🔸 آیات 221 تا 242 سورۀ بقره، آیاتی هستند که به رابطۀ زنان و مردان و مسئلۀ ازدواج و طلاق میپردازند.
به نظرم یک نکتۀ مهم در این آیات، این است که خود خدا و صفات او، و نیز اخلاق ناشی از ایمان به او، بر قوانین ظاهری کاملاً غلبه دارد. اگر ساده بخواهم بگویم، هیچ جا خدا نمیگوید این قانون من است و باید انجام شود چون که من میگویم. بلکه ادعای خدا این است که او به دنبال تحقق نیکی است، و با توجه به شرایط مخاطب، این یا آن قاعده را برای او نیک میداند.
آیۀ 224 در این زمینه آیهای مهم است:
وَلا تَجعَلُوا اللَّهَ عُرضَةً لِأَيمانِكُم أَن تَبَرّوا وَتَتَّقوا وَتُصلِحوا بَينَ النّاسِ ۗ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ
و خدا را دستاويز سوگندهاى خود قرار مدهيد، تا [بدين بهانه] از نيكوكارى و پرواپیشگی و سازشدادن ميان مردم [باز ايستيد]، و خدا شنواى داناست.
این آیه میگوید که ممکن است گاهی به ظاهر از خداوند هم سخن بگوییم، ولی نتیجۀ آن دور شدن از نیکی به مردم، پروای پروردگار، و اصلاح بین مردم باشد. به عبارتی، میشود که کسی از قوانین خدا (مثلاً نوعی فقه) سخن بگوید و نتیجۀ آن شرّ یا دور شدن از خدا یا آشکار شدن اختلاف و بدی میان مردم باشد. خداوند ما را از این بر حذر میدارد که او را (مثلاً در قوانینی که به نام او وضع میکنیم) دستاویز قرار دهیم و چنین نتیجهای حاصل شود.
🔸 در همۀ آیات این مجموعه، خدا حضوری زنده دارد. او در دل رخدادهای زندگی، که اینجا بین زن و مرد رخ میدهد، به عنوان پروردگاری آمرزنده(1)آیات 225 و 226، بردبار(2)آیه 225، مهربان(3)آیه 226، شنوا(4)آیه 227، آگاه(5)آیه 227، توانا(6)آیه 228، حکیم(7)آیه 228 یا آفریننده(8)آیه 228 حضور دارد.
به علاوه، در آیۀ 231 صریحاً از این سخن گفته شده که عمل نکردن به روش بیان شده، ستم به خود است(9)آیه از ستم مرد به زن سخن میگوید، اما بلافاصله میگوید که این ستم را ستمکار در واقع به خودش میکند. یک راه درک این موضوع این است که فکر کنیم در این مورد، ستمکار، با انتخاب تعدّی به حقوق همسر سابقش، شخصیتی را برای خود شکل میدهد؛ شخصیتی که از این به بعد با او هست و ممکن است حتی تا ابد با او بماند. مثلاً او کینه را به وجود خود راه میدهد، و بعد تلاش میکند از این کینه و کاری که مرتکب شده دفاع کند، و به تدریج یک منش خاص را برای خود تثبیت میکند. این «آلوده کردنِ» خود، که در سورۀ «شمس» نیز به آن اشاره شده، مصداق خیلی مهمی از ستم به خود است.
به مصداقهای دیگری از ظلم به نفس هم میتوان فکر کرد. مثلاً میتوان به این فکر کرد که با رایج شدن چنین ستمهای چه جامعهای را برا خودمان میسازیم.. این نیز ملاک مهم دیگری است، که در مورد هر قانون میتوانیم آن را بسنجیم.
بنابراین انتظار ما این است که قوانینِ خدایی با این صفاتی که در آیات گفته شده، رنگ و بوی صفات او را داشته باشند. اگر قانونی که میفهمیم، نتیجهای بدهد که با این صفات در تعارض باشد، باید در فهم خودمان از قانون شک کنیم. و به علاوه، این قوانین نباید مصداق «ستم به خویشتن» باشند.
مثلاً تصور کنید که کسی از این عبارت که «و برای مردان بر زنان درجهای است»(10)در آیه 228، این برداشت را بکند که حق طلاق با مرد است(11)این برداشت یک از برداشتهای بسیاری است که از این عبارت شده. در مورد این عبارت اختلاف نظر چشمگیری وجود دارد، اما به نظر من، باز هم در بسیاری برداشتهایی که از این سخن وجود داشته، به متن زمینه توجهی نشده؛ اغلب اوقات این سخن را از متن آیه جدا شده و بعد در این مورد صحبت شده که این «درجه» چه میتواند باشد. طبیعتاً به این ترتیب نتیجهای هم به دست نخواهد آمد.
خود من در مورد معنی این سخن نمیتوانم پیش از اینکه تحقیق بیشتری کنم نظر بدهم. اما اگر بخواهم با توجه به متن آیه حدسی بزنم، شاید بتوان گفت که این «درجه» مرتبط با بازگردانده شدن فرزندان به پدران و قرار گرفتن تحت کفالت آنان باشد؛ چیزی که در سنت آن زمان وجود داشته و قرآن در مجموع آن سنت را تأیید کرده و تغییر نداده. و البته به نظر میرسد از این تأیید حکمی ابدی هم استخراج نمیشود.
یک نکتۀ مهم این است که وجود این «درجه» – به هر معنایی که باشد – فقط به معنی اثبات یک حق برای مردان نیست. نتیجۀ وجود هر نوع برتریای مسئولیت بیشتر است. بنا به همین آیه، مسئولیت «اصلاح» و ادای حقوق دیگری طبق معروف، یعنی آنچه عقل میشناسد و میپسندند، به عهدۀ طرفین است. اگر یکی از طرفین به هر معنی دست بالاتر را داشته باشد، وظیفه دارد که در مورد این مسئولیتها کوشاتر باشد.
این چیزی است که معمولاً از نظر دور داشته شده. یعنی بحثهای زیادی میبینیم در توجیه اینکه چرا خدا در این عبارت حق بیشتری را برای مردان قائل شده؛ ولی به فرض هم که این توجیهگران بتوانند نشان دهند که این عبارت حقی ثابت میکند، چرا هیچ وقت چیزی راجع به تکلیفی که همراه این حق است نمیشنویم؟ و این تکالیف تعارف نیستند؛ اگر کسی نتواند به این تکالیف عمل کند، آن حق هم از او ساقط میشود.
مثلاً اگر در یک جامعۀ خاص، خدا به این حکم داد که کفالت فرزند در شرایطی که زن و مرد از هم جدا میشوند با مرد است، حتماً تکالیفی همچون تربیت درست فرزند یا فراهم آوردن شرایطی مناسب برای ارتباط مادر و فرزند را هم به عهدۀ مرد میداند. اگر مرد نتواند به مسئولیتهای خود عمل کند، باید گفت حقوق او در مورد کفالت هم از میان میرود.
این بحث همچنان باز است و احتیاج به تحقیق و فکر بیشتری دارد. امید که در آینده بتوان در این مورد به نتایج دقیقتری رسید.. اگر این تصور منجر به تصویب قانونی شود که حق طلاق را در دست مردان میگذارد، باید بتوانیم نشان دهیم این قانون، برای این مردم (زن و مرد) در این جامعه و فرهنگ خاصی که داریم، قانونی است که میتواند آنچه خدایی حکیم، آگاه(12)مثلاً آگاه به حال مردم، و آنچه که ایشان را رشد میدهد، و آنچه مانع رشد ایشان میشود، مهربان، بردبار و آمرزنده میخواهد را برآورده کند.
به علاوه، باید نشان دهیم که این قانون منجر به ستم افراد به یکدیگر، و در نتیجه ستم به خویشتن نمیشود.
🔸 از آنچه گفته شد، مشخص است که من با این رویکرد مخالفم که ابتدا قانونی که از متن برداشت میکنیم را فرض بگیریم، و بعد سعی کنیم اثبات کنیم که این قانون از سرِ حکمت و مهر وضع شده، و حتماً منجر به رعایت عدالت میشود. مثلاً، با این مخالفم که فرض کنیم خدا همیشه و همه جا حق طلاق را در دست مردان گذاشته، بعد تلاش کنیم نشان دهیم که بودن حق طلاق در دست مردان حتماً به صلاح هر جامعهای است؛ تلاشهایی که طبیعتاً هیچ وقت هم به نتیجه نمیرسد. این شیوۀ توجیه، متأسفانه تاکنون در بسیاری از علمای دین وجود داشته است.
به نظر من، آنچه اصل و «محکم» است، این است که با خدایی حکیم، مهربان و عادل روبهرو هستیم. خدایی که شیوۀ «تفکر» و استدلال او را، و خواستهها و رضای او را به شکلی مفصل در قرآن میبینیم. در شرایط جامعۀ پیامبر(ص)، حکمت و مهر و عدل، قانونی خاص را ایجاب میکرده. اکنون باید به مدد قرآن و سنت و عقل کشف کنیم که خدا به چه قانونی برای جامعۀ ما رضایت دارد.
یادآوری این نکته هم خوب است که قوانین حتی در دورۀ کوتاه رسالت پیامبر(ص) هم در حال پویش و تحول بودهاند. برای مثال حرام شدن شراب در چند مرحله اتفاق افتاده است، و در مراحل ابتدایی بحث حرمت کامل مطرح نبوده. بنابراین چه ابایی باید از این داشت که پس از دوران پیامبر(ص) این قوانین پویش خود را حفظ کنند و مطابق نیازهای جامعه درآیند؟
🔸 از نکتۀ پیشین، این نتیجه را نمیگیرم که آیاتی از قرآن که قواعدی مشخص را بیان میکنند (مثل اینکه طلاق و بازگشت ساده به زندگی حداکثر دو بار مجاز است(13)آیه 229)، بیاهمیت هستند و باید به آنها بیتوجه بود. این رویکرد ممکن است در بعضی از روشنفکران دینی دیده شود.
تصور من این است که این آیات کاملاً اهمیت دارند، از آن رو که به ما میگویند که شکل قانونگذاری خدا در یک بافت فرهنگی خاص چگونه بوده است. به عبارتی این آیات میتوانند به ما روند تعیین قوانین را یاد دهند. طبیعتاً برای اینکه این روند را یاد بگیریم، لازم است که از جامعه و فرهنگ زمان پیامبر(ص) اطلاعات کافی داشته باشیم. با داشتن این اطلاعات است که میتوانیم بگوییم که خدا، در آن شرایط، به چه چیزی فکر کرده که این قانون خاص را پیشنهاد داده است.
🔸 اینجا قصد (و توانایی) این را ندارم که در مورد روندهای قانونگذاری الهی صحبت کنم. فقط این نکته به نظرم روشن است که اسماء و صفات خدا، و خصائل والای اخلاقی، و پروای انسان از پروردگارش، روح اصلی این قوانین است و در تعیین آنها نقش کلیدی دارد.
برای مثال، آیۀ 231 میخواهد به مردان بگوید که زنان را پس از طلاق آزاد بگذارید، و آنان را به بهانههای مختلف گرفتار نگه ندارید؛ چیزی که در فرهنگ جامعۀ زمان پیامبر(ص) وجود داشته. یعنی ممکن بوده مردی هنگام طلاق برای اینکه زن از حقوقش صرفنظر کند، او را کاملاً رها نکند. خدا طبیعتاً از این کار باز میدارد، اما پایههای این حکم خدا چیست؟
- خدا به صراحت از «تعدی» میگوید؛ یعنی چیزی از ستم بندگان به حقوق یکدیگر در این کار وجود دارد؛
- این «تعدی» را ظلم به خویشتن میداند. برای مسلمانی که پاکیزگی نفس برایش اهمیت دارد، و میداند که مهمترین کار بردن قلب «سلیم» به درگاه پروردگارش است، تعدی به حقوق دیگران (از سر دنیاطلبی و کینتوزی و …) بدترین ظلم به خود است.
- این را شوخی گرفتن نشانههای خدا میداند؛ برای مسلمانی که در مسیر زندگی نشانههای بسیاری از پروردگارش دیده، و همراهی او را درک کرده، این تعدی نشانۀ پشت پا زدن به تجربۀ آن نشانهها و همراهی خداست.
- به یاد کردن «نعمت» خدا فرا میخواند؛ نعمتهای بسیار، از جمله هدایت شدن، یا نعمت حضور پیامبر(ص)
- به یاد کردن «کتاب» و حکمت فرا میخواند؛ یعنی تمام قرآن را شاهد میگیرد بر اینکه چرا از «تعدی» و ستم باید دوری کرد.
- به داشتن پروای خدا فرامیخواند، خدا با صفاتی مشخص، که به سوی او باز میگردیم.
- و به یاد کردن اینکه خداوند آگاه است فرامیخواند؛، آگاه، از جمله به حال و روز ما وقتی که دست به تعدی میزنیم.
آیا امکان این را نداشتهایم که به جای تأکید بر قانونهای خشک برآمده از دانش فقه (14)از نظر بعضی علمای مهم دین نیز (از جمله علامه طباطبایی)، فقه مرسوم از روح اخلاق خالی شده است.، چنین پایههایی را اساس تعیین و اصلاح قوانین اجتماعی مسلمانان قرار دهیم؟
🔸 ممکن است کسی بگوید که این پایهها، منجر به تعیین قوانین دائمی نمیشوند و مدام مجبور به بررسی قوانین و اصلاح آنها هستیم؛ یعنی مدام باید وضعیت فعلی جامعه و انسانها را بررسی کنیم، و نیز مدام باید فهمی که از حقیقت و اخلاق و صفات خدا و پروای او و مصداق آنها در این شرایط داریم را نیز بررسی کنیم، و قوانین را تغییر دهیم.
بله، همین طور است، مگر چارۀ دیگری هم هست؟ عقل سلیم نمیپذیرد که وقتی زمینههای اجتماعی مدام در حال تغییر هستند، قوانین ثابت بمانند. و آیا این نوعی تنبلی فکری (و اخلاقی)، و از آن بالاتر، «بیتقوایی» نیست که دوست داشته باشیم همیشه یک چارچوب خشک قانونی تکلیفمان را روشن کند؟
پینوشت
↑1 | آیات 225 و 226 |
---|---|
↑2 | آیه 225 |
↑3 | آیه 226 |
↑4, ↑5 | آیه 227 |
↑6, ↑7, ↑8 | آیه 228 |
↑9 | آیه از ستم مرد به زن سخن میگوید، اما بلافاصله میگوید که این ستم را ستمکار در واقع به خودش میکند. یک راه درک این موضوع این است که فکر کنیم در این مورد، ستمکار، با انتخاب تعدّی به حقوق همسر سابقش، شخصیتی را برای خود شکل میدهد؛ شخصیتی که از این به بعد با او هست و ممکن است حتی تا ابد با او بماند. مثلاً او کینه را به وجود خود راه میدهد، و بعد تلاش میکند از این کینه و کاری که مرتکب شده دفاع کند، و به تدریج یک منش خاص را برای خود تثبیت میکند. این «آلوده کردنِ» خود، که در سورۀ «شمس» نیز به آن اشاره شده، مصداق خیلی مهمی از ستم به خود است.
به مصداقهای دیگری از ظلم به نفس هم میتوان فکر کرد. مثلاً میتوان به این فکر کرد که با رایج شدن چنین ستمهای چه جامعهای را برا خودمان میسازیم. |
↑10 | در آیه 228 |
↑11 | این برداشت یک از برداشتهای بسیاری است که از این عبارت شده. در مورد این عبارت اختلاف نظر چشمگیری وجود دارد، اما به نظر من، باز هم در بسیاری برداشتهایی که از این سخن وجود داشته، به متن زمینه توجهی نشده؛ اغلب اوقات این سخن را از متن آیه جدا شده و بعد در این مورد صحبت شده که این «درجه» چه میتواند باشد. طبیعتاً به این ترتیب نتیجهای هم به دست نخواهد آمد.
خود من در مورد معنی این سخن نمیتوانم پیش از اینکه تحقیق بیشتری کنم نظر بدهم. اما اگر بخواهم با توجه به متن آیه حدسی بزنم، شاید بتوان گفت که این «درجه» مرتبط با بازگردانده شدن فرزندان به پدران و قرار گرفتن تحت کفالت آنان باشد؛ چیزی که در سنت آن زمان وجود داشته و قرآن در مجموع آن سنت را تأیید کرده و تغییر نداده. و البته به نظر میرسد از این تأیید حکمی ابدی هم استخراج نمیشود. یک نکتۀ مهم این است که وجود این «درجه» – به هر معنایی که باشد – فقط به معنی اثبات یک حق برای مردان نیست. نتیجۀ وجود هر نوع برتریای مسئولیت بیشتر است. بنا به همین آیه، مسئولیت «اصلاح» و ادای حقوق دیگری طبق معروف، یعنی آنچه عقل میشناسد و میپسندند، به عهدۀ طرفین است. اگر یکی از طرفین به هر معنی دست بالاتر را داشته باشد، وظیفه دارد که در مورد این مسئولیتها کوشاتر باشد. این چیزی است که معمولاً از نظر دور داشته شده. یعنی بحثهای زیادی میبینیم در توجیه اینکه چرا خدا در این عبارت حق بیشتری را برای مردان قائل شده؛ ولی به فرض هم که این توجیهگران بتوانند نشان دهند که این عبارت حقی ثابت میکند، چرا هیچ وقت چیزی راجع به تکلیفی که همراه این حق است نمیشنویم؟ و این تکالیف تعارف نیستند؛ اگر کسی نتواند به این تکالیف عمل کند، آن حق هم از او ساقط میشود. مثلاً اگر در یک جامعۀ خاص، خدا به این حکم داد که کفالت فرزند در شرایطی که زن و مرد از هم جدا میشوند با مرد است، حتماً تکالیفی همچون تربیت درست فرزند یا فراهم آوردن شرایطی مناسب برای ارتباط مادر و فرزند را هم به عهدۀ مرد میداند. اگر مرد نتواند به مسئولیتهای خود عمل کند، باید گفت حقوق او در مورد کفالت هم از میان میرود. این بحث همچنان باز است و احتیاج به تحقیق و فکر بیشتری دارد. امید که در آینده بتوان در این مورد به نتایج دقیقتری رسید. |
↑12 | مثلاً آگاه به حال مردم، و آنچه که ایشان را رشد میدهد، و آنچه مانع رشد ایشان میشود |
↑13 | آیه 229 |
↑14 | از نظر بعضی علمای مهم دین نیز (از جمله علامه طباطبایی)، فقه مرسوم از روح اخلاق خالی شده است. |