🔸 سورهٔ یوسف(ع)، آیهٔ ۸: إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ
هنگامی که [برادران یوسف] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما -که برای خود جوانانی برومند هستیم- دوستداشتنیترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»
🔸 تجربهٔ برادرکشی، نخستین تجربهٔ فرزندان انسان است. قابیل را یک توهم به کشتن برادر وادار میکند: اینکه خدا با پذیرش قربانی برادرش بر او ستم کرده، و او در این واقعه خوار شده است؛ اینکه خدا قدر او را ندانسته و برتری او را به جا نیاورده است.
توهمی مشابه برادران یوسف(ع) را نیز به مرز کشتن برادر میکشاند. آنان میگویند: یوسف(ع) و برادرش برای پدرمان دوستداشتنیتر هستند؛ آنان جایگاهی در نزد پدرمان یافتهاند که شایستهٔ آن نیستند، و پدرمان قدر ما را که جوانانی برومند هستیم نمیشناسد.
🔸 توهم برتری خود، و این توقع که دیگران این برتری را به جا بیاورند و تأیید کنند، ریشهٔ بسیاری از ستمها – کوچک یا بزرگ – است. بزرگترین مخالفان پیامبران، همان کسانی بودند که میگفتند: چگونه ممکن است خدا چنین شخصی را پیامبر خود قرار داده باشد، و بزرگان قوم ما را رها کرده باشد؟ به همین ترتیب، حکمرانان ستمگری چون نمرود و فرعون، خود و آنچه از قدرت و ثروت داشتند را بزرگ میشمردند، و از مردم انتظار داشتند این بزرگی و «خدای گونگی» ایشان را با کرنش و اطاعت خود تأیید کنند.
البته نمرود و فرعون در این ماجرا تنها نبودند. فرعون طبقاتی را در جامعه ایجاد کرده بود، و گروههایی از ایشان را ضعیف نگه داشته و گروههایی دیگر را بر ایشان تسلط بخشیده بود (سورهٔ قصص، ۴). گروههای مسلط نیز این برتری را پذیرفته بودند و به خاطر حفظ برتری خود بود که به حکومت فرعون رضایت داشتند.
🔸 آنچه که در داستان یوسف(ع) در یک خانواده رخ میدهد، صورتی کوچک شده از چیزی است که میتواند در یک جامعه رخ دهد. توهمِ برتری و تلاش برای اثبات این برتری (به دیگران و به خود)، فرزندان آدم، که همه برادران هم هستند، را از هم جدا میکند. آن سخن که «ما جوانان برومندی هستیم»، در یک جامعهٔ تبعیضزده، تبدیل به این سخن فرعون میشود که: «اینها [=بنیاسرائیل] عدهای ناچیزند. * و راستی آنها ما را بر سر خشم آوردهاند، * و ما انبوهی مسلح هستیم.» (سورهٔ شعراء، ۵۶-۵۴)
🔸 اینکه خداوند واقعهٔ رخ داده بین دو فرزند ابتدایی آدم را برای ما نقل میکند اتفاقی نیست. و نیز اینکه واقعهای مشابه را در یک خانوادهٔ بزرگتر، یعنی خانوادهٔ یعقوب را برای ما روایت میکند. این دردی است که همین امروز با آن روبهروییم، جایی که «برادر» دست به کشتن «برادر» میگشاید تا تسلط و برتری خود را اثبات کند.
این درد را اگر به عنوان دردی امروزین به جا آوریم، شاید آنچه که یعقوب و یوسف در این ماجرا پیش گرفتند تا وحدت به خانواده بازگردد را همچون درمانی شفابخش بیابیم.
پینوشت:
عنوان این مطلب، نقل قولی از عهد عتیق، و نخستین سخنی است که در این روایت خداوند خطاب به قابیل پس از کشته شدن هابیل میگوید.