمای دین و روان‌شناسان و البته خود ما، تراشیده شده‌اند. مثلاً وقتی که تصور می‌کنیم که کسی به ما ظلم کرده، به جای درگیری‌های ذهنی زیاد، می‌توانیم سراغ آن «خدا» برویم و نزد او شکایت و گریه کنیم و آرام بگیریم. یا وقتی حس می‌کنیم ستمی در جامعه وجود دارد و کاری از دست‌مان بر نمی‌آید، باز سراغ آن خدا برویم.

این خدایان نه تنها خدای قرآن نیستند، بلکه عقلانی هم نیستند و توسط بسیاری از مردم کنار گذاشته می‌شوند. تصور این مردم این است که انسان بالغ تلاش می‌کند تا به چیزی که می‌خواهد دست پیدا کند، و وابسته بودنی این چنینی به خدایی که کاری جز آرام کردن ما ندارد نابالغی است. بنابراین چرا باید اصلاً این خدا را حفظ کنیم؟ این طور می‌شود که این خدا هم از زندگی گروه کثیری از مردم کنار گذاشته می‌شود.