مطالعه گروهی قرآن

نکاتی دربارۀ آیۀ 102 سورۀ بقره

🔸 آیه 102: این آیه معرکۀ آراء مفسران بوده است: حکایت شیاطین در ملک سلیمان چه بوده؟ آن سحری که می‌آموختند چه ماهیتی داشته؟ و ماجرای هاروت و ماروت چه بوده؟

اما من گمان می‌کنم که خلاصه‌گویی خداوند در این آیه بی‌دلیل نیست. احتمالاً خدا نمی‌خواسته در جزئیات بی‌حاصل فرو برویم. فرو رفتن در این جزئیات ممکن است باعث شود موضوع اصلی را از یاد ببریم.

اما موضوع اصلی چه بوده؟

🔸 این آیه را باید همراه با آیات 100 و 101 خواند. در این آیات مضمون اصلی سوره تا اینجا دوباره تکرار شده است: وفای به عهد خداوند، و حفظ سخن و کتاب او.

آیه 101 بیان می‌کند که بنی‌اسرائیل کتاب را رها کردند (پشت سر خود انداختند)، چنان‌که گویی «نمی‌دانند». اینجاست که وارد آیۀ 102 می‌شویم: آن کسانی که کتاب را و عهد خود را رها کرده بودند، در عوض از آنچه «شیاطین» در عهد سلیمان فرا گرفته بودند پیروی می‌کردند. آن‌چنان که به نظر می‌آید هدف آنان از این پیروی به دست آوردن قدرت و برتری‌ای بر مردم بوده.

🔸 مقصود از شیاطین، می‌تواند مردمانی باشد که صفتی همچون صفت شیطان دارند. به یاد بیاوریم که ویژگی مهم و متمایز شیطان در قرآن، میل او به برتری‌جویی است که در مقابل آدم نیز بروز کرد.

🔸 خداوند در جمله‌ای از این آیه تأکید می‌کند که سحر چیزی ورای قدرت خداوند نیست. سحر نیز مانند همۀ رخدادهای عالم، در مسیرهایی که خداوند عالم قرار داده و بر آنها مسلط است جاری می‌شود.

🔸 دلیل خداوند برای اینکه چرا باید بنی‌اسرائیل سحر را رها می‌کردند ساده است: سحر سودی نداشت و به آن‌ها زیان می‌رساند.
این سخن بلافاصله به سخنی دیگر به این مضمون متصل می‌شود که توانایی سحر، هیچ بهره‌ای را در آخرت به همراه نمی‌آورد. به این ترتیب مشخص می‌شود که مقصود خداوند از سود و زیاد، سود و زیانی حقیقی است که در آخرت نمایان می‌شود.

🔸 جملۀ پایانی آیه تأمل‌برانگیز است: آنها برای به دست آوردن این توانایی «خود» را می‌فروختند، و چه بد معامله‌ای می‌کردند.

آن عهدی که بنی‌اسرائیل می‌شکستند، عهدی بود که در جان‌شان ریشه داشت. آن عهد یک عهد قراردادی و روی کاغذ نبود. آنها چیزی که به جان سنجیده بودند و نجات خود را در آن می‌دیدند، رها می‌کردند. آنها کتاب موسی را که در آن هدایت و رحمت برای خودشان بود رها می‌کردند.

رها کردن این عهد، و این کتاب، در واقع رها کردن «خود» و آرزوهایش بود به نیت به دست آوردن قدرتی پوچ و فانی. قدرتی که به زودی هیچ چیز از آن باقی نمی‌ماند، حال آنکه آن خود پرورش‌نیافته و دور شده از رحمت تا ابد با آنها باقی خواهد بود.

نکاتی در مورد آیات 89 و 90 سورۀ بقره

آیات سورۀ بقره:

و همانا به موسى كتاب [تورات‌] را داديم، و پس از او پيامبرانى را پشت سر هم فرستاديم، و عيسى پسر مريم را معجزه‌هاى آشكار بخشيديم، و او را با «روح القدس» تأييد كرديم؛ پس چرا هر گاه پيامبرى چيزى را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر ورزيديد؟ گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد. (۸۷)

[…] و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از ديرباز [در انتظارش‌] بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‌جستند؛ ولى همين كه آنچه [كه اوصافش‌] را مى‌شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد. (۸۹)

وه كه به چه بد بهايى خود را فروختند كه به آنچه خدا نازل كرده بود از سر رشك انكار آوردند، كه چرا خداوند از فضل خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد [آياتى‌] فرو مى‌فرستد. پس به خشمى بر خشم ديگر گرفتار آمدند. و براى كافران عذابى خفت‌آور است. (۹۰)

***

امشب شب میلاد امام مهدی(ع) است.

خوب است به آیۀ 89 و ارتباط آن با این مناسبت بیندیشیم. این آیه وصف بنی‌اسرائیل است، که سال‌ها در انتظار رسولی از جانب پروردگارشان بودند. رسولی که او را کاملاً می‌شناختند. رسولی که به یاد او، پیروزی بر کافرانی که به ایشان ستم می‌کردند را طلب می‌کردند. اما زمانی که آن رسول آمد، انکارش کردند و به سرعت از جملۀ دشمنانش شدند. و به این ترتیب از رحمت خدا دور شدند (لعنت، به معنی باز داشتن رحمت است).

اما این عجیب نیست که چنین کسانی که سال‌ها در انتظار آن رسول به سر می‌بردند، او را به سرعت انکار کردند؟
چه چیزی موجب این انکار و دشمنی بود؟

آیه 90، به «حسد» اشاره دارد. آنان انتظار نداشتند که چنین کسی (یک غیر یهودی، درس نخوانده و امّی، فردی به ظاهر معمولی که همچون مردمان عادی با آنان حشر و نشر می‌کند، یا …) دریافت‌کنندۀ پیام خدا باشد. آنان این «افتخار» را برای بزرگان خود می‌خواستند.

در آیۀ 87 چیز دیگری می‌بینیم: «کبر ورزیدن» به معنی خوار شمردن حق و بزرگ شمردن خواسته‌های خود، روبه‌روی پیامبران.
نتیجۀ این کبر چه شده؟ این پیامبران را دروغگو شمردند، و حتی گروهی را به قتل رساندند.
به قتل رساندند چون چیزی خلاف میل آنان را می‌گفتند.

و شاید این رسول، محمد(ص)، هم چیزهایی می‌گفت خلاف خواسته‌های یهود؛ خواسته‌هایی که اکنون با خواسته‌های اشراف قریش فاصلۀ چندانی نداشت. یهود در آن روزگار نیز ثروت را به طور انحصاری برای خود می‌خواستند، دوست داشتند عده‌ای را همواره زیر دست نگه دارند، و دوست داشتن مقام و افتخار و زندگی دنیوی آنان همواره محفوظ بماند.

یهود خواستار آمدن رسول بودند، ولی در قلب‌هایشان خواسته‌هایی دیگر نیز خانه کرده بود. در آن زمان که با رسول مواجه شدند، او را به آن خواسته‌ها فروختند. بزرگی، افتخار و ثروت در چشم‌شان بزرگ آمد. پیروی از عربی بادیه‌نشین در چشم‌شان خفت‌بار جلوه کرد. تعبیر قرآن در آیه 90 این است: آنها خودشان را فروختند. آن خودی که رسول را شناخته بود طلب کرده بود.

چرا خدا ماجرای بنی‌اسرائیل را برای ما نقل می‌کند؟
چون می‌داند که در دل ما هم خواسته‌هایی خانه کرده، که ما را به همان راه می‌کشانند.
آن خواسته‌ها را باید بشناسیم. باید ببینیم که چطور خودبرتربینی، دوست داشتن لذت‌ها، دوست داشتن مال، افتخار طلبی و … در وجودمان سال‌هاست که سکونت کرده.
و بدانیم که این مهمانان شوم، ما را چنان استحاله می‌کنند که هر رسولی را خواهیم فروخت. ادعای ما در مورد محبت مهدی(ع) هیچ فایده‌ای نخواهد داشت اگر این خواسته‌ها را از دل بیرون نکنیم. و برای بیرون کردن این خواسته‌ها از دل، عمل صادقانه حیاتی است. باید خود را عادت دهیم به تواضع و همنشینی با مسکینان و خارج کردن حق اموال و کمک به اهل خیر. خود را عادت دهیم به شنیدن حق. عادت دهیم به انصاف دادن به دیگرانی که حقی به گردن‌مان دارند.

اگر چنین نکنیم، هر ادعایی هم که دربارۀ محبت او داشته باشیم، در روزی که ملاقاتش کنیم دشمنش خواهیم شد. می‌پنداریم او می‌خواهد «معشوق»مان را، دنیایمان را از ما بگیرد. چرا دشمنش نشویم؟ چرا مرده نخواهیمش؟

محبت، بی نقد جدی خواسته‌های دل، فقط ادعا است. گریه‌های شبانه، بدون عزم جدی برای تغییر مسیر زندگی، فقط مشتی احساسات است. خودت را بشناس تا خود را نفروشی. خودت را نفروش تا رسول را بخواهی. راه دیگری وجود ندارد.

 

نکاتی در مورد آیات 83 تا 85 سورۀ بقره

در این سوره، پیش از این آیات، چند مرتبه راجع به عهد خداوند با بنی‌اسرائیل صحبت شده است. آیات 83 و 84 حاوی مصداق‌های روشنی از محتوای میثاق خدا با بنی‌اسرائیل است.
یک سرِ این میثاق خداوند است، و عهدی که می‌بندد حاکی از چیزهایی است که برای او اهمیت دارد. همان خدا اکنون پروردگار ماست، و اگر می‌خواهیم او را بشناسیم و خواست او را بدانیم، باید به این عهد توجه کنیم.

🔸 در تفسیر المیزان، در مورد این جمله از آیۀ 85 که «آیا به بخشی از کتاب ایمان می‌آورید و به بخشی کفر می‌ورزید؟» توضیحی بدین مضمون داده شده است: این حکم که امکان گرفتن فدیه در ازای آزادی اسیران وجود دارد در «کتاب» (تورات) آمده است. این حکم که بنی‌اسرائیل نباید عده‌ای از خویش را اخراج و تبعید کنند نیز در کتاب آمده است. خداوند می‌گوید که چرا یک حکم را اجرا می‌کنید و حکم دیگر را رها می‌کنید.

این سخن در جای خود درست است، اما معنای این جمله را باید کلی‌تر در نظر بگیریم. بحث فقط در مورد احکام مشخص کتاب، و اینکه باید همۀ آنها را پذیرفت، نیست. ایمان آوردن به همۀ کتاب، به این معناست که مفاهیم مختلف موجود در کتاب و خواسته‌های مختلف خداوند را باید به صورت یک کل به هم پیوسته دید.

توجه به بعضی آیات و جملات کتاب و دیدن آنها به صورت تکی و منفرد، به کج‌فهمی‌های عمیقی منجر می‌شود. یک مورد ساده از این کج‌فهمی‌ها را می‌توانیم در زمینۀ آیۀ 83 بررسی کنیم.

🔸 در آیۀ 83 چنین آمده که «به پدر و مادر نیکی کنید.» این خواستۀ خداوند، در چرخشی عجیب، در بسیاری از منابر به این صورت بیان می‌شود که «از پدر و مادر خود اطاعت کنید.» در حالی که خداوند امر به نیکی کرده نه اطاعت.

نکته‌ای که اغلب فراموش می‌شود این است که این جمله بلافاصله پس از این سخن آمده که «جز خداوند را نپرستید.» و آیا امکان ندارد برآوردن خواسته‌های والدین با پرستش خدا ناسازگار باشد؟
البته که چنین چیز ممکن است. والدین می‌توانند از فرزندان خود بخواهند تن به ازدواج خاصی بدهند، شغل خاصی را انتخاب کنند، در جای خاصی اقامت کنند، در رشتۀ تحصیلی خاصی درس بخوانند یا … . هر یک از این انتخاب‌ها، انتخاب یک مسیر زندگی است؛ مسیری که لزوماً با عبودیت خدا سازگار نیست.

عبودیت چیزی در دل نیست، یک شیوۀ زندگی است. مثلاً کسی که می‌خواهد پرستش‌گرانه زندگی کند، طبق همین آیۀ 83، باید به رسیدگی به خویشان و «یتیمان» و مسکینان، و نیز برقرار رابطه‌ای نیک با عموم مردم پایبند باشد. این عهد خداست.
اگر تنها همین عهد را هم در نظر بگیریم، این شخص باید به بسیاری از پیشنهادهای ازدواج نه بگوید، بسیاری از شغل‌ها را رد کند، مکان‌های خاصی برای سکونت را انتخاب کند، و رشته‌های تحصیلی خاصی را برگزیند.

در این موارد خواستۀ پدر و مادر نمی‌تواند برای کسی تعیین تکلیف کند. انتخاب‌های ما و اعمال و زندگی‌مان، رقم‌زنندۀ سرنوشت ما هستند. ما در قبال این سرنوشت روبه‌روی پروردگارمان مسئولیم.
اگر این مسئولیت را به درستی نپذیریم، و به این بهانه که قرآن احترام پدر و مادر را واجب دانسته مسیری را برویم که با پرستش خدا در تعارض است، در زمرۀ کسانی خواهیم بود که به بخشی از کتاب (به ظاهر) ایمان آورده‌اند و به بخشی کفر ورزیده‌اند. «پس جزای آن کس که چنین کند چه خواهد بود جز خواری در حیات دنیا؟ […] »

 

نکاتی دربارۀ آیات 74 و 75 سورۀ بقره

🔸 آیه ٧۴: اینجا مقصود از قساوت قلب، شبیه شدن قلب به سنگ، این است که قلب قادر به مهم‌ترین درک‌ها و احساسات روبه‌روی پروردگارش نیست.
مثلاً طبیعی این است که با دیدن احسان پروردگار، به او مشتاق شویم. یا طبیعی این است که اگر درکی از زیبایی و عظمت او به دست اوردیم، قلب پر از ستایش شود. یا اینکه رو به روی عظمت او خشوع داشته باشیم. قساوت قلب به معنی از میان رفتن امکان درک احسان، یا زیبایی یا عظمت است، و از بین رفتن احساساتی که از چنین درک‌هایی به دست می‌آید.

در روایت‌هایی چنین گفته شده که قساوت قلب یکی از بدترین اتفاق‌هایی است که ممکن است برای ما بیفتد. در همین آیه تصویری واضح در این باره ارائه شده است: سنگ‌ها از کسی که صاحب قلبی قسی است برتر هستند. از میان سنگ‌ها ممکن است آبی پاکیزه و زنده‌کننده خارج شود، یا سنگ‌ها ممکن است از خشیت خداوند فرو بریزند.

🔸 آیاتی شبیه به این آیه تصویرگر عالمی تماماً زنده هستند؛ موجوداتی که روبه‌روی پروردگارشان به نحوی صاحب شعور هستند و افعالی که انجام می‌دهند بر اساس این شعور است. باران، باد، خورشید، ماه، ابر، درختان و … همه زنده و صاحب درک و مطیع پروردگارشان هستند. خوب است که دعای امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه به هنگام دیدن ماه نو را ببینید. امام در این دعا با ماه درست مانند یک موجود زنده صحبت می‌کنند.
قلب ما می‌تواند درکی بسیار والا داشته باشد. نشانه‌های پروردگار را دریابد، محبت او را تجربه کند، و بر اساس این محبت کار کند. در عین حال همین قلب می‌تواند خشک و سخت شود، و حتی درکی در اندازۀ درک سنگ‌ها نداشته باشد.

🔸 در این آیه قساوت این افراد از بنی‌اسرائیل، درست بعد از ماجرای زنده شدن یک مرده بیان می‌شود. این موضوع یادآور یک ماجرای کوتاه است. مضمون کلی این ماجرا است که پس از اینکه حضرت عیسی(ع) با ارادۀ خدا مرده‌ای را زنده کرد، بیشتر مردم از این اتفاق را نشانه قدرت عیسی می‌دیدند و از او می‌خواستند بیماران‌شان را شفا دهد. در این میان دو نفر به یکدیگر گفتند: چه می‌شود اگر از وی بخواهیم که ما را زنده کند؟
درک این دو نفر از کار عیسی(ع) چیز دیگری بود. آنها به دنبال یافتن «حیات» برای خود بودند؛ فکر می‌کردند شیوۀ فعلی زندگی‌شان نوعی «مرده‌زیستی» است.

باید به این فکر کنیم که درک بنی‌اسرائیل از آن چیزهایی که همراه موسی تجربه می‌کردند (شکافتن دریا، نزول منّ و سلوی، بر آمدن چشمه‌ها، برافراشته شدن کوه طور، زنده شدن این مرده، و …) چه بوده است؟ درک آنها فقط همین بوده که موسی و خدایش قدرتی شگفت‌انگیز دارند؟ اگر این طور بوده، این درک چه فرقی با درک فرعون و اطرافیانش دارد؟

به نظر می‌رسد به خصوص درک این موضوع که پروردگارم قصد پروردن من و به مقصد رساندنم را دارد، قصد «زنده کردنم» را دارد، درک خیلی مهمی است. خوب است آیات 36 به بعد سورۀ طه را ببینید. در این آیات خداوند به موسی می‌گوید که در زندگی چگونه قدم به قدم او را پرورده، تا جایی که در آیۀ 41 می‌فرماید: «تو را برای خود پروردم.» 

خدا می‌خواهد که همان‌گونه که موسی را برای خود پرورد، بنی‌اسرائیل را نیز برای خود بپرورَد. درک نکردن این قصد خداوند شاید یکی از مهم‌ترین خطاهای بنی‌اسرائیل باشد.

🔸 آیه 75: طبق عادت ممکن است این آیه را تنها خطاب به بنی‌اسرائیل ببینیم. اما این آیه خطاب به هر کسی است که کلام خدا را بشنود، آن را با عقل خود بپسندد ولی آن را «تحریف» کند.

تحریف دو صورت دارد. یک شکل تحریف این است که کلمات را عوض کنند یا چیزی به متن اضافه یا بخشی از آن را حذف کنند. اما حالت معمول‌تر این است که ظاهر کلام را نگه می‌دارند، ولی معنی دیگری از آن برداشت می‌کنند. در مورد قرآن تحریف از نوع اول وجود ندارد، ولی تحریف نوع دوم در تاریخ زیاد وجود داشته و همین امروز هم وجود دارد.

بنابراین این آیه انذاری برای تک تک ماست. و مهم‌ترین تحریف‌ها زمانی رخ می‌دهد که چیزی از قرآن را می‌فهمیم، ولی تلاش می‌کنیم آن را طبق هوای نفس خود ندیده بگیریم یا جور دیگری تعبیر کنیم.

 

 

بخش‌هایی از نامۀ امام علی(ع) به عثمان بن حنیف

(نامۀ 45 نهج‌البلاغه)

[خطاب به عثمان بن حُنَیف انصاری، كارگزار وی در بصره:] اما بعد، پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوانان بصره تو را بر خوانی خوانده است و تو بدانجا شتافته‌ای. خوردني‌های نیکو برایت آورده‌اند و پی در پی کاسه‌ها پیشت نهاده. گمان نمی‌کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندشان به جفا رانده است و بی‌نیازشان خوانده. بنگر کجایی و از آن سفره چه می‌خایی. آنچه حلال از حرام ندانی بیرون انداز، و از آنچه دانی از حلال به دست آمده در کار خود ساز. آگاه باش که هر پیروی را پیشوایی است که پی وی را پوید، و از نور دانش او روشنی جوید. بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه‌ی فرسوده و دو قرصه نان را خوردنی خویش نموده. بدانید که شما چنین نتوانید کرد. لیکن مرا یاری کنید به پارسایی و در پارسایی کوشیدن و پاکدامنی و درستی ورزیدن. که به خدا از دنیای شما زری نیندوختم، و از غنیمت‌های آن ذخیرت ننمودم، و بر جامه‌ی کهنه‌ام کهنه‌ای نیفزودم.

… و من نفس خود را با پرهیزگاری می‌پرورانم تا در روزی که پُربیم‌ترین روزهاست در امان آمدن تواند، و بر کرانه‌های لغزشگاه پایدار ماند. و اگر خواستمی دانستمی چگونه عسل پالوده و مغز گندم، و بافته‌ی ابریشم را به کار برم. لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید، و حرص مرا به گزیدن خوراک‌ها نخواهد کشید. چه بود که در حجاز یا یمامه کسی حسرت گرده ‌نانی برد، یا هرگز شکمی سیر نخورد، و من سیر بخوابم و پیرامونم شکم‌هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته، و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم که گوینده سروده: «درد تو این بس که شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بود در آرزوی پوست بزغاله». آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند، و در ناخوشایندهای روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه‌ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده‌اند، تا خوردني‌های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد.

… و چنان بینم که گوینده‌ی شما بگوید: اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ناتوانی او را از کشتن هماوردان بنشاند، و از جنگ با دلاور مردان بازماند. بدانید درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سخت‌تر بود، و سبزه‌های خوش‌نما را پوست نازکتر، و رستني‌های صحرایی را آتش افروخته‌تر، و خاموشی آن دیرتر. 

… دنیا! از من دور شو که مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به درجسته‌ام و از ریسمان‌هایت رسته و از لغزشگاه‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند مهترانی که به بازیچه‌های خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که بازیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی. آنک در گورها گرفتارند و در لابلای لحدها ناپدیدار.

… هرگز! آن که پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد، و آن که در ژرفای دریایت فرورفت به در نیامد، و آن که از ریسمان‌هایت رهید، توفیق رفیقش گردید، و آن که از گزند تو ایمن است، باکش نبود اگر جای تنگش مسکن است و دنیا در دیده‌ی او چنان است که گویی روز پایان آن است.

… آیا چرنده، شکم را با چرا کردن پُر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سیر از گیاه بخورد و بیفتد، و علی از توشه‌اش خورد و آرام خوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیانی دراز چون چارپایی به سر برد رها، یا چرنده‌ای سر داده به چرا. خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده‌ی وی نهاده، پرداخته است و در سختی‌اش با شکیبایی ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده در جمعی که از بیم روز بازگشت دیده‌هاشان به شب بیدار است، و پهلوهاشان از خوابگاه برکنار، و لب‌هاشان به یاد پروردگار و گناهانشان زدوده است ازآمرزش خواستن بسیار. «آنان حزب کردگارند و بدانید که حزب کردگار رستگارند»[سوره‌ی مجادله، 22]. پس پسر حنیف! از خدا بترس و گرده‌های نانت تو را کفایت است اگر به رهایی از آتش دوزخت عنایت است. (نامه 45)

فرازهایی از دعای ابوحمزۀ ثمالی

پروردگارا، از کجا برایم خیر و نیکی بوَد درحالی‌که آن خیر یافت نشود جز به نزد تو؟ و از کجا برایم رستگاری بود درحالی‌که آن رستگاری دست ندهد جز به یاری تو؟ نه آن کس که نکویی کند از یاری و مهربانی تو بی‌نیاز گردد و نه آنکه بدی نماید و بر تو گستاخی آرد و خشنودی تو را فراهم نیارد از قلمرو قدرتت برون رود.

 پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا. تو را به خودت شناختم و تو مرا بر خویش، راهنمایی کردی و به‌سوی خود فراخواندی؛ و اگر تو نبودی نمی‌دانستم تو کیستی.

سرورا شناخت و معرفتم دلیل بر هستی توست و محبتم به تو شفیع من است به درگاه تو و من به رهنمایی این دلیل به سویت مطمئنم و به شفاعت این شفیع به درگاه تو آسوده‌خاطرم.

و ستایش از آن خداوندی است که مرا به خودش واگذارد و گرامیم داشت، و مرا به مردم وا نگذارد تا خوارم کنند. و ستایش از آن خداوندی است که با من دوستی ورزد حال‌آنکه از من بی‌نیاز است. و ستایش از آن خداوندی است که بر من بردباری کند چندانکه گویی گناهی از من سر نزده است.

و به‌راستی که کوچنده به درگاه تو راهش نزدیک است و تو از آفریدگانت پوشیده نیستی جز اینکه کردارشان حجاب میان آنان وتو شود.

سرورا شناخت و معرفتم دلیل بر هستی توست و محبتم به تو شفیع من است به درگاه تو و من به رهنمایی این دلیل به سویت مطمئنم و به شفاعت این شفیع به درگاه تو آسوده‌خاطرم.

سرورا تو را به زبانی خوانم که گناهش از گفتار ناتوان ساخته. پروردگارا تو را با دلی خوانم که جرم و جریرتش آن را تباه ساخته و پروردگارا تورا خوانم در حالی که بیمناک و شیفته و امیدوار و هراسانم. سرورا چون به گناهم نگرم بیمناک گردم و چون به بزرگواریت نظر کنم طمع ورزم. پس اگر در گذری بهترین مهربانانی و اگر کیفردهی ستمگر نیستی.

امیدم برآر و دعایم شنو، ای بهترین کسی که نیایشگران ورا خوانند و برترین کسی که امیدواران بدو امید بندند.

سرورا آرزویم بزرگ و کردارم زشت است. پس تو از عفوخویش به اندازه آرزویم بخش و مرا به بدترین کردارم مگیر.

سرورا، من به فضلت پناه جسته‌ام و از تو به‌سوی تو گریخته‌ام. از تو خواهم که نسبت به کسی که به تو گمان نیک برد به وعدۀ عفو و کَرمت وفا کنی.

پروردگارا من چیستم و چه اَرزم؟! مرا به فضل خویش بخشای و برمن عفو و گذشت آر؛ پروردگارا مرا در پرده‌ات پوشان و از نکوهشم درگذر؛ به بزرگواری ذات تو سوگند که اگر غیر تو امروز بر گناهم آگه می‌شد هرگز آن گناه از من سر نمی‌زد. و اگر از شتاب کیفر می‌ترسیدم از آن دوری می‌جستم، نه از آن رو که تو خوارترین ناظران و بی‌مقدارترین آگاهان بر منی، بلکه بدان رو که ای پروردگارم تو بهترین عیب‌پوشان و درست‌حکم‌ترین داوران و گرامی‌ترین گرامیان و بسیار پوشاننده زشتی‌ها و آمرزنده گناهان و دانای به نهان‌ها هستی.

برای رهایی از کیفرت به کردارم اعتماد ندارم بلکه به فضلت که ما را فراگرفته تکیه دارم زیرا تو سزاوار تقوی [شایسته‌ای که بندگان پروای تو را داشته باشند.] و سزاوار آمرزشی [شایسته‌ای که گناه بندگان آمرزی.] و نعمتت را به احسان، آغاز نمایی و با بزرگواری از گناهان درگذری. ما ندانیم که سپاس چه گزاریم. آیا سپاس نیکی‌هایی که پراکنی به‌جای آریم؟ یا زشتی‌هایی که پوشانی؟ یا سپاس سرافرازی‌هایی که در آزمایشت به ما عطا فرمودی؟ یا سپاس اینکه از آن‌همه ناگواری‌ها رهایی‌مان بخشیدی و عافیتمان دادی؟

ای دوست آنکه با تو دوستی ورزد و ای روشنی چشم آنکه به تو پناه جوید و از غیر تو بگسلد، تویی نکوکار و ماییم بدکار.

پروردگارا کدامین نادانی و جهلی است که بخشندگی‌ات آن را فرا نگیرد؟ یا کدامین روزگار از بردباری تو دیرپاتر بوده است؟

کردار مادر برابر نعمت تو چه ارزد؟

آفرینش و فرمان، تو راست. مبارک است خدایی که پروردگار جهانیان است.

فرازهایی از خطبه 192 نهج‌البلاغه (خطبه قاصعه)

خداوند – در حالى که از آنچه در دل‌ها پنهان است آگاه مى‌باشد و به حقایق غیبى پوشیده از نظرها داناست – به فرشتگان فرمود: «من بشرى از گل مى‌آفرینم. هر گاه خلقت او را به پایان بردم و از روح خود در وى دمیدم سجده‌اش کنید. پس تمامى فرشتگان جز ابلیس سجده کردند.» کبر و خودپسندى به ابلیس روى آورد، و بر آدم به آفرینش خود نازید، و به ریشۀ خود [که آتش بود] بر او تعصّب ورزید. این دشمن خدا [ابلیس] پیشواى متعصّبان، و پیشرو مستکبران است. او پایۀ عصبیّت را بنیاد نهاد، و بر سر لباس کبریایى با خداوند به ستیز برخاست، و آن لباس عزّت را به تن کرد، و جامۀ فروتنى را درآورد.

نمى‌بینید که خداوند چگونه او را به خاطر تکبّرش کوچک ساخت، و به سبب گردن فرازیش به چاه مذلّت در انداخت؟ پس او را در دنیا از رحمت دور کرد، و در آخرت برایش آتش فروزان فراهم ساخت.

اگر خداوند مى‌خواست آدم را از نورى بیافریند که روشنى‌اش دیده‌ها را برباید، و زیبایى‌اش عقول را حیران سازد، و یا از مادۀ خوشبویى بیافریند که بوى خوش آن نَفَس‌ها را بگیرد [مى‌توانست و] مى‌کرد، و اگر چنان مى‌کرد گردن‌ها در پیشگاه او به زیر مى‌آمد، و آزمون فرشتگان آسان مى‌گشت. امّا خداوند سبحان بندگان خود را به پاره‌اى از چیزها که به اصل و ریشۀ آن جاهل‌اند مى‌آزماید، تا با این آزمون فرمانبرداران را از نافرمانان جدا سازد، و بزرگمنشى و کبر را از ایشان بزداید، و خودپسندى را از آنان دور نماید.

از آنچه خدا با ابلیس کرد عبرت بگیرید، که اعمال طولانى، و تلاش سخت کوشانۀ او را به خاطر ساعتى تکبّر باطل و تباه ساخت، در حالى که ابلیس شش هزار سال – که معلوم نیست از سال‌هاى دنیایى است یا سال‌هاى آخرتى – خدا را بندگى کرده بود. کیست که پس از ابلیس چنان گناهى را مرتکب شود و در پیشگاه خداوند از عذاب سالم بماند؟ نه، هرگز خداى سبحان به سبب رفتارى که باعث بیرون کردن فرشته‌اى از بهشت شده انسانى را وارد بهشت نمى‌سازد، زیرا حکم خدا در حقّ اهل آسمان و اهل زمین یکى است، و خداوند با احدى از بندگانش صلح خاصى ندارد تا به سبب آن چیزى را که بر جهانیان حرام کرده بر او مباح گرداند.

بندگان خدا، از دشمن خدا دورى کنید، مبادا شما را به بیمارى خود گرفتار کند، و با ندایش شما را به حرکت درآورد، و با سپاه سواره و پیاده‌اش بر شما بتازد. قسم به جان خودم که تیرى خطرناک براى شکار شما بر کمان گذارده، و کمان را با شدّت هر چه تمام‌تر کشیده، و از نزدیک‌ترین نقطه شما را هدف قرار داده، و گفته: «پروردگارا! به سبب آنکه مرا اغوا کردى، دنیا را در چشم آنان جلوه مى‌دهم، و همه را گمراه خواهم کرد.» [حجر، 39] در تاریکى تیرى به سوى هدفى دور افکند، و گمانى نادرست بر زبان آورد، ولى فرزندان خودپسندى، برادران عصبیّت، و سواران مرکب کبر و جاهلیّت [با رفتار خود] آن [اندیشۀ باطل] را تصدیق کردند.

و آن هنگام که گردنکشانِ شما فرمانبردار شیطان شدند، و طمع او در گمراه ساختنِ شما استحکام یافت، و آنچه پوشیده و نهان بود آشکار گشت، قدرت او بر شما فزونى یافت، و لشکرش را آرام آرام به سوى شما نزدیک ساخت.

آنگاه سپاهیانش شما را به خوارى افکندند، و به ورطۀ هلاکت درآوردند، و بر شما زخمى کارى وارد ساختند: نیزه‌ها در چشمانتان نشاندند، و گلوهایتان را بریدند، و بینى‌هایتان را خرد کردند تا شما را بشکنند و مهار در بینى کرده و به سوى آتشى که برایتان فراهم شده ببرند. شیطان بیش از کسانى که آشکارا با آنان دشمنى مى‌کنید، و براى جنگ با آنان جمع مى‌شوید بر پیکر دین شما زخم مى‌زند، و براى فساد دنیایتان آتش مى‌افروزد. پس خشم و نیروى خود را براى نبرد با او به کار گیرید و در این راه از هیچ تلاشى دریغ نورزید.

به بقاى خدا سوگند او [به اصل خویش] بر اصل شما نازید، و بر حَسَب شما خرده گرفت، و نَسَب شما را بى‌ارزش دانست، و با سوارانش به سوى شما تاخت، و با پیادگانش راه را بر شما بست، در هر مکانى شکارتان مى‌کنند، و سر انگشتانتان را مى‌بُرند. با هیچ حیله‌اى خود را در امان نتوانید داشت، و با هیچ تصمیمى دفع آن نتوانید کرد. در دریاى خوارى، و در حلقه‌اى تنگ گرفتار آمده‌اید، که عرصه گاه مرگ است و جولانگاه بلا.

پس آتش عصبیّت و کینه‌هاى جاهلیّت را که در قلب‌هایتان جاى گرفته و پنهان مانده خاموش سازید، که این خودپسندى و تعصّب در مسلمانان از آفت‌هاى شیطان و نازیدن‌ها و فسادها و وسوسه‌هاى اوست. تاج تواضع را بر سر نهید، و گردنفرازى را زیر پا گذارید، ریسمان تکبّر از گردن بازکنید، و تواضع را سنگر میان خود و دشمنتان یعنى ابلیس و سپاهش قرار دهید، زیرا ابلیس در میان هر امّتى سپاه و یارانى، و پیاده و سوارانى دارد. شما همچون قابیل که بر فرزند مادرش [هابیل] کبر ورزید نباشید. خداوند قابیل را بر هابیل برترى نداده بود امّا خود بزرگى‌بینى او را در ورطۀ حسادت افکند، و عصبیّتْ آتش خشم را در دلش برافروخت. شیطان نیز باد کبر در دماغش دمید، همان کبرى که خداوند به دنبالش پشیمانى قرار داد، و گناه هر قاتلى را تا روز قیامت برگردن او انداخت.

[…] خدا را! خدا را از تکبّر و خودپسندى، و از تفاخر جاهلى بپرهیزید، که این حالات کینه و دشمنى فراهم مى‌آورد، و مجراى دمیدن و افسون شیطان است. شیطان از طریق همین کبْر امّت‌هاى پیشین و ملّت‌هاى گذشته را فریب داد، و چنانشان کرد که در تاریکى‌هاى نادانى و دام‌هاى گمراهى فرو رفتند، در حالى که تسلیم او بودند که به هر جا که خواهد آنان را براند، و رام او بودند که به هر سو که خواهد آنان را بکشاند. دل‌ها در پذیرفتن کبر و نخوت همانند یکدیگرند، و مردم روزگاران گذشته پى در پى بر این شیوه روان بوده‌اند، تکبّرى [را در خود پروراندند] که بر سینه‌ها سنگینى می‌کند.

 

نکاتی در مورد برخی آیات سورۀ حمد

🔸 آیه 1: مقصود از شروع کردن کاری به «اسم» خداوند چیست؟ گفته شده است که وقتی که کاری را به نام کسی آغاز می‌کنیم، می‌خواهیم آن کار را مالِ آن شخص کنیم. «اسم» علامتی است که مشخص می‌کند آن کار مال چه کسی است.

حالا این جالب است که اینجا «بسم الله» سخن خودِ خداوند است. خداوند نیز «کار» خود را با نام الله، که رحمان رحیم است، آغاز می‌کند. در اینجا «کار» خداوند چیست؟ سخن گفتن؛ و مقصود او از این سخن گفتن، هدایت بندگانش است. او این سخن گفتن و هدایت را به نام اللهِ رحمانِ رحیم، علامت می‌زند و آن را به تمامی از آنِ او می‌کند.

گفته شده که رحمان و رحیم، هر دو هم‌ریشه با هم و نشان‌دهندۀ رحمت خداوند هستند. تفاوت رحمان و رحیم در چیست؟ رحمان آن صفتی از خداوند است که رحمت او را به همۀ خلق می‌رساند. هیچ کس از این رحمت او بی‌بهره نیست، در هر راهی که باشد. رحمان همچون بارانی است که بر نیکوکار و بدکار می‌بارد.

رحمان نامی ویژه از خداوند است، و در قرآن معادل «الله» دانسته شده است (سورۀ اسراء، 110). «الله» همان خدایی است که رحمتی فراگیر دارد. این مهم‌ترین نامی است که باید بکوشیم در وجود خودمان آن را محقق کنیم.

رحیم به رحمتی خاص اشاره دارد، که به کسانی که پروای او را دارند و در راه او می‌کوشند می‌رسد. به تعبیر المیزان، این دو معنای رحمان و رحیم را می‌توان در این آیه دید: «و رحمتی وسعت کل شیء فسأکتبها للذین یتقون» «و رحمت هم هر چیزی را فرا گرفته، پس آن را برای کسانی که پروا پیشه می‌کنند قرار می‌دهم» (اعراف، 156). رحیم را می‌توان ذیل رحمان، و به عنوان مصداق خاصی از رحمان دید.

پس رحمتی ابتدایی هر یک از ما را در بر گرفته؛ رحمتی که هرگز زائل نمی‌شود. و با درک این رحمت، و به جا آوردن پروردگارمان، و عمل با پروای او، دم به دم رحمتی تازه ما را در خود می‌پوشاند.

خداوند علامت رحمت‌گری خود را بر سخن خود می‌زند، و کار هدایت او به این نام آغاز می‌شود.

🔸 آیه 2: «حمد» چیزی ورای شکر است. شکر در برابر نعمتی مشخص اتفاق می‌افتد، ولی حمد، حالت ثنا و اشتیاق و قدردان بودنی است که در ما پدید می‌آید. حمد، یعنی که کسی را در اوج زیبایی و نیکی ببینی، و بگویی «وه…» .

در این آیه گفته شده که همۀ «حمد»، از آنِ خداوند است. کدام خداوند؟ آن کس که «ربّ»، پرورش‌دهنده و به کمال رسانندۀ همۀ موجودات عالم است.

او ربّ من هست، و ربّ خانواده‌ام، و دوستانم، و دشمنانم، و ربّ همۀ مردم، و همۀ موجودات. او رحمان است، به رحمت فراگیر، ازلی و ابدی خود، هر کسی را به بهترین روش به راه رشد خودش هدایت می‌کند. «ربوبیت» هیچ کس را هرگز وانگذاشته و واگذار نخواهد کرد. هرگز از این کار خسته یا ناامید نمی‌شود. همۀ مردم «خانوادۀ» او هستند؛ و او ربّ مشترک همۀ ماست.

دقیقاً به همین دلیل است که یأس از دیگران، و همین‌طور کوچک شمردن دیگران، به شدّت در دین مذموم شمرده شده است. از امام علی(ع) نقل شده است: «حتی برای بدترین فردِ این امت از رحمت خدا نومید مشو، زیرا که خداوند متعال فرموده است: همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران. [سورۀ یوسف، 87]»
این یأس، نوعی کفر (به معنی پوشاندن، مثلاً پوشاندن رحمت) به خداوند است.

در روایتی دیگر، امام صادق(ع) گفتند: «هر كه بر اين باور باشد كه از ديگران برتر است، او در شمار مستكبران است.» شخصی از امام پرسید: « اگر گناهكاری را ببيند و به سبب بي‏گناهی و پاكدامنی خود، خويشتن را از او برتر بداند چه؟» امام پاسخ داد: «هيهات، هيهات! چه بسا كه او آمرزيده شود اما تو را برای حسابرسی نگه دارند، مگر داستان جادوگران موسی(ع) رانخوانده‌ای؟»
حقیر شمردن کسی، حتی در حد جادوگری که به ظاهر خود را به فرعون فروخته، حقیر شمردن پروردگار آن کس است.

پس، همۀ ستایش، از آنِ پروردگار ماست، آنکه همواره در کار پرورش بوده و هست. دست از کار نمی‌کشد تا همگی به کمال خود برسیم.

🔸 آیه 3: برای تأکیدی دوباره: این پروردگار، «رحمان» است، و «رحیم» است.

🔸 آیات 1 تا 3، وقتی که در داستان زندگی خوانده شوند بهتر فهم می‌شوند. مثلاً داستان یوسف(ع) را در نظر بگیرید، زمانی که در پایان ماجرا برادران و خانواده همه گرد هم می‌آیند، و یوسف(ع) در گفتگو با پدر چنین پروردگارش را ستایش می‌کند: «اى پدر، اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد -پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد-. بى‌گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زيرا كه او داناى حكيم است.»

به این فکر کنیم که چگونه داستان زندگی یعقوب و یوسف و برادرانش، به اسم اللهِ رحمانِ رحیم، آغاز می‌شود و ادامه می‌یابد، اسمی که همۀ زندگی را پر می‌کند.

و به یاد بیاوریم ستایش یوسف و یعقوب برای الله را در تمام ماجراها؛ «الله»ی که ربّ همگان است؛ حتی رب‌ّ راه‌گم‌کردگانی که قصد جان برادرشان را داشتند.
و به یاد بیاوریم تلاش یعقوب و یوسف را برای هم‌سو شدن و شبیه شدن به این ربّ.
ربوبیت دائم پروردگار و هم‌راهی یعقوب و یوسف با پروردگارشان، سرانجام برادران را نزد یعقوب و برادرشان بازمی‌گرداند. خانواده در سایۀ «رب»‌شان جمع می‌شوند، و همه هم‌زبان می‌گویند «الحمد للّه ربّ العالمین».

بکوشیم آیات 1 تا 3 را در قصه‌های زندگی خودمان نیز به جا بیاوریم.

🔸 آیه 4: «یوم الدین» به معنی روز جزا است. روزی که هر کس با اعمال خود روبه‌رو می‌شود.

اینک، مالک و صاحب‌اختیار آن روز، الله است، که رب همگان است، و رحمانِ رحیم است.

پس آنچه که در آن روز رخ می‌دهد همه بر مبنای رحمت است، و بر مبنای ربوبیت و پرورش. هر تصویری که از آن روز عرضه می‌شود را باید به این تصویر از قرآن عرضه کرد (هر چند از طریق احادیث به ما رسیده باشد، و اگر حتی حدیثی مخالف قرآن بود، بنا به روایتی از ائمه، باید آن را «به دیوار کوبید!»)

تنها ترسی که آدمی در روز جزا دارد، ترس از روبه‌رو شدن با عمل خود است. در مواجهه با مرگ و جهان پس از مرگ، اغلب ما را از چیزهای دیگری ترسانده‌اند؛ مثلاً تنهایی شب اول قبر، فشار قبر، یا منکر و نکیر. هیچ یک از این‌ها نه تنها مورد تأیید قرآن نیست و همگی توسط آیاتی از قرآن رد می‌شوند. تنها چیزی که می‌تواند سبب نگرانی باشد، و قرآن نیز آن را تأیید کرده، این است که عمل آدمی صالح و پاک نباشد؛ عملی که همنشین دائم او خواهد بود.

و این را هم می‌دانیم که خداوندِ رحمت‌گر، آن «مالک» روز جزا، به دنبال بهانه‌ای است برای «تبدیل» همۀ اعمال به اعمال صالح. در بحث در مورد آیات سورۀ زلزله راجع به تبدیل اعمال گفته شد. بسیاری از مردم با همین عملِ تبدیل یافته مواجه می‌شوند و در شگفت می‌مانند که این عمل نیک و زیبا از کجا آمده است. روایات بسیاری بر این موضوع تأکید دارند.

این روایت نیز در باب شناخت «مالک یوم الدین» خواندنی است:

فردی اَعرابی از پیامبر(ص) پرسید: «رسیدگی به حساب خلق به عهدۀ چه کسی خواهد بود؟»

پیامبر(ص) پاسخ داد: «الله، تبارک و تعالی» – «الله، که وجود او پر برکت است، و برتر و والا»

اعرابی پرسید: «آیا خود او؟»

پیامبر(ص) پاسخ داد: آری.

مرد لبخند زد.

پیامبر(ص) پرسید: «از چه می‌خندی، ای اعرابی؟»

مرد گفت: «همانا کریم، وقتی به قدرت رسد عفو می‌کند، و وقتی به رسیدگی به حساب پردازد آسان می‌گیرد.»

رسول خدا(ص) گفت: «اعرابی راست گفت. حال آگاه باشید که هیچ کریمی کریم‌تر از خداوند تعالی نیست، او کریم‌ترین کریمان است.»

آنگاه فرمود: «فَقِه الاعرابی» – «اعرابی، حقیقت امر را درک کرده است.»

🔸 آیۀ 5: پس از توصیف این پروردگار، ما در مقام گوینده قرار می‌گیریم، و گویی که چنین ربّی را شایستۀ پرستش و یاری دانسته‌ایم می‌گوییم: «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین».

این آیه به نوعی «مسئولیت» ما در مواجهه را ربّ را بیان می‌کند. شعور و معرفت انسانی، ایجاب می‌کند که وقتی با رحمانِ رحیمِ کریم روبه‌رو شویم، او که هم «می‌تواند» و هم «می‌خواهد» که ما را به اوج خواسته‌هایمان برساند، به این فکر کنیم که در مقابل او چه مسئولیتی به عهدۀ ماست.
این آیه، مسئولیت ما را این گونه بیان می‌کند: تنها تو، و نه هیچ کس دیگر را می‌پرستیم، و تنها از تو، و نه از هیچ کس دیگر یاری می‌جوییم.

تلاش کنیم تا این مسئولیت را در همۀ موقعیت‌های زندگی فهم کنیم و به آن عامل باشیم. و از عهدۀ این کار برنخواهیم آمد مگر اینکه او خود ما را یاری کند؛ پس دوباره می‌گوییم که «ایاک نستعین».

🔸 تأمل در مورد آیات (از ابتدا تا انتها) را ادامه دهید. می‌توانید از تفسیر المیزان نیز کمک بگیرید.

 

پیگیری هوای نفس، امری اجتماعی

🔸 اغلب ما عادت داریم وقتی به «باز داشتن نفس از هوی» (نازعات، 40) فکر می‌کنیم، هوای نفس‌های فردی و ساده را تداعی کنیم؛ به خصوص زیاده‌روی در خوردن و غلبۀ شهوت.

🔸 چنین مصداق‌هایی از هوای نفس مهم هستند، اما زمینۀ سخن در سورۀ نازعات را نباید فراموش کرد. در آیاتی قبل از آیۀ 40، صحبت از طغیان فرعون است، و صحبت از کسانی که حول او جمع شدند و به ندای او گوش فرا دادند که می‌گفت: «من رب اعلای شما هستم.»

🔸 در سخنی از پیامبر(ص) چنین آمده که «ساعتی عدالت، بهتر از شصت‌سال عبادت است كه شبش به عبادت و روزش به‌روزه‌‏داری بگذرد، و يک ساعت بی‌‏عدالتی در حکومت نزد خدا بدتر از شصت‌سال گناه است.»
اغلب فراموش می‌کنیم که روی آوردن به بی‌عدالتی، یکی از بزرگ‌ترین مصداق‌های پیگیری هوای نفس است.

🔸 فرعون به تنهایی نمی‌توانست کاری از پیش ببرد اگر هوادارانی نمی‌یافت (در آیۀ 23 به وجود این هواداران اشاره شده).
روی آوردن این هواداران به «طاغوت» نیز بر اساس پیگیری هوای نفس صورت می‌گیرد. همراه شدن با ظالم و تأیید ستم او، و دم بر نیاوردن در مخالفت با او، یکی از مهم‌ترین عواملی است که هستی ما را دگرگون می‌کند.
در آیه 257 سورۀ بقره می‌خوانیم: «كسانى كه كفر ورزيده‌اند، سرورانشان طاغوتند، كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكي‌ها به در مى‌برند. آنان اهل آتشند كه خود، در آن جاودانند.»
در روایتی از امام صادق(ع)، بر این تصریح شده که اشارۀ این آیه به کافران مصطلح نیست، چرا که آیه به این اشاره دارد که این افراد از روشنایی به سمت نور می‌روند. گویی در ابتدا بر نور ایمان بوده‌اند، ولی پیروی طاغوت ایشان را به سمت تاریکی می‌برد.

🔸 پس بسیار باید از این بیم داشت که آن زمانی که در مقابل پروردگارمان ایستاده باشیم، طوق شرک به طاغوت برگردن‌مان باشد، و زندگی خود را در بندگی فرعون‌صفتان به سر برده باشیم.

🔸 به این باید فکر کنیم که چرا علی‌رغم صراحت قرآن در بسیاری از موارد (از جمله در همین سورۀ نازعات)، «گناهان اجتماعی» را که نزد خدا بسیار مهم هستند به راحتی تداعی نمی‌کنیم.
چه روند تربیتی و اجتماعی، و چه انتخاب‌های شخصی چنین عادتی را در ما ایجاد کرده است؟

حفظ پرسش‌گری روبه‌روی قرآن

🔸 اینکه در مورد چیزی که نمی‌فهمیم پرسش داشته باشیم، یا حتی آن را نپذیریم، کاملاً طبیعی و عقلانی است. هیچ کس، در مورد هیچ متنی، نمی‌تواند از آدم انتظار داشته باشد که همۀ آنچه می‌خواند را دربست بپذیرد. اصلاً چگونه ممکن است چیزی که نمی‌فهمیم، یا با ارزش‌های مهمی متعارض می‌دانیم را بپذیریم؟

این اصل عقلانی، توسط قرآن هم کاملاً تأیید شده است. به عنوان نمونه، در سورۀ کهف، زمانی که موسی با آن عالم (که به روایتی خضر است) رو به رو می‌شود و درخواست همراهی با او را دارد، عالم می‌گوید که تو نمی‌توانی آنچه از من می‌بینی را تحمل کنی: «چگونه مى‌توانى بر چیزى که به شناخت آن احاطه ندارى صبر کنى؟» (سوره کهف، ۶۸). او و موسی هر دو این اصل را کاملاً قبول دارند، و موسی نیز بر طبق همین اصل در ادامه به عالم اعتراض می‌کند.
یا مثلاً در قرآن به صراحت این را می‌بینیم که «چیزی را که به آن علم نداری دنبال نکن» (سوره اسراء، ۳۶).

بنابراین از داشتن پرسش روبه‌روی قرآن، بلکه از نپذیرفتن بخشی از قرآن (تا زمانی که شناخت در مورد آن حاصل نشده) هیچ ابایی نباید داشت.

🔸 حفظ پرسش روبه‌روی قرآن برای فهم ضروری است. کسی که پرسش ندارد، چگونه به فهم جدیدی از قرآن برسد؟
پرسش داشتن در مورد متن – هر چند زمانی طولانی این پرسش باقی بماند و به جواب نرسد – با ایمان داشتن به خدایی که می‌تواند ما را به آگاهی و بینش بالاتری برساند، سازگار است.
پرسش نداشتن، دربست پذیرفتن، راضی شدن به فهم ابتدایی خود، ایمان نداشتن به این خدا، و پذیرفتن یک کلیشه است.

🔸 داشتن پرسش‌های پاسخ نیافته در مورد بخش‌هایی از متن، منافاتی با این ندارد که از بخش‌های دیگری از متن بهره بگیریم.
این موضوع خیلی بدیهی است. این همان کاری است که با همۀ متن‌های دیگر می‌کنیم: ممکن بخش‌هایی از متن را نفهمیم یا اصلاً قبول نداشته باشیم، ولی اگر بخش‌های قابل توجهی از متن را مفید بیابیم، آن متن را کنار نمی‌گذاریم.

🔸 در مورد قرآن، تجربۀ من این بوده که درگیری با متن، و ادامه دادن پرسش و جستجو (از طریق توجه دقیق‌تر به خود متن، توجه به تجربه‌های زندگی، مطالعه، گفتگو و…) به نتایج خوبی منجر می‌شود. از این طریق چیزهایی را می‌آموزیم که ممکن بود از آنها بی‌بهره بمانیم. هر چند که تا آخر هم – خدا را شکر – پرسش‌هایی باقی خواهد ماند.