در منابع تاریخی میخوانیم که امام حسین(ع) زمانی که وارد سرزمین کربلا شد، در بخشی از سخنان خود خطاب به همراهانش، گفت: «مردم بندگان دنیایند، و دین، بازیچهای بر سرِ زبان آنهاست؛ تا زمانی که زندگیشان بچرخد، حول دین میگردند، اما چون به بلاها آزموده شوند دینداران اندکند.»(1)سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص195
این سخن امام در بین ما همچون نقدی بر دینداری سطحی و دروغین مردم و سرزنش ایشان معروف است. اینجا میکوشیم تا تأمل مختصری دربارهٔ این سخن داشته باشیم، و آن را نه به صورت یک شماتت ساده یا شکایت از روزگار، بلکه به صورت بیان یک حقیقت عینی و موجود بخوانیم؛ حقیقتی که درک آن میتواند راهی به رهایی داشته باشد.
(۱) «مردم بندگان دنیا هستند»
در زمینهٔ تاریخیای که امام در آن سخن میگوید، واژهٔ «بندگی» دو ویژگی مهم را در خود دارد: بنده ارباب خود را خدمت میکند، و ارباب نیازهای بنده را برآورده میسازد. بندگی دنیا، خدمت کردن به دنیا و از دنیا انتظار پاسخ را داشتن، ویژگیای است که امام در این سخن برای بیشتر مردم زمانهٔ خود صادق میداند؛ بندگی دنیا و بندگی اصحاب دنیا، یا صاحبان زر و زور.
روشن است که کسی نیست که در این عالم و در تعامل با آن و آنچه در آن است زندگی نکند. هر کسی طبیعتاً از آنچه در این عالم است و از رابطه با مردمان برای برآوردن خواستههای خود بهره میبرد. اما بهره بردن از دنیا و برآورده شدن نیازها در تعامل با دنیا، با «بندگی دنیا» تفاوت دارد. میتوان با آزادگی در این دنیا کار کرد و از آن بهره برد، و این تفاوت دارد با بندهٔ اهل قدرت شدن برای به دست آوردن نصیبی ناچیز و ناماندگار. میتوان در این دنیا زیست و شور و اندوه تحقق عدالت و برادری را داشت و برای آن جنگید، و این فرق میکند با جستجوی امنیت اقتصادی و طلب گوشهٔ عافیت.
واژهٔ «دنیا»، در معنی خود «پایین» و «پست»تر بودن را دارد. هیچ بخشی از عالم پست نیست، روی آوردن به دنیا اما به کار گرفتن عالم با همتی پست است. بندگی دنیا را کردن، همان بندگی «میل» (یا «نفس») است؛ میلی که از دیدن خواستههای بالاتر ما ناتوان است. میل، مثلاً از گرسنگی میترسد و به سیر شدن دعوت میکند، اما خواستهٔ انصاف نسبت به «همسایه» یا عشق به او را در ما به جا نمیآورد و به تحقق چنین خواستههایی دعوت نمیکند. سروری میل، با روی آوردن به عالم با همتی پست، مانع تحقق و تولد «خود»های والاتر است.
(۲) «دین بازیچهای بر سر زبان ایشان است»
جامعهٔ زمان امام، جامعهای «دینی» بود. حکومتی «دینی» بر آن حکم میراند و مردم هم به آداب شریعت پایبند بودند و خود را مسلمان میدانستند. این سخن اما به این معنی است که دین ایشان، در حد چیزی بر سر زبان بود. در زندگی چنین مردمی دین نقشی جدی بازی نمیکند. زندگی واقعی ایشان را مناسباتی دیگر رقم میزند؛ همان طلب دنیا و بندگی آن.
نفوذ دین در حیات، به معنی دگرگون شدن منش و رفتار شخصی، و نیز روح حاکم بر مناسبات اجتماعی و تغییر ساختارها است. بدون این دگرگونی، رعایت ظواهر دینی نشان از نفوذ دین به درون شخص و جامعه ندارد. این سخن از امام صادق(ع) شنیدنی است که «به نماز خواندن و روزه گرفتن آنها فریب نخورید، زیرا بسا که مرد به نماز و روزه انس گیرد تا آنجا که اگر آن را وانهد به هراس افتد! ولی آنها را بیازمایید به راستگویی و امانتپردازی»(2)اصول کافی، حدیث 1762، کتاب ایمان و کفر، باب راستگویی و ادای امانت. نیز این سخن رسول خدا(ص) به یاد میآید که: «محبوبترین دینها نزد خدا آیین حنیف است؛ پس هرگاه دیدی که امت من به ستمگر نمیگویند: تو ستمگری، بیتردید از دست رفتهاند»(3)میزانالحکمه، ص۱۸۱۱. پیامبر(ص) ایشان را «امت من» خطاب میکند، جامعهٔ مسلمانان، که وقتی اعتراض به ستم – که امری واضح و مطابق طبع انسانی است – از آن رخت بسته باشد، از نظر پیامبر(ص) «از دست رفته» هستند؛ گویی که باید امید از ایشان برید!
مختصر آنکه دین بسیاری از مردم، در جامعهای نزدیک به روزگار پیامبر(ص)، از نظر امام دینی سطحی و نفوذ نیافته در حیات است. کارکرد این دین شبیه به کارکرد «بازیچه» برای کودک است؛ چیزی است برای سرگرمی، چیزی که میتوان تملکش کرد، میتوان بر سر آن با دیگران جنگید، یا به واسطهٔ آن آرامش و امنیت جست.
(۳) «تا زمانی که زندگیشان بچرخد، حول دین میگردند»
در روزگاری که «زندگی میچرخد»، این مردم را میبینی که سخن از دین و دینداری میگویند. دینی که خللی در گردش زندگی ایجاد نمیکند و به این معنا «بیضرر» است. به علاوه، این دین «فوایدی» هم دارد. مثلاً میتوان به مدد آن خلأ معنویای که گاه به گاه حس میشود را پر کرد، یا دل را از اضطرابها بیهوده آرام ساخت.
طبیعتاً اما، همهٔ بخشهای دین که به گردش چرخ زندگی لطمه میزنند از چنین دینداریای حذف میشود. در سخنی معروف از امام باقر(ع)، از مردمی سخن گفته شده که «امر به معروف و نهی از منکر را تنها زمانی واجب میدانند که به آنها ضرری نرساند»؛ ایشان «به نماز و روزه و آنچه ضرری به جان و مالشان نمیرساند رو میآورند، و اگر نماز هم به امور مربوط به جان و مالشان ضرر میزد آن را کنار میگذاشتند» (4)فروع کافی، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، حدیث نخست.
در ادامهٔ همین سخن روشن میشود که «امر به معروف و نهی از منکر» نه یک تذکر زبانی ساده در گفتگوهای بین فردی، بلکه چیزی است که به واسطهٔ آن «راهها امن میشود، درآمدها حلال میشود، حقوق و اموال به زور گرفته شده به صاحبانش بر میگردد، و زمین آباد میشود». این همان «امر به معروف و نهی از منکر»ی است که امام علی(ع) در مورد آن گفت: «امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید، که اگر چنین کنید ،بدترین شما زمام امور شما را به دست میگیرند و نیکانتان دعا کنند و مستجاب نشود»(5)نهجالبلاغه، نامه ۴۷.
این «دین» در خدمت «هوی» در آمده، و آنجا که پای هزینه دادن برای رسیدن به خواستههای بزرگتر است، عقب میایستد. به زبان ساده، خدای این دین، نه خدای آسمانها و زمین، که هوای نفس این مردم است: «پس آیا دیدی آن کس را که هوس خویش را خدای خود گرفت، و خداوند او را با وجود آگاهیاش، بیراه گذارد؟»(6)سورهٔ جاثیه، ۲۳، و چه ساده میشود صورتی از دین را حفظ کرد و آن را در خدمت نفس قرار داد.
(۴) «اما چون به بلاها آزموده شوند دینداران اندکند.»
شاید این سخن در گوش تنها پژواک شماتت داشته باشد؛ اما حقیقتی روشن در آن وجود دارد که نباید از آن غافل شد. «بلا»، آن آزمونی که توسط خداوند پیش آمده، برای مردم روشن میکند که در دینداری آنان خللی وجود دارد. هدف «آزمون» همین است. آزمون نشان میدهند که آن «دین» پذیرفته شده، همان دین قرار گرفته در خدمت هوی، در پاسخگویی به خواستههایی مهم قاصر است. هدف خدای «پرورنده» زردرو کردن بندگان نیست، بلکه او در آزمونها ایشان را پرورش میدهد و خواستههای برتر ایشان را برآورده میکند.
در هنگامهٔ بر پا شده توسط بیماری، یا سوگ، یا ستمدیدگی، «دینداران» عرفی میتوانند متوجه شوند که دستشان خالی است. وقتی که «دین» سخن قابل اعتنایی در این هنگامهها نمیگوید، و به «مرگ حق است» و «صبر باید کرد» و «دوراندیشی باید کرد و خود را نباید به خطر انداخت» اکتفا میکند، «دیندار» باید که از این «دین» بیزار شود و دین و آیینی دیگر بگزیند. اگر چنین شود، «بلا» به مقصود رسیده و خدا آن آگاهی که میخواسته را پدید آورده است.
«هوی» اما همچنان در کار است و سخت به «دین» خود چسبیده. بعد از گذر کردن واقعهٔ «بلا»، هوی آن «دین» را دوباره بزک میکند و به آن میخواند. هر چه باشد، چرخ زندگی باید بچرخد! و همان «دین» که به دوراندیشی و ذخیرهٔ اموال و چسبیدن کلاه خود و بیخیالی نسبت به ستم و فراموش کردن بلاهای آینده و فراموش کردن مرگ و … فرامیخواند، چرخ چنین «زندگی»ای را بهتر میچرخاند!
و حسین، همچنان ایستاده، و در عجب و حسرت از اینکه چرا دینداران چنین اندکند، به همراهی خویش میخواند و حیاتی نو، حقیقی و ماندگار را برایمان چشم دارد.