🔸 نعمتهایی هستند که گاه در آنها غوطهور هستیم اما حتی توجهی به وجودشان نمیکنیم، چه برسد به اینکه به فکر «شکر» آنها باشیم. سلامتی یکی از آنها است. ایمنی، به مفهومی خیلی عام، یکی دیگر است. وجود چنین نعمتهایی برای ما پیشفرض شدهاند. اما این عجیب نیست؟ همهٔ ما میدانیم که سلامتی میتواند نباشد. میشود یک روز صبح از خواب بیدار شویم و بفهمیم که بیمار هستیم. یا آن چیزهایی که به مددشان ایمنی کسب میکنیم به سادگی ممکن است دیگر کار نکنند. با چنین وضعیتی از دنیا – آن هم در کشوری مثل کشور ما – چرا اغلب ابا داریم از فکر کردن به اینکه این مواهب میتوانند نباشند؟
🔸 یک دلیل مقاومت در برابر این فکر این است که این نوع تفکر را به عنوان تفکر «منفی» میشناسیم. کسی که امروز از سلامتی برخوردار است، چرا باید به روزگار بیماری فکر کند و موهبت سلامتی را بر خودش تلخ کند؟ کسی که از ثروتی برخوردار است چرا باید به این فکر کند که ثروت ممکن است از دستش برود و از خوشی فعلیای که ثروت نصیبش میکند بهرهمند نشود؟
فکر به زوال نعمت میتواند به شدت گمراهکننده باشد. مثلاً کسی که به این فکر میکند که شاید ثروتش را از دست بدهد، ممکن است به این نتیجه برسد که باید ثروت بیشتری گرد آورد، یا اموالش را به شکلی در آورد که احتمال از بین رفتنشان کمتر باشد یا بخیلتر از قبل شود. کسی که از بیماری میترسد، ممکن است به شکلی وسواسگونه نگران سلامت خودش شود و زندگیای به شدت محتاطانه را در پیش گیرد و از بسیاری مواهب حیات محروم بماند.
🔸 اما به هر حال، آیا اینکه نعمتها میتوانند از میان بروند حقیقت نیست؟ چه بخواهیم «افکار منفی» را به خود راه دهیم و چه نه، حقیقتی که در قالب بیماری یا مرگ با آن مواجه خواهیم شد، ممکن است برایمان بسیار مهیب باشد.
🔸 وقتی کسی میگوید «ممکن است روزی سالم نباشم؛ سلامتیام چیزی تضمین شده نیست»، یک مسیر فکری که میتوان پیش گرفت این است: «سلامتی» چیزی است که من اکنون آن را «دارم»، و باید آن را با تمام قوا «حفظ کنم» وگرنه از دستم میرود، و من بیچاره میشوم! و در دنیایی که نعمتهایی چون سلامتی را نمیتوان «حفظ کرد»، این مسیر فکری منجر به اضطراب و سردرگمی میشود و عکسالعملهای نادرستی را به بار میآورد.
🔸 اما در توجه به این موضوع که «ممکن بود سالم نباشم» میشود مسیر فکری بسیار متفاوتی را پیش گرفت: امروز سالم هستم، و خود قادر نبودم این سلامتی را به دست بیاورم؛ این سلامتی از کجا آمد؟ در این شیوهٔ تفکر، سخن پروردگار (در آیهٔ ۷۰) جلوهگر میشود که «همانا بنیآدم را گرامی داشتیم…».
اینک «نعمت»، مثلاً سلامتی، چیزی است که پروردگاری حاضر آن را به ما میبخشد و به وسیلهٔ آن گرامیمان میدارد. اینجا، چشممان از خود و از «داشته»هایمان فراتر میرود و به پروردگاری «وهاب» که همهٔ مواهب از اوست متوجه میشود. این صبحی که سالم هستم، وقتی به سلامتیام توجه میکنم، و اینکه این نعمت میتوانست نباشد، وجودم پر از ستایش میشود نسبت به آن کس که نعمت به دست اوست. و البته پر از پرسش میشوم، به اینکه این نعمت چگونه مرا به او خواهد رساند؛ اینکه چگونه باید «شکر» بگزارم؟
🔸 در چنین جهانی، اگر نیک بدانیم، حتی گرفته شدن نعمت هم نوعی نعمت است. حداقل چیزی که گرفته شدن یک نعمت برایمان دارد، این است که فرصتی به ما میدهد تا از غفلتمان خارج شویم، و به جای اینکه نعمتها چشمانمان را پر کند به پروردگار نعمتبخش رو کنیم.
🔸 خداوند بندگان خود را گرامی داشته است، و آنان را در «زمین» – در داستانهای زندگی – راه نموده و ایشان را روزیهای پاک بخشیده است (آیهٔ ۷۰). او این بازی را به عبث شروع نکرده. قصد دارد که نعمتبخشی خود را به کمال برساند، و بندگانش را به گرامیترین جایگاه در آورد. از همین روست که از بندگانش میخواهد که نعمتها را شکر کنند، و از این طریق به سوی او روانه شوند.
مهمترین نعمتهای خدا در افرادی ظهور میکند که از طریق ایشان هدایت خدا ممکن میشود. مهمترین نعمت خدا رسول اوست. مهمترین نعمت خدا، علی(ع) است، و همهٔ پیشوایانی که راه به حقیقت بردهاند. فکر کردن به اینکه «چه میشد اگر محمد را نمیشناختم»، یادآوریمان میکند که خدا چگونه اکراممان کرده است. شکر آشنایی رسول است که نعمت خدا را در حقمان تمام میکند و بودنمان با خدا و او و پیشوایان را همیشگی.
شاید از همین روست که بلافاصله بعد از آیهٔ ۷۰، میخوانیم: «یاد کن روزی را که هر گروهی را با پیشوایی که برگزیده و از او پیروی کرده است فرا میخوانیم…».
🔸 شکر پیشوا، شناخت او و شناخت راه او، و رفتن به آن راه و متخلق شدن به اخلاق اوست. اگر پیشوای به حق را شکر نکنی، پیشوایی دیگر را دنبال میکنی. هر کس را لاجرم پیشوایی است و خداوند او را به پیشوایش ملحق میکند.