سورهٔ اسراء، آیه ۱۰۰: بگو: اگر شما مالک گنجینههای رحمت پروردگارم بودید، در آن صورت قطعاً از بیم تنگدستی امساک میکردید و به مردم چیزی نمیدادید، چرا که انسان سخت بخیل است.
🔸 زمانی به سخنی از امام صادق(ع) برخوردم که میگفت: من هر صبح از بخل به خدا پناه میبرم. دو موضوع در این سخن جالب توجه بود: اینکه کسی مثل امام صادق(ع) خود را از بخل در امان نمیداند، و یکی اینکه او فکر میکند این صفت چیزی نیست که به نیروی خود بتوان از آن گریخت و این خداست که باید آدمی را در پناه خود بگیرد.
در تصور ابتداییام، فکر میکردم که بخل مهم است، اما نه چیزی خیلی مهم، چیزی که فکر کنی اگر در تو ریشه داشته باشد نابودیات حتمی است. از طرف دیگر، فکر میکردم که بخل چیزی است که از یک جا به بعد دیگر میتوانی خود را از آن نسبتاً مبرّا بدانی؛ مثلاً آنجا که روشن شد به مال دنیا تعلق خاطر چندانی نداری و میتوانی از آن ببخشی، دیگر نمیتوان تو را بخیل دانست.
اما انگار امام صادق(ع) نظر متفاوتی داشت؛ او آلودگی به بخل را بسیار محتمل میدانست، و آن را بسیار خطرناک.
🔸 بخل یکی از مهمترین (شاید همان مهمترین) نابودگران ما است. چرا؟ تصور کنید که میخواهید پولی را در راهی که خود درست و به حق میدانید، ببخشید. اما ترسی نابهجا شما را از این کار منصرف میکند. اینجا انتخاب بین دادن یا ندادن پول نیست، با ندادن پول در واقع دارید در مورد «خود»تان حکمی میدهید؛ دارید میگویید: چنان وابستهٔ پول هستم که نمیتوانم آن را صرف ارزشهایم کنم. نمیتوانم پول را صرف دوست داشتن دیگران، صرف گسترش عدالت، صرف محبت به خدا، یا صرف هر ارزش مهم دیگری که خودم میشناسم کنم. اینجا دیگر پول یک وسیله در دست شما نیست، پول صاحب شما شده است. بخل آن «خود حقیقی» دوستدار ارزشها را دفن کرده است.
🔸 در مقابل، پیش آوردن «سخا» برکشیدن «خود حقیقی» است. حکم میکنی به اهمیت ارزشهایت، و از هماکنون به واسطهٔ آن ارزشها (به واسطهٔ محبت یا عدالتجویی یا …) در راه بهشت، بلکه در بهشت قرار میگیری.
🔸 وابستگی به مال چیزی نیست که کسی، هیچ کسی، بتواند خود را از آن در امان بداند. در روایتی آمده که «شیطان آدمی را همه جا میگرداند و هنگامی که خسته شد در بزنگاه مال گردنش را میگیرد». باید فرضمان این باشد که پول حالا حالا ها، اگر نه کاملاً، حداقل تا حدی صاحب ماست.
و این جالب است، که وقتی خدا حرف از «کافر شدن به آیات» (آیهٔ ۹۸) یا انکار قیامت (آیات ۹۸ و ۹۹) میزند، بلافاصله به بخل میرسد. این کفر، یک وضعیت اعتقادی و چیزی در ذهن نیست؛ بلکه زندگی بخیل زندگیای کافرانه است. چه فایدهای دارد که کسی بگوید به آخرت معتقد است، اما وقتی پای ادای حق مال در میان بیاید جا بزند؟
🔸 بخل فقط در مال نیست. مثلاً در روایات بخل در دانش بدتر از بخل در مال دانسته شده است. نیز میتوان در توان، زمان، موقعیت اجتماعی و هر نعمت دیگری که باید به جریان بیفتد بخل ورزید. میتوان به جای اینکه اینها را صرف ارزشهای مهم کرد، در صندوق گذاشت و به وجودشان دلگرم بود.
🔸 باید تصورمان این باشد که این سخن که «انسان سخت بخیل است» (آیهٔ ۱۰۰) در موردمان مصداق دارد «مگر آنکه پروردگارمان رحم آورد» (یوسف، ۵۳). و پناه بردن به خدا، هر چند در دعا و به زبان لازم است – چنان که امام صادق(ع) انجام میداد – ولی اصولاً یک شیوهٔ زندگی است. پناه بردن به خدا، مثلاً جایی رخ میدهد که با نیتی درست قول میدهم در یک کنش عدالتجویانه ساعات مشخصی را داوطلبانه فعالیت کنم. یعنی آنجا که به جای اعتماد به خودم، خودم را در یک رابطهٔ مفید یا در یک روال وارد میکنم و تلاش میکنم تا «سخن» خدا را در آن چیزی که پیش میآید بفهمم.
در این «بازی»های زندگی است که خدا «ولایت» بنده را به عهده میگیرد و او را به پناه خود در میآورد.
پینوشت:
عنوان این مطلب مصرعی از مثنوی معنوی است:
لب ببند و کف پر زر بر گشا
بخل تن بگذار و پیش آور سخا
ترک شهوتها و لذتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
این سخا شاخیست از سرو بهشت
وای او کز کف چنین شاخی بهشت
عروة الوثقاست این ترک هوا
برکشد این شاخ جان را بر سما
تا برد شاخ سخا ای خوبکیش
مر تو را بالاکشان تا اصل خویش