🔸 در آیۀ 100، روی سخن از اهل کتاب به سوی مسلمانانی که با پیامبر(ص) بودند باز میگردد. در بیان این آیه دو نکته اهمیت دارد. یکی اینکه اینجا بحث از «اطاعت» از اهل کتاب است، نه مثلاً گفتگو با ایشان. و دوم اینکه بحث از «گروهی از اهل کتاب» است نه همۀ آنان.
این آیه مسلمانان را به این فرا میخواند که تجربۀ ایمان خود را انکار نکنند، و به سمت کفر (پوشاندن حقیقت) گرایش نیابند. طبیعتاً این گرایش ممکن است به روشهای گوناگونی رخ دهد، و اینجا یکی از این روشها یاد شده است: اطاعت از اهل کتاب. اما دلایل چنین اطاعتی از این گروه چه میتوانسته باشد؟ شاید ترس از ایشان، یا دوستی با ایشان، یا ابهت داشتن ایشان در دل، یا غلّ و غش داشتن نسبت به مسلمانان دیگر.
🔸 در آیات بعد، خداوند از مسلمانان میخواهد که حول قرآن و رسول گرد آیند. به تعبیر المیزان، این همان معنای چنگ زدن به ریسمان الهی استن. این گرد آمدن، مایۀ رهایی از اختلاف و دشمنی، و دست یافتن به برادری است.
قرآن پراکندگی پیشین مخاطبانش را در آیۀ 103 به یاد ایشان میآورد؛ زمانی که ایشان دشمنان هم بودند و بر لبۀ پرتگاهی از آتش قرار داشتند. چنانکه مفسران گفتهاند، این تعبیر قرآن بیانگر این است که ممکن بود دشمنی دائم بین قبایل عرب باعث نابودی همیشگی این مردم شوند. اما به نظر میرسد بهتر است این تعبیر را در معنایی اخروی نیز در نظر بگیریم: در آن روزی که حقیقت آشکار میشود، کینتوزی و دشمنی با مردم که ممکن است درون ما زنده و فعال باشد، خود را همچون آتشی فروکشنده نمایان میکند.
🔸 در صدر اسلام، آتش این دشمنی به یمن «کلام» خدا (که هم سخن او و هم عمل او در تاریخ است) و به مدد رسول خدا فرو نشست و به جای آن نزدیک شدن دلها و برادری غالب شد. خداوند این الفت و برادری را «نعمت» خود خوانده است؛ یعنی چیزی که خود عطا کرده و کسی این امکان را ندارد که آن را از جای دیگری حاصل کند.
یک پرسش این است که آیا اکنون نیز قرآن و سنت رسول، توان از میان بردن دشمنیها و ایجاد پیوند و برادری را دارند؟ این سوال برای ما اهمیت دارد، چرا که گسترش دشمنی و کینه را در بسیاری روابط، از روابط خیلی ابتدایی مثل رابطه بین اعضای یک خانواده گرفته تا روابط در سطح کلان مثل رابطه بین ملتها، میبینیم. و نیز میبینیم که این دشمنیها چه جهنمهایی (در درون و بیرون) برای ما ساخته است. اکنون از جانب قرآن این ادعا وجود دارد که چنگ زدن به ریسمان خدا، یعنی سامان دادن عقیده و زندگی بر اساس قرآن و سنت رسول، میتواند موجب پیوند حقیقی دلها و برادری واقعی شود. این امر چگونه میتواند در زندگی امروز ما رخ دهد؟
من این پرسش را باز میگذارم، چرا که توان و فرصت لازم برای پرداختن به آن را ندارم. به طور کلی تصور میکنم که این «اعتصام به حبل الله»، اگر به جد اتفاق بیفتد، و اگر بدانیم معنی آن در عمل چیست(1)مثلاً ببینید که در آیات بعد سخن از دعوت به خیر و فراخواندن به نیکی و نهی از بدی است؛ این را میتوان از استلزامات چنگ زدن به ریسمان خدا دانست. کسی نمیتواند ادعا کند به ریسمان خدا چنگ زده، در حالی که نسبت به سرنوشت دیگر مسلمانان بیتفاوت است. به همین ترتیب، کسی نمیتواند ادعای چنگ زدن به ریسمان خدا را داشته باشد، و خود را از شنیدن دعوتها و بازداشتنهای دیگران غنی بداند. ظرفیت شگفتانگیزی برای ایجاد تحول دارد. چیزی که در این روند اتفاق میافتد این است که ملاک تصمیم و عمل، به جای اینکه «خود» ما باشد، که اغلب خودمحورانه به دنبال منافع خود هستیم، به آنچه خدا و رسول خواسته است منتقل میشود.
🔸 احتیاج داریم که با شناخت قرآن و سنت رسول خدا، دقیقاً بگوییم که التزام به آنها در روابطی که در موقعیتهای مختلف تجربه میکنیم چه معناهایی دارد.
خوب است که به عنوان یک نمونۀ کوچک، و صرفاً به عنوان چیزی که راه تفکر را بگشاید، ببینیم که در زندگی خانوادگی التزام به قرآن، صرفاً با توجه به همین آیات 102 تا 104 سورۀ آلعمران، چه معناهایی ممکن است داشته باشد:
- دیگران پیش و بیش از هر کس در مقابل خدا مسئول هستند(2)مسئولیت در قبال خدا، هر چند که احتیاج به فکر و بحث دارد، ولی با توجه به آیات قرآن چیزی است نسبتاً روشن. به علاوه میتوان دید که رضای خدای اسلام چیزی مغایر با رضای عقل نیست.
در سنت اسلامی، عقل رسول خداوند تلقی میشود، یعنی آنچه که عقل آدمی میپسندد و دوست دارد، همان چیزی است که خدا نیز به آن رضایت دارد. از این روست که خلاف خواست خدا کار کردن، در واقع خلاف خواست «خود»ی والا کار کردن است.؛ بنابراین نباید انتظاراتم از آنان با مسئولیت آنان در قبال خدا متناقض باشد.
مثلاً نمیتوانم انتظار داشته باشم که همسرم چنان به وقت گذراندن با من مقید باشد که نتواند به آن عهدی که با خدا دارد (مثلاً جهاد در راه گسترش عدالت و رفع ستم) به نحوی جدی پایبند بماند. - من پیش و بیش از هر کس در مقابل خدا مسئول هستم؛ اگر به خاطر اصرار کسی از خانواده به چیزی که مورد رضایت خدا نیست عمل کنم، زیان کردهام و زیان زدهام.
مثلاً نمیتوانم به خاطر اصرار پدر و مادرم تن به ازدواجی بدهم که تصور میکنم امکان عمل به عهدهای خدا را دشوار میکند (حتی اگر شدت اصرار پدر یا مادرم به حدی باشد که رد کردن درخواست آنها منجر به آسیب جسمانی به ایشان شود). - در رابطه با اعضای خانواده، کینه و دشمنی آتشی است که باید راهی برای رهایی از آن بیابم. حتی اگر کینه در ظاهرم نیاید و فقط در دل باشد، زیان خودش را خواهد داشت. بنابراین ظاهرسازی و حفظ صلح و آرامش دردی را درمان نمیکند.
- ما همه احتیاج داریم که دعوتهایی به سوی خیر بشنویم. بنابراین تلاش میکنم برای اعضای خانوادهام اهل دعوت به خیر باشم، و به آنان نشان میدهم که مشتاق شنیدن چنین دعوتهایی هستم.
- جدای از دعوت به خیر، ما احتیاج به این داریم که یاریگر یکدیگر در راه خیر باشیم. بنابراین میکوشم مانعی بر سر راه عمل به خیر از جانب اعضای خانوادهام نباشم، بلکه همراه و یاریگر آنها در چنین راههایی باشم.
- من حتماً اشتباههایی دارم و گاه به گاه از راهی که به هدفم میرساند منحرف میشوم. بنابراین احتیاج دارم همنشینانم با صراحت و صداقت در مورد اشتباههایی که در کارم میبینند با من سخن بگویم. به آنها نشان میدهم که از چنین گفتگوهایی استقبال میکنم و مسیرم را اصلاح میکنم.
این فهرست کوچک فقط برای این بود که ببینیم درآویختن به ریسمان خدا، میتواند مصداقهای خیلی روشنی در زندگی داشته باشد، و التزام عملی به آنها میتواند تغییراتی عینی و عمیق در زندگی ایجاد کند.
دقت کنید که پرسش مطرحشده در متن (که در آویختن به ریسمان خدا چگونه میتواند کینه و دشمنیها را، در حوزههای مختلف، به الفت و برادری حقیقی تبدیل کند) هنوز کاملاً باز است و احتیاج است مفصل به آن پرداخته شود.
پینوشت
↑1 | مثلاً ببینید که در آیات بعد سخن از دعوت به خیر و فراخواندن به نیکی و نهی از بدی است؛ این را میتوان از استلزامات چنگ زدن به ریسمان خدا دانست. کسی نمیتواند ادعا کند به ریسمان خدا چنگ زده، در حالی که نسبت به سرنوشت دیگر مسلمانان بیتفاوت است. به همین ترتیب، کسی نمیتواند ادعای چنگ زدن به ریسمان خدا را داشته باشد، و خود را از شنیدن دعوتها و بازداشتنهای دیگران غنی بداند. |
---|---|
↑2 | مسئولیت در قبال خدا، هر چند که احتیاج به فکر و بحث دارد، ولی با توجه به آیات قرآن چیزی است نسبتاً روشن. به علاوه میتوان دید که رضای خدای اسلام چیزی مغایر با رضای عقل نیست. در سنت اسلامی، عقل رسول خداوند تلقی میشود، یعنی آنچه که عقل آدمی میپسندد و دوست دارد، همان چیزی است که خدا نیز به آن رضایت دارد. از این روست که خلاف خواست خدا کار کردن، در واقع خلاف خواست «خود»ی والا کار کردن است. |