بخش‌هایی از نامۀ امام علی(ع) به عثمان بن حنیف

(نامۀ 45 نهج‌البلاغه)

[خطاب به عثمان بن حُنَیف انصاری، كارگزار وی در بصره:] اما بعد، پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوانان بصره تو را بر خوانی خوانده است و تو بدانجا شتافته‌ای. خوردني‌های نیکو برایت آورده‌اند و پی در پی کاسه‌ها پیشت نهاده. گمان نمی‌کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندشان به جفا رانده است و بی‌نیازشان خوانده. بنگر کجایی و از آن سفره چه می‌خایی. آنچه حلال از حرام ندانی بیرون انداز، و از آنچه دانی از حلال به دست آمده در کار خود ساز. آگاه باش که هر پیروی را پیشوایی است که پی وی را پوید، و از نور دانش او روشنی جوید. بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه‌ی فرسوده و دو قرصه نان را خوردنی خویش نموده. بدانید که شما چنین نتوانید کرد. لیکن مرا یاری کنید به پارسایی و در پارسایی کوشیدن و پاکدامنی و درستی ورزیدن. که به خدا از دنیای شما زری نیندوختم، و از غنیمت‌های آن ذخیرت ننمودم، و بر جامه‌ی کهنه‌ام کهنه‌ای نیفزودم.

… و من نفس خود را با پرهیزگاری می‌پرورانم تا در روزی که پُربیم‌ترین روزهاست در امان آمدن تواند، و بر کرانه‌های لغزشگاه پایدار ماند. و اگر خواستمی دانستمی چگونه عسل پالوده و مغز گندم، و بافته‌ی ابریشم را به کار برم. لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید، و حرص مرا به گزیدن خوراک‌ها نخواهد کشید. چه بود که در حجاز یا یمامه کسی حسرت گرده ‌نانی برد، یا هرگز شکمی سیر نخورد، و من سیر بخوابم و پیرامونم شکم‌هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته، و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم که گوینده سروده: «درد تو این بس که شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بود در آرزوی پوست بزغاله». آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند، و در ناخوشایندهای روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه‌ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده‌اند، تا خوردني‌های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد.

… و چنان بینم که گوینده‌ی شما بگوید: اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ناتوانی او را از کشتن هماوردان بنشاند، و از جنگ با دلاور مردان بازماند. بدانید درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سخت‌تر بود، و سبزه‌های خوش‌نما را پوست نازکتر، و رستني‌های صحرایی را آتش افروخته‌تر، و خاموشی آن دیرتر. 

… دنیا! از من دور شو که مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به درجسته‌ام و از ریسمان‌هایت رسته و از لغزشگاه‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند مهترانی که به بازیچه‌های خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که بازیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی. آنک در گورها گرفتارند و در لابلای لحدها ناپدیدار.

… هرگز! آن که پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد، و آن که در ژرفای دریایت فرورفت به در نیامد، و آن که از ریسمان‌هایت رهید، توفیق رفیقش گردید، و آن که از گزند تو ایمن است، باکش نبود اگر جای تنگش مسکن است و دنیا در دیده‌ی او چنان است که گویی روز پایان آن است.

… آیا چرنده، شکم را با چرا کردن پُر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سیر از گیاه بخورد و بیفتد، و علی از توشه‌اش خورد و آرام خوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیانی دراز چون چارپایی به سر برد رها، یا چرنده‌ای سر داده به چرا. خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده‌ی وی نهاده، پرداخته است و در سختی‌اش با شکیبایی ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده در جمعی که از بیم روز بازگشت دیده‌هاشان به شب بیدار است، و پهلوهاشان از خوابگاه برکنار، و لب‌هاشان به یاد پروردگار و گناهانشان زدوده است ازآمرزش خواستن بسیار. «آنان حزب کردگارند و بدانید که حزب کردگار رستگارند»[سوره‌ی مجادله، 22]. پس پسر حنیف! از خدا بترس و گرده‌های نانت تو را کفایت است اگر به رهایی از آتش دوزخت عنایت است. (نامه 45)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *