🔸 در مورد شأن نزول سورۀ ضحی داستانهای متفاوتی وجود دارد. المیزان در ابتدای شروع تفسیر، اشارهای خیلی کلی به این ماجرا کرده است. المیزان سخن بعضی مفسرین را به این مضمون نقل میکند که مدتی نزول وحی به پیامبر(ص) قطع شد و مردم گفتند که پروردگارش او را واگذاشته، و با نزول این سوره پاسخی به این ادعا داده شد.
سپس المیزان در مورد مکی یا مدنی بودن سوره میگوید که هر دو احتمال وجود دارد. بنابراین گویی که المیزان داستان معروفتری که قطع وحی را در همان روزهای نخستین بعثت میداند قطعی ندانسته و نپذیرفته است.
🔸 آیه 1: «ضحی» در اصل به معنی گسترده شدن نور خورشید بوده، ولی بعدها به آن هنگامی که نور خورشید گسترده شده نیز «ضحی» گفته شده است.
🔸 آیه 2: «سجی»، از مصدر «سجو» گرفته شده که وقتی در مورد شب به کار رود اشاره به آرامش و سکون شب دارد، «سجو اللیل» آن هنگامی است که ظلمت شب همه جا را فرا گرفته و سکوت و آرامش حکمفرما شده.
🔸 آیات 1 و 2، به دو ساحت زندگی اشاره دارند؛ روز، که نور و روشنایی همه جا را فراگرفته و حاصل آن تکاپو و شور زندگی است، و شبی که با تاریکی خود همه جا را پوشانده و حاصل آن آرامش و سکون است. پروردگار هر دو ساحت یکی است، و او در هر دو ساعت حاضر و فعال است.
المیزان اشاره کرده که بین روزهایی که وحی نازل میشود و روزهایی که نزول وحی قطع شده، و این دو ساحت رابطهای وجود دارد. آیۀ 3 اشاره به این است که در شبِ ساکتِ قطع نزول وحی نیز پروردگارت دمی تو را ترک نکرده، و تو را از سرِ خشم از رحمت خود محروم نکرده است.
🔸 موضوعی که باید به آن فکر کنیم، این است که ترس پیامبر(ص) از قطع شدن وحی به چه دلیل بوده است. میتوانیم بگوییم او با ساحتی اعلی تماس حاصل کرده بود، و تمایل داشت این ارتباط ادامه یابد و به کمال رسد.
این سخن کاملاً صحیح است. اما از نظر پیامبر(ص)، کمال رابطه با ساحت والای خداوند، تنها با تلاش برای هدایت مردم و همراه کردن آنان در مسیر پروردگار مشترکشان رخ میداد. محبت پروردگار، او را به محبت به مردم میکشاند، و علاقهای شدید به هدایت مردم را – که ویژگی همۀ انبیاء است – در جان او شعلهور میکرد.
این علاقه به به صورتی بود که خداوند در قرآن بعدها گفت:
و چه بسا تو جان خود را در کار و بار ایشان، از شدت تاسف میفرسایی، که چرا به این سخن ایمان نمیآورند(1)سورۀ کهف، 6.
بنابراین علاقه به ارتباط دائم با پروردگار، و علاقه به هدایت مردم به آن ساحت را باید همزمان دید. پیامبری که تصور میکند خودش و همۀ مردم، که آنان را به غایت دوست میدارد، از آن ساحت محروم میمانند اگر دستگیری و هدایت خدا نباشد، از این به وحشت میافتد که به خاطر کوتاهیای از جانب او این رابطه با پروردگارش را از دست داده باشد.
درک این «فقر» بزرگ پیامبر(ص)، فقر به هدایت خود و دیگران به ساحت والای پروردگار عالمیان، کمک میکند که آیات بعد را بهتر بفهمیم.
🔸 آیات 4 و 5 وعدهای از جانب پروردگاری است که رسولش را دمی ترک نگفته است: تو در مسیری هستی که به آخرت منتهی میشود، و آخرت قطعاً برای تو از این دنیا بهتر خواهد بود: پروردگارت آن چنان به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی.
فهم رضایت پیامبر(ص)، بدون فهم «فقر» و نیاز او ممکن نیست. بنابراین دوباره باید یادآوری کنیم که او هدایت خویشتن و نزدیک شدن هر چه بیشتر به «رفیق اعلی» (2)گفته شده که آخرین جملۀ پیامبر(ص) به هنگام وفات این بود: «مع الرفیق الاعلی».
«رفیق» از نامهای خداوند است، و در خود معانی ملاطفت و مهربانی و نیز یاریگری را دارد. «اعلی» نیز از نامهای خداوند است و به معنی والا و والامرتبه است. امام علی(ع) در توضیحی «اعلی» را آن کسی میدانند که هر خواستهای به سوی او عروج میکند. و هدایت مردم و امت خود را طلب داشت. از این رو، هنگامی که خدا از راضی شدن او سخن میگوید، یعنی این هدایت را در مورد او و مردم به حدی میرساند که او راضی شود.
🔸 اگر علاقه به هدایت امت خواستۀ رسول باشد، طبیعی است که «رضایت» او هم در به دست آوردن امکانی ویژه برای هدایت باشد. یکی از این امکانات خاص که در قرآن و روایات به آن اشاره شده، «شفاعت» است. در مورد آیۀ 5 از سورۀ ضحی، روایت زیر در تفسیر المیزان نقل شده است:
شخصی به امام باقر(ع) گفت: «به نظر شما این شفاعتی که اهل عراق بر سر زبانها دارند حق است؟» فرمود: «آری به خدا سوگند، عمویم محمد بن حنفیه از علی بن ابیطالب نقل کرد که رسول خدا فرمود: آن قدر از امتم شفاعت میکنم که خدای تعالی خطاب میکند: ای محمد، آیا راضی شدی؟ عرضه میدارم: بلی، پروردگارا، راضی شدم.»
سپس رو به من کرد و گفت: شما به اهل عراق میگویید که از تمامی آیات قرآن امیدبخشتر این آیه است که: «ای بندگانم که بر خود ستم روا داشتهاید، از رحمت خدا نومید نشوید، که خدا همۀ گناهان را میآمرزد.»؟
گفتم: بله، ما به این معتقد هستیم.
پاسخ داد: اما ما اهل بیت میگوییم از همۀ آیات کتاب خدا امیدبخشتر آیۀ «و لسوف یعطیک ربک فترضی» است که راجع به شفاعت است.
دقت کنید که شفاعت چیزی خارج از قاعدۀ حکمت خداوند نیست، و تنها به کسی که او اذن دهد و در مورد کسانی که او بخواهد صورت میگیرد. بنابراین امید داشتن به شفاعت بدون عمل صالح، جاهلانه است. تنها آن کسی مشمول شفاعت رسول میشود که در راه هدایت خود و دیگران تلاشی در حد وسع کرده باشد. در روایاتی از امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) به صراحت بر این تأکید شده که حتی خود ایشان هم تداوم بر اعمال صالح را برای نزدیک شدن به پروردگار ضروری میدانند(3)از امام باقر(ع) روایت شده است: به خدا سوگند ما از جانب خدا برائتي نداريم و ميان ما و خدا خويشاوندي نيست و ما را بر خدا حجّتي نباشد و جز با طاعت به خدا نزديك نشويم، پس هر كدام از شما كه فرمانبردار خدا باشد ولايت ما سودش رساند و هر كدام از شما كه خدا را نافرماني كند ولايت ما سودش نرساند. واي بر شما، فريب نخوريد! واي برشما، فريب نخوريد!
و نیز، در سخنی روایتی بلند نقل شده که وقتی شخصی بیتابی امام سجاد(ع) در دعا را دید، به او گفت: «ما گنهکاران و نافرمانان باید چنین کارهایی بکنیم، نه شما که پدرت حسین بن علی (ع) است و مادرت فاطمه زهرا(ع) و جدت رسول خدا(ص)!» امام پاسخ داد: «هیهات، هیهات، سخن از پدر و مادر و جدم برای من مگو. خداوند بهشت را برای کسی آفریده که اطاعتش کند و کار نیک انجام دهد، هر چند غلامی حبشی باشد و دوزخ را برای کسی خلق کرده که او را نافرمانی کند، هر چند از قریش باشد. مگر نشنیدهای که خدای متعال میفرماید: آن گاه که در صور دمیده شود آن روز میانشان نسبت خویشاوندی نباشد و از حال یکدیگر نپرسند؟ به خدا قسم که فردای قیامت هیچ چیز به کار تو نیاید، مگر کار شایستهای که پیشاپیش میفرستی.». بنابراین تکیه به شفاعت رسول، همچون تکیه به رحمت بیکران پروردگار، میتواند از سر «غرور» (فریفتگی) باشد.
هر فرد بلندهمتی، به هنگام خواندن این سوره، به جای اینکه صرفاً به بهره بردن از شفاعت رسول فکر کند، به این فکر میکند که چگونه این خواستۀ والای رسول، یعنی هدایتیافتگی خود و مردم را در وجود خویش پر و بال دهد، و چگونه از خداوند برای رسیدن به این خواسته یاری بگیرد، و چگونه خود نیز مقامی نزدیک به رسول پیدا کند؛ یعنی شفاعت را درک کند و از آن امکان در آخرت برخوردار شود(4)در روایاتی این موضوع آمده که در آخرت عابد به بهشت وارد میشود، اما به عالم گفته میشود که چون در دنیا دغدغۀ هدایت مردم را داشتی، اکنون بایست و ایشان را شفاعت کن..
🔸 آیۀ 5 وعدهای است که در آخرت به تمامی تحقق مییابد. اما این بدین معنی نیست که در این دنیا پیامبر(ص) از عطای خدا بیبهره است. آخرت ساحتی کاملاً جدا از دنیا نیست؛ چنین نیست که آدمی در آخرت به چیزی برسد در حالی که در دنیا چیزی از آن را درک نکرده.
بلکه پیامبر(ص) در روزهای آتی عمر خود، به برکت رابطه با پروردگارش، و به مدد قرآن، هر روز بر هدایتیافتگی خود و یارانش میافزاید و هر روز یارانی تازه در راه خدا مییابد. او این امکان را پیدا میکند که یک «شهر» از مؤمنان ایجاد کند، و این ضمانت را از پروردگارش دریافت میکند که «ذکر» قرآن تا قیامت در «حفظ» خدا باقی میماند و آدمیان بیشماری به مدد آن هدایت میشوند.
بنابراین نعمت پروردگار از هماکنون ریزان است، و آیات بعدی به پیامبر(ص) یادآوری میکند که این نعمت همواره در زندگی او وجود داشته. از پروردگاری که هیچگاه در زندگیمان وا نگذاشته چه انتظاری جز تکمیل نعمت میتوان داشت، اگر از راه او خارج نشویم؟
🔸 در مورد معنای «یتیم» در آیۀ 6 دو نظر وجود دارد.
یکی همان معنای معروف یتیم است، یعنی فردی که از وجود پدر بیبهره است. اگر این معنا را در نظر بگیریم، این آیه به سرگذشت رسول خدا(ص) اشاره دارد، و فعل «آوی» (همخانواده با «مأوی») عملی است که خدا برای رسول(ص) انجام داده: او را در پناه خود گرفته است.
طبیعتاً مقصود از پناه خدا، صرف تأمین شدن معاش و امنیت نیست. تعبیری که خداوند در قرآن در مورد پرورش حضرت مریم(س) به کار میبرد میتواند کمک کند که بفهمیم وقتی خدا کسی را در پناه خود میگیرد یعنی چه:
«فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَها نَباتًا حَسَنًا وَكَفَّلَها زَكَرِيّا» «آنگاه پروردگارش او را هرچه نیکتر پذیرفت، و به نیکی پرورش داد، و زکریا را به سرپرستی او برگماشت.»(5)سورۀ آلعمران، 37
ما با نوعی از پرورش روبهرو هستیم که توسط خداوند و با شراکت بندگان صالح او صورت میگیرد. آنچه که خدا در آیۀ 6 از آن سخن میگوید، پرورشی است که برای پیامبر(ص) فراهم کرده تا در محیطی که به ظاهر حتی امکان رشدی ابتدایی هم وجود نداشته، بتواند به رشد شخصیتی و اخلاقی و هدایتیافتگی و آگاهی به پروردگار خود دست پیدا کند.
معنای دیگر «یتیم»، که در سخنی از امام رضا(ع) نیز به آن اشاره شده، «بینظیر» است، چنانکه به مروارید بینظیر نیز «دُرّ یتیم» میگویند. با این معنی، مقصود از «آوی» این است خداوندی که تو را ویژه و بینظیر یافت(6)در تمایل به هدایت یافتن، و در علاقۀ به هدایت مردم، مردم را دور تو جمع کرد و به تو پناه داد.
لزومی ندارد که تنها یکی از این دو معنا را برای آیه بپذیریم؛ هر دوی آنها درست هستند، و شاید این یک روش بیانی قرآن باشد برای اینکه هر دو معنی را به خواننده منتقل کند. دقت کنید که هر یک از این دو معنا، متناظر با علاقۀ پیامبر(ص) به هدایتیافتگی خود و هدایت شدن مردم هستند، و چنانکه گفتیم این دو در نزد پیامبر(ص) همزمان وجود دارند.
🔸 برای آیۀ 7 نیز، همچون آیۀ 6، بنا به معانیای که کلمات «ضال» و «هدی» میتوانند بگیرند، دو معنی میتوان در نظر گرفت.
معنی اول که معروفتر است، این است که پیامبر(ص) راه هدایت را نمیشناخته، از این رو «ضال» محسوب میشده. «ضال» هم به معنی کسی که از هدایت بیبهره است و راه را نمیشناسد به کار میرود، و هم به معنی کسی که گمراه شده. در این آیه معنی اول مورد نظر است، یعنی آیه از این یاد میکند که پیامبر(ص) راه را نمیشناخت، و خداوند او را به راه هدایت کرد.
این یادآوری برای پیامبر(ص) این پیام را دارد که خداوندی که هدایت تو را تا به این نقطه رسانده، آن را رها نخواهد کرد و به کمال خواهد رساند.
اما در معنی دیگر، که در سخنی از امام رضا(ع) بیان شده، «ضال» به معنیای دیگر که در زبان عربی برای این کلمه وجود دارد در نظر گرفته میشود: «گمشده». در این معنا، پیامبر(ص) آن کسی است که کسی از مردم او را چنانکه باید نمیشناسد، و در نتیجه از او بهرهای هم نمیبرند. اگر این معنا را بپذیریم، مقصود از «هدی» هدایت مردم به سوی پیامبر(ص) است.
این یادآوری این پیام را دارد که خداوندی که مردمی صادق را با تو آشنا کرد، و این توانایی را به تو داد که آنان را هدایت کنی، نمیخواهد این نعمتبخشی به تو را رها کند، بلکه قصد دارد آن را کامل کند تا عدهای بیشمار به وسیلۀ تو به راه پروردگارشان هدایت شوند.
اینجا هم میتوانیم هر دو معنی را همزمان بپذیریم. و باز، معنای اول معادل علاقۀ پیامبر(ص) به هدایتیافتگی خود است، و معنای دوم معادل علاقۀ پیامبر(ص) به هدایت مردم؛ و مجدداً باید تأکید کرد که این دو نمیتوانند از هم جدا باشند.
🔸 آیه 8: «عائل» به معنای فقیر و نیازمند است. ظاهر معنی این است که پیامبر(ص) در زندگی خود از حیث امکانات مادی بیچیز بود، اما خداوند در زندگی به او امکانات کافی را عطا کرد.
اما پیامبر(ص) این امکانات را برای چه چیز میخواست؟ میدانیم که پیامبر(ص) و خدیجه تمام ثروت خدیجه را در راه حمایت از تازهمسلمانان و گسترش دین نوبنیاد اسلام به کار بردند. بنابراین درست است اگر بگوییم که پیامبر(ص) طلب «غنایی» از پروردگار خود میکرد تا به وسیلۀ آن بتواند مردم را به راه خدا هدایت کند. از این رو، «فقر» پیامبر(ص)، در اینجا هم فقر به هدایت مردم است.
در سخن امام رضا(ع) در مورد سورۀ ضحی، کلمۀ «عائل» به معنای «فقیر» به معنایی کلی در نظر گرفته شده است؛ پیامبر(ص) خواسته و دعایی داشته – میتوانیم بگوییم در زمینۀ هدایت خود و مردم – و خداوند با استجابت این خواسته، او را غنا بخشیده است.
🔸 آیات 9 و 10: «قهر» به معنی غلبه کردن به کسی است، غلبه کردنی که همراه با خوار کردن وی باشد.
«سائل»، به معنی خواهنده و طالب چیزی است، و میتواند هم به معنی نیازمند به مال باشد، هم به صورت کلیتر به کار رود، مثلاً آنکه طلب علم یا هدایت دارد.
«نهر» به معنی رنجاندن و راندن با خشونت است.
تفسیر معمول این است که اکنون که خداوند، پس از یادآوری اینکه او را در یتیمی پناه داده و در فقر بینیازی بخشیده، از او میخواهد که که بر یتیم «قهر» نکند و «سائل» را از خود نراند.
🔸 اما آیا میتوان چنین تذکری به پیامبر(ص) را مناسب این مقام دانست؟ با تمام این مقدمهها، و با دغدغهای که از پیامبر(ص) در آیات قبلی دیدیم، چگونه ممکن است مقصود صرفاً همین باشد که پیامبر(ص) باید نسبت به یتیمان و بینوایان مهربان باشد؟ این چه ارتباطی با دغدغۀ پیامبر(ص) در خصوص هدایت خود و مردم دارد؟ دغدغهای که به خاطر آن از قطع شدن وحی نگران بود؟ و از این گذشته، مگر پیامبر(ص) پیش از این با یتیمان و بینوایان مهربان نبوده؟ ما از پیامبر(ص) سراغ نداریم که هیچ هنگام بر یتیمان خشم گرفته باشد و آنان را خوار کرده باشد، یا بینوایان را با خشونت از خود رانده باشد؛ بلکه برعکس، حتی پیش از بعثت هم به مهربانی و هواداری محرومین(7)مثلاً در ماجرای «حلف الفضول» و صدق و امانت معروف بوده. و اگر کسی همۀ عمر به این خصوصیات متعهد بوده، تذکر مجدد چه معنایی دارد؟
بنا به این پرسشها، به نظر میرسد که آیات 9 و 10 را باید به نحوی دیگر تفسیر کنیم.
🔸 ابتدا به یاد بیاوریم از ابتدای سوره بحث بر سر چه بوده است.
پیامبری را داریم که میل به رابطه با پروردگاری والا و هدایت شدن به سوی او و هدایت کردن مردم به سوی او وجودش را پر کرده؛ از همین روست که از قطع وحی پروردگارش نگران و مضطرب است. پروردگارش در خطاب به او، ساحت روز و شب، و ساحتهای مختلف زندگی را یادآوری میکند.
خداوند از این میگوید که در هر یک از این ساحتها (یتیمی، بیبهره بودن از دانشِ راه، و نیازمندی) هدایت برای خودِ پیامبر(ص) و آن کسانی که مایل به هدایتشان بوده محقق شده است. قصهای که در گذشته رخ داده، توانایی (و قصد) پروردگار را روشن میکند؛ او میتواند که از دل همین ساحتهای به ظاهر فروبسته، راه را آشکار کند.
در چنین فضایی است که خدا به پیامبر خود میگوید که بر یتیم «قهر» مکن و خواهنده را به خشم از خود مران. چه دلیلی ممکن است وجود داشته باشد که یک اصلاحگر، که خواهان هدایت مردم است، چنین رفتاری با یتیم یا خواهنده و طالب داشته باشد؟
یک احتمال برای چنین رفتاری را میتوانیم با رجوع به سورۀ «عبس» ببینیم. آیات ابتدایی سورۀ عبس، به ظاهر سرزنش پیامبر(ص) هستند، که چرا به نابینایی که طالب دانش بوده کمتر اهمیت داده تا یکی از بزرگان قوم که پیامبر به گرایش او به اسلام امید داشته (رجوع کنید به متن سوره و نکتههایی که در مورد سورۀ عبس در گروه منتشر شد.)(8)البته برخی (مثل آقای طباطبایی در المیزان) معتقد نیستند که این آیات در مورد پیامبر(ص) بوده. ولی این در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیکند؛ مسئله این است که خداوند به اینکه آن نابینا باید آموزش ببیند اعتقاد بیشتری دارد، تا اینکه آن توانمند که نفوذی بر قوم خود دارد، به اسلام بگراید.
خداوند در سورۀ عبس چیزی خلاف فهم معمول ما را بیان میکند. ما تصور میکنیم که برای اینکه یک مکتب فکری جدید گسترش یابد، یا یک پروژه جدید موفق شود، شرط ضروری این است که افرادی صاحب قدرت و نفوذ از آن حمایت کنند. چنین حمایتی باعث میشود که آن مکتب سرعت گسترش بالایی داشته باشد، و بیبهره بودن از این حمایت باعث کند شدن سرعت گسترش میشود. اما قرآن، آموزش آن نابینایی که در دیدهها ناچیز مینماید را مهمتر میانگارد.
اگر حمایت افراد صاحبنفوذ را ضروری بدانیم، قرار گرفتن در وضعیتی شبیه وضعیت پیامبر(ص) میتواند فشارآور باشد. صاحبان قدرت و نفوذ دعوت پیامبر(ص) را نمیپذیرفتند، و بیشتر ضعیفان و بردگان و جوانان به دعوت او پاسخ میدادند، یعنی کسانی که به ظاهر هیچ قدرت اجتماعی نداشتند. این موضوع مورد تمسخر برزگان بود و نیز بهانهای مضاعف برای اینکه هیچ رغبتی به دعوت پیامبر(ص) نشان ندهند.
فشار این وضعیت، و علاقه به گسترش سریع مکتب و آزاد شدن مردم، میتواند باعث شود ارتباط اصلاحگر به ضعیفانِ راغب به دعوت دچار مشکل شود. وقتی یک برده یا نابینایی کمتوان پرسشی دارد، اصلاحگر ممکن است با این سوال مواجه شود که پاسخ به او نهایتاً چه فایدهای دارد؟ به فرضی که این شخص پاسخ را درک کند، تنها یک شخص که تأثیر چندانی بر جامعه ندارد پاسخ گرفته، و جایی که هستیم خیلی فاصله دارد با آن جامعهای که امید تشکیلش میرود.
در این موقعیت، متوجه میشویم که خداوند با یادآوری آنچه تاکنون گذشته، به این دعوت میکند که رابطه با این انسانهای «معمولی» و کمتوان، کوچک شمرده نشود. پیامبر(ص) تجربۀ خود را به یاد میآورد، و اینکه چگونه خدا در عین فقر و نیازمندی، به او آنچه که نیاز داشت را بخشید و به سوی خود هدایت کرد. و خداوند میگوید که این تجربه باید برای آنان که فقیر و نیازمند، و در چشم مردم کوچک هستند، تکرار شود.
پیامبر(ص) اینجا همچون یک الگو ظاهر میشود؛ الگوی انسانی که از دل فقر و بیچیزی، در ارتباط با پروردگار خویش، به هر آن چیزی که یک انسان حقیقتاً میخواهد میرسد. اکنون زمان آن است که این «قدرت» ارتباط با پروردگار، خودش را در زندگی همۀ «فقیران» زمین نشان دهد. زمان آن است که آشکار شود اگر پای خدایی که دستانی گشوده در امور عالم دارد و بر هر کار قادر است را به زندگی خود باز کنیم، همه چیز به دست میآید، هر چند که هیچ نداشته باشیم.
بنا به این نظر، دعوت خداوند در آیات 9 و 10 را باید دعوتی انقلابی در نظر گرفت. این آیات درخواست رعایت یک اخلاق ساده روبهروی «یتیم» و «سائل» نیست؛ بلکه فرمان خدا به پیامبر(ص) برای طی مسیری است که در آن، خداوند خود متجلی خواهد شد و این به ظاهر «ناچیزان» را مأوی خواهد داد و آنان را غنی خواهد کرد، چنانکه برای رسولش چنین کرد.
ارادۀ خدا بر این است که هر یک از ما رسولی هدایتیافته شویم؛ یعنی آن آرزوی رسول برای هدایت خود و دیگران، در ما هم به وجود آید، و تحقق یابد؛ پروردگار خود را درک کنیم و با بندگان پروردگارمان به سوی او به راه بیفتیم.
شاید این، همان چیزی باشد که خدا و پیامبر(ص) قصد دارد به ما نشان دهند: که – به تعبیر مسیح(ع) – «ملکوت» خداوند نزدیک است، و دستیافتنی است، و در زندگی هر «فقیری» خود را آشکار میکند که به سوی پروردگارش بگرود و در این راه بکوشد.
🔸 آیه 11: پیامبر(ص) میخواهد به این «فقیران» از آرزوی خداوند برای آنان خبر دهد، از اینکه خداوند ایشان را هدایتیافتگانی میخواهد که باید با زندگی خود مردم را به پروردگارشان راه بنمایند.
اما پیامبر(ص) چگونه میتواند این خبر را ابلاغ کند؟ این آیه راهی برای رساندن این خبر است: از نعمت پروردگارت حکایت کن؛ از آنچه که با تو کرده، و از وعدهای که به تو داده بگو.
و حکایت کردن فقط به زبان نیست. آنکه «دیده است»، با چشمانی درخشان، با چهرهای که «خرّمی نعمت»(9)برگرفته از آیۀ 24 سورۀ مطففین در وصف بهشتیان: «در چهرههایشان خرّمی نعمت را باز میشناسی.» و نیز بنگرید به آیات 22 و 23 سورۀ قیامت. در آن آشکار است، با دستانی تلاشگر، و پاهایی که در راه میشتابد، و البته با زبانی آتشین سخن میگوید. چنین حکایت کردنی بود که اصحاب آیندۀ رسول(ص) را گرد او جمع آورد، تا کاری کارستان کردند و به آنجا که میدانیم رسیدند.
پینوشت
↑1 | سورۀ کهف، 6 |
---|---|
↑2 | گفته شده که آخرین جملۀ پیامبر(ص) به هنگام وفات این بود: «مع الرفیق الاعلی». «رفیق» از نامهای خداوند است، و در خود معانی ملاطفت و مهربانی و نیز یاریگری را دارد. «اعلی» نیز از نامهای خداوند است و به معنی والا و والامرتبه است. امام علی(ع) در توضیحی «اعلی» را آن کسی میدانند که هر خواستهای به سوی او عروج میکند. |
↑3 | از امام باقر(ع) روایت شده است: به خدا سوگند ما از جانب خدا برائتي نداريم و ميان ما و خدا خويشاوندي نيست و ما را بر خدا حجّتي نباشد و جز با طاعت به خدا نزديك نشويم، پس هر كدام از شما كه فرمانبردار خدا باشد ولايت ما سودش رساند و هر كدام از شما كه خدا را نافرماني كند ولايت ما سودش نرساند. واي بر شما، فريب نخوريد! واي برشما، فريب نخوريد!
و نیز، در سخنی روایتی بلند نقل شده که وقتی شخصی بیتابی امام سجاد(ع) در دعا را دید، به او گفت: «ما گنهکاران و نافرمانان باید چنین کارهایی بکنیم، نه شما که پدرت حسین بن علی (ع) است و مادرت فاطمه زهرا(ع) و جدت رسول خدا(ص)!» امام پاسخ داد: «هیهات، هیهات، سخن از پدر و مادر و جدم برای من مگو. خداوند بهشت را برای کسی آفریده که اطاعتش کند و کار نیک انجام دهد، هر چند غلامی حبشی باشد و دوزخ را برای کسی خلق کرده که او را نافرمانی کند، هر چند از قریش باشد. مگر نشنیدهای که خدای متعال میفرماید: آن گاه که در صور دمیده شود آن روز میانشان نسبت خویشاوندی نباشد و از حال یکدیگر نپرسند؟ به خدا قسم که فردای قیامت هیچ چیز به کار تو نیاید، مگر کار شایستهای که پیشاپیش میفرستی.» |
↑4 | در روایاتی این موضوع آمده که در آخرت عابد به بهشت وارد میشود، اما به عالم گفته میشود که چون در دنیا دغدغۀ هدایت مردم را داشتی، اکنون بایست و ایشان را شفاعت کن. |
↑5 | سورۀ آلعمران، 37 |
↑6 | در تمایل به هدایت یافتن، و در علاقۀ به هدایت مردم |
↑7 | مثلاً در ماجرای «حلف الفضول» |
↑8 | البته برخی (مثل آقای طباطبایی در المیزان) معتقد نیستند که این آیات در مورد پیامبر(ص) بوده. ولی این در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیکند؛ مسئله این است که خداوند به اینکه آن نابینا باید آموزش ببیند اعتقاد بیشتری دارد، تا اینکه آن توانمند که نفوذی بر قوم خود دارد، به اسلام بگراید. |
↑9 | برگرفته از آیۀ 24 سورۀ مطففین در وصف بهشتیان: «در چهرههایشان خرّمی نعمت را باز میشناسی.» و نیز بنگرید به آیات 22 و 23 سورۀ قیامت. |