🔸بخشی از کتاب «نیایش»، مهاتما گاندی
دوستی در نامه خود این گونه مینویسد:
«شما در مقالهای تحت عنوان گره اهیمسا که در شماره یازدهم اکتبر روزنامه هند جوان منتشر شد، با اطمینان تمام گفتهاید که ترسویی و اهیمسا (عدم خشونت) با یکدیگر ناسازگار و جمعناپذیرند و در این جملهی خود جای کوچکترین ابهام و شکی را نیز باقی نگذاشتهاید. ولی میخواستم از شما خواهش کنم که به ما بگویید ترسویی را چگونه میتوان از شخصیت زدود؟ میدانیم که شخصیت انسان چیزی جز مجموعهای از عاداتی که در او شکل گرفتهاند، نیست. حال پرسش این است که چگونه میتوان عادات کهنه را از خود دور کرد و به جای آن، عادات جدید شهامت و هوش و عمل را بنیان گذاشت؟ من معتقدم که عادات را میتوان ریشه کن ساخت و به جای آنها عاداتی بهتر و نابتر شکل داد که شخصیت جدید در انسان میآفرینند. چنین میپندارم که شما از شیوه و چگونگی نیایش، انضباط و مطالعاتی که انسان میتواند با توسل به آنها به تولدی دیگر دست یابد، آگاهی دارید. اگر ممکن است لطف بفرمایید و قدری دراین باره توضیح دهید و در یکی از شمارههای روزنامهی هند جوان، ما را از دانش و نصایح خود بهره مند سازید. لطفا درباره شیوههای نیایش و راههایی که انسان میتواند با توسل به آنها خود را بازآفرینی کند توضیح دهید.»
این پرسش به نبردی ابدی بر میگردد، که در ماهاباراتا در لفافه واقعهای تاریخی، به روشنی و وضوح توصیف شده است، نبردی که همه روزه در داخل میلیونها سینه در جریان است. هدف مقدر انسان، چیزی نیست جز استیلا یافتن بر عادات کهن و پیروزی بر شتری که در درون اوست و جایگزین ساختن نیکی در جایگاهی که حق آن است. اگر مذهب، راه دست یافتن به این پیروزی را به ما نیاموزد، هیچ چیز نیاموخته است. ولی واقعیت این است که هیچ راه طلایی و منحصر به فردی برای رسیدن به این حالت که حقیقترین سودای زندگی است وجود ندارد. شاید جبن و ترسویی، بزرگترین بدی و شری باشد که ما دچارش هستیم و ازآن رنج میبریم و نیز شاید بزرگترین خشونت ممکن و بسیار خشونت بارتر از خون و خونریزی و اعمالی نظیر آن باشد که ما عموما آنها را تحت عنوان خشونت میشناسیم، زیرا ترسویی، ناشی از فقدان ایمان به خدا و جهل ورزیدن نسبت به صفات اوست.
اما متأسفانه آنگونه که نویسنده نامه خواسته است، من توانایی «بهرهمند ساختن» کسی را از «دانش و نصایح خود» درباره شیوههای زدودن ترسویی و دیگر پلیدیها ندارم؛ ولی میتوانم تجربه خود را در این باره بازگو کنم و بگویم نیایشی که از عمق جان میبرخیزد، بیشک نیرومندترین ابزاری است که بشر برای غلبه بر ترسویی و همه عادات کهنه و بد دیگر، در اختیار دارد. توسل به نیایش، بدون وجود ایمانی قوی به حضور خدا در درون انسان، امری ناشدنی و غیر ممکن است.
مسیحیت و اسلام، همین فرایند را به عنوان نبردی بین خدا و شیطان، نه در بیرون که در درون انسان توصیف میکنند؛ دین زرتشت، آن را نبردی بین اهورامزدا و اهریمن مینامد و هندوئیسم آن را نبردی بین نیروهای نیکی و نیروهای پلیدی میداند. در این میانه، ما ناچار به انتخاب هستیم و باید تصمیم بگیریم که ایا میخواهیم با نیروهای نیکی متحد شویم یا با نیروهای زشتی و پلیدی. و نیایش به درگاه خدا نیز چیزی نیست جز اتحادی مقدس بین خدا و بشر، و وسیلهای که انسان با توسل به آن از چنگ حاکم دیار ظلمت میگریزد و به رهایی و نجات میرسد. نیایش، نیازی است که از درون انسان سر میزند و در هر واژه، هر عمل، و حتی هر اندیشه وی خود را مینمایاند. هنگامی که اندیشهای ناپاک به انسان هجوم میآورد، باید دانست که نیایش او نیایشی زبانی بوده است و نیز چنین است زمانی که سخنی نا پاک از دهان او بیرون میجهد یا عملی نادرست از وی سر میزند. نیایش واقعی، سپر و حصاری ہی کم و کاست برای محافظت انسان از این ناپاکیها و پلیدیهای سه گانه است. در نیایشی چنین عمیق و حقیق، موفقیت همواره در گامهای اولیه تلاش حاصل نمیشود. باید با خود به نبرد برخیزیم و علی رغم میل خود، به هدف باور داشته باشیم زیرا در این نبرد، هر ماه در چشم ما به اندازه سالی میگذرد. پس اگر میخواهیم به تأثیر نیایش پی ببریم باید شکیبایی و صبری بینهایت و نامحدود را در خود بپرورانیم. در چنین راهی، تاریکی و ناامیدی و تجربههایی حتی بدتر از آن هم در انتظار ماست؛ ولی باید شجاعت مقابله و مبارزه با همه اینها را در خود به وجود آوریم و در مقابل جبن و ترس تسلیم نشویم. برای مرد نیایش، چیزی به نام عقب نشینی و فرار وجود ندارد.
نکاتی که بازگو میکنم، داستانی افسانهای نیستند و قصد ترسیم تصویری تخیلی را نیز ندارم. آنچه بیان کردم، مجموعه و خلاصهای از شهادت افرادی بود که با توسل به نیایش بر هر مانعی بر سر راه صعود و تکامل خود غلبه کردهاند و من، شهادت فروتنانه خود را نیز بر آن میافزایم و میگویم هرچه بیشتر زندگی میکنم، بیشتر در مییابیم که تا چه میزان به ایمان و نیایش، که در نگاه من هر دو یک چیزند، مدیونم. آنچه من نقل میکنم، تجربه چند ساعت و چندروز و هفته نیست، بلکه تجربهای است که نزدیک به چهل سالن بیوقفه و پیوسته ادامه یافته است.
من نیز به سهم خود استیصال تاریکی مطلق، ناامیدی، محافظه کاری، و وسوسههای پنهان غرور را از سرگذراندهام؛ ولی میتوانم بگویم ایمان من – که نیک میدانم هنوز بسیار اندک است و به هیچ روی، چندان که میخواهم قوی نیست – درنهایت و تا به حال، بر همه این مشکلات غلبه کرده است. اگر به خود ایمان داشته باشیم، اگر دارای قلبی نیایشگر باشیم، درصدد ترغیب خدا به انجام کاری و قائل شدن شرط برای او برنمی آییم. باید خود را تا حد صفر فرو کاهیم. بارودادال (برادر رابیندرانات تاگور) اندکی پیش از درگذشت، بیتی ارزشمند برای من فرستاد با این مضمون که مرد پارسایی و زهد، خود را تا حد صفر فرو میکاهد. تازمانی که خود را به «هیچ» نرساندهایم، نمیتوانیم بر بدی و پلیدی درون خود استیلا یابیم. خدا به چیزی کمتر از تسلیم محض انسان، به عنوان بهایی برای رسیدن به تنها آزادی حقیقی که ارزش دستیابی را دارد، راضی نیست. و انسان هنگامی که خویش را این چنین محو میکند، بلافاصله خود را در حال خدمت به همه موجودات زنده مییابد و آن را مایه شادمانی و نشاط خود میبیند. او دیگر انسانی جدید است که هیچ گاه از صرف خویشتن برای خدمت به مخلوقات خدا خسته نمیشود.
(نیایش، مهاتما گاندی، نشر نی، صص 54-50)