🔸نمیدانم آیا کاملاً امکانپذیر هست که با واژهها شرایطی که نمیتوانی ارتباط برقرار کنی را بیان کنم. شخصیت تو در مه غلیطی ناپدید میشود و همه عواطف و آرزوهایت درون تو جمع، خفه و خاموش میشود…
🔸… من در وحشت زندگی میکردم، و میدانستم اینها دوباره و دوباره اتفاق خواهد افتاد، تنها نمیدانستم چه وقت. همهی آنچه میدانستم این بودکه هرگز مثل قبل نمیشد. به خاطر دارم روزی به ترانهای از ویدنی هیستون گوش میدادم: «مهم نیست که دیگران از من چه چیزی را میگیرند، آنها نمیتوانند منزلتم را از من بگیرند» و با خودم فکر کردم: «آیا میخواهی مبارزه کنی؟»