نام کتاب: آنچه با پول نمیتوان خرید – مرزهای اخلاقی بازار
نویسنده: مایکل سندل (Michael J. Sandel)
عنوان انگلیسی کتاب: What Money Can’t Buy: The Moral Limits of Markets
مترجم: حسن افشار
ناشر: نشر مرکز
تعداد صفحات: 205
چند سال پیش، وقتی دانشگاههای دولتی برای اولین بار اقدام به پذیرش دانشجویان «شبانه» کردند، یعنی دانشجویانی که هزینه پرداخت میکردند و سر همان کلاس دانشجویان معمول مینشستند، سیل اعتراضها به این تصمیم از جانب افراد مختلف جاری شد. اعتراضها عمدتاً بر سر این بود که کسانی که زحمت کمتری کشیدهاند، با دادن پول، از امکاناتی استفاده میکنند که عدهای با زحمت زیاد به دست آوردهاند.
مدتی بعد دانشگاههای دولتی شروع به تأسیس واحدهای «بینالملل» کردند (حکمت این نام را نمیدانم). واحدهایی که خارج از ضوابط معمول، دانشجو میگرفتند، و هزینههایی سرسامآور دریافت میکردند. اعتراضها این بار به اندازهی قبل نبود. شاید به این خاطر که این دانشجویان از همان ابتدا سر کلاس دانشجویان معمولی نمینشستند (هر چند اغلب بعد از یکی دو ترم این اتفاق میافتاد). ولی عامل مهم دیگر، احتمالاً «عادیتر شدن» استفاده از امکانات با دادن پول بیشتر بود. جامعه به این موضوع خو گرفته بود.
این روزها دیگر عجیب نیست که بشنویم «پردیس» (حکمت این نام را هم نمیدانم) یک دانشگاههای دولتی، بدون سختگیری زیاد دانشجوی دکتری پذیرش میکند، و در طول دورهی تحصیلی، چیزی بیش از 70 میلیون تومان از دانشجو دریافت میکند! افراد زیادی هم پیدا میشوند که در این دوره ثبتنام کنند، چرا که این یک «سرمایهگذاری» است، گرفتن مدرک بالاتر، یعنی داشتن پایهی حقوقی بالاتر در ادارات و سازمانها، و در عرض چند سال آن 70 میلیون تومان در میآید.
پذیرش در دانشگاه با دادن پول بیشتر، دو مسئلهی مهم ایجاد میکند:
- چرا افرادی که پول کمتری دارند، نباید از امکان استفاده از آموزش و دریافت مدرک تحصیلی برخوردار باشند؟ آیا بیپولی، دلیلی معقول برای برخوردار نشدن از آموزش محسوب میشود؟
- مدرک دانشگاه، باید نشان اعتبار علمی و شخصیتی یک فرد باشد. پذیرش افرادی که پولدارترند، این اعتبار را خدشهدار میکند. دیگر بسیاری از کسانی که مدرک دارند، نه به خاطر دانش و پشتکار بیشتر، که صرفاً به خاطر پولدارتر بودن به این مدرک دست پیدا کردهاند.
مایکل سندل، نویسندهی کتاب «آنچه با پول نمیتوان خرید»، نام مسئلهی اول را مسئلهی نابرابری، و نام مسئله دوم را مسئلهی فساد میگذارد. پرسش از این دو مسئله، ابزار قدرتمندی برای نقد اخلاقی تعاملات مبتنی بر اقتصاد بازار فراهم میکند؛ نقدی که به زعم من، امروزه به شدت به آن احتیاج داریم.
نویسنده، مثالهای زیادی از زندگی در جوامع جدید میآورد، و این دو پرسش را در آنها پیگیری میکند. مثالهای کتاب فراوان، متنوع و جذاب هستند، و به این ترتیب، کتاب بسیار زنده و خواندن آن لذتبخش شده است. هدف نویسنده، ترسیم مرزهایی اخلاقی برای تحلیلهای مبتنی بر اقتصاد بازار است، که بیپروا به همهی تعاملات ما وارد شده است.
فهرست فصلهای کتاب:
- پیشگفتار: بازار و اخلاق
- فصل 1: نوبتشکنی – این روزها با دادن پول بیشتر میتوان از صفهای زیادی جلو زد، از صف شرکت در وسایل بازی شهربازی و تماشای بازی فوتبال گرفته تا صف دکتر و (در بعضی کشورها) صف طرح یک بحث در مجلس. این فصل تحلیل اخلاقی چنین نوبتشکنیهایی است.
- فصل 2: مشوقها – پول دادن به کودک برای تشویق او به مطالعه مشکلی دارد؟ پول دادن به یک زن برای عقیم کردن خود چطور؟ هر دوی این روشها در بعضی جوامع به کار گرفته میشوند. این فصل به بررسی چنین مشوقهایی میپردازد.
- فصل 3: بازار چگونه اخلاق را به حاشیه میراند – آیا همه چیز را میتوان با پول خرید؟ چه چیزهایی هستند که نباید اجازه دهیم فروختنی شوند؟ در این فصل مثالهای جالبی میبینید از چیزهایی، گاه نا متعارف، که این روزها خرید و فروش میشوند، مثلا عذرخواهی و تبریک، یا افتخار.
همینطور بحث جالبی در مورد هدیه دادن در این فصل آمده است: اگر همسرتان در دومین ساگرد ازدواجتان به شما یک چک 100 هزار تومانی بدهد، تا هر چه خود دوست دارید برای خودتان بخرید، چه نظر و حسی راجع به کار همسرتان دارید؟ - فصل 4: بازار در زندگی و مرگ – بحث دربارهی بیمهی عمر، و سرمایهگذاریهای جدیدی که در این زمینه شکل گرفته است. مثلاً شرکتهایی هستند که بیاطلاع کارمندانشان آنها را بیمهی عمر میکنند و حق بیمهی آنها را میپردازند، و در صورت فوت کارمندشان پول هنگفتی به جیب میزنند. این کار چه جوانب و عواقبی دارد؟
- فصل 5: حقوق نامگذاری – یک بازیکن مشهور فوتبال، حق دارد امضای خود را به هوادارانش بفروشد؟ خودش را چطور، مثلاً با در اختیار قرار دادن خود به یک تولیدکنندهی شامپو، برای شرکت در برنامههای تبلیغاتی؟
بخشی از متن پیشگفتار کتاب:
چیزهایی هستند که با پول نمیشود خرید، اما این روزها تعدادشان زیاد نیست. امروزه تقریبا هر چیزی خرید و فروش میشود. چند نمونه:
- سلول زندانی بهتر: شبی 82 دلار. در سانتاآنای کالیفرنیا و چند شهر دیگر، زندانیهای بیآزار میتوانند تسهیلات بیشتری بخرند، مثلا سلول تمیز و ساکتی دور از سلولهای دیگر.
- عبور خودرو تکسرنشین از خط ویژه: 8 دلار برای ساعتهای پر رفت و آمد. در مینیاپولیس و شهرهای دیگری برای کاهش بار ترافیک اجازه میدهند خودروهای تکسرنشین از خط ویژه عبور کنند. قیمت مجوز بر حسب میزان راهبندان متغیر است.
- مادر هندی جانشین برای حمل جنین: 6250 دلار. زوجهای غربیای که به دنبال مادر جانشین میگردند حالا بیشتر به هندوستان میروند که این کار هم قانونی است و هم هزینهاش کمتر از یک سوم هزینهی آن در آمریکاست.
- حق مهاجرت به آمریکا: 500000 دلار. خارجیهایی که 500000 دلار در آمریکا سرمایهگذاری کنند و دست کم ده شغل در ناحیهای با نرخ بیکاری بالا ایجاد کنند واجد شرایط دریافت گرین کارت و اجازهی اقامت دائم در آمریکا شناخته میشوند.
- پروانه شکار کرگدن سیاه در حال انقراض: 150000 دلار. در افریقای جنوبی مدتی است که به مزرعهدارها اجازه میدهند پروانهی شکار تعداد محدودی کرگدن را بفروشند تا برای پرورش و حفظ حیوانهای در حال انقراض انگیزه پیدا کنند.
- شماره تلفن همراه پزشک: 1500 دلار به بالا در سال. روز به روز پزشکان بیشتری شماره تلفن همراه خود را به قیمت 1500 تا 25000 دلار در سال در اختیار بیمارانی که بخواهند دسترسی فوری به پزشک داشته باشند قرار میدهند.
- اجازهی تخلیهی کربن در محیط: تنی 13 یورو. اتحادیهی اروپا بازار تخلیهی کربنی دارد که به شرکتها اجازه میدهد حق ایجاد آلودگی را خرید و فروش کنند.
- پذیرش دانشجو در دانشگاههای معتبر: ؟ اگر چه قیمت آن را ذکر نکردهاند، مسئولان چند دانشگاه بزرگ به وال استریت ژورنال گفتهاند دانشجوهای نه چندان بااستعدادی را میپذیرند که خانوادهی ثروتمندی دارند و ممکن است مبالغ هنگفتی به دانشگاه کمک کنند.
هرکسی نمیتواند این چیزها را بخرد. ولی امروزه راههای زیادی برای پول درآوردن هست. اگر شما هم مایلید درآمد اضافهای پیدا کنید، چند راه تازهی آن از این قرار است:
- کرایه دادن پیشانی، یا جای دیگری از سطح بدن برای تبلیغات بازرگانی: 777 دلار. شرکت هواپیمایی نیوزلند سی نفر را استخدام کرد که سرشان را از ته تراشیدند و روی سرشان این عبارت را خالکوبی کردند: «میخواهید هوایی عوض کنید؟ به نیوزلند سفر کنید.»
- موش آزمایشگاهی شدن برای آزمایش داروها: 7500 دلار. بسته به وسعت آزمایش یا میزان اختلالی که در بدن ایجاد میکند قیمت ممکن است بالاتر یا پایینتر باشد.
- جنگیدن در سومالی یا افغانستان برای شرکتهای نظامی خصوصی: از 250 دلار در ماه تا 1000 دلار در روز. بسته به مهارتها، تجربه، و ملیت قیمت فرق میکند.
- ایستادن در صف در طول شب در کاخ کنگره برای نگه داشتن نوبت لابیگری که میخواهد در یک جلسهی کنگره شرکت کند: ساعتی 15 تا 20 دلار. لابیگر میتواند به شرکتهایی مراجعه کند که افراد بیخانمان و افراد دیگر را برای ایستادن در صف استخدام میکنند.
- اگر شاگرد کلاس دوم مدرسهی ناکارآمدی در دالاس هستید، کتاب بخوانید و پول بگیرید: در کتاب دو دلار. برای تشویق بچهها به کتابخوانی، مدرسهها به آنها پول میدهند.
- اگر اضافه وزن دارید، چهار ماهه شش کیلو و نیم وزن کم کنید: 378 دلار. شرکتهای بهداشتی و بیمه برای کاهش وزن افراد و دیگر رفتارهای سالم به آنها مشوقهای مالی میدهند.
- بیمهی عمر شخص بیمار یا پیری را بخرید، تا زمانی که زنده است اقساطش را بپردازید، بعد که از دنیا رفت مبلغ بیمه را دریافت کنید: تا میلیونها دلار، برحسب قرارداد بیمه. این نوع شرطبندی روی عمر دیگران یک صنعت 30 میلیارد دلاری شده است. هر چه بیمهگذار زودتر بمیرد، سرمایهگذار بیشتر میبرد.
ما در روزگاری به سر میبریم که تقریبا هر چیزی خرید و فروش میشود. در سه دههی گذشته، بازارها – و ارزشهای بازاری – به طور بیسابقهای بر زندگی ما حاکم شدهاند. ما با انتخاب خودمان به این نقطه نرسیدهایم. تقریبا بر سر ما آوار شده است.
با پایان جنگ سرد، بازار و اندیشهی بازاری اعتبار بیسابقهای پیدا کرد، که کاملا طبیعی بود. معلوم شده بود که هیچ سازو کار دیگری بررای ساماندهی تولید و توزیع کالا به اندازهی تولید ثروت و رفاه کارآمد نیست. با این حال، حتی بعد که کشورهای بیشتری به استفاده از سازوکار بازار در مدیریت اقتصادشان روی آوردند، اتفاق دیگری در حال وقوع بود. ارزشهای بازاری نقش بیشتری در زندگی اجتماعی پیدا میکرد. اقتصاد یک امپراتوری میشد. امروزه منطق خرید و فروش نه فقط بر کالاهای مادی بلکه بر کل زندگی ما حاکم شده است. وقت آن رسیده که از خودمان بپرسیم آیا این جور زندگی را میخواهیم یا نه.
دورهی فخرفروشی بازار
سالهای منتهی به بحران مالی 2008 دورهی ایمان سرمستانه به بازار و محدودیتزدایی از بازار بود: دورهی فخرفروشی بازار. این دوران در اوایل دههی 1980 آغاز شد که رونالد ریگان و مارگارت تاچر اعلام کردند نه به دولت که به بازار معتقدند و بازار را کلید آبادانی و آزادی میدانند. این دوران در دههی 90 نیز با لیبرالیسم بازاردوست بیل کلینتن و تونی بلر ادامه یافت و آنها این باور را تعدیل و در عین حال تحکیم کردند که راه بهروزی مردم از بازار میگذرد.
ولی آن باور حالا رنگ باخته. دورهی فخرفروشی بازار سر آمده. بحران مالی نه تنها در ظرفیت ریسکپذیری بازار شک به وجود آورد، بلکه این احساس عمومی را ایجاد کرد که بازار از اخلاق جدا شده است و باید راهی برای پیوند دوبارهی آنها پیدا کرد. ولی دقیقا روشن نیست که این یعنی چه و ما چگونه باید با آن روبرو شویم.
عدهای میگویند عیب اخلاقی دورهی فخرفروشی بازار، طمع بود که باعث ریسکهای غیرمسئولانه میشد. راه حل، بنا بر این دیدگاه، غلبه بر طمع، تاکید بر پاکدستی و مسئولیتپذیری بانکداران و مدیران، و وضع مقررات معقولی برای جلوگیری از وقوع دوبارهی چنان بحرانی است.
این تشخیص، حداکثر، تشخیص ناقصی است. اگرچه حقیقت دارد که طمع در آن بحران مالی نقش داشت، خطر بزرگتر چیز دیگری است. مهلکترین تحولی که در سه دههی گذشته اتفاق افتاد زیاد شدن طمع نبود، گسترش بازارها و سرایت ارزشهای بازاری به حوزههایی از زندگی بود که سنخیتی با آنها نداشتند.
چاره این نیست که همهی تقصیرها را به گردن طمع بیندازیم. لازم است در نقشی که بازار باید در جامعه بازی کند تجدید نظر کنیم. به یک بحث عمومی در این باره نیاز است که چطور میتوان بازار را در جایگاه خودش نگه داشت. برای این بحث باید به مرزهای اخلاقی بازار بیندیشیم. باید از خودمان بپرسیم آیا چیزهایی هست که نشود با پول خرید.
دستاندازی بازار و تفکر بازاری به جنبههایی از زندگی که از قدیم هنجارهای غیربازاری بر آنها حاکم بودهاند یکی از مهمترین تحولات زمان ماست. به افزایش مدارس و بیمارستانها و زندانهای انتفاعی فکر کنید، و واگذاری جنگها به پیمانکاران نظامی خصوصی. (در عراق و افغانستان عدهی نیروهای پیمانکار بیشتر از نیروهای ارتش آمریکا بود.)
به سایه انداختن شرکتهای امنیتی خصوصی بر نیروهای پلیس حکومتی فکر کنید – مخصوصا در آمریکا و بریتانیا که تعداد محافظان خصوصی از دو برابر ماموران پلیس هم بیشتر شده.
یا به بازاریابی تهاجمی شرکتهای دارویی در کشورهای ثروتمند فکر کنید. (اگر آگهیهای بازرگانی بین برنامههای شب تلویزیونها در آمریکا را ببینید، نتیجه میگیرید که بزرگترین مشکل بهداشت جهانی دیگر نه مالاریاست، نه آلودگیهای انگلی، نه مرض خواب، بلکه شیوع بیماری بیماری انزال زودرس.)
همین طور فکر کنید به نفوذ آگهیهای تجارتی در مدارس دولتی؛ فروش امتیاز نامگذاری پارکها و مکانهای عمومی؛ بازاریابی برای تخمک و اسپرم سفارشی برای لقاح مصنوعی؛ واگذاری حاملگی به مادران جانشین در کشورهای در حال توسعه؛ خرید و فروش مجوز ایجاد آلودگی بین شرکتها و کشورها؛ تامین هزینهی مبارزات انتخاباتی به صورتی که رایها تقریبا خرید و فروش میشوند.
این روشهای بازاری تخصیص هزینه برای بهداشت، آموزش، ایمنی عمومی، امنیت ملی، دادرسی جزایی، حفظ محیط زیست، تفریحات، تولید مثل، و امور اجتماعی دیگر، که تا سی سال پیش اغلب ناشناخته بودند، حالا تا حدود زیادی برای ما عادی شدهاند.