روز: 15 اردیبهشت 1402

«کسی را دو قلب در سینه نیست…» (به بهانهٔ آیهٔ ۴ سورهٔ احزاب)

🔸 بنا به آنچه در المیزان آمده، مقصود از «عدم وجود دو قلب در وجود آدمی» این است که کسی نمی‌تواند هم‌زمان به دو امر متضاد اعتقاد داشته باشد و بر اساس آنها زندگی کند. این سخن را باید در ادامهٔ آیات قبل دید، جایی که خداوند رسولش را از تبعیت کافران و منافقان برحذر می‌دارد. پیروی خدا امری متضاد با پیروی کافران و منافقان است و کسی نمی‌تواند این دو را هم‌زمان در وجود خود داشته باشد.

🔸 قلب محل ادراک و اعتقاد است و این نظر المیزان بر اساس این فهم از‌ جایگاه «قلب» است. اما به جز اعتقاد، محبت نیز به قلب تعلق می‌گیرد. در این معنا آدمی نمی‌تواند «دوست‌دار» دو امر متضاد باشد؛ نمی‌توان هم دوست‌دار خدا و راه او و اولیای او بود، و هم دوست‌دار دشمنان خدا و راه ایشان.

🔸 این که بلافاصله بعد از این جمله سخن از یک عرف جاهلی اجتماعی غلط (سنت «ظهار») آمده، در نظر اول عجیب است. اما شاید همین موضوع باعث شود که به یاد بیاوریم پیروی از کافران و منافقان، خیلی اوقات از طریق پیروی سنت‌های غلط اجتماعی و تن دادن به عرف اتفاق می‌افتد.
لزومی ندارد که ما شخصی معین که با راه خدا دشمن‌ است را ببینیم و از او تبعیت کنیم؛ کافی است سنت‌هایی توسط چنین کسانی رواج یافته باشد و ما از این سنت‌ها پیروی کنیم. مثلاً کافی است طبق قواعد رایج کسب و کار قائل به این باشیم که ربا دادن اشکالی ندارد، یا قائل به این باشیم که برای پس گرفتن قرضی که به کسی داده‌ایم می‌توانیم او را به هر شکل تحت فشار بگذاریم. در این صورت بی‌آنکه کسی را جلوی خودمان ببینم، راه پیشگامان ربا و بخل را پیروی کرده‌ایم.

🔸 خدا دو قلب در سینه قرار نداده، و نمی‌توان هم‌زمان به دو مسیر زندگی مخالف معتقد بود، اما بسیار پیش می‌آید که خود را در حال انجام کارهایی می‌بینیم که با اعتقادمان در موقعیتی دیگر ناسازگار است.
ممکن است من قائل به این باشم که هر انسانی احتیاج به فرصت و امکانات برای رشد دارد ، اما این فرصت و امکانات را برای همسر خودم نپسندم و برای ایجاد چنین فرصتی مایه نگذارم، یا قائل به اهمیت عدالت باشم ولی عدالت را در حق زیردستان یا همکاران خودم رعایت نکنم، یا فکر کنم که علم‌آموزی حیاتی است، ولی بیشتر وقتی که دارم را صرف پرسه زدن بیهوده کنم.

زندگیمان از انواع «تناقض»ها پر شده، و برخی اعمال‌مان برخی دیگر را خنثی می‌کنند:
«سعیکم شتی»[۱] تناقض اندرید / روز می‌بافید شب بر می‌درید

🔸 خوب که نگاه کنیم، یک خط سیر مسلط در زندگی‌مان وجود دارد که بسیاری از این راه‌های به ظاهر متناقض در آن گرد هم می‌آیند: برآوردن خواسته‌های نفس – که به تعبیر مولانا «مادر بت‌ها» است. پایبندی به این مسیر، بسیاری از اعتقادات به ظاهر باارزش را هم استحاله کرده؛ مثلاً می‌گوییم که دنبال عدالتیم، ولی مقصودمان این است که عدالت باید «برای من» اجرا شود و من به سهم خودم برسم. یا می‌گوییم که هر کس باید فرصت و امکان رشد داشته باشد، اما مقصود این است که من باید فرصت و امکان رشد داشته باشم!

🔸 برآوردن خواسته‌های این نفس، درست رو در روی برآوردن خواسته‌های رب است، و خدا برای کسی دو قلب در سینه قرار نداده. جهاد با این نفس، و رفتن به راه رب – که به شکلی عملی در زندگی رخ می‌دهد – لازمهٔ زندگی ایمانی است.

نفس است که به خاطر ترس یا طمع، دنباله‌روی و اطاعت از کسانی را پیشه می‌کند. مؤمن، در موقعیت‌های زندگی، خود را مخاطب این سخن خداوند می‌بیند که: «پروای خدا پیشه کن، و از کافران و منافقان تبعیت نکن» (آیهٔ ۱). و با این یادآوری خدا می‌کوشد تا تبعیت نفس را رها کند: «آنچه را که از جانب پروردگارت به تو وحی می‌شود پیروی کن، که خدا همواره به آنچه می‌کنید آگاه است» (آیهٔ ۲).

🔸 و دوباره به یاد بیاوریم که پیروی کافران و منافقان، خیلی اوقات در پیروی از عرف اجتماع است. ترس و طمع ما را به این پیروی می‌کشاند. باید که در ازدواج و کسب و کار و تربیت و پرداختن به سیاست و امور اجتماعی و … ، پیروی نفس را واگذاریم و رو به جانب تبعیت «وحی» آوریم.

و در این راه، باید برای مقاومت نفسی که به نوعی از زندگی خو گرفته، آماده باشیم. اگر خو گرفته باشیم به آسایش و به اینکه با اموالمان آن کنیم که می‌خواهیم، برایمان دشوار خواهد بود که حق مال را ادا کنیم و اموال را به صاحبان آن باز پس دهیم. اگر عادت کرده باشیم به تحویل گرفته شدن و محبت دیدن، برایمان دشوار خواهد بود بنا کردن خانواده‌ای که اساسش تقوی و جهاد باشد.

🔸 آن کس که به نجات نفس می‌اندیشد، به تربیت آن می‌کوشد و آن کس که هر چه نفس می‌خواهد را در اختیارش می‌گذارد، آن را به هلاکت می‌کشاند؛ «قدافلح من زكاها * و قد خاب من دساها» (سورهٔ شمس، ۱۰-۹).

پی‌نوشت:

[۱] «تلاش‌های شما پراکنده و گوناگون است». برگرفته از آیهٔ ۴ سورهٔ لیل.