نکات مربوط به سورهٔ کهف

روبه‌روی بدی، از جانب هر کس که باشد، ساکت نمان! (نکته‌ای دربارهٔ گفتگوی موسی و خضر)

🔸 در گفتگوی موسی و آن عالم (که در روایات خضر دانسته شده است)، یکی از نکاتی که مورد توجه قرار گرفته است عدم تبعیت موسی از خضر علی‌رغم وعده‌ای است که در ابتدا داده است.

گروهی از افراد، که اعتقاد راسخ به تبعیت از مرشد یا رهبر دارند، این را نشانهٔ ضعف موسی دانسته‌اند! آنان مخاطبان‌شان را از «بلایی» که بر سر موسی آمد می‌ترسانند، و می‌گویند چون موسی به اندازهٔ کافی در راه تبعیت دستورات ولی خود استقامت نداشت، مخاطب این سخن خضر قرار گرفت که «هذا فراق بینی و بینک» و همراهی خضر را برای همیشه از دست داد.

🔸 این برداشت را می‌توان مصداق بارز «تفسیر به رأی» و تفسیر مغرضانهٔ متن دانست! در متن هیچ نشانه‌ای از خطاکار بودن موسی وجود ندارد. در واقع آن عالم، در همان ابتدای گفتگو، به موسی می‌گوید که این تبعیت ناممکن است: «گفت: تو هرگز نمی‌توانی همپای من صبر کنی. * و چگونه می‌توانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری صبر کنی؟»(1)آیهٔ ۶۸ خضر می‌دانست که موسی طبیعتاً به او اعتراض خواهد کرد، و باید هم چنین می‌کرد.

بالعکس، اگر موسی اعتراض و پرسشی نمی‌کرد، کار او به جد از جانب خضر و خدا زیر سوال بود. آخر چطور می‌شود «بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداریم، صبر کرد؟» چنین به اصطلاح «صبر»ی، فقط می‌تواند بر اثر یک رذیلهٔ اخلاقی باشد؛ مثلاً جبن یا طمع یا بی‌توجهی به سرنوشت دیگران، باعث می‌شوند سوال یا اعتراض را فروبخوریم. اما آن کسی که به فضائل اخلاقی آراسته است، هرگز در مقابل چیزی که از نظر خودش بدی است، سکوت نمی‌کند؛ هر چند که احتمال دهد که در این اعتراض اشتباهاتی هم داشته باشد.

🔸 موسایی که در این واقعه با او مواجهیم، موسایی است که ماجرای گریز از فرعونیان و بازگشت پس از ده سال و دعوت فرعون و اطرافیانش و هدایت بنی‌اسرائیل و خارج کردن ایشان از مصر را از سر گذرانده و از بین رفتن فرعون و سپاهیانش را به چشم دیده است. او اکنون پیامبری بزرگ است. این بسی ابلهانه، و از آن مهم‌تر بی‌ادبانه است که کسی مردم را از این بترساند که مبادا «اشتباه» موسی را تکرار کنند و به سرنوشت او دچار شوند!

کار موسی عین صواب بود. او هرگز قصد نداشت چشم و گوش خود را در همراهی آن عالم ببندد و چنین وعده‌ای هم نداده بود. از قضا اینجا جایی بود که باید چشم و گوش خود را بیش از همیشه باز می‌کرد و با موقعیت (و در نتیجه با آن عالم) درگیر می‌شد. موسی نیک می‌دانست که فقط در چنین درگیری‌هایی است که حکمت به چنگ می‌آید. کنار کشیدن از سر جبن یا طمع یا بی‌خیالی نسبت به امر خدا و سرنوشت مردم، هیچ خیری در بر ندارد. بلکه همهٔ شر در همین رویکرد نهفته؛ رویکردی که در طول زمان همواره آلت دست طاغوتان بوده برای پروردن سرسپردگانی که چشم بر روی پلیدی‌ها ببندند و بدون شرم دست به هر زشتی‌ای بیالایند.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 آیهٔ ۶۸

«همانا جهاد دری است از درهای بهشت…» (به بهانهٔ آیات ۵۷ و ۵۸ سورهٔ کهف)

و کیست ستمکارتر از آن کس که به آیات پروردگارش پند داده شده، و از آن روی برتافته، و دستاورد پیشینه خود را فراموش کرده است؟ ما بر دلهای آنان پوششهایی قرار دادیم تا آن را درنیابند و در گوش‌هایشان سنگینی [نهادیم‌]. و اگر آنها را به سوی هدایت فراخوانی باز هرگز به راه نخواهند آمد. (۵۷)

و پروردگار تو آمرزندهٔ صاحب رحمت است. اگر به آنچه مرتکب شده‌اند، آنها را مؤاخذه می‌کرد، قطعاً در عذاب آنان تعجیل می‌نمود. [ولی چنین نمی کند] بلکه برای آنها سر رسیدی است که هرگز از برابر آن راه گریزی نمی‌یابند. (۵۸)

🔸 این آیات گفتگویی با رسول هستند؛ رسولی که گویی این پرسش و این درد را در سینه دارد که چرا گروهی از مخاطبانش مسیری جز مسیر هدایت را برمی‌گزینند. خداوند به رسولش می‌گوید که این منم که دل‌ها را در پوشش قرار می‌دهم و در گوش‌ها سنگینی‌ای می‌نهم، و این چنین است که دعوت تو در آنها اثر نمی‌کند.

و بلافاصله ادامه می‌دهد: «و پروردگار تو آمرزگار صاحب رحمت است»، چرا که «گر بدانچه مرتکب شده‌اند، آنها را مؤاخذه می‌کرد، قطعاً در عذاب آنان تعجیل می‌نمود». بنابراین زنده بودن این افراد، و بهره‌مند بودن آنان از هستی، به معنی بهره‌مندی از رحمت پروردگارشان و در رابطه بودن با اوست و تا زمانی که این رابطه وجود دارد امکان بازگشت و هدایت نیز هست.

🔸 اما بی‌شک این امکان برای چنین افرادی کم است و این هدایت دشواریاب. از دست رفتن امکان شنیدن و فهم سخن «رسول» ترس‌ناک است. بله، در هدایت و رحمت خدا هیچ‌گاه بسته نمی‌شود؛ اما کسی که هم‌اکنون آن رحمت و هدایت نقد که از جانب «رسول» جریان یافته را نمی‌خواهد، و از بی‌بهره ماندن از آن بیم ندارد، با کدام تضمین از آن در آینده بهره خواهد برد؟

🔸 سنگینی گوش و پردهٔ قلب، حاصل روی بر تافتن از نشانه‌های پروردگار است. این چیزی نیست که فقط در درون اتفاق بیفتد. کسانی که قصد قتل ابراهیم(ع) یا تجاوز به مهمانان لوط(ع) را داشتند، فقط در درون خود از نشانه‌های پروردگارشان اعراض نمی‌کردند؛ آنان این روی بر تافتن را در عمل خود نشان می‌دادند.

همین‌طور، سرکشان ثروتمند قریش که زیر بار دعوت پیامبر(ص) نمی‌رفتند، این اعراض را فقط در دل نگه نمی‌داشتند؛ آنان در عمل (از طریق شکنجه و حصر و راه انداختن جنگ و …) می‌کوشیدند تا «ذکر» را از میان ببرند و مردم را از اقبال نشان دادن به آن بترسانند.

🔸 اعراض از یاد رب پرورش‌دهنده، اعراض از آن چیزهایی نیز هست که او برای انسان خواسته است. اگر او برای مردم جامعه‌ای عادلانه و برادرانه را خواسته، فراموش کردن این خواسته نوعی روی برتافتن از یاد پروردگار است.

بی‌شک آن کسی که راه عدل را برادری را سد می‌کند، در دل مردم به وحشت می‌افکند و بین آنها تفرقه می‌اندازد، ظالم و روی‌گردان از یاد پروردگار است. اما، آن کس که روبه‌روی چنین ظالمی سر خم می‌کند، و قید رسیدن به برادری و عدل را می‌زند نیز از یاد پروردگارش روی گردانده است. او نیز «ظالم» است؛ پیش از همه ظالم به خویش و به آرزوهای خویش و به خواسته‌ای که پروردگارش برایش داشته. و سپس ظالم به برادرانی که ایشان را از برادری خود محروم کرده است.

🔸 پذیرش ستم، و نشان ندادن عکس‌العمل شایسته، گوش‌ها را سنگین می‌کند و دل‌ها در پرده قرار می‌دهد. خداوند غفور صاحب رحمت و رسول او، برای ما بودنی دیگر، در جامعه‌ای دیگر را خواسته‌اند، اما رو به سنگ شدن داشته باشیم، خواستن ایشان دردی از ما دوا نمی‌کند.

🔸 امام حسین(ع) وقتی به «عبیدالله به حر» پیشنهاد داد که با او همراه شود، به او گفت: تو گناهان بسیاری داری، نمی‌خواهی با پسر پیامبرت همراه شوی و در جهاد همراه با او چاره‌ای برای گناهانت بیندیشی؟

هر آن کسی که «دستاورد پیشین خود» را فراموش نکرده، در مواجهه با ستم به این فکر می‌کند که چگونه می‌تواند چاره‌ای برای گناهان خود بیندیشد؛ به حال ستم‌هایی که به خویشتن و به برادران خود کرده است. خداوند در جهاد بر علیه ستم و از جان مایه گذاشتن در این راه، مایهٔ جبرانی برای گناه‌کاران قرار داده است.

آن پروردگار صاحب رحمت و هدایت، ستم‌پیشگانی که از سنگینی گوش و قساوت قلب خود در عذابند را در خواهد یافت. همانان که در رنجند از اینکه دعوت پروردگار و رسول او را بی‌پاسخ گذاشته‌اند. آن زمان که ایشان راه جهاد را برمی‌گزینند، خداوند جبران اعمال ایشان را به عهده می‌گیرد و به نیک‌ترین شکل به سوی آنان باز می‌گردد:

و آنان که چون کار زشتی کنند، یا بر خود ستم روا دارند، خدا را به یاد می‌آورند و برای گناهانشان آمرزش می‌خواهند – و چه کسی جز خدا گناهان را می‌آمرزد؟ (1)سورهٔ آل‌عمران، ۱۳۵

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب بخشی از سخنی از امام علی(ع) در نهج‌البلاغه است: «همانا جهاد دری است از درهای بهشت که خدا به روی بندگان گزیدهٔ خود گشوده است …» (نهج‌البلاغه، خطبه ۲۷).

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ آل‌عمران، ۱۳۵

خدا می‌خواهی یا خدمتکار؟ (به بهانهٔ آیات ۳۵ و ۳۶ سورهٔ کهف)

🔸 سورهٔ کهف، ۳۵ و ۳۶: … و در حالی که او به خویشتن ستمکار بود، داخل باغ شد [و] گفت: «گمان نمی‌کنم این نعمت هرگز زوال پذیرد.» * و گمان نمی‌کنم که رستاخیز بر پا شود، و اگر هم به سوی پروردگارم بازگردانده شوم قطعاً بهتر از این را در بازگشت، خواهم یافت.

🔸 در تعبیری از امام علی(ع)، آدمی در زیر زبانش پنهان است. آنچه که «می‌گوید» از آنچه که «هست» خبر می‌دهد. وقتی که صاحب آن باغ می‌گوید که «گمان نمی‌کنم که این باغ هرگز تباه شود»، می‌فهمیم که او دلگرم به وجود باغش است، از تصور ویرانی آن پرهیز دارد، و گمان می‌کند که می‌تواند آن باغ را به مدد اسبابی که در اختیار دارد حفظ کند. او می‌ترسد از این فکر که باغ را پروردگار باغ نگه داشته است؛ پروردگاری صاحب ارادهٔ مستقل از ارادهٔ او.

🔸 این سخن که «گمان نمی‌کنم رستاخیز [=ساعة: آن «هنگام»] بر پا شود» گریزی از مواجهه با این پروردگار است؛ چرا که آن روز روزی است که «پروردگار تو خواهد آمد»(1)سورهٔ فجر، ۵۲ و «او را ملاقات خواهی کرد»(2)سورهٔ انشقاق، ۶ و آن روز روزی است که «در مورد نعمت مورد پرسش قرار خواهی گرفت»(3)سورهٔ تکاثر، ۸. اگر پروردگار تو برایت باغی قرار داده (آیهٔ ۳۲) و آن را حفظ کرده، از این کار چه منظوری داشته؟ او در همین مورد خواهد پرسید.
این یک معامله نیست؛ پروردگار تو در مقابل نعمتی که داده «اجر»ی از تو نمی‌خواهد. پروردگار هدفی جز پروردش ندارد؛ آیا به مدد آن باغ پرورش یافتی؟

🔸 «گمان نمی‌کنم آن “هنگام” بر پا شود» انکار این است که هر نعمتی را به منظوری به ما داده‌اند. خانه، کار پر درآمد، همسر، فرزندان، دوستان، دانش، پشتوانه اجتماعی، یا هر چیز دیگری، به چه «منظوری» اینجا هستند؟ آیا این‌ها در کار «پرورش» ما هستند؟ اگر نه، چه بر سر ما می‌آورند؟
و اصلاً آیا ما باور داریم که پروردگاری صاحب اراده، به منظوری این‌ها را سر راه ما قرار داده است؟

🔸 اگر چنین باوری در ما نیست، اگر گمان می‌کنیم این‌ها هستند تا بخوریم و از آن‌ها متنعم شویم و خوش باشیم، دیگر چندان فرقی نمی‌کند که این گمان را به زبان بیاوریم یا نه! ما نیز در این باور شریک صاحب باغ هستیم که «گمان نمی‌کنم آن “هنگام” بر پا شود».

آن صاحب باغ هم به پروردگار باور داشت، اما پروردگاری که مسئول تدارکات است! پروردگاری که درخواستی از آدمی ندارد، و آدمی عهدی با او ندارد. او هست که نعمت ببخشد و کنار بایستد؛ «و اگر هم به سوی پروردگارم بازگردانده شوم قطعاً بهتر از این را در بازگشت، خواهم یافت».

صاحب باغ نه پروردگار، که خدمتکار می‌خواست. از آنچه که «بود» راضی بود، چرا باید به پرورش فکر می‌کرد؟ و به «داشتن»اش خرسند بود، کجا می‌توانست لیاقت رسیدن به محبت را بیابد؟

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورهٔ فجر، ۵۲
2 سورهٔ انشقاق، ۶
3 سورهٔ تکاثر، ۸

در جستجوی آن طریق نهان … (به بهانهٔ آیهٔ ۱۴ سورهٔ کهف)

🔸 در روزگار سیطرهٔ تاریکی، آن زمان که «کران تا کران را ابرهای تیره فرا گرفته» و سلطهٔ «دقیانوس» و جهل زیردستان به هم آمیخته بود، جوانانی قصد کردند که به جای «یاوه» گفتن و یاوه در سر پروردن («لقد قلنا اذا شططا») سخنی بر اساس حقیقت بگویند و زیستنی بر اساس حقیقت را در پیش بگیرند.

🔸 مقصد نهایی این راه مشخص نبود. هیچ کس نمی‌توانست سرانجام این جوانان را از قبل پیش‌بینی کند. ایمان به پروردگار آسمان و زمین، به «خروج» دلالت می‌کرد. مابقی دیگر در دست همان پروردگار بود («و زدناهم هدی»)؛ او ولایت ایشان را در «غار» خود به عهده گرفت و دست آدمیان را از ایشان بازداشت.

🔸 خداوند ایشان را نشانه‌ای قرار داد برای هر حقیقت‌جویی که در روزگار دقیانوسی به سر می‌برد. در هر زمانه‌ای این سخن طنینی ژرف دارد که «آنگاه که جوانان به سوی غار پناه جستند و گفتند: پروردگار ما! از جانب خود به ما رحمتی بخش و کار ما را برای ما به سامان رسان.»

🔸 این هم زیباست که این جوانان یکدیگر را یافته‌اند، و نه جدا جدا بلکه با هم در راه پشت کردن به طاغوت و زیستنی طاغوتی، و ایمان به پروردگار هم‌پیمان شده‌اند.
در عین حال تعداد آنان اندک است. اما این اندک بودن، ایشان را از راه باز نمی‌دارد.

🔸 در روزگار هر دقیانوس دیگری، اگر هم‌پیمانانی اندک‌شمار پشت به طاغوت و رو به پروردگارشان «خارج شوند»، و ولایت پروردگارشان را جستجو کنند، چه عجب اگر این ولایت را بیابند و به طریقی شگفت‌انگیز و پیش‌بینی‌ناپذیر هدایت یابند؟ «مگر پنداشتی اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بوده است؟»