سورهٔ اسراء، ۱۶: و چون زمان آن فرا رسد که دیاری را نابود کنیم، بر نعمت توانگران و مرفّهان آن میافزاییم و آنان با سرمستی بندگی خدا را رها میکنند و در آن دیار به فسق و فجور میپردازند، در نتیجه آن سخن (وعده عذاب) درباره آنان تحقق مییابد و آن جا را به کلّی نابود میکنیم.
🔸 این آیه را میتوان تفسیری برای برخی از آیات پیشین سوره دانست. در آیهٔ ۴ راجع به «فساد بزرگ در زمین» و «سرکشی در زمین» میخوانیم. مصداق دقیق این فساد و سرکشی روشن نشده، و با توجه به آیهٔ ۱۶ میتوان فهمید که یکی از مصداقهای مهم فساد و سرکشی، فساد و سرکشی از طریق زیادهخواهی در مال و تجملطلبی است.
به همین ترتیب میتوانیم یک مصداق مهم «بدی» در آیهٔ ۷ را نیز همین بدانیم، و یک مصداق مهم «نیکی» را میانهروی کردن در دخل و خرج و رعایت انصاف و عدالت در حق عموم مردم.
🔸 همینجا خوب است اشارهای به مفهوم «افساد فی الارض» داشته باشیم. همواره گرایشهایی به این وجود داشته که «فساد در زمین» را به جرایمی ساده و مشخص، مثل درگیری و نزاع یا تلاش برای قتل کسی تفسیر کنند. اما مفهوم «فساد» بسیار کلیتر از اینها است، و تفسیر اینکه در هر روزگاری چه چیزی «فساد» تلقی میشود کاملاً به شرایط زمانه بستگی دارد.
چیزی که به قطع میتوان گفت، این است که در قرآن فساد و تباهی در «سرزمین» به شکلی گسترده مورد نظر است، نه یک اقدام که تنها عدهای اندک و در یک زمان مشخص از آن تأثیر میپذیرند. و با توجه به پیوند آیات سورهٔ اسراء، بعید نیست که بتوانیم بگوییم از نظر قرآن، رفاهجویان و زیادهخواهان از ایجادکنندگان چنین فسادی هستند. آنان که از هیچ تلاشی برای حفظ اموال خود و افزودن بر آن مضایقه ندارند، و ساز و کارهایی را در جامعه به وجود آوردهاند تا از امنیت ثروت خود مطمئن شوند. کسانی که درآمدهای حاصله از زحمت مردم را به ناروا به خود اختصاص میدهند، و مردم را در فقر و تنگدستی نگه میدارند، و به این ترتیب مسیر رشد را برای آنان تقریباً مسدود میکنند.
طبیعتاً این افراد به شیوههای مختلف تلاش میکنند آنچه که انجام میدهند را «اصلاح» به شمار آورند، و تعریف «مفسد در سرزمین» را تغییر دهند و عدهای که مرتکب جرایم محدود میشوند را مصداق مفسد بدانند.
🔸 این آیه دربارهٔ فرآیند سقوط یک جامعه است؛ فرآیندی که کاملاً جبری نیست و امکان بازگشت از آن وجود دارد. این جمله در آیهٔ ۸ که «و ان عدتم عدنا» «اگر باز گردید ما نیز باز میگردیم»، حکمی کلی است که هم بازگشت به سمت خیر و نیکی و هم بازگشت به سمت شر و بدی را شامل میشود.
در عین حال شکی در این نیست که وقتی رفاهجویان و آنان که حق مردم را به خود اختصاص میدهند در جامعه قدرت یافتند، بازداشتن ایشان کاری به واقع دشوار است. این بازداشتن – که هر چه زودتر رخ دهد، امید بیشتری به تحقق آن میرود – مصداق مهمی از «امر به معروف و نهی از منکر» است. وانهادن همین «امر به معروف و نهی از منکر» است که باعث میشود مردم معمولی نیز در سرنوشت «مترفین» شریک شوند.
🔸 بسیاری از مردم جامعه هر چند که خود از رفاه چندانی برخوردار نباشند، آرزوی بودن در جمع «مترفین» را در سر دارند. زمانی که قارون با ثروت خود در میان جمعیت ظاهر میشد، «کسانی که خواستار زندگی دنیا بودند گفتند: ای کاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [هم] داده میشد، واقعاً او بهره بزرگی [از ثروت] دارد»(1)سورهٔ قصص، ۷۹.
چنین مردمی در جهت متوقف کردن این رفاهجویان و حرکت به سوی جامعهای عادلانهتر بر نمیآیند؛ بلکه خود نیز میکوشند که به بهرهٔ بزرگی از ثروت دست پیدا کنند. این تلاش، که بیتوجه به مقولاتی همچون عدالت و انصاف صورت میگیرد، وضعیت ستمدیدگان را بدتر از پیش میکند. گسترش ارزشهای «مترفین» در جامعه حتی ممکن است ستمدیدگان را نیز به این باور برساند که بهرهمندی از ثروت بسیار خودبهخود چیز بدی نیست، و ایشان تنها از بخت بد است که جزو محرومین قرار گرفتهاند. آنان ارتباط بین ثروتمند بودن عدهای و فقیر بودن خود را تشخیص نمیدهند.
🔸 مشکل با «توصیهٔ اخلاقی» به آنان که ثروتهای جامعه را قبضه کردهاند، حل نمیشود. باید ببینیم کدام ساختارها این فرصت را برای چنین کسانی به وجود آورده، و تلاش کنیم تا به تدریج ساختارهایی جدید به وجود آوریم که در آنها این امکان وجود نداشته باشد که مال «در میان توانگران دست به دست گردد»(2)سورهٔ حشر، آیهٔ ۷.
توضیح در مورد عنوان:
عنوان این مطلب از حکایتی از مثنوی معنوی گرفته شده است:
آتشی افتاد در عهد عمر
همچو چوب خشک میخورد او حجر
در فتاد اندر بنا و خانهها
تا زد اندر پر مرغ و لانهها
نیم شهر از شعلهها آتش گرفت
آب میترسید از آن و میشکفت
مشکهای آب و سرکه میزدند
بر سر آتش کسان هوشمند
آتش از استیزه افزون میشدی
میرسید او را مدد از بی حدی
خلق آمد جانب عمر شتاب
کآتش ما مینمیرد هیچ از آب
گفت آن آتش ز آیات خداست
شعلهای از آتش بخل شماست
آب و سرکه چیست نان قسمت کنید
بخل بگذارید اگر آل منید
خلق گفتندش که در بگشودهایم
ما سخی و اهل فتوت بودهایم
گفت نان در رسم و عادت دادهاید
دست از بهر خدا نگشادهاید
بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز
نه از برای ترس و تقوی و نیاز