نکات مربوط به سورهٔ نحل

بر درگاه کدام روزی‌دهنده نشسته‌ای؟ (به بهانهٔ آیهٔ ۱۱۴ سورهٔ نحل)

آیهٔ ۱۱۴ سورهٔ نحل: «پس، از آنچه خدا روزیِ شما کرده که حلال و پاکیزه است بخورید و نعمت‌های خدا را شکر گزارید، اگر فقط او را می‌پرستید.»

🔸 برداشت اول از آیه: خدا به ما اجازه داده که از روزی‌های او بخوریم؛ روزی‌هایی که برای مؤمنان حلال و پاکیزه قرار داده. و البته بعد از خوردن باید بگوییم: خدا را شکر (!).

تکلیف چندانی به عهدهٔ ما نیست. این آیه «اذن خوردن» است، فقط شکر (یا تشکر از خدایی که خوردنی‌ها را به ما داده) را باید به حافظه سپرد.

🔸 مسئله اما کمی جدی‌تر می‌شود وقتی که در آیهٔ ۱۱۲ می‌بینیم که جماعتی به خاطر شکر نگزاردن نعمت (کفران)، از نعمت محروم شده‌اند، و به خاطر این «ظلم» به عذاب خدا دچار شده‌اند.

اگر «شکر» همان تشکر کردن و قدردانی ساده باشد، واقعاً ترک آن باید کسی را مستحق عذاب چنین خدای کریمی کند؟

🔸 در صفحهٔ بعد، در آیهٔ ۱۲۱، وصفی از ابراهیم(ع) می‌بینیم که: «سپاس‌گزار نعمت‌های او [=خدا] بود.» این وصف درست بعد از این وصف است که او «فرمان‌بردار خدا و حق‌گرا بود و هرگز از مشرکان نبود». و بر این موضوع که «او از مشرکان نبود» بار دیگر در آیهٔ ۱۲۳ تأکید می‌شود.

به این ترتیب تصویری دیگر از شکر خودش را آشکار می‌کند؛ شکری که پیوسته با «توحید» است، و تنها پروردگار را در مقام نعمت‌بخش به جا می‌آورد و کسی را با او شریک نمی‌کند.

🔸 زندگی ابراهیم(ع) تصوری که از «شکر» داریم را نقد می‌کند. فقط این برهه از زندگی او را ببینید: در جوانی، «شکر» نعمت پروردگار، او را به جستجوی پروردگار می‌کشاند، و این جستجو او را رو در روی پدر و قبیله‌اش قرار می‌دهد. برای بسیاری از مردم این وضعیتی ترس‌آور است؛ در جامعه‌ای قبیله‌گرا، طرد شدن از قبیله و خانواده عواقب شدیدی دارد. به علاوه، پیوندهای عاطفی‌ای او را با پدر و قبیله متصل کرده است، و نوعی از اخلاقیات هم هست که به «احترام» به پدر فرا می‌خواند و به قدردان تلاش‌های او بودن.

در وضعیتی شبیه به این وضع ابراهیم(ع)، زمانی که ترس از بی‌کس و بی‌پناه ماندن تهدید می‌کند، و زمانی که دیگران (و نیز صدایی در درون خود آدمی) ما را به قدردان نبودن متهم می‌کند، سخن خدا در آیهٔ ۱۱۴ پژواک دیگری پیدا می‌کند: «از آن چیزی که خدا به شما روزی کرده، حلال و پاکیزه، بخورید و نعمت خدا را شکر گزارید، اگر تنها او را می‌پرستید.» اکنون این آیه به یادمان می‌آورد که تنها روزی‌دهنده خداست و کسی با او شریک نیست. در مرتبهٔ نخست این خداست که باید در مقام پروردگار شکر گزارده شود نه پدر یا هر کس دیگری، و در مرتبهٔ نخست از خدا امید روزی‌بخشی در آینده می‌رود، نه از پدر یا هر کس دیگری.

🔸 این حقیقت، این وفای به خداوند حق، و شاکر نعمت‌های او بودن، ابراهیم(ع) را روبه‌روی پدر و قومش شجاعت می‌بخشد. او هیچ جا بی‌حرمتی نمی‌کند، اما در دعوت خود هم کم نمی‌گذارد و کوتاه نمی‌آید. به همین خاطر است که پدر نمی‌تواند وجودش را تحمل کند، و ابراهیم(ع) از او دور می‌شود، بی‌آنکه ملالت یا نومیدی‌ای از پروردگار خود – که اولین و آخرین روزی‌بخش اوست – در خاطر داشته باشد.

🔸 معمولاً از یاد می‌بریم که «شکر» مقوله‌ای به شدت انتقادی است. نمی‌شود خود را شاکر نعمت‌های پروردگار دانست، ولی در عمل همچون کسی که وابسته به نعمت‌بخشی بنده‌ای از بندگان (پدر و مادر، رئیس، صاحب قدرت سیاسی، …) است، زندگی کرد.

رستگاری مشترک (بازنویسی بخش‌هایی از تفسیر المیزان دربارهٔ آیهٔ ۹۰ سورهٔ نحل)

سورهٔ نحل، ۹۰: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ ۚ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

🔸 انسان‌ها هر چند فرد فرد هستند، و هر یک برای خود شخصیت و خیر و شری دارند، ولی هر انسانی طبیعتی اجتماعی دارد و ریشهٔ سعادت او در صلاح جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند. رستگاری فرد در جامعه‌ای فاسد، بسیاری دشوار، و بلکه بنا آنچه معمولاً مشاهده می‌شود، تقریباً محال است(1)تمام قطعات این متن از تفسیر المیزان گرفته شده است؛ اما بنا به فهم خودم، و به قصد گویاتر شدن مطالب برای خوانندهٔ امروزین، متن تفسیر را بازنویسی کرده‌ام..

از همین روست که اسلام اهتمامی جدی در امور اجتماعی دارد، و به همهٔ عبادات نیز – از جمله نماز و روزه و حج – بُعدی اجتماعی بخشیده، تا انسان‌ها را هم از حیث درونی و هم در زمینهٔ اجتماعی صالح سازد.

🔸 لغت «عدل»، هم‌خانواده با معادله، معنای «مساوات» (مثلاً مساوات وزن دو چیز و رو در رو قرار گرفتن دو کفهٔ ترازو) را در خود دارد. می‌توان گفت که عدل به معنای تقسیم دو چیز به صورت مساوی است.

در این آیه، عدل به معنای رعایت مساوات در جزای عمل به کار رفته است؛ اینکه جزای کسی که نیکی پیش آورده نیکی‌ای معادل، و جزای آنکه بدی پیش آورده بدی‌ای معادل باشد. «احسان» به این معنا است که خیر را با خیری بیشتر پاسخ دهی، و شر را با شری کمتر پاسخ گویی.

🔸 این معنای کلی «عدالت» – مساوات در امور – را به این صورت نیز می‌توان بیان کرد که به هر امری پاسخی سزاوار بدهی تا همهٔ امور «مساوی» شوند، و هر یک در جایی که مستحق آن است قرار گیرد. پس عدالت در اعتقاد این است که به آنچه حقیقت است ایمان آوری؛ و عدالت در عمل فردی آن است که کاری کنی که سعادتت در آن باشد، و کاری که مایهٔ بدبختی را با پیروی از هوای نفس انجام ندهی؛ و عدالت بین مردم آن است که هر کس را بنا به حکم عقل یا شرع در جای خود قرار دهی، نیکوکار را به خاطر نیکی‌اش احسان کنی، و بدکار را به خاطر بدی‌اش عقاب نمایی، حق مظلوم را از ظالم بستانی و در اجرای قانون تبعیض قائل نشوی.

🔸 عدالت همیشه مساوی و همراه با «حسن» است، چرا که ما برای «حسن» معنایی جز آنچه طبع بدان میل کند و به سویش جذب شود قائل نیستیم. قرار دادن هر چیزی در جایی که سزاوار آن است، چیزی است که طبع انسانی به آن متمایل است و به خوبی آن اعتراف دارد؛ هر چند که اختلاف در مصداق آن بسیار است.

🔸 به هر حال، هر چند که عدالت را می‌توان در هر دو شکل عدالت فردی (مثلاً در امور اعتقادی و اخلاقی)، و عدالت نسبت به دیگران (عدالت اجتماعی) در نظر گرفت، از ظاهر این آیه چنین بر می‌آید که مقصود از عدل در این آیه عدالت اجتماعی است؛ اینکه با هر یک از افراد جامعه طوری رفتار شود که مستحق آن است و در جایگاهی قرار گیرد که سزاوار آن است. این خصلتی اجتماعی است که فرد فرد مکلفین مأمور به انجام آن هستند؛ هر فرد جامعه باید عدالت را پیشه کند، و البته طبیعتاً این حکم به کل جامعه و زمام‌داران نیز سرایت پیدا می‌کند.

🔸 مقصود از «احسان» نیز اینجا به معنای مطلق نیکو سازی عمل نیست، بلکه «احسان» در این آیه باید حاوی خیر رساندن به دیگران باشد؛ آن هم نه به خاطر جبران خیری که کسی انجام داده، بلکه باید عمل خیر را با خیری بیشتر پاسخ داد، یا اینکه ابتداء به خیر کرد. به همین ترتیب باید شر را با شری کمتر [یا با خیر] پاسخ داد.

احسان مایه اصلاح حال مسکینان و درماندگان است. احسان موجب انتشار رحمت و ایجاد محبت بین افراد یک جامعه است. احسان موجب گردش ثروت در اجتماع، پدید آمدن امنیت عمومی و سلامتی، و نزدیک شدن قلب‌ها است.

🔸 «ایتاء ذی القربی» یعنی دادن مال به خویشاوندان، یکی از اقسام احسان است. اگر این مورد به صورت خاص ذکر شده، برای تأکید اهمیت توجه به این اجتماع کوچک، یعنی خاندان بوده است. اصلاح چنین مجتمع‌های کوچکی است که نهایتاً می‌تواند اصلاح اجتماع بزرگ را رقم بزند. مراد از «ذی القربی» یک فرد نیست، بلکه مقصود عموم خویشاوندان است.

🔸 «فحشاء» به معنی کردار یا گفتار زشتی است که زشتی‌اش بزرگ باشد. «منکر» کاری است که مردم جامعه آن را ترک کرده باشند و آن را «نشناسند»، به خاطر زشتی آن کار یا به خاطر جرم بودن آن. «بغی» در اصل به معنی طلب است، ولی بسیار پیش می‌آید که در معنای طلب حق دیگران از طریق ظلم و تجاوز و سلطه‌جویی استفاده می‌شود.

اعمالی که مصداق یکی از این سه عنوان می‌شوند، موجب ایجاد خللی عمیق در عملکرد یک اجتماع می‌شوند. روندهای اجتماعی به خاطر چنین اعمالی به نتیجه‌ای که از آن‌ها انتظار می‌رود نمی‌رسند، نیروها هدر می‌رود، وحدت عمل از میان می‌رود، نظام اجتماعی فاسد و جامعه به سمت انحلال کشیده می‌شود، هر چند که در ظاهر سر پا باشد. وقتی نظام اجتماعی از هم پاشیده شد، از میان رفتن سعادت افراد آن حتمی است.

🔸 پس نهی از فحشاء و منکر و بغی، در حقیقت دعوت به اتحادی راستین در اجتماع است، تا اجزای اجتماع یکدیگر را از خود بدانند، اعمال افراد هم‌سو باشد، بعضی بر بعضی دیگر سلطه‌جویی نکنند، و دست ستم بر یکدیگر نگشایند، و از یکدیگر جز خوبی – یعنی عملی که آن را «می‌شناسند» نبینند. در این هنگام است که رحمت در آن جامعه جایگیر می‌شود، محبت و الفت بین مردم رواج می‌یابد، نیروی جامعه در راستای خیر اعضای آن متمرکز می‌شود، خشم و دشمنی و نفرت و هر خصلت بدی که منجر به تفرقه و هلاکت شود از میان‌شان رخت بر می‌بندد.

🔸 خداى سبحان اين آيه را با جملهٔ «يعظكم لعلكم تذكرون» ختم فرمود؛ گویی که می‌فرماید: «تا متذكر شويد و بدانيد آنچه خدا شما را بدان مى‌خواند مايه حيات و سعادت شما است.»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 تمام قطعات این متن از تفسیر المیزان گرفته شده است؛ اما بنا به فهم خودم، و به قصد گویاتر شدن مطالب برای خوانندهٔ امروزین، متن تفسیر را بازنویسی کرده‌ام.

کجایش جُستی که نیافتی؟ (به بهانهٔ آیات ۹ و ۱۰ سورهٔ نحل)

🔸 جهان ما جهان ایمان نیست. برای بسیاری از مردم، حتی اگر خود را پیرو دینی مشخص بدانند و آداب آن دین را به جا آورند، پدیده‌های عالم و رخدادها، «پیام»های خدا نیستند؛ بلکه چیزهایی هستند که طبق روندی مشخص رخ می‌دهند.

بارانی که بیرون می‌بارد، یک پدیدهٔ طبیعی است که به خاطر شرایط خاص جوی به وجود آمده است. البته اگر نبارد، مایهٔ نگرانی است؛ شاید خشک‌سالی شرایط‌مان را سخت کند. پس اکنون که می‌بارد باید به فکر ذخیره کردن آن بود. باید دوراندیش بود. این باران زیبا و شاعرانه هم هست. می‌توان از پشت پنجره نگاهش کرد، یا در آن قدم زد. و … و … .

🔸  این تصویرها از باران و دیگر تصویرهای رایج، هر چند با هم بسیار متفاوتند، اما در یک نکته مشترکند: در آنها حضور خدایی مشاهده نمی‌شود. باران «فرستنده» ندارد، حامل «پیام» نیست، ما را با پروردگارمان «آشنا» نمی‌کند، به او نزدیک‌مان نمی‌کند. قرآن اما به اصرار بر این تأکید دارد که این «او» است که باران را نازل کرده:

هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً ۖ لَّكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ
اوست آن که از آسمان آبی فرو فرستاده است که بخشی از آن نوشیدنی شماست، و گیاهانی که دام‌ها را در آن می‌چرانید از آن برمی آید(1)نحل، ۱۰.

و نه فقط باران از جانب اوست، بلکه – بنا به همین آیات ابتدایی سورهٔ نحل – اوست که «تو» را به میان می‌آورد، خوراک و پوشاکت را تأمین می‌کند، اسباب حیات و سرزندگی را برایت فراهم می‌کند، برای گذران زندگی‌ات وسایل لازم را فراهم می‌کند، گیاهان را بر می‌آورد، تو را در روز و شب در می‌آورد، فرصت سفر در سرزمین‌ها را فراهم می‌کند، و … .

🔸 در هر یک از این‌ها، در باران و درخت و آسمان و ستاره و آب و غذا، در لحظه لحظهٔ زندگی ما، نشانی از پرورنده‌ای است و راهی به سوی او: «وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ…» «آفرینش راه درست که رهروان آن را به نیکبختی برساند و نیز نشان دادن آن راه برعهده خداست»(2)ترجمه بر اساس تفسیر المیزان؛ و البته می‌توان در این‌ها و در دیگر واقعه‌های عالم راه‌هایی دیگر را در پیش گرفت: «و منها جائر» «و برخی راه‌ها منحرفند و رهروان خود را به مقصد نمی‌رسانند»(3)ترجمه بر اساس تفسیر المیزان: می‌توان این‌ها را اموری «عادی» و «طبیعی» انگاشت، و موضوع برآوردن هوی و هوس. می‌توان خوراک را انباشت از ترس قحطی، آب را در سدها ذخیره کرد از ترس خشکسالی، باران و درخت را موضوع تمایلات زیبایی‌شناسانهٔ کوچک کرد، ستاره را موضوع تحقیق کرد، و … .

🔸  می‌توان ایمان را در دل کُشت و در دنیا زیست. دیگر اما بهجت زندگی در یک دنیای زنده و تسبیح‌گو و رونده به سوی پروردگار را نمی‌توان دریافت. زندگی «تنگ» و کوچک می‌شود، و دیدگان‌مان نزدیک‌بین. پروردگارمان به فراموشی سپرده می‌شود، و این‌چنین خودمان نیز «گم می‌شویم»:

و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگی تنگ [و سختی‌] خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور می‌کنیم.»
می‌گوید: «پروردگارا، چرا مرا نابینا محشور کردی با آنکه بینا بودم؟»
می‌فرماید: «همان طور که نشانه‌های ما بر تو آمد و آن را به فراموشی سپردی، امروز همان گونه فراموش می‌شوی.»(4)طه، ۶-۱۲۴

 

توضیح در مورد عنوان:

عنوان این مطلب از سخنی از ابوسعید ابوالخیر گرفته شده است:

نقل است که درویشی گفت: «او را کجا جوئیم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟ اگر یک قدم به صدق در راه طلب کنی در هرچه نگری او را بینی.»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 نحل، ۱۰
2, 3 ترجمه بر اساس تفسیر المیزان
4 طه، ۶-۱۲۴