مطالعه گروهی قرآن

چند نکته راجع به آیات ۶ تا ۱۳ سورهٔ قصص

🔸 جلال خداوند (که در متن پیش از آن سخن رفت)، با خطابی غیر منتظره در صحنه حاضر می‌شود: «به مادر موسی وحی کردیم: او را شیر ده…». خداوند بر آن نیست که در برنامه‌ای که دارد، عشق مادر به کودکش و بیم او بر فرزندش را نادیده بگیرد. این‌ها نیز بخشی از برنامهٔ خدا می‌شوند. در آیهٔ ۱۳ می‌بینیم که خدا در این ماجرا چنین اراده کرده که حتی رابطهٔ بین مادر و فرزند گسسته نشود؛ چیزی که خدا تحقق «وعده» خود می‌داند، و یادآوری می‌کند که بیشتر مردم به در این مورد که خدا وعده‌هایش را راست می‌آورد تردید دارند.

🔸 خوب است این را نیز ببینیم که مادر موسی یک «زن» از طبقه‌ای تحت سلطه است، یعنی سلطه‌ای مضاعف را تحمل می‌کند. چنین کسی که به ظاهر هیچ امکانی برای تغییر شرایط خود و دیگران ندارد، در برنامهٔ خدا جایگاهی مشخص برای سرنگون کردن پادشاهی فرعون می‌یابد.

🔸 به ماجرای پرورده شدن موسی(ع) به دست فرعون و خانواده‌اش می‌توان از وجه‌های مختلف فکر کرد. مثلاً، اینکه «خدا بر کار خویش چیره است» (سورهٔ یوسف، ۲۱) آنجا آشکار می‌شود که «باطل» خود به دست خویش اسباب نابودی خود را فراهم کند. آن کس که طریقی فرعونی را پیش گرفته، آن‌چنان صاحب خود نیست که بتواند از دست زدن به آنچه موجب «اندوه» او می‌شود خودداری کند؛ حتی او نیز از آن کسی دیگر است.

🔸 هر چند این قضیه آشکار است، ولی یادآوری صریح آن شاید مفید باشد که داستان فرعون و تسلط او بر گروهی ستم‌دیده، و پاسخ گفتن خدایی که عشق و بیم و امید و آرزوی مردم را درک می‌کند به این گروه، مایهٔ ایمان و امید و تحرک و کوشش هر ستم‌دیده‌ای در تاریخ می‌شود.
خدای اسلام، صرفاً خدایی برای آرام کردن و تسکین بخشیدن نیست، او «وعده»هایی دارد، و بر اساس این وعده‌ها آرزوها را تحقق می‌بخشد؛ آرزوهایی به ظاهر «کوچک»، مثل بازگرداندن فرزند گم‌شده، و به ظاهر «بزرگ»، مثل سرنگونی حکومتی فرعونی.

🔸 امام علی(ع): آگاه‌ترین مردم به خداوند متعال آن است که بیشتر از او درخواست کند.

«ستمگر را بگو که آنچه از آن می‌ترسیدی نزدیک شده…» (به بهانهٔ آیات ۴ تا ۶ سورهٔ قصص)

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ ‎﴿٤﴾‏
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ‎﴿٥﴾‏
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ ‎﴿٦﴾

فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت، و مردم آن را طبقه طبقه ساخت؛ طبقه‌ای از آنان را زبون می‌داشت: پسرانشان را سر می‌برید، و زنانشان را [برای بهره‌کشی‌] زنده بر جای می‌گذاشت، که وی از فسادکاران بود. (۴)
و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرو دست شده بودند منّت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم‌] گردانیم، و ایشان را وارث [زمین‌] کنیم، (۵)
و در زمین قدرتشان دهیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند، بنمایانیم. (۶)

🔸 فرعون، خود را در جایگاه خدایی قرار داده بود(1)شعراء، ۲۹: فرعون گفت: ای موسی، سوگند یاد می‌کنم که اگر غیر از من معبودی اختیار کنی تو را در زمره آن زندانیان که از وضعشان خبر داری قرار می‌دهم.، و با مردم سرزمین به ستم و سرکشی رفتار می‌کرد. او برای حفظ قدرت خود، جامعه را دسته‌دسته کرده بود، و دسته‌هایی را ضعیف‌تر از دیگران قرار داده بود و دیگران را بر ایشان غلبه داده بود.

این دسته‌دسته کردن بر اساس نژاد بود و بنی‌اسرائیل (نوادگان یعقوب(ع)) در جایگاهی پست‌تر از دیگران قرار گرفته بودند. بنا به تفسیر المیزان این دسته‌دسته کردن حتی در میان بنی‌اسرائیل نیز به کار گرفته می‌شد؛ یعنی گروهی از اشراف بنی‌اسرائیل («ملأ» قوم) به فرعون نزدیک‌تر بودند، و این «رشوه‌»ای به ایشان به پاداش تلاش برای حفظ نظم موجود بود.

🔸 ستم‌پیشگان و فرعون‌صفتان از ویژگی‌های دیگری به جز نژاد نیز برای دسته‌دسته کردن مردم بهره برده‌اند. به خصوص، گاه از ملاک‌های به ظاهر «دینی» برای این منظور استفاده شده است. به عنوان یک نمونه، در دوران بنی‌امیه، پایبندی به معیارهای یک دین رسمی ملاکی برای دسته‌بندی مردم و امتیاز یافتن گروهی بر گروهی دیگر بود. برای مثال، کسانی که به اطاعت کامل از خلیفهٔ رسول خدا(ص) – که بعدها به عنوان خلیفهٔ خدا حتی جایگاهی رفیع‌تر از رسول خدا(ص) یافت – مقید بودند، و او را از هر گونه خطایی مبرّی می‌دانستند، «دینی» کامل‌تر داشتند و به دستگاه خلافت نزدیک‌تر می‌شدند.

استفاده از هر ملاکی برای دسته‌دسته کردن مردم و زیر «سلطه» قرار دادن گروه‌هایی از مردم، اقتدای به فرعون و هم‌گام شدن با او در مسیر «آتش» است(2)سورهٔ هود: ۹۸-۹۷: آنگاه [آنان‌] از فرمان فرعون پیروی کردند و فرمان فرعون صواب نبود * او در روز قیامت پیشاپیش قومش است، آنگاه آنان را به آتش دوزخ درمی‌آورد، چه بد است درآیندی که به آن درآمده‌اند.؛ حتی اگر آن ملاک به ظاهر ملاکی دینی باشد و این کار توسط حکومتی به ظاهر دینی صورت گیرد.

🔸 «و نُرید ان نمنّ …»؛ جلال خداوند در به کار بردن صفت جمع آشکار می‌شود: «و چنین اراده کردیم که …».

رو در روی سرکشان و خودبزرگ‌بینان، خداوند با جلالی سهمگین به نفع آنان که ضعیف نگه داشته شده‌اند وارد میدان می‌شود و این زیردستان را قدرت می‌بخشد. فرعون، آن سرکش، هامان، نمایندهٔ اشراف یاری‌گران سرکش، و سپاهیان او، که قدرت سرکش به ایشان وابسته است، همهٔ عمر را در بیم از این زیردستان به سر می‌بردند. اکنون هنگام آن رسیده که آنچه از آن بیم داشتند را به چشم ببینند.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 شعراء، ۲۹: فرعون گفت: ای موسی، سوگند یاد می‌کنم که اگر غیر از من معبودی اختیار کنی تو را در زمره آن زندانیان که از وضعشان خبر داری قرار می‌دهم.
2 سورهٔ هود: ۹۸-۹۷: آنگاه [آنان‌] از فرمان فرعون پیروی کردند و فرمان فرعون صواب نبود * او در روز قیامت پیشاپیش قومش است، آنگاه آنان را به آتش دوزخ درمی‌آورد، چه بد است درآیندی که به آن درآمده‌اند.

«ای دریغ بر ما…» (به بهانهٔ آیهٔ ۶۶ سورهٔ نمل)

بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ ۚ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا ۖ بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ
[نه،] بلکه علم آنان در بارهٔ آخرت نارساست؛ [نه،] بلکه ایشان از آن در شکی هستند؛ [نه،] بلکه آنان از [دیدن] آن نابینایند.

🔸 بنا به تفسیر المیزان، معنی بخش نخست این آیه را می‌توان این‌گونه معنا کرد که «ایشان آگاهی خود را تا به آخرین جزء صرف امور دنیا کردند، تا آنجا که چیزی از آن باقی نماند تا با آن امر آخرت را دریابند». گویی ایشان این فرصت و امکان این را داشته‌اند که آخرت را بشناسند، لیکن قدرت خود را در شناخت هر امری جز امر آخرت قرار داده و صرف کرده‌اند.

🔸 «شک» در زبان قرآن معمولاً به معنی شک شناختی ساده نیست؛ یعنی از این جنس نیست که کسی می‌گوید در جواب این سؤال شک دارم. در «شک» بودن به معنی شک‌آورانه زیستن است؛ یعنی کسی به نحوی زندگی کند که گویی چیزی مهم حقیقت ندارد. مثلاً، هر چند همه باور دارند که مرگ به صورت ناگهانی فرا می‌رسد، اغلب مردم در «شک» از این حقیقت هستند؛ به این معنا که در محاسبات زندگی خود این حقیقت را به کل کنار می‌گذارند.

🔸 «کوری» در بخش سوم آیه به این اشاره دارد که حقیقتی بس آشکار در جریان است، و پی نبردن به آن نشان از نابینایی دارد.

🔸 نتیجه اینکه این مخاطبان پیامبر(ص)، (۱) توان خود را برای کسب آگاهی در مورد آخرت به کار نمی‌گیرند؛ (۲) به نحوی زندگی می‌کنند که گویی آخرت وجود ندارد؛ و (۳) اصلاً می‌توان گفت که به کلی از دیدن وجه اخروی دنیا که چون آفتاب آشکار است نابینا هستند.

🔸 آخرت، از نظر قرآن، نه امری مربوط به آینده، که حقیقتی حاضر است. غفلت از این حقیقت زنده و چسبیدن به پوسته‌ای نازک از حیات، در آیهٔ ۷ سورهٔ روم این چنین وصف شده است:

يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ
از زندگی دنیا، ظاهری را می‌شناسند و از آخرت غافلند.

بنا به آیهٔ مورد بحث سورهٔ نمل، ندیدن این حقیقت نشان از کوری می‌دهد. قرآن یاری‌گر ما در درمان این کوری است. «اعتقاد داشتن» به معاد، با ویژگی‌هایی خاص، آن چیزی نیست که قرآن برای ما می‌طلبد؛ قرآن می‌خواهد که ما توان و تفکر خود را به کار گیریم تا اندک اندک به حقیقت عالم آگاه شویم، و نور چشمان‌مان را باز یابیم. در آیهٔ ۸ سورهٔ روم، از تفکر در خویشتن خویش، و در آفرینش – که امری دائم و در جریان است – به عنوان وسیله‌ای برای بینا شدن یاد می‌شود:

أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم ۗ مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى ۗ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ
آیا در خودشان به تفکر نپرداخته‌اند؟ خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است، جز به حق و تا هنگامی معین، نیافریده است، و بسیاری از مردم لقای پروردگارشان را سخت منکرند.

🔸 غفلت از آخرت، در انتهای این آیه، به انکار لقای پروردگار مبدّل می‌شود. اینجاست که ناگهان می‌فهمیم که نابینایی ما، نه نابینایی صرف از یک وجه هستی، بلکه نابینایی از «رب» است. چشم در چشم پروردگارمان داریم و او را به جا نمی‌آوریم. و از این موضوع اندوه و ترسی به دل راه نمی‌دهیم؛ همچنان چیزهای دیگر برایمان اهمیت بیشتری دارند و عمر و توان‌مان را بیشتر و بیشتر در راه آگاه شدن به آنها می‌گذاریم، تا آن هنگام که فرصت به پایان رسد. و این چنین در «سرمایهٔ» خود دچار زیان می‌شویم:

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَىٰ ظُهُورِهِمْ ۚ أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ ‎
کسانی که لقای الهی را تکذیب کردند قطعاً زیان دیدند. تا آنگاه که قیامت بناگاه بر آنان دررسد، می‌گویند: «ای دریغ بر ما، بر آنچه در باره آن کوتاهی کردیم.» و آنان بار سنگین گناهانشان را به دوش می‌کشند. چه بد است باری که می‌کِشند. (انعام، ۳۱)

«دل خویش را پاس دار، تا کلمهٔ خدا در وجودت بار دهد» (نکاتی به بهانهٔ آیات ۲۰۰ و ۲۰۱ سورهٔ شعراء)

كَذَٰلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۲۰۰﴾‏ لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّىٰ يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ ﴿۲۰۱﴾
این گونه آن را در دلهای گناهکاران راه می‌دهیم: (۲۰۰) که به آن [=قرآن] نگروند تا عذاب پردرد را ببینند. (۲۰۱)

🔸 در روایت‌ها چنین آمده که در میان کیفرهای گوناگون گناهان، کیفری شدیدتر و ناگوارتر از سخت‌دلی وجود ندارد. دل سخت، دلی است که سخن و حکمت در آن اثر ندارد، وقایع روزگار و حادثه‌هایی که برای خود و مردم پیش می‌آید در آن اثری که باید را نمی‌گذارد، و چیزی از محبت اصیل به آن راه پیدا نمی‌کند.

بنا به نظر المیزان، آیهٔ ۲۰۰ به این وضعیت اشاره دارد؛ قرآن به قلب همهٔ «مجرمان» به همان نحوی راه می‌یابد و با انکار مواجه می‌شود که در زمان رسول خدا(ص) توسط مجرمان با انکار مواجه شد.

🔸 در آیات پیشین این سوره به انواعی از «مجرمان» اشاره شده است. به خصوص آخرین مورد، یعنی قوم شعیب که به کم‌فروشی و بازداشتن حق مردمان روی آورده بودند، قابل توجه است. انکار حق مردم و بازداشتن آن به امید به دست آوردن چیزی از دنیا، انواع زیان‌های فردی و اجتماعی را به دنبال دارد و از بدترین این زیان‌ها بسته شدن قلب است.

🔸 وقتی که قلب بسته می‌شود، قدرت فهم در بسیاری زمینه‌ها از دست می‌رود. اثرگذاری واقعه‌ها در وجود کم می‌شود. از واقعه‌ها و سخن‌ها آگاهی‌ای به دست نمی‌آید، و در نتیجه محبتی هم در دل وارد نمی‌شود (چرا که، به قول مولوی، محبت همواره ناشی از نوعی آگاهی است). توان همدلی از دست می‌رود، و رنج مردم حرکتی در دل ایجاد نمی‌کند.

اما شاید عدم توان دریافتن کلام قدسی از همهٔ این نتایج فاجعه‌بارتر باشد. رحمتی که از طریق قرآن نازل شده، «شفایی است برای آنچه در سینه‌هاست»، برای زخم‌هایی عمیق و جانکاه که بدون رحمتی الوهی هرگز شفا نمی‌یابند. بدون درک «کلمهٔ» خدا با این زخم‌ها چه می‌توان کرد؟

🔸 آن ایمانی که در آیهٔ ۲۰۱ از آن سخن رفته است، احتمالاً ایمانی حقیقی نیست؛ این ایمان چیزی شبیه ایمان فرعون است که در آیات ۹۰ و ۹۱ سورهٔ یونس(ع) توصیف شده است:
«پس فرعون و سپاهیانش از روی ستم و تجاوز، آنان را دنبال کردند، تا وقتی که در شُرف غرق شدن قرار گرفت، گفت: “ایمان آوردم که هیچ معبودی جز آنکه فرزندان اسرائیل به او گرویده‌اند، نیست، و من از تسلیم‌شدگانم.” * اکنون؟ در حالی که پیش از این نافرمانی می‌کردی و از تباهکاران بودی؟»

نکته‌هایی برگرفته از تفسیر المیزان دربارهٔ آیات ۱۸۱ تا ۱۸۴ سورهٔ شعراء

🔸 از نظر المیزان، آن فسادی که در آیه ۱۸۳ از آن سخن رفته به این مربوط می‌شود که با گسترش کم‌فروشی در جامعه، اعتماد افراد جامعه به یکدیگر از میان می‌رود و امنیت از جامعه رخت بر می‌بندد. نتیجهٔ چنین فسادی دامن همه را (چه صالح و چه بدکار) می‌گیرد و بنیان ادارهٔ اجتماع بر اساس نیرنگ قرار می‌گیرد، نه بر اساس تعاون برای رسیدن به سعادت جمعی.

المیزان، در اینجا به آیهٔ ۳۵ سورهٔ اسراء اشاره می‌کند: «و چون پیمانه می‌کنید، پیمانه را پر سازید و اجناس را با ترازوی درست وزن کنید که این بهتر است و فرجامی نیکوتر دارد». گویی که از نظر نویسندهٔ المیزان، این «خیر» و «تأویل» و فرجام نیک که در این آیه آمده، چیزی است که از طریق یک جامعهٔ مبتنی بر تعاون در راه پروای خدا به دست می‌آید.
(المیزان در جاهای مختلف بر این تأکید دارد که سعادت انسان‌ها با تعامل ایشان با جامعه نسبتی محکم دارد، و نمی‌توان بدون توجه به امور جامعه و با روی آوردن به اعمال انفرادی نیک، انتظار رسیدن به خیر و خوشی حقیقی را داشت.)

🔸 بنا به تفسیر المیزان «جبلة» در آیهٔ ۱۸۴، به معنی آن خلقت ابتدایی الهی است که هر موجود بر اساس آن خلق شده است. به این ترتیب، این آیه یادآور خلقت نخستین خداست که بر اساس آن آدمی زشتی و پلیدی عملی چون کم‌فروشی را در می‌یابد. آیه به پروای آن پروردگاری دعوت می‌کند که آگاهی به زشتی چنین اعمالی را در وجود آدمیان نهادینه کرده، و از این طریق ایشان را به آنچه که خود نمی‌پسندد آگاه نموده است.

این نکته یادآور این سخن از پیامبر(ص) است که «طاعت و نیکی آن است که جان بدان قرار گیرد و دل به آن آرام یابد و گناه آن چیزی است که جان بدان قرار نگیرد و دل به آن آرام نیابد، هرچند فتوادهندگان خلاف آن را به تو فرمان دهند. »

و یادآور اینکه قبح و زشتی بعضی مناسبات اقتصادی در روزگار ما را نمی‌توان با آوردن فتاوای شرعی زدود!

مگر انسان راست هر چه آرزو کند؟ (به بهانهٔ آیه ۱۳۸ سورهٔ شعراء)

«و ما نحن بمعذبین» «ما از زمرهٔ عذاب‌شوندگان نیستیم» (شعراء، ۱۳۸)

🔸 زمانی که قدرت به ظاهر مستحکم و بی‌تزلزل است، خانه‌ها و قلعه‌ها و قصرها بر پاست (آیات ۱۲۸ و ۱۲۹) و قدرت سرکوب دشمن و مخالف وجود دارد (آیه ۱۳۰)، بعید نیست که ندای هشداردهندگان در گوش ضعیف باشد (آیه ۱۳۶) و این اعتقاد که: «ما جاودانه‌ایم، و به رغم هر عملی که پیشه کنیم، سرانجام بدی در انتظارمان نیست» معتبر جلوه کند (آیه ۱۳۸).

از نظر خداوند عالم اما، بین «تکذیب» حقیقتی که هشداردهنده از آن می‌گوید، و هلاکت و فروپاشی، هیچ فاصله‌ای نیست؛ این دو چسبیده به هم‌اند: «فکذبوه فأهلکناهم» «او را تکذیب کردند و هلاک‌شان کردیم» (آیه ۱۳۹).

🔸 «ام للانسان ما تمنّی»؛ کوتاه، بی‌پرده و پر ضرب: «مگر انسان راست هر چه آرزو کند؟» (سورهٔ نجم، ۲۴) مگر صرف این آرزو و ادعا که «ما از عذاب‌شوندگان نیستیم» باعث می‌شود چرخ این عالم از کار بایستد، و آدمیان سرانجام کار خود را نبینند؟ این چیست جز توهم و حماقت، و فراموش کردن اینکه کیستیم و کجاییم و در چه راهیم؟

🔸 این توهم و حماقت مخصوص صاحبان قدرت و شوکت و ساختمان‌های سر به فلک کشیده و سپاهیان گوش به فرمان نیست، هر کسی در اندازهٔ خود و کار خود ممکن است از آن بهره‌ای داشته باشد؛ یکی آنجا که خانه‌ای بنا کرده، یکی آنجا که کسب و کارش را به سرانجامی رسانده، یکی آنجا که مدرکی علمی را گرفته، یکی آنجا که شهرتی دست و پا کرده. می‌توان به همین‌ها تکیه کرد، و می‌توان اعمال خود را فراموش کرد، و می‌توان ادعا کرد که جز همین بازی‌ای که در آنیم چیزی در کار نیست، و خدا ما را با نتیجهٔ زندگی‌مان روبه‌رو نمی‌کند.

می‌توان از این «آیه»های خدا و آنچه بر سر مردم آمده بی‌بهره ماند (آیه ۱۳۹)، می‌توان «رب» «عزیز» «رحیم» را از کف داد (آیه ۱۴۰).

آن امید راستین کجاست؟ (به بهانهٔ آیهٔ ۲۱ سورهٔ فرقان)

سورهٔ فرقان، ۲۱: وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَىٰ رَبَّنَا ۗ لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا
و کسانی که به لقای ما امید ندارند، گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمی‌بینیم؟» قطعاً در مورد خود تکبر ورزیدند و سخت سرکشی کردند.

🔸 کسانی با آنچه پیامبر(ص) آورده مخالفت می‌کنند و می‌گویند: «اگر تو ادعا داری که فرشته بر تو نازل می‌شود، چرا بر ما نازل نمی‌شود؟ مگر تو چه تفاوتی با ما داری؟ و چرا ما پروردگارمان را نمی‌بینیم؟» از نظر پروردگار اما، توصیف این افراد، که می‌گویند «چرا ما پروردگارمان را نمی‌بینیم» می‌شود «آنان که به دیدار ما امید ندارند».

🔸 گفته‌اند «رجاء»، امید داشتن به برآورده شدن خواسته‌ای در قلب است. از خواسته‌ای راستین سخن می‌گوییم، پس امید، لاجرم انگیزهٔ حرکت است. نمی‌شود کسی که ساکن و منفعل است را امیدوار نامید.

این سخن که «چرا ما پروردگارمان را نمی‌بینیم» یا «چرا فرشته بر ما نازل نمی‌شود» اما انگیزهٔ سکون است. می‌گویند: نمی‌شود چیزی که می‌گویی راست باشد، نمی‌توانیم تو را باور کنیم. و می‌گویند: تو چه برتری‌ای داری که باید از این مزیت برخوردار باشی؟

🔸 خواستهٔ قلبی دیدار با «رب»، زیر خروارها «منیّت» مدفون شده. سخن پیامبر(ص) سخن «هدایت» است؛ می‌گوید: «ای جستجوگر، راهی به روی من گشوده شده، اگر طالبی بیا.» اما «منیّت» چیز دیگری می‌فهد: «می‌خواهی بر من سروری یابی؟»(1)نشانهٔ چنین کبری به وضوح در سخنان فرعون و اطرافیانش آشکار است؛ مثلاً: «گفتند: قطعاً این دو تن ساحرند [و] می‌خواهند شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون کنند، و آیین والای شما را براندازند.» (سورهٔ طه، ۶۳)
می‌گوید: من خود سرور قوم هستم، تو را تبعیت کنم؟ من بزرگ و پیر قوم هستم، به حرف تو گوش کنم؟ من خود عالمی بزرگم، به دنبال تو بیایم؟ بیایم که با تو و این کوچک‌ترینان که دورت را گرفته‌اند یکسان باشم؟ و … .

«منیت» نگران از دست دادن موقعیت خود است، هر سخنی را حمله‌ای به خود می‌پندارد(2)این وصف خداوند در مورد منافقان در آیهٔ ۴ سورهٔ «منافقون» است: «هر فریادی را به زیان خویش می‌پندارند.»، انذار می‌دهد و دیگرانی که تهدیدش می‌کنند را دشمن جلوه می‌دهد.

🔸 «منیّت» امید دیدار «رب» را خفه کرده، آن «من» راستین را خفه کرده. اکنون هر چه شخص می‌کند در خدمت «منیّت» است و او را تغذیه می‌کند. همچون دو مار روییده بر شانه‌های ضحاک، همین که گرسنه شد آزارش را آغاز می‌کند. خوراکش خودبرتر بینی و مرز گذاری با غیر است. هر عملی را مصادره می‌کند، آن عمل که خوراک او باشد، «هباء منثوراً» می‌شود (آیهٔ ۲۳).

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 نشانهٔ چنین کبری به وضوح در سخنان فرعون و اطرافیانش آشکار است؛ مثلاً: «گفتند: قطعاً این دو تن ساحرند [و] می‌خواهند شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون کنند، و آیین والای شما را براندازند.» (سورهٔ طه، ۶۳)
2 این وصف خداوند در مورد منافقان در آیهٔ ۴ سورهٔ «منافقون» است: «هر فریادی را به زیان خویش می‌پندارند.»

این جهان بی‌صاحب ما! (به بهانهٔ آیات ۱۸ تا ۲۷ سورهٔ مؤمنون)

🔸 جهان ما، جهان اراده و تلاش است. آبی که زندگی‌مان به آن وابسته است را با تلاش از زیر زمین بیرون می‌کشیم. غذایی که نیاز داریم را با تلاش کشت و زرع و دامداری حاصل می‌کنیم. این دستاوردها هم البته بی همکاری بقیه انسان‌ها ناممکن است؛ پس به مدد تلاش خودمان راه‌هایی برای ارتباط و داد و ستد با دیگر مردمان ایجاد کرده‌ایم.

اما چیزی که از نظر خدای قرآن کاملاً آشکار است، در زندگی ما کاملاً پنهان است: «ما از آسمان آبی فرود آوردیم … ما آن را در دل زمین جای دادیم … ما درختان را رویاندیم … ما شما را از چهارپایان بهره‌مند کردیم …».

«او» گم شده، فقط بهره‌مندی از نعمت بی‌صاحب باقی مانده.

🔸 «تقوی»، یا پروای خدایی را داشتن که «پروردگار» ماست، و نعمت‌ها به سوی او دلالت می‌کنند (نه دلالتی فیلسوفانه، که دلالتی عاشقانه)، در جهان اغلب ما جایگاهی ندارد؛ به همین خاطر است که این دعوت و عتاب نوح که «آیا پروا نمی‌کنید؟»‌ (آیهٔ ۲۳) مستقیماً ما را هدف می‌گیرد. مشغول شده‌ایم به برآوردن امیال‌مان و پی گرفتن آرزوهای دنیوی‌مان، و پرسشی که هر «انسانی» می‌پرسد – پرسش از «شخص»، پرسش از «صاحب نعمت» را – رها کرده‌ایم.

🔸 باید ترسید از کوری، از بی‌معرفتی، از سنگ‌دلی، و از ترسیدن از عشق. باید ترسید از اینکه «رها شویم»: «رهایشان کن تا بخورند و بهره بر گیرند و آرزوهایشان آنان را به بیهودگی بکشاند، به زودی خواهند دانست.» (سورهٔ حجر، ۳). باید ترسید از «ستمی» که به خودمان می‌کنیم، و باید ترسید از «غرق شدن»، به خاطر این ستم (آیهٔ ۲۷).

 

«در پناه استوار خود که سستی نپذیرد بگیرم…» (به بهانهٔ آیات ۱ و ۲ سورهٔ حج)

🔸 «عذاب» در اصل به معنی بازداشتن و منع کردن است، و در قرآن به معنی آن چیزی است که آدمی را از رسیدن به مطلوبش منع می‌کند. در بیشتر موارد قرآن از عذاب خداوند سخن می‌گوید، یعنی فعال شدن خداوند حق برای بازداشتن آدمی از آن خیری که برای خودش تصور کرده؛ مثلاً زندگی همیشگی در جایگاهی که در این دنیا برای خود دست و پا کرده است.

🔸 در این دنیا، مقصود خداوند از پیش آوردن عذاب، بیدار کردن است. عذاب پاره‌ای از نتایج عمل شخص است، تا به او یادآور شود که در چه طریقی گام بر می‌دارد، باشد که به خود بیاید. در داستان «اصحاب باغ» در سورهٔ قلم، عده‌ای را می‌بینیم که تصمیم می‌گیرند صبح زود برای چیدن میوه‌های باغ خود اقدام کنند تا مجبور نباشند به فقرا چیزی بدهند. شب‌هنگام اما عذاب خداوند سر می‌رسد و باغ یک‌سره می‌سوزد. صبح، وقتی که صاحبان باغ با باغ سوخته مواجه می‌شوند، تکانی می‌خورند و از آنچه در سر داشتند شرمگین می‌شوند و رو به سوی پروردگارشان می‌گردانند. قرآن در این صحنه بر این تأکید می‌کند که «عذاب این‌چنین است»(1)سورهٔ قلم، ۳۳، که این معنا را نیز به ذهن می‌آورد که عذاب این‌چنین می‌تواند موجب بیداری و بازگشت به حق و به پروردگار شود.

🔸 اغلب وقتی می‌گوییم که عذاب خدا «شدید» است، سهم خودمان در برآمدن این عذاب را نادیده می‌گیریم. در ما کسی هست که دوست دارد خود را قربانی جلوه دهد، یا تقصیر را به گردن دیگران بیندازد. تصور می‌کنیم که دردسر اصلی این است که با خدایی سختگیر روبه‌رو شده‌ایم، که ما را به خاطر انجام اعمالی که خوش نمی‌دارد مجازات می‌کند!

اگر خدایی در کار نبود، شاید راحت‌تر قضیه را می‌‌پذیرفتیم. «عذاب» در یک جهان بی‌خدا تبدیل می‌شد به نتیجهٔ طبیعی اعمال. مثلاً می‌توانستیم به یک «قانون» قائل باشیم که می‌گوید در جهانی که کین بورزی، سهمت عشق نخواهد بود، بلکه کین درو خواهی کرد. اما پذیرفتن همین جهان هم آن قدرها ساده نیست؛ اگر قبلاً تقصیر را گردن خدایی بی‌منطق و کین‌توز می‌انداختیم، الان تقصیر به گردن جهانی سرد و بی‌روح و غیرانسانی است که با قوانین خشک خودش مجازات‌مان می‌کند. و در هر حال، از این مطمئنیم که در جهانی زندگی می‌کنیم که حداقل نتایج برخی از اعمال را خواهیم دید.

🔸 چه خودمان را با خدا روبه‌رو ببینیم و چه با قانون جهان، چاره‌ای از این نیست که «مسئولیت» اعمال خودمان را بپذیریم، و این را بفهمیم که «عذاب» پیش می‌آید چون ما چنین طلب کرده‌ایم. جز خودمان ستمگری در کار نیست.

شاید اگر خودمان را با خدا روبه‌رو ببینیم، از او انتظار (یا توقع) داشته باشیم که ستم ما را به نحوی جبران کند و عذاب را از ما بازگرداند. اما این کاری است که او در زندگی بسیار با ما انجام داده است، ولی اگر آن عامل ستم‌ساز درون ما با دادن فرصت متحول نشود چه؟ اگر تنها چارهٔ تحول عمیق ما، مواجههٔ عریان با نتایج اعمال‌مان (نه چیزی بیشتر) باشد چه؟

🔸 عذاب خدا، هیچ چیز جز عمل خود ما نیست. خدا در موقعیت‌های بسیار ما را از نتایج فاجعه‌بار اعمال‌مان محافظت می‌کند(2)سورهٔ شوری، ۳۰: و هر [گونه‌] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیاری درمی‌گذرد.، اما اگر بداند که این محافظت برای‌مان مضر است، از سر راه کنار می‌رود تا اعمال‌مان را ببینیم.

🔸 باید پروای آن «نیرومند بسیار آمرزگار»ی(3)سورهٔ ص، ۶۶: رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ را داشت (آیهٔ ۱) که ما را از مصیبت‌های خودساخته‌مان حفظ می‌کند. مهم‌ترین عمل نیک (احسان) همین پروا است، و به جا آوردن این خدا در موقعیت‌های زندگی؛ زیستن با او، و دوست‌دار او بودن، تا این زندگی و دوستی پس از مرگ ادامه یابد، و در «حفظ» او از هر شرّی (به خصوص شرّ برخاسته از اعمال خودمان) ایمنی یابیم.

پی‌نوشت:

عنوان این بخش، برگرفته نیایشی از پیامبر خدا(ص) است که این چنین آغاز می‌شود: «خداوندا، با نگاهت که خواب ندارد نگاهبانی‌ام کن،‌ و در پناه استوار خود که سستی نپذیرد بگیرم، تباه نگردم آنجا که تو پناهم باشی …».

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ قلم، ۳۳
2 سورهٔ شوری، ۳۰: و هر [گونه‌] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیاری درمی‌گذرد.
3 سورهٔ ص، ۶۶: رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ

سهم تو چیست از آن زمین موعود؟ (به بهانهٔ آیات ۱۰۵ و ۱۰۶ سورهٔ انبیاء)

🔸 طبق تفسیر المیزان، معنی آیهٔ ۱۰۶ سورهٔ انبیاء این می‌شود که: «به راستی، در حقایقی که در این سوره بیان شده است، برای پرستشگران خدا وسیله‌ای برای وصول به هدف خواهد بود.» در آیهٔ قبل نیز از این صحبت شده که «بندگان» «صالح» زمین را به میراث می‌برند. بنابراین طبیعی است که یکی از اهداف «پرستش‌گران خدا» همین بدانیم که در زمین استقرار یابند، و آیین خداوندی در زمین جاری شود.

🔸 چرا بر این موضوع باید تأکید کرد؟ چون یکی از ایده‌های مطرح این روزگار این است که کاربرد اصلی قرآن تربیت معنوی است. این ایده پرطرفدار است، چرا که بسیاری از تلاش‌هایی که به نام دین و برای دینی کردن امور دنیوی صورت گرفته نتیجهٔ خوبی به بار نیاورده، تا جایی که چنین به نظر می‌آید که دین را باید به حوزهٔ معنویت محدود کرد و اقتصاد و سیاست و روان‌شناسی و … را به اهلش سپرد.

بی‌آنکه قصد این را داشته باشم که وارد این تحلیل شوم، فقط به این نکته اشاره می‌کنم که نظر خود قرآن به روشنی متفاوت است. قرآن در موارد متعددی راجع به امور «دنیوی» اظهار نظر می‌کند و دعوت‌هایی برای مردم دارد. برخی از این اظهار نظرها به شرایط خاص تاریخی زمانی پیامبر(ص) ربط وثیق دارند، اما برخی نیز چنین نیستند و به سادگی به همهٔ زمان‌ها بسط پیدا می‌کنند. مثلاً دعوت به دوری جستن از «شرک»، در هر زمانه‌ای مصداق‌های دنیوی متعددی دارد؛ از جمله دوری جستن از پرستش مال و ثروت، پرهیز از تبعیت طاغوت، ساکت نماندن جلوی ستمگر از سر ترس، طرد عالم‌نمایانی که به اصحاب قدرت گرایش دارند و … .

نهایتاً خدای قرآن بر این باور است که این کتاب مسیری برای رسیدن به آن زمین موعود، زمینی که از آلودگی شرک پیراسته شده و اسماء پاک پروردگار در آن تحقق عینی یافته، نشان می‌دهد. از نظر خدای قرآن، این کتاب تنها برای سیر راه‌های آسمان نیست، بلکه راه‌های زمین را هم نشان می‌دهد؛ اگر اصلاً بتوان تفکیکی بین راه‌های آسمان و راه‌های زمین قائل شد!

🔸 آیهٔ ۱۰۵ حالتی پیش‌گویانه دارد: «زمین را بندگان شایستهٔ من به ارث خواهند برد». آیهٔ ۱۰۶ اما از این می‌گوید که برای «رسیدن» به آنجا قرآن یاری‌گر است؛ گویی که اگر قرآن و حقیقت را نادیده بگیریم به آن مقصد نمی‌رسیم. وعدهٔ خدا محقق می‌شود، چرا که خدا خود نیز به عنوان یک فاعل مهم در تاریخ در کار است؛ اما پرسش این است که ما چه سهمی از این تحقق خواهیم برد؟ کدام نیت، کدام «بودن» و کدام عمل ما را در زمرهٔ «بندگان شایسته» در خواهد آورد؟

🔸 کم نبوده‌اند افرادی که با رویکردی متکبرانه خود را جزو این «بندگان شایسته» به شمار آورده‌اند، و این وعدهٔ خدا را وسیله‌ای برای روحیه دادن به خود و دار و دسته‌شان و توجیه اعمال‌شان کرده‌اند. آنان همین اسلام ظاهری را ملاک بندگی خدا دانسته، و چنین نمایش داده‌اند که هر چند در برهه‌هایی از تاریخ شکست بخوریم، ولی نهایتاً زمینِ خدا از آنِ ما خواهد بود! گویی که لحظه‌ای این فکر به ذهن‌شان خطور نکرده که می‌تواند در لباس اسلام جزو کافران و ستم‌پیشگان بود!

ملاک‌های خدا در این وعده روشن است. هر کسی نمی‌تواند ادعا کند که شرایط «بندگی» خدا و «صالح» بودن را به جا آورده است. حتی می‌توان گفت که اگر کسی بدون هیچ ترس و تردیدی خود را جزو بندگان صالح بداند، و کوششی شایسته (بر اساس آیهٔ ۱۰۶) برای رسیدن به آن جایگاه نکند، قطعاً جزو این گروه نیست!

🔸 این وعدهٔ خدا وعده‌ای برای دلخوشی من و شما و راضی شدن به وضع موجود نیست؛ این وعده وعده‌ای برای برکنده شدن و کوشش و جهاد است؛ برای اینکه هر روز به مدد قرآن و دیگر اسباب خدا (در تعامل با دیگران و جهان) خود را نقد کنیم و خودی تازه را تحقق ببخشیم، و هر روز نزدیک‌تر شویم به آنجا که «بندگی» و «صلاح» دو صفت حقیقی‌مان می‌شود.

🔸 منزه است خدا از اینکه نعمتی را برای کسانی تضمین کرده باشد بی‌آنکه ایشان عملی شایسته پیش آورده باشند. و باید بیزاری جست از کسانی که وعده‌های خدا را بر زبان دارند و خود را صاحب دین خدا می‌دانند، اما اعمال‌شان خلاف «بندگی» و «صلاح» است.