«ای انسان، چه چیز تو را در مورد پروردگار کریمت فریفته کرد؟»

سورهٔ ص، ۱۴-۱۲: پیش از آنان قوم نوح و عاد و فرعون صاحب سپاه، تکذیب [پیامبران را] پیشه کردند * و نیز ثمود و قوم لوط و اصحاب ایکه، این جماعتها * یکایک آنان جز تکذیب پیامبران کاری نکردند، و لذا عقاب من [در حق آنان‌] تحقق یافت‌.

در روزگار ما «عبرت» مفهوم خوشنام، یا لااقل رایجی نیست. زمانی مردم بیشتر به این فکر می‌کردند که از گذشتگان و آنچه بر سر ایشان آمده عبرت بگیرند، ولی امروزه برخورد با تاریخ هم نسبتاً تفننی شده است. خیلی‌ها تاریخ می‌خوانند تا اطلاعاتی داشته باشند و بتوانند در مورد آنها صحبت کنند. عده‌ای کمتر، به این فکر می‌کنند که آگاه بودن از تاریخ باعث می‌شود که بعضی از اشتباهات تاریخی در اجتماع دوباره تکرار نشود. و عده‌ای باز هم کمتر، خود را ناگزیر از دانستن در مورد تاریخ و داشتن تحلیلی درست می‌دانند، چرا که خود را درست لبهٔ پرتگاه می‌بینند! تصور می‌کنند هیچ چاره‌ای ندارند جز اینکه از تجربه‌های گذشتگان و از زندگی‌هایشان بیاموزند (یا «عبرت» گیرند)، تا شاید راه نجاتی پیدا کنند.

در جای جای قرآن سرنوشت مردم و اقوامی را می‌خوانیم که «عقوبت» خداوند برای آنان محقق شده است (آیهٔ ۱۴). یکی از چیزهایی که باعث می‌شود از این داستان‌ها «نیاموزیم»، این است که این مردم از ما «دور» هستند – چه کسی خود را حتی اندکی شبیه به قوم نوح یا قوم فرعون تصور می‌کند و سرنوشتی همچون سرنوشت آنان را برای خود محتمل می‌داند؟ این‌ها صرفاً «قصه»هایی هستند که در قرآن نقل شده‌اند، می‌توان خواندشان و ثواب قرائت قرآن را برد، یا حتی می‌توان در مورد آن‌ها فکری کرد و چون و چراهایی کرد و … . ولی کمتر پیش می‌آید که تصور کنیم که این داستان‌ها «خود حقیقت نقد حال ماست»، یا دوای درد نقد و حاضر همین امروز ماست.

شاید در زندگی آن مردم، و بسیاری دیگر از مردمان در طول تاریخ، به دیدهٔ تحقیر نگاه می‌کنیم. مثلاً ممکن است برای آنان راحت حکمی صادر کنیم، بی‌آنکه ببینیم که دقیقاً چه بر آنان گذشت، و چه چیزی آن سرنوشت خاص را موجب شد، و بی فکر به اینکه شاید ما با هم خیلی شبیه باشیم. شاید نوعی «خودمحوری» باعث می‌شود که خودمان را جدای از ایشان بپنداریم: «من متفاوت هستم، خانوادهٔ من فرق می‌کند، این جامعه با آن جامعه فرق دارد». اما این تفاوت دقیقاً چیست؟ و آیا این فرق آن قدر بنیادی و مهم هست که مسیر و سرنوشتی متفاوت را موجب شود؟

مثلاً در خطبهٔ ۱۹۲ نهج‌البلاغه (معروف به خطبه «قاصعه») تحلیلی در مورد علت زوال و نابودی قوم‌های گذشته می‌بینیم: جدایی و دسته‌دسته شدن و به استضعاف کشانده شدن گروهی توسط گروه دیگر موجب نابودی جامعه است، و پیوند برقرار کردن و مودت و اتحاد و برابری موجب بقا. امام این تحلیل را خطاب به «مسلمانان» زمان خود می‌گوید، در این تحلیل تهدیدی است؛ گویی که می‌گوید: برای خدا اهمیتی ندارد که شما نام خود را مسلمان گذاشته‌اید، اگر بر طبل خودبزرگ‌بینی و جدایی و تبعیض و نابرابری و … بکوبید، سرنوشت‌تان تفاوتی با سرنوشت پیشینیانی که نابود شدند نخواهد داشت.

واقعاً چه چیزی باعث می‌شود که تصور کنیم که ما متفاوتیم؟ خون ما رنگین‌تر از گذشتگان است؟ اگر اقوامی به فنا محکوم شدند به این سبب که مجازات‌ها را در حق ضعیفان اجرا می‌کردند و از قدرتمندان در می‌گذشتند(1)مضمون روایتی از پیامبر(ص) ، چرا باید در مورد ما اتفاقی متفاوت رخ دهد؟ اگر رها کردن «امر به معروف و نهی از منکر»، یعنی رها کردن ستمگر تا بتواند ستم خود را ادامه دهد، دیگران را نابود کرده، چرا نباید ما را نابود کند؟ اگر کسانی به سبب رها کردن مبارزه در راه خدا دچار زندگی‌ای حقیر شده‌اند، چرا باید تصور کنیم اگر همان راه را برویم زندگی‌ای عالی خواهیم داشت؟

خدا همان خداست، و اگر کسی خدا را باور ندارد، دنیا همان دنیاست. روال دنیا بر پاشنهٔ دیگری نمی‌چرخد. سنت خدا دگرگون نشده است(2)احزاب، ۶۲، فاطر، ۴۳ و فتح، ۲۳: هرگز در سنت خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت. آرزوهای بیهوده و دور و دراز، خیالات خامی مثل اینکه «خدا من را، یا این مردم را، یا این کشور را رها نمی‌کند، چون اهل اسلام، یا اهل ایمان و دعا، یا متمسک به اهل بیت، یا … هستیم» هیچ تضمینی برای شخص یا جامعه‌ای فراهم نمی‌آورد. امام علی(ع) به صراحت به ما گفته است: «اگر امر به معروف و نهی از منکر را رها کنید، بدان‌تان بر شما حاکم می‌شوند و نیکان‌تان دعا می‌کنند و مستجاب نمی‌شود». خدایی که علی(ع) می‌شناخت این خدا بود. و خدای ما هم همان خداست. رها کردن مردم در چنگال اسارت، رها کردن امر به معروف و نهی از منکر، رها کردن آموزش دانش رهایی‌بخش به دیگران، ما را مستحق «عذاب» خواهد کرد و خدا ابایی از این کار نخواهد داشت.

ها أَنتُم هٰؤُلاءِ تُدعَونَ لِتُنفِقوا في سَبيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَن يَبخَلُ ۖ وَمَن يَبخَل فَإِنَّما يَبخَلُ عَن نَفسِهِ ۚ وَاللَّهُ الغَنِيُّ وَأَنتُمُ الفُقَراءُ ۚ وَإِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَومًا غَيرَكُم ثُمَّ لا يَكونوا أَمثالَكُم
شما همان [مردمی‌] هستید که برای انفاق در راه خدا فرا خوانده شده‌اید. پس برخی از شما بخل می‌ورزند، و هر کس بخل ورزد تنها به زیان خود بخل ورزیده، و خدا بی‌نیاز است و شما نیازمندید؛ و اگر روی برتابید [خدا] جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود.
(سورهٔ محمد(ص)، ۳۸)

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 مضمون روایتی از پیامبر(ص)
2 احزاب، ۶۲، فاطر، ۴۳ و فتح، ۲۳: هرگز در سنت خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت

«بیایید تا به رها کردنی نیکو، رهایتان کنم …» (نکته‌ای دربارهٔ آیات ۲۸ و ۲۹ سورهٔ احزاب)

🔸 شاید به نظر آید که فهم برخی از آیات در مورد رابطهٔ پیامبر(ص) و همسرانش، با توجه به شرایط متفاوت زمانهٔ ما، مشکل است. اما برخی از آیات در این مورد کاملاً روشن هستند و می‌توانند پرتویی بر دیگر آیات نیز بیفکنند، از جمله آیات ۲۸ و ۲۹ سورهٔ احزاب:

«ای پیامبر به همسرانت بگو اگر زندگانی دنیا و زینت آن را می‌خواهید پس بیایید تا بهره‌مندتان سازم و به رها کردنی نیکو رهایتان کنم‌ * و اگر خداوند و پیامبر او و سرای آخرت را می‌خواهید بدانید که خداوند از برای نیکوکاران شما پاداشی بزرگ آماده ساخته است‌»

🔸 در مورد شأن نزول این آیات گفته شده که برخی از همسران پیامبر(ص) معترض بودند که چرا چیزی از غنائم جنگ نصیب خانواده پیامبر(ص) نمی‌شود، و چرا ایشان باید در فقر زندگی کنند. داوری خدا در این بار روشن است، به ایشان می‌گوید: می‌توانید زندگی‌ای به دور از فقر را انتخاب کنید، اما در آن صورت دیگر با رسول خدا – و با خدا – نخواهید بود.

🔸 برای «رسولی» که زندگی‌اش یکسره تعهد به پروردگار است، خانواده نیز فقط از آن جهت که می‌تواند بخشی از این تعهد باشد اهمیت دارد. اگر خانواده مقابل این تعهد قرار گیرد، مثلاً رسول را مجبور کند که سبکی از زندگی در تعارض با رسالت خود برگزیند، یا او را از دسترسی به مردم باز دارد، یا …، خدا قطعاً به چنین خانواده‌ای برای رسول راضی نیست.

🔸 برخی ساده‌دلان گمان برده‌اند که این «سختگیری» مخصوص مقام رسالت است. روشن است که هرگز چنین نیست. تنها تعهد «مؤمن» (چه زن و چه مرد) به پروردگار خویش است. خانواده قرار است یاری‌گر او در به جا آوردن این تعهد باشد. اگر خانواده مانع او در این راه باشد – که امروزه بسیار پیش می‌آید که چنین باشد – مؤمن باید تعهد به پروردگار خود را اصل بگیرد، و بی‌تعارف خانواده را با «رها کردنی نیکو، رها کند».

در این زمینه نیز اسوهٔ مؤمن رسول خدا است، که «به راستی که برای شما و برای کسی که به خداوند و روز بازپسین امید [و ایمان‌] دارد و خداوند را بسیار یاد می‌کند، در پیامبر خدا سرمشق نیکویی هست‌» (آیهٔ ۲۱).

«آن وعده‌ها دروغ بود؟» (تأملی به بهانهٔ آیهٔ ۱۲ سورهٔ احزاب)

🔸 با نزدیک شدن خطر جنگی بزرگ، برخی مسلمانان به این نتیجه رسیدند که وعدهٔ خدا و رسولش فریب بوده است:

و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل‌هایشان بیماری است می‌گفتند: «خدا و فرستاده‌اش جز فریب به ما وعده‌ای ندادند.» (آیهٔ ۱۲)

گویا آنان گمان می‌کردند خدا وعدۀ یاری بی قید و شرط و پیروزی حتمی به آنها داده است. مبنای این باور، اعتقاد به نوعی برتری غیر عقلانی یک «فرقه» به نام مسلمانان است؛ این باور که صرف ورود به این فرقه یاری حتمی خدا را به همراه می‌آورد. قرآن باوری مشابه را به یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر(ص) نسبت داده و آن را رد کرده است:

و یهودان و ترسایان گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستیم.» بگو: «پس چرا شما را به گناهان‌تان عذاب می‌کند؟ بلکه شما بشرید از جمله کسانی که آفریده است. هر که را بخواهد مورد مغفرت قرار می‌دهد، و هر که را بخواهد عذاب می‌کند، و فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو می‌باشد از آن خداست، و بازگشت [همه‌] به سوی اوست.» (سورهٔ مائده، ۱۸)

عذاب به واسطه گناهان، همان دیدن نتیجه نامطلوب گناه، چه در دنیا و چه در آخرت است. مسلمانان نیز اگر دست به گناه بگشایند، اگر در راه حق و عدالت کوشش نکنند، اگر اموال را به دست گروهی خاص بسپارند و مستمندان را به حال خود رها کنند، اگر بین زن و مرد و این نژاد و آن نژاد تبعیض قائل شوند، طعم عذاب خدا را در این دنیا و آن دنیا خواهند چشید، به این معنا که از مطلوب خود باز خواهند ماند. خدا با کسی «قوم و خویشی» ندارد، و وعدهٔ بی قید و شرطی به کسی نداده است.

🔸در زمانهٔ ما، اما، اعتقاد به این و عدهٔ بی قید و شرط، چندان رواجی ندارد. آنچه رایج است، بی‌اعتقادی به وجود وعده‌ای از جانب خدا است. حتی معتقدان به خدا نیز از جایگاه خدا و کاری که می‌تواند برای ما بکند مطمئن نیستند. به نظرمی‌رسد که نتایج عمدتاً بر اثر تلاش‌های ما حاصل می‌شوند؛ باید کار کرد، درس خواند، گروه تشکیل داد، برنامه‌ریزی کرد و … تا تأثیراتی عینی به دست آیند. در این دیدگاه، معمولاً تأثیرات عمل نیز در تناسب منطقی با اندازه تلاش انسان در نظر گرفته می‌شود. انتظارات بزرگ، مثل گسترش عدالت در یک جامعه، از این دیدگاه مشکوک هستند، چون متناسب با توان یک انسان نیستند. تاریخ سالیان اخیر ما نیز باعث بدبینی بیشتر صاحبان این دیدگاه می‌شود؛ می‌گویند: «دیدیم که کسانی که وعده‌های بزرگ می‌دادند و آن وعده‌ها را به خدا منسوب می‌کردند، چه بر سرمان آوردند!»

🔸 اگر در جنگ احزاب مسلمانان شکست می‌خوردند، و پیامبر(ص) و یاران نزدیکش کشته می‌شدند، آن کسانی که میگفتند «خدا و رسولش با ما وعدهٔ فریب‌آلود دادند» به چه نتیجه‌ای می‌رسیدند؟ «و چون از حوالی آن [شهر] بر ایشان وارد شوند، سپس از ایشان اقرار به شرک طلب کنند، آن را انجام دهند و سپس در آنجا جز اندکی درنگ نخواهند کرد» (آیهٔ ۱۴). و پس از آن به زندگی خود ادامه می‌دادند؛ در آن روزگار شاید تجارتی می‌کردند، شاید ثروتی به هم می‌زدند، شاید هم به نیت کسب «حال خوب» یا حتی برای به دست آوردن رضای خدایشان، از ثروتشان به دیگران می‌بخشیدند! اما آن «شهر» و وعدهٔ آن دیگر از دست رفته بود.

و محمد جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود [از پیروی او و عقیده خود] باز می‌گردید؟ و هرکس که [از عقیده خود] بازگردد [بداند که‌] هرگز به خداوند زیانی نمی‌رساند، و زودا که خداوند شکرگزاران را جزا دهد. (آل‌عمران، ۱۴۴)

این «بازگشت به عقب»، به روزگاری است که هنوز ندیده بودیم و باور نداشتیم درهای آسمان می‌تواند گشوده شود، نصرت خدا می‌تواند نزدیک شود، و در زمین بهشتی می‌تواند بر پا شود. این «مشاهده» شکر خود را طلب می‌کند، و وعدهٔ قطعی خدا است که «زودا که خداوند شکرگزاران را جزا دهد».

🔸 همنشینی با قرآن، اگر اثری جز زنده شدن «آرزو» در زمانهٔ سلطهٔ عقل افسرده نداشته باشد، گران‌قدر است. قرآن به یادمان می‌آورد که خدا چگونه وعدهٔ خود را در تاریخ زندگی جهادگران و صابران بر حق و شکرگزاران راست آورده است، و پیش از همهٔ این‌ها، به یادمان می‌آورد که اصلاً آن وعده چیست. به یادمان می‌آورد که در چه راهی هستیم رو به سوی چه مقصد و چه کسی داریم.

از همین روست که مؤمن بلند پرواز است. اگر ماجرای «شهر» پیامبر یک بار رخ داده، اگر پیروزی بنی اسرائیل بر فرعون یک بار رخ داده، چرا واقعه‌ای مشابه دوباره رخ ندهد؟ خداوندِ قادر، بر پیش آوردن «معجزه» بخیل نیست. بلکه این ماییم که باید بنگریم که نیت‌های راست و مقصدهای پاک، چگونه می‌تواند بین‌مان گسترش یابد، و چگونه باید این صدق نیت خود را در عمل راست بیاورد (آیهٔ ۸)، و چگونه این صدق باید پس از رسیدن به مقصود باقی بماند:

[بنی‌اسرائیل به موسی] گفتند: «پیش از آنکه نزد ما بیایی و پس از آنکه نزد ما آمدی همچنان آزار و اذیت دیده‌ایم.» [موسی‌] گفت: «چه بسا پروردگارتان دشمن‌تان را نابود کند و شما را در این سرزمین جانشین گرداند، و بنگرد تا چه می‌کنید.» (اعراف، ۱۲۹)

«صادقان را از صدق‌شان باز پرس …» (تأملی در روایت خدا از جنگ احزاب، قسمت اول)

🔸 نبرد احزاب موقعیت بسیار دشواری برای مسلمانان مدینه به حساب می‌آمده است. قریش، توانست متحدان بسیاری را با خود همراه کند و سپاه انبوهی را برای نابود کردن مسلمانان و خاتمه دادن به ماجرای محمد(ص) فراهم کند. در چشم عده‌ای، از جمله عده‌ای از اهل مدینه، این دیگر واقعاً پایان کار مسلمانان بود. آیهٔ ۱۰ دربارهٔ همین موقعیت است که می‌گوید: «آنگاه که چشم‌ها خیره شد و جان‌ها به گلوگاه‌ها رسید و به خدا گمان‌هایی [ناروا] می‌بردید.»

🔸 قصهٔ جنگ احزاب اما با یادآوری «پیمان» خدا با پیامبرانش آغاز می‌شود:

هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم، و از [همه‌] آنان پیمانی استوار گرفتیم. * تا راستان را از صدقشان باز پرسد، و برای کافران عذابی دردناک آماده کرده است. (آیات ۷ و ۸)

بنا به المیزان، «پرسیدن از صدق صادقان»، یعنی در میان گذاشتن این درخواست که صادقان صدق خویش را به وسیلهٔ عمل خود آشکار کنند. ارتباط این سخن با ماجرای جنگ آشکار است؛ خدا و رسول او از مسلمانان می‌خواهند که روبه‌روی این سپاه انبوه، «صدق» خود را میدان بیاورند. نه اینکه پیش از این مسلمانان صدق عملی نداشته‌اند؛ چرا، بسیاری از ایشان تجربهٔ هجرت یا پذیرا گشتن مهاجران را، و بسیاری از ایشان تجربهٔ جهاد را دارند. اما این «واقعهٔ» خاص و مهیب نیز صدقی تازه، و کنشی تازه را می‌طلبد، و حاصل آن زاده شدن هر «صادق» در وجودی تازه است. خداوند این چنین بندگان خود را در واقعه‌ها می‌پرورد.

🔸 آنچه خدا به مجاهدان یادآوری می‌کند، این است که رسولان خدا با خدا پیمان دارند تا در واقعه‌هایی که خداوند پی می‌افکند، «صدق» صادقان را طلب کنند. محمد(ص) نیز، در کنار نوح(ع) و ابراهیم(ع) و موسی(ع) و عیسی(ع)، هم‌پیمان خداوند در این راه است. او به جد، صدق مسلمانانی را می‌طلبد که «عهد» اسلام را پذیرفته‌اند، و چنین می‌داند که کوتاهی در این مطالبه، و رضا دادن به همین وضعیتی که مسلمانان در آن هستند، شکستن عهد خداوند و جدایی از رسولان خدا است.

🔸 مجاهد، وعده‌ای از جانب خدا دارد، اما به قطع بار «عهد» خویش را نیز به دوش دارد. او «طلبکار» خدا نیست، بلکه نگران به میان آوردن صدق خویش است. 

مجاهد، بیش از هر چیز، سلامت و استواری دل خویش در ابتلاها (آیات ۱۰ تا ۱۲) را می‌خواهد، تا بتواند عهد خدا و رسول را وفا کند. مشاهدهٔ این استواری در دل، مشاهدهٔ تحقق یکی از وعده‌های مهم خداست: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر خدا را یاری کنید، یاری‌تان می‌کند و گام‌هایتان را استوار می‌دارد» (سورهٔ محمد(ص)، ۷). شاید این مشاهده است که موجب می‌شود مسلمان صادق، شادمان، در روبه‌رویی با فوج دشمنان، چنین بگوید که: «این همان چیزی است که خدا و رسولش به ما وعده دادند، و خدا و رسولش راست گفتند…» (آیهٔ ۲۲)

«کسی را دو قلب در سینه نیست…» (به بهانهٔ آیهٔ ۴ سورهٔ احزاب)

🔸 بنا به آنچه در المیزان آمده، مقصود از «عدم وجود دو قلب در وجود آدمی» این است که کسی نمی‌تواند هم‌زمان به دو امر متضاد اعتقاد داشته باشد و بر اساس آنها زندگی کند. این سخن را باید در ادامهٔ آیات قبل دید، جایی که خداوند رسولش را از تبعیت کافران و منافقان برحذر می‌دارد. پیروی خدا امری متضاد با پیروی کافران و منافقان است و کسی نمی‌تواند این دو را هم‌زمان در وجود خود داشته باشد.

🔸 قلب محل ادراک و اعتقاد است و این نظر المیزان بر اساس این فهم از‌ جایگاه «قلب» است. اما به جز اعتقاد، محبت نیز به قلب تعلق می‌گیرد. در این معنا آدمی نمی‌تواند «دوست‌دار» دو امر متضاد باشد؛ نمی‌توان هم دوست‌دار خدا و راه او و اولیای او بود، و هم دوست‌دار دشمنان خدا و راه ایشان.

🔸 این که بلافاصله بعد از این جمله سخن از یک عرف جاهلی اجتماعی غلط (سنت «ظهار») آمده، در نظر اول عجیب است. اما شاید همین موضوع باعث شود که به یاد بیاوریم پیروی از کافران و منافقان، خیلی اوقات از طریق پیروی سنت‌های غلط اجتماعی و تن دادن به عرف اتفاق می‌افتد.
لزومی ندارد که ما شخصی معین که با راه خدا دشمن‌ است را ببینیم و از او تبعیت کنیم؛ کافی است سنت‌هایی توسط چنین کسانی رواج یافته باشد و ما از این سنت‌ها پیروی کنیم. مثلاً کافی است طبق قواعد رایج کسب و کار قائل به این باشیم که ربا دادن اشکالی ندارد، یا قائل به این باشیم که برای پس گرفتن قرضی که به کسی داده‌ایم می‌توانیم او را به هر شکل تحت فشار بگذاریم. در این صورت بی‌آنکه کسی را جلوی خودمان ببینم، راه پیشگامان ربا و بخل را پیروی کرده‌ایم.

🔸 خدا دو قلب در سینه قرار نداده، و نمی‌توان هم‌زمان به دو مسیر زندگی مخالف معتقد بود، اما بسیار پیش می‌آید که خود را در حال انجام کارهایی می‌بینیم که با اعتقادمان در موقعیتی دیگر ناسازگار است.
ممکن است من قائل به این باشم که هر انسانی احتیاج به فرصت و امکانات برای رشد دارد ، اما این فرصت و امکانات را برای همسر خودم نپسندم و برای ایجاد چنین فرصتی مایه نگذارم، یا قائل به اهمیت عدالت باشم ولی عدالت را در حق زیردستان یا همکاران خودم رعایت نکنم، یا فکر کنم که علم‌آموزی حیاتی است، ولی بیشتر وقتی که دارم را صرف پرسه زدن بیهوده کنم.

زندگیمان از انواع «تناقض»ها پر شده، و برخی اعمال‌مان برخی دیگر را خنثی می‌کنند:
«سعیکم شتی»[۱] تناقض اندرید / روز می‌بافید شب بر می‌درید

🔸 خوب که نگاه کنیم، یک خط سیر مسلط در زندگی‌مان وجود دارد که بسیاری از این راه‌های به ظاهر متناقض در آن گرد هم می‌آیند: برآوردن خواسته‌های نفس – که به تعبیر مولانا «مادر بت‌ها» است. پایبندی به این مسیر، بسیاری از اعتقادات به ظاهر باارزش را هم استحاله کرده؛ مثلاً می‌گوییم که دنبال عدالتیم، ولی مقصودمان این است که عدالت باید «برای من» اجرا شود و من به سهم خودم برسم. یا می‌گوییم که هر کس باید فرصت و امکان رشد داشته باشد، اما مقصود این است که من باید فرصت و امکان رشد داشته باشم!

🔸 برآوردن خواسته‌های این نفس، درست رو در روی برآوردن خواسته‌های رب است، و خدا برای کسی دو قلب در سینه قرار نداده. جهاد با این نفس، و رفتن به راه رب – که به شکلی عملی در زندگی رخ می‌دهد – لازمهٔ زندگی ایمانی است.

نفس است که به خاطر ترس یا طمع، دنباله‌روی و اطاعت از کسانی را پیشه می‌کند. مؤمن، در موقعیت‌های زندگی، خود را مخاطب این سخن خداوند می‌بیند که: «پروای خدا پیشه کن، و از کافران و منافقان تبعیت نکن» (آیهٔ ۱). و با این یادآوری خدا می‌کوشد تا تبعیت نفس را رها کند: «آنچه را که از جانب پروردگارت به تو وحی می‌شود پیروی کن، که خدا همواره به آنچه می‌کنید آگاه است» (آیهٔ ۲).

🔸 و دوباره به یاد بیاوریم که پیروی کافران و منافقان، خیلی اوقات در پیروی از عرف اجتماع است. ترس و طمع ما را به این پیروی می‌کشاند. باید که در ازدواج و کسب و کار و تربیت و پرداختن به سیاست و امور اجتماعی و … ، پیروی نفس را واگذاریم و رو به جانب تبعیت «وحی» آوریم.

و در این راه، باید برای مقاومت نفسی که به نوعی از زندگی خو گرفته، آماده باشیم. اگر خو گرفته باشیم به آسایش و به اینکه با اموالمان آن کنیم که می‌خواهیم، برایمان دشوار خواهد بود که حق مال را ادا کنیم و اموال را به صاحبان آن باز پس دهیم. اگر عادت کرده باشیم به تحویل گرفته شدن و محبت دیدن، برایمان دشوار خواهد بود بنا کردن خانواده‌ای که اساسش تقوی و جهاد باشد.

🔸 آن کس که به نجات نفس می‌اندیشد، به تربیت آن می‌کوشد و آن کس که هر چه نفس می‌خواهد را در اختیارش می‌گذارد، آن را به هلاکت می‌کشاند؛ «قدافلح من زكاها * و قد خاب من دساها» (سورهٔ شمس، ۱۰-۹).

پی‌نوشت:

[۱] «تلاش‌های شما پراکنده و گوناگون است». برگرفته از آیهٔ ۴ سورهٔ لیل.

«اینک فراموش می‌شوی…» (به بهانهٔ آیهٔ ۱۴ سورهٔ سجده)

سجده، ۱۴: پس به [سبب] آنکه دیدار این روزتان را از یاد بردید، بچشید؛ ما [نیز] فراموشتان کردیم، و بدانچه انجام می‌دادید عذاب جاودان را بچشید.

🔸 بنا به تفسیر المیزان، «نسیان» چیزی، که به معنی فراموش کردن آن است، به کنایه به معنی بی‌اعتنایی به آن چیز نیز به کار می‌رود و در این آیه همین معنا مورد نظر است.

این سخن که «ما شما را فراموش کرده بودیم» به معنی فراموشی و بی‌اعتنایی مطلق خدا نسبت به انسان نیست. خدا از مسیرهای گوناگون، و تا پایان عمر، یادآورهایی را پیش پای آدمی می‌گذارد و انتظار بازگشت او را می‌کشد.
بلکه این بی‌اعتنایی، به این معنی است که خدا نسبت به هدایت کسانی که به او و لقای او بی‌رغبت هستند اعتنایی ندارد. کسانی که علاقه‌ای به درک حضور او ندارند، به سوی او هدایت نمی‌شوند. به این معنا او ایشان را «فراموش می‌کند».

🔸 اما برای انسان، این جدایی، عذاب است. عذاب اخروی، نه یک «مجازات» به سزای اعمال نادرست، که همان «فراموش شدن» و دور شدن از پروردگار است.

🔸 حجاب ما از پروردگارمان، که همان عذاب ماست، حاصل اعمال ماست (بما کنتم تعملون). ما به وسیلهٔ اعمال‌مان «بیان می‌کنیم» که دوست‌دار «بودن» با چه چیز و چه کس هستیم، و این همراهی جاودانه می‌شود، چرا که «آدمی با چیزی محشور می‌شود که دوستش دارد»(1)سخنی از رسول خدا(ص) .

عمل ما زبان گویای ما، و همین‌طور رقم‌زنندۀ هستی ماست. عمل ماست که آشکار می‌کند که عشق ما در حقیقت به مال، شهرت، مقبولیت، یا روابطی صمیمی و سطحی تعلق گرفته. همین عشق است که سرنوشت و عذاب ما می‌شود. چرا که بودن با «نه خدا» و گریز از «رب» برای انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، عذاب است.

ما به راستی، و به معنای واقعی کلمه، از آن اوییم. عذاب ما در این است که از او دور بمانیم.

🔸 لازمهٔ «بودن» با خدا، دوست داشتن خدا و دیدار خداست. رسول خدا(ص) می‌فرمود: «خدا را با تمام قلب‌تان دوست بدارید». طبیعی است که دوست داشتن خودش را در اعمالی ظاهر می‌کند. اما از این مهم‌تر این است که هر عمل صالحی باید نتیجهٔ این دوست داشتن باشد، که اگر چنین نباشد از آن امید خیری نمی‌رود. چه بسا اعمال به ظاهر صالحی که نتیجه‌ای جز کبر و خودپرستی ندارند.

«حال» و «بودنی» که ثمربخش است، و شایستهٔ «آدم» بودن است، همان است که در آیهٔ ۱۵ توصیف شده؛ چنین «بودنی» است که «روشن شدن چشم» به دیدار معشوق و نعمت‌بخشی او (آیهٔ ۱۷) را به بار می‌آورد:

همانا کسانی به آیات ما می‌گروند که چون آن [آیات‌] را به ایشان یادآوری کنند، سجده‌کنان به روی درمی‌افتند، و به ستایش پروردگارشان تسبیح می‌گویند و آنان بزرگی نمی‌فروشند.

 

(خوب است که این مطلب را نیز دربارهٔ تقرب به خداوند مطالعه کنید: «ای آرزومندان از درگاه خدا!» – تأملی در آستانۀ عید قربان)

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سخنی از رسول خدا(ص)

مسلمان، رسم پدرانت را پیروی مکن! (نکته‌ای به بهانهٔ آیهٔ ۲۱ سورهٔ لقمان)

سورهٔ لقمان، ۲۱: و چون به آنان گفته شود: «آنچه را که خدا نازل کرده پیروی کنید»، می‌گویند: «[نه!] بلکه آنچه که پدرانمان را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم»؛ آیا هر چند شیطان آنان را به سوی عذاب سوزان فرا خواند؟

🔸 این سخن، فقط سخن کافری که نمی‌خواهد به اسلام بگراید نیست. این سخن، سخن مسلمانی هم هست که به آیین‌های رسیده از پدران خود، بیش از آنچه خدا نازل کرده بها می‌دهد!

🔸 آیین‌ها و رسومی که اکنون به نام اسلام جاری است، کدام را خدا نازل کرده و کدام از پدران‌مان به ما رسیده؟
وقتی به جایگاه‌های اجتماعی‌ای که به نام اسلام تعریف شده فکر می‌کنیم، یا به روابطی که بین مردم بر این اساس شکل می‌گیرد، یا آیین‌های جشن و عزا، یا شیوه‌های مرسوم نذر و صدقه، یا میزان اهمیت برخی ارزش‌ها و بی‌اهمیتی برخی دیگر از ارزش‌ها، آیا هرگز گمان می‌بریم که شاید شیطان، به مدد آنچه از پدران‌مان به ما رسیده، ما را به «آتش» کشانده باشد؟

🔸 سنت‌ها و رسم‌ها، از انحراف بری نیستند. تیغ ما برای نقد سنت‌ها، هر چند نام اسلام را یدک بکشند، باید تیز باشد. و یاور ما در این راه قرآن و عقل هستند.
ریسمان استوار خداوند، «تسلیم» حقیقی به خداوند، و نه «اسلام» صوری و آیین‌های جاری به نام آن است. برای «تسلیم» بودن در راه خداوندی که به حق فرامی‌خواند، احتیاج به عقلی پوینده داریم تا حق را بشناسد و به سوی آن بشتابد.

«آب را دیدی، نگر در آبِ آب…» (به بهانهٔ آیات ۴۸ تا ۵۱ سورهٔ روم)

🔸 جهان ما جهان «بی‌صاحب» شده است. اگر باران می‌آید، به این علت است که خورشید آب دریاها را بخار کرده و بخار آب متراکم شده و در شرایطی مناسب دوباره به قطرات آب تبدیل شده و فرو باریده (معمولاً هم چندان حواس‌مان به این نیست که ردیف کردن برخی عوامل مؤثر برای رخ دادن یک پدیده، به معنی یافتن «علت» آن نیست!).

قرآن اما چنین جهانی را نمی‌شناسد. قرآن خدا و جهانش را این گونه به ما معرفی می‌کند:

«خدا همان کسی است که بادها را می‌فرستد که ابری را به حرکت درمی آورند؛ سپس آن گونه که خدا می‌خواهد آن را در پهنه آسمان می‌گستراند و از آن پاره ابرهایی فشرده و به هم آمیخته می‌سازد; آن گاه می‌بینی قطرات باران از لا به لای آنها بیرون می‌آید…» (روم، ۴۸)

باران به دستان او فرو می‌آید، و این «رحمت» اوست.

«پس بنگر به آثار رحمت خدا: چگونه زمین پس از مرگش زنده می‌شود…» (روم، ۵۰)

🔸 زمین در قرآن، پس از «مرگ»، «زنده» می‌شود. پروردگار زمین او را به وسیلهٔ رحمت خود – که در باران متجسد شده – دریافته و او را حیات بخشیده است. در این نمایش عظیم، آنچه بیش از همه آشکار است، رحمت‌گری رحمانی است که بر هر چیز قادر است. همان کسی که مردگان را فرامی‌خواند و ایشان به ستایش او از جای خود برمی‌خیزند:

«روزی که شما را فرا می‌خواند، پس در حالی که او را ستایش می‌کنید اجابتش می‌نمایید و می‌پندارید که جز اندکی [در دنیا] نمانده‌اید.» (سورهٔ اسراء، ۵۲)

🔸 چشم‌ها و دل‌ها اما او را جستجو نمی‌کنند، و به نواله‌ای که از جانب او برسد خرسندند. پیش از آمدن بارانی که گیاهان را برمی‌آورد، یأس از رحمت دل‌ها را فرا گرفته (آیهٔ ۴۹)، و اگر بادی سرد کشتزار را خشک کند دوباره یأس و کفران نعمت به دل‌ها باز می‌گردد (آیهٔ ۵۱). در میانهٔ این دو نیز نه «شکر»، بلکه رضایت به وضع موجود و فریفتگی به نعمت دل‌ها را فتح کرده.

🔸 خودمان هم مثل دنیایمان «بی‌صاحب» شده‌ایم. نیازهایمان که برآورده شود شادمانیم، و اگر چیزی لنگ بزند مأیوس و خشمگین. رسیدن و بازگشت نعمت، دیگر «سخن گفتن» کسی با ما نیست. کس دیگری وجود ندارد. فقط «من» مانده و نیازهایش. کودکی نابالغ، که از او هیچ انتظاری برای عاشقی نمی‌توان داشت.
و به زیستن در این جهنم خوگر شده‌ایم.

«کسانی که امید به دیدار ما ندارند، و به زندگی دنیا دل خوش کرده و بدان اطمینان یافته‌اند، و کسانی که از آیات ما غافلند، * آنان بدانچه به دست می‌آوردند، جایگاهشان آتش است.» (یونس(ع)، ۸-۷)

پی‌نوشت:

عنوان این مطلب برگرفته از ابیات زیر است:

ما چو کشتی‌ها به هم بر می‌زنیم
تیره‌چشمیم و در آب روشنیم

ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آبِ آب

آب را آبی است کو می‌راندش
روح را روحی است کو می‌خواندش

خوب است ابیات بعدی را در این آدرس بخوانید (ابیات ۱۴ به بعد صفحه).

«یوسفا، آمد رسن، در زن دو دست…» (نکته‌ای در مورد «آیات» خداوند)

🔸 در آیات ۲۰ تا ۲۵ سورهٔ روم، در مورد برخی از «آیات» خداوند صحبت شده است.
«آیه» را معمولاً به «نشانه» ترجمه می‌کنند؛ اما نشانۀ چه چیزی؟
آیا قرار است از طریق آیه بفهمیم که پروردگارمان کیست؟
شاید، اما بین «فهمیدن» و «رسیدن» تفاوت است.«آیه» قرار است ما را به پروردگارمان برساند، نه اینکه فقط او را به ما بشناساند.
به بیان دقیق‌تر، این پروردگارمان است که می‌خواهد ما را از طریق آیات به خودش برساند.

بنابراین، اگر مثلاً سخن از «آفرینش از خاک» و سپس پخش شدن مردمان در زمین است (آیه ٢٠)، این «آیه» را نباید صرفاً نشانه‌ای برای درک قدرت یا رحمت پروردگار دانست؛ بلکه این آفریده شدن از خاک، و نیز زیستن در میان مردمانی – که همه آفریدۀ پروردگار هستند – قرار گرفتن در مسیری به سوی اوست.

🔸 چنین برداشتی از آیه ٢٠ (و نیز آیات ٢١ و ٢٢) یادآور آیه ۱۳ سورۀ حجرات است:

ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا تقوی‌پیشه‌ترینِ شماست. بی‌تردید، خداوند دانای آگاه است.

در این آیه، آن که متقی‌تر است، در نزد خداوندِ حق دارای جایگاهی گرامی‌تر دانسته شده است. تقوی، داشتن پروای پروردگار در دل زندگی است. تقوی این است که رخدادهای عالم را نه به عنوان حوادثی معمولی، بلکه به عنوان «آیۀ» پروردگار بدانیم. در هر واقعه‌ای پیغامی و کششی از جانب رب وجود دارد، و «تقوی» جستجوی این پیام و قرار دادن خود در معرض این کشش به امید «رسیدن» به پروردگار است.

🔸 احتیاج به این داریم که سخن و مدد پروردگارمان برای رسیدن به او را در تعامل با مردمان از اقوام و زبان‌های گوناگون، در رابطهٔ بین زن و مرد، در خواب و در بیداری، در رؤیاها و در کارهای روزانه، در فرو آمدن باران از آسمان به زمین، و در زیستن بر زمین و زیر آسمان خدا در یابیم.

در همهٔ این‌ها «آیاتی» – راه‌هایی رساننده به پروردگار – وجود دارد، برای آنان که تفکر، «گوش» و عقل را به خدمت می‌گیرند تا به پروردگارشان نزدیک شوند.

پی‌نوشت:

عنوان این متن از بیتی از مثنوی معنوی گرفته شده است:

این سخا شاخیست از سرو بهشت
وای او کز کف چنین شاخی بهشت

عروة الوثقاست این ترک هوا
برکشد این شاخ جان را بر سما

تا برد شاخ سخا ای خوب‌کیش
مر ترا بالاکشان تا اصل خویش

یوسف حسنی و این عالم چو چاه
وین رسن صبرست بر امر اله

یوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شدست

حمد لله کین رسن آویختند
فضل و رحمت را بهم آمیختند

تا ببینی عالم جان جدید
عالم بس آشکار ناپدید …

آگاهی راستین را با احسان طلب کن… (نکاتی در مورد آیات ۱۴ تا ۱۹ سورهٔ قصص)

🔸 بنا به تفسیر المیزان، مقصود از «حکم» در آیهٔ ۱۴، قدرت داوری و تشخیص در معارف الهی و امور اخلاقی و آداب اجتماعی است؛ و مقصود از «علم» آگاهی‌ای است که با جهل آمیخته نباشد.

خداوند این «حکم» و «علم» را چیزی از جانب خود، و نتیجهٔ «احسان» موسی می‌داند. وعدهٔ خداوند در این آیه بسیار امید بخش است: «این‌گونه همهٔ محسنان را جزا می‌دهیم».

🔸 احسان، دو وجه دارد: انجام عمل نیک، و تلاش برای هر چه نیکوتر کردن عمل. نیکوتر کردن عمل، خالص کردن آن از انواع آلودگی‌هاست. نهایت احسان، انجام عمل با نیتی خالص روبه‌روی چشمان پروردگار است. از رسول خدا(ص) نقل شده که: «احسان آن است که چنان عمل کنی که گویی خدا را می‌بینی، که اگر تو او را نمی‌بینی او تو را می‌بیند.»

🔸 بنا به این آیهٔ قرآن، آن کس که «قدرت داوری و تشخیص در معارف الهی و امور اخلاقی و آداب اجتماعی» و «علمی خالص که به جهل آمیخته نیست» را طالب است، باید به احسان بکوشد. این نتیجه‌ای شگفت است؛ چرا که بنا به تصور اغلب ما، شرط اصلی رسیدن به آگاهی، مقید بودن به علم‌آموزی متعارف است. اما علم‌آموزی، اگر به نیت «احسان» – یعنی پیراستن عمل از شائبه‌ها، به خصوص شائبه‌های ناشی از خودپرستی – نباشد هیچ فایده‌ای ندارد؛ بلکه برعکس، موجب دوری از مقصد نیز می‌شود.

🔸 درست در آیهٔ بعد نمونه‌ای از احسان موسی را می‌بینیم: او با دیدن ستم وارد عمل می‌شود، و می‌کوشد به ستم‌دیده کمک کند، و این آغاز احسان است. موسی پس از آنکه ناخواسته مرتکب قتل می‌شود، عمل خود را بررسی می‌کند، و تشخیص می‌دهد در فرآیندی وارد شده که شیطان آن را ترتیب داده بوده و آنجا مرتکب خطایی شده.

در این مورد که خطای موسی دقیقاً چه بوده سخنی در آیه وجود ندارد؛ مسلم است که موسی تلاش خود برای دفاع از ستم‌دیده را خطا نمی‌داند، چرا که روز بعد نیز مجدداً به نیت کمک به او وارد میدان می‌شود. شاید چیزی از جنس شتاب‌زدگی، یا بدون پروای کافی عمل کردن، از نظر او خطا بوده. به هر رو، به خاطر خطایی که خود تشخیص می‌داده، مغفرت پروردگار خود را طلب می‌کند (آیهٔ ۱۶). این ادامه دادن احسان است: نگریستن به عمل، تشخیص «ستم» در کار خود، و درخواست پاکی از پروردگار.

🔸 «عهد» بستن با خدا، تکمیل «احسان» است. موسی با پروردگارش عهد می‌بندد که هرگز پشتیبان گنهکاران و ستم‌پیشگان نباشد. برای تأکید، او هرگز از ورود به جدال پشیمان نیست؛ این عهد نشان می‌دهد که او این کار را صحیح می‌داند و این موضوع را روبه‌روی پروردگار خود شهادت می‌دهد و می‌گوید در آینده نیز بر همین طریق استوار خواهد بود.

🔸 روز بعد موسی مجدداً به دفاع از ستم‌دیده برمی‌خیزد، و در عین حال آن ستم‌دیده را به خاطر اینکه هر روز جدالی به راه می‌اندازد شماتت می‌کند. ستم‌دیده که وحشت‌زده است، این شماتت را تهدیدی برای خود می‌بیند و سخنی می‌گوید که موجب برملا شدن راز موسی می‌شود (آیهٔ ۱۹). به این ترتیب موسی مجبور می‌شود از شهر خارج شود. همین خروج است که او را به شعیب می‌رساند، تا موسی از علم او نیز بهره‌مند شود.

🔸 در درون این ماجرا، پروردگار موسی، او را به پاداش پیگیری «احسان»، از طریقی که هرگز گمانش نمی‌رفت، به «عالم» و «علم» می‌رساند.

اگر طالب آن حکمت الهی، و آگاهی‌ای رهایی‌بخش هستیم، چارهٔ کار در تقید به «احسان» است؛ در ورود عملی به عرصهٔ نیکی‌ها (یاری محرومان و ستم‌دیدگان و طالبان آگاهی و …)، و نگریستن در خود و اعمال خود (که البته این مستلزم علم‌آموزی است)، و پاک کردن خود و اعمال خود به مدد مغفرت پروردگار، و عهد بستن با او برای طی استوار مسیر. به این ترتیب، همهٔ آگاهی مورد نیازمان از جانب پروردگارمان به ما خواهد رسید.