🔸 در آیۀ 64، بنا به تفسیر المیزان، مقصود از «کلمة سواء»، آن سخن و آن معنایی است که پذیرش آن و عمل به آن و به لوازم آن، برای هر دو گروه «مساوی» است؛ یعنی همه باید به این «کلمه» تمسک جویند. گویی که قرآن میگوید این کلمه، روح مشترک همۀ ادیان ابراهیمی است، و عمل به آن پیروان این ادیان را متحد و یکپارچه میکند.
در واقع میتوان این نتیجه را هم گرفت که این روح مشترک، همان جوهر اصلی اسلام است، و تمام عناصر دیگر اسلام بیان تفصیل و جزئیات همین جوهر اصلی است(1)این جوهر را میتوان چیزی شبیه قانون اساسی در نظر گرفت. جزئیات دین نباید با این قانون در تضاد قرار گیرد..
🔸 اما این معنای مشترک در ادیان ابراهیمی کدام است؟ قرآن این در بیان آن به سه چیز اشاره میکند:
- جز «الله» را عبودیت نکنید،
- چیزی را با او شریک نگیرید،
- و برخی از شما برخی دیگر را به جای او «ربّ» خود نگیرند.
🔸 در المیزان چنین آمده که ممکن است کسی ادعا کند که «الله» را پرستش میکند، ولی در کار خدا شریکانی را نیز در نظر بگیرد. همچون برخی از اعراب زمان پیامبر(ص)، که به «الله» باور داشتند اما میگفتند که او برخی از امور را به ایزدان و ایزدبانوانی سپرده و خود مستقیماً عهدهدار کارهای آنان نیست، و از همین رو باید این ایزدان و ایزدبانوان را پرستید.
خدا با این سخن که «چیزی را با او شریک نگیریم»، این توهم را برطرف کرده که میتوان خدا را پرستش کرد، در حالیکه این باور که او قادر مطلق است وجود ندارد و تصور میکنیم بعضی از امور به دست کسانی جز او جاری میشود.
🔸 جملۀ سوم، یعنی «برخی از ما برخی دیگر را به جای او رب خود خود نگیرند»، شرایط عبادت حقیقی برای الله را روشنتر میکند: کسی نمیتواند ادعا کند که به خدا ایمان دارد، اما در امور زمینی خود صاحباختیاران و کارسازان دیگری را برای خود اختیار کند.
به این ترتیب میتوانیم ببینیم که سخن «جز خدا را نپرستیم» در دو جملۀ بعدی با جزئیات و الزامات بیشتری بیان میشود، به نحوی که جای بهانه برای کسی باقی نماند. دیگر کسی نمیتواند بگوید که:
- من خدا را میپرستم، اما باور دارم که فلان شخص، فلان موجود، فلان شیء یا حتی فلان سبب وسیلۀ نزدیکی من به خدا و راه برآمدن حاجات من است.
- خدا را میپرستم ولی روزگار و زندگی طوری است که فعلاً باید چشم امید به فلان شخص یا اشخاص داشته باشم برای اینکه نیازهایم برآورده شود.
🔸 المیزان، پس از اینکه توضیح میدهد که حقیقت وجودی همۀ مردم یکی است، و همه بندۀ یک خداوند هستند، در مورد اینکه کسی نباید دیگری را ارباب خود بگیرد توضیحی روشنگر آورده است:
[…] سخن كوتاه اينكه افراد انسانِ جمع شده در يك اجتماع، شبيه به هم و از يك حقيقتند، حقيقتى متشابه، پس نبايد بعضى از اين اجتماع اراده و خواست خود را بر بعضى ديگر تحميل كنند، مگر آنكه خودشان هم از ديگران آن مقدار اراده و خواست را تحمل كنند، و اين همان تعاون در به دست آورى مزاياى حيات است. اما اينكه همۀ افراد اجتماع براى يك فرد و يا يك فرد براى فردى ديگر خاضع شود، طورى كه آن فرد را نتوان جزوی از اجتماع به شمار آورد و تافتهاى جدا بافته شود و او را از سطح تساوى بالاتر برده، مسلط و مستكبر بر ديگران سازند و او بر آنان تحكم كند و خواست خود را بر سايرين تحميل نمايد، در حقيقت اين مجتمع او را رب خود گرفته، و خواست خود را تابع خواست او كرده و او را حاكم مطلقالعنان بر خود نموده و امر و نهى او را اطاعت و در نتيجه فطرت خود را باطل و اساس انسانيت را منهدم ساخته است.
به عبارتی، المیزان این را تأیید میکند که در اجتماع چارهای از این نیست که گاه به گاه افرادی در خدمت شخصی دیگر از همان اجتماع درآیند و طبق ارادۀ او عمل کنند، اما این امر فقط در صورتی جایز و خالی از اشکال است، که آن شخص نیز به همان میزان در خدمت افراد جامعه قرار گیرد و ارادۀ آنان را برآورده کند. در غیر این صورت، آن شخص برای خود جایگاهی ربوبی قائل شده است، همچون فرعون که خود را «ربّ اعلای» مردم میدانست.
روشن است که این یک تصویر خیلی کلی از اجتماع مطلوب است، و برای تبدیل این تصویر به مدلی که در عمل قابل اجرا باشد راهی طولانی در پیش است. اما این موضوع ما را از این باز نمیدارد که این تصویر کلی را برای نقد نظامهای موجود در جامعه به کار گیریم.
🔸 به این هم دقت کنید که حتی پیامبران و ائمه نیز برای خود جایگاهی اجتماعی بالاتر و متمایز قائل نبودند، و به تعبیر المیزان، خود را تافتۀ جدا بافته نمیدانستند. در مواردی که ایشان به مسئولیتی اجتماعی دست یافته بودند، این مسئولیت تنها با موافقت مردم بود، و خود را در مقابل مردم پاسخگو میدانستند.
متأسفانه بسیاری از رفتارهای پیامبر(ص) در مقام حاکم به نحوی تعبیر شده است که از آنها تنها کرامت و بزرگواری پیامبر(ص) برداشت میشود؛ در حالیکه سیرۀ پیامبر(ص) میتواند روشنکنندۀ وظیفۀ حاکمان باشد. برای مثال، گفته میشود که شخصی اعرابی از بیابان آمده بود و پیامبر(ص) را دید، و ردای پیامبر را که از پارچهای زبر بود کشید، طوری که رد ردا بر گردن پیامبر(ص) باقی ماند. سپس گفت: «اى محمد، دستور بده از مال خدا كه نزد توست به من بدهند.» پیامبر(ص) لبخند زد و گفت که حق او را بدهند.
این داستان، جدای از اینکه حلم پیامبر(ص) را بیان میکند، حاوی این پیام نیز هست که حاکم، که به تعبیر آن اعرابی «مالِ خدا» در نزد او امانت است، وظیفه دارد که امانت را ادا کند و مال را با خوشرویی به بندگان خدا برساند. اگر حاکم این وظیفه را ادا نکند، مردم حق دارند از او بازخواست کنند، و اگر در این کار تندی کنند باکی نیست، چرا که حق خود را میخواهند. اصلاً پیامبر(ص) خود مردم را طوری پرورش داده بود که بتوانند حق خود را با صراحت لهجه و بدون ترس و لرز بخواهند، و شاید لبخند زدن پیامبر(ص) به اعرابی نه از سرِ خوشاخلاقیِ عادی، بلکه به این خاطر بوده که میدیده این خواستۀ او برآورده شده و مردم در درخواست حق خود شرم و ترسی ندارند. خوب است این گفتۀ امام علی(ع) در عهدنامۀ اشتری را نیز به یاد بیاوریم که: «از پیامبر خدا(ص) بارها شنیدم که میگفت: ملتی که حق ضعیفان را از قدرتمندان با صراحت و بدون ترس و واهمه نگیرد هرگز پاک نمیشود و روی سعادت نمیبیند.»
ولی، همانطور که گفته شد، اغلب با خوانشی خاص، که به نظر من تحت تأثیر کسانی بوده که قدرتی داشتهاند(2)یعنی حاکمان، روحانیان، بازاریان، یا حتی والدینی که بر فرزندان خود قدرت داشتهاند!، رفتار پیامبر(ص) را جلوۀ فضیلتهای شخصی او، و نه الگویی برای اصحاب قدرت دانستهایم! از رفتارهای پیامبر(ص) استنباط کردهایم که مهربانی با مردم خوب است، ولی استنباط نکردهایم که «تکلیف» هر صاحب قدرتی نزدیک بودن به مردم و رعایت عدالت است.
نکته این است که به تعبیر المیزان، صاحب قدرت اگر چنین ویژگیهایی را نداشته باشد، خود را در مقام «رب» قرار داده است، و این همان چیزی است که این آیه از آن نهی نموده است. و آنجا که کسانی مثل پیامبر(ص) و امام علی(ع) به شدت مراقبت میکردهاند که مبادا در چنین مقامی قرار گیرند(3)خوب است خطبۀ 216 نهجالبلاغه را ببینید، و نیز این مطلب در مورد بخشی از این خطبه را که قبلاً منتشر شده است.، دیگر تکلیف بقیه کسانی که به نام دین بر مردم حکومت میکنند روشن است!
🔸 در عین حال این فقط حاکمان نیستند که ممکن است در جایگاه رب قرار گیرند. ما حتی در مقام یک والد، ممکن است از فرزندمان انتظار داشته باشیم که ما را «رب» خود بداند، به این معنا که در انتخاب مسیر زندگی و رشته تحصیلی و شغل و انتخاب شخص مناسب برای ازدواج و …، رضایت ما را کاملاً به دست آورد. چنین انتظارهایی در روابط دیگر نیز میتوان وجود داشته باشد.
نفس ما، میلی دارد به «علو» و سرکشی و کنترل کردن دیگران، و اینکه خود را همچون فرعون «رب اعلای» دیگران کند. اگر این تمایل نفس را نشناسیم و با آن به جد نستیزیم، به ناگاه خود را در موقعیتهایی میبینیم که تلاش میکنیم جایگاه ربوبیت پروردگارمان را اشغال کنیم و شریک او شویم.
پینوشت
↑1 | این جوهر را میتوان چیزی شبیه قانون اساسی در نظر گرفت. جزئیات دین نباید با این قانون در تضاد قرار گیرد. |
---|---|
↑2 | یعنی حاکمان، روحانیان، بازاریان، یا حتی والدینی که بر فرزندان خود قدرت داشتهاند! |
↑3 | خوب است خطبۀ 216 نهجالبلاغه را ببینید، و نیز این مطلب در مورد بخشی از این خطبه را که قبلاً منتشر شده است. |